eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌼 • یه بنده خدایی می گفت : خدایا مارو ببخش که توی انجام کار خوب یا جــار زدیم!!!! یا جــا زدیم ... :) ... ؛)❤️ 🚩
🍃✨ گفتم:« ببینم توی دنیا چه آرزویی داری؟» قدری فکر کرد و گفت:« » گفتم:« یعنی چی؟ مثلاً دلت نمی‌خواد یک کاره‌ای بشی، ادامه تحصیل بدی یا از این حرفها دیگه» گفت:« یک آرزو دارم. از خدا خواستم تا سنم کمه و از این بیشتر نشده، شهید بشم.» ... 🚩 💕💕💕
💚بسیار زیبا💚 دوش حمام رو نگاه کن آب از بالا سرت میاد ولی اینکه اصلا آب بازشه یا نه،کم باشه یا زیادسرد باشه یا گرم،به تو مربوط میشه که کدوم شیرو بچرخونی کم بچرخونی یا زیاد اصلا بچرخونی یا نه! همه به خودت ربط داره. این مثال رو زدم که بگم ماجرای "رزق و روزی" یک چنین ماجراییه رزق ما تو آسمونه،اون بالا به همین خاطر قرآن میگه : "و فی السماء رزقکم" ولی اینکه فرو بباره یا نه و یا کم بباره یا زیاد به سعی و تلاش ما بستگی داره. " لیس للانسان الا ما سعی" فرمود اگر کسی رزقش کمه ،انفاق کنه . میگیم دست خودم خالیه اما خدا میگه از همونی که داری ببخش تا برات زیادش کنم. چه حساب کتاب قشنگی داره خدا. همه چیش بوی محبت می ده میگه غمگینی ؟ دلی رو شاد کن خسته ای ؟ دست افتاده ای رو بگیر نگاه نکن کم داری ، ببخش من برات زیادش می کنم. درستش می کنم باور کنیم خدا رو دیدید وقتی حال کسی را خوب می کنیم،دل کسی رو شاد میکنیم تا چند وقت خودمون شارژیم؟ کل قصه ی زندگی همینه همش بده بستون محبته. اگه تو این داد و ستد شرکت نکنی و بلدش نباشی پس «زندگی» نمی کنی همین. 💕💕💕
پروانه های وصال
. #قسمت_سی_و_هشتم . #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . . خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم 😢😢 . ق
. . . . . . . بغضم گرفته بود😢اخه ارزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن. اشکام کم کم داشت جاری میشد...😢😢 . با بغض یه نگاه به اقا سید کردم و اونم اروم سرشو بالا اورد😢😢 سکوت عجیبی جمع رو فرا گرفته بود در ظاهر تصمیم سختی بود ولی من انتخابمو کردم😔 . (در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی) . یه لحظه باز با سید چشم تو چشم شدم😢 . چشمامو آروم به نشونه تایید بستم و باز کردم که یعنی من راضیم لبخند کمرنگی توی صورت سید پیدا شد☺ فهمیدم اونم مشکلی نداره . همون دیقه سید روکرد به بابام و گفت پس اگه اجازه بدید ما بریم اتاق حرفامونو بزنیم😊 . همه شوکه شدن😐...این حرف یعنی که اقا سید شرطها رو قبول کرده. . بابام رو کرد سمت من و پرسید:دخترم تو نظرت چیه؟!😯 . هیچی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم 😔 . که مادر سید گفت خوب پس به سلامتی فک کنم مبارکه 😊 . بابام هم گفت: گفتم که عمق فاجعه بیشتر از این حرفهاست 😑 . مامانم اتاق رو به زهرا نشون داد و زهرا هم اروم ویلچر سید رو به سمت اتاق هل داد...منم پشت سرشون رفتم😞 . وارد اتاق که شدیم زهرا گفت: خب ریحانه خانم اینم آقا سید ما😌...نه چک زدیم نه چونه بالاخره اومد توی اتاق شما 😂😂 . یه لبخند ریزی زدم و سید با یه چشم غره زهرا رو نگاه کرد😑 و گفت خوب زهرا خانم فک کنم دیگه شما بیرون باشین بهتره 😐 . بله بله...یادم نبود دوتا گل نوشکفته حرفهای خصوصی دارن 😂😂 . -لا اله الاالله😐😐 . -باشه بابا الان میرم بیرون😉...خوب حرفاتونو بزنینا...جایی هم کمک خواستین صدام بزنین تقلب برسونم😄😄 و زهرا بیرون رفت . . هم من سرم پایین بود هم اقا سید😕😕 . اروم با صدای گرفته و ضعیفم گفتم: -آقا سید خیلی معذرت میخوام ازتون به خاطر رفتار پدرم😔 . -خواهش میکنم ریحانه خانم..این چه حرفیه...بالاخره پدرن و نگران شما ...ان شاالله که همه چیز درست میشه...فقط الان که از دستشون دلخورید مواظب باشین حرفی نزنین که دلش بشکنه و احترامشون حفظ نشه... ☺ . -نمیدونم چی بگم 😔راستیتش فکر میکردم از وقتی که دیگه به قول خودم به خدا نزدیک شدم باید دیگه دنیام قشنگ و راحت میشد ولی هر روز سخت تر از دیروز شد 😔 . اقا سید یه لبخند آرامش بخشی زد و سرش رو پایین انداخت و شروع کرد به بازی کردن با تسبیح قشنگ عقیقش و اروم این بیت رو خوند : (پاکان زجور فلک بیشتر کشند/گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیاب) ریحانه خانم نگران نباشین...شما با خدا باشین خدا هم همیشه با شماست☺...اگه گاهی هم امتحاناتی میکنه به خاطر اینه که ببینه حواستون بهش هست..میخواد ببینه واقعا دوستش دارین یا فقط ادعایین...مطمئن باشین اگه بهش ثابت بشه دوستش دارین یه کاری میکنه که صد برابر شیرین تر از قبل هست 😊😊 . -حرفهاش بهش ارامش میداد...نمیدونستم چی بگم..فقط گوش میکردم. . .
پروانه های وصال
. #به_نام_خدای_مهدی . #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . #قسمت_سی_و_نهم . . . . بغضم گرفته بود😢اخه ارزوی ه
. . . . 🔴حتما ادامه ی داستان رو توی دو تا کامنت اول این پست بخونید...چون بعضیا روزهای قبل نخوندم دوباره تاکید کردم 🔴 . . . -حرفهاش بهش ارامش میداد...نمیدونستم چی بگم..فقط گوش میکردم. . . -خوب ریحانه خانم...شما سوالی ندارید که بپرسین؟! . -نه آقا سید 😶 . -اما من یه حرفهایی دارم 😔 . -بفرمایید 😯 . -میخواستم بگم یه ادم نظراتش شاید با گذشت زمان تغییر کنه😔 شاید تفکرش به یه چیز عوض بشه😔 شاید یه کسی یا چیزی رو که قبلا دوست داشت دیگه دوست نداشته باشه😔 به نظرم باید به همچین ادمی حق داد😔 . -این حرفها یعنی چی آقا سید؟! 😢 . -یعنی که😕....چطور بگم اخه.. 😔 . -چیو چطور بگید 😢😢 . -میدونید شما حق دارید با خونواده و کنار خونوادتون زندگی کنین..راستیتش من هم نظرم نسبت به شما... 😕 . اینجا که رسید اشکام بی اختیار جاری شد 😢😢 . -راستیتش من هم نظرم نسبت به شما همون نظر سابقه و دوستتون دارم 😄😄 اخییشش از اشکاتون معلوم شد شما هم دوستم دارید😂😂 . -خیلی بد هستین !😑😑 . -خواهش میکنم...خوبی از خودتونه 😊 . -به قول خودتون لا اله الاالله 😐 . -خوب بهتره خانواده ها رو بیشتر منتظر نزاریم...شما هم اشکاتونو پاک کنین فک میکنن اینجا پیاز پوست کندیما...بریم بیرون ؟!😯 . -بله بفرمایین 😐 . -فقط زهرا رو صدا کنین بیاد کمکم کنه که بیام... . -اگه اجازه بدین خودم کمکتون میکنم 😊😊 . و اروم ویلچر اقا سید رو هل دادن و به سمت خانواده ها رفتیم...مادر اقا سید با دیدن این صحنه بی اختیار شروع به دست زدن کرد و مامان منم یه لبخندی روی لبش نشست☺ اونشب قرار عقد رو گذاشتیم و یه روز بی سر و صدا و هیچ جشن گرفتنی رفتیم محضر ومراسم عقد رو برگزار کردیم...پدر اقا سید یه خونه کوچیک برامون خرید و با پول عروسی هم چون من گواهینامه داشتم یه ماشین معمولی خریدیم... . . 🔴یک ماه پس از عقد... . -ریحانه جان . -جانم آقایی . -خانمی دلم خیلی برا امام رضا تنگ شده.😔..همسفرمون میشی یه سفر بریم؟!😕 . -شما هرجا بخوای بری ما در رکابتیم فرمانده 😊 . -اخه چه قدر یه نفر میتونه خانم باشه 😊😊حالا با هواپیما بریم یا قطار؟! . -هیچکدوم 😉 . -یعنی چی؟!با اتوبوس بریم؟!😯 . -نوچچچ😌....من خودم میخوام راننده آقای فرمانده بشم😊 . -ریحانه نه ها😯...راه طولانیه خسته میشی... . -هرجا خسته شدیم میزنیم بغل استراحت میکنیم...😏 . -لا اله الا الله...میدونم الان هرچی بگم شما یه جواب میخوای بیاری...بریم به امید خدا...داعش نتونست مارو بکشه ببینم شما چیکار میکنی؟! 😂😂 اماده سفر شدیم و به سمت مشهد حرکت کردیم...تمام جاده برام انگار ورق خوردن یه خاطره شیرین بود😊😊 تو ماشین نشسته بودیم و من پشت فرمون و داشتیم اولین سفر دونفره با ماشین خودمونو تجربه می کردیم😊 -ریحانه جان چرا از این جاده میری😯جاده اصلی خلوته که😐 . -کار دارم😊 . -لا اله الا الله...اخه اینجا چیکار داری؟! . -صبر داشته باش دیگه 😐 راستی آقایی؟! . -جانم ریحانه بانو؟؟ . -اون مسجده کجا بود دقیقا ؟! 😕 . -کدوم مسجد؟!😯 . -همون مسجده که اونروز وایساده بودیم برای نماز درش بسته بودا...😕 . -اها...اها...یکم جلوتره...حالا اونجا چیکار داری؟؟😉 . -اخه اونجا اولین جایی بود پی بردم شما چه قدر خوبی😃😃 . -امان از دست شما بانو😃😃 . -ریحانه جان؟ -جان ریحانه😊 -اونموقع ها یه اهنگی داشتی😆😆نداری الان؟😂 . -ااااا سید 😑 . -خوب چیه مگه..چی میگفت اهنگه ؟!؟😌اها اها خوشگلا باید برقصن😂😂 . -سید؟!😑😑 . -باشه باشه...ما تسلیم...😄😄 . ریحانه ؟! . -جان دل😊 . -ممنون که هستی 😊😊 . جلوی مسجد ترمز کردم و پیاده شدم و به سیدم کمک کردم رو ویلچرش بشینه...و رفتیم سمت مسجد... . -اااا ریحانه انگار بازم درش قفله 😯 . -چه بهتر مثل اون موقع بیرون نماز میخونیم...😊 . -اخه الان وقت اذان نیست که😐 . -دو رکعت نماز شکر میخوام بخونم... . -ریحانه همه چی مثل اون موقع به جز من و تو...اون موقع من دو تا پا داشتم که الان ندارم...ولی الان شما دوتا بال داری داری که اونموقع نداری... . ریحانه جان الان میفهمم که تو فرشته ای😊😊 . ممنونم از نگاه همه دوستان که این چهل روز تحمل کردن اولین تجربه ی داستان نویسی مارو🙏🙏 .
هیچ‌چیز رو به خودت نگیر اون چیزی‌که دیگران‌به نگاهِ خودشون‌از ما می‌بینن‌و تصور می‌کنند ربطی‌ به خودِ واقعی‌ات نداره و زاییده به قضاوت "ذهنیَت و شناختِ خودشون‌، از توئه پس زندگیت" رو، نباید بر اساسِ‌ "دیدگاه بقیه بنا کنی‌کلا" 💕💕💕
🌸 الا بذکرالله تطمئن القلوب🌸 باران بهانه‌ای ست، تا زیرِ چتر خــــ💓ــــدا برويم... در کوچۂ دعا. همان کوچه ای که نه انتها دارد، و نه بارانش بند می‌آید... ⭐️⭐️⭐️
میگن شبا فرشته ها، از آرزوی آدما، قصه میگن واسه خدا.... خدا کنه همین حالا، رویاتون هرچی باشه، گفته بشه پیش خدا.... 🌟شبتون آروم و در پناه خدا🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ┄┅─✵💝✵─┅┄
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام سجاد عليه السلام فرمودند: زمين كربلا در روز رستاخيز، چون ستاره مرواريدى مى‏‌درخشد و ندا مى‏‌دهد كه من زمين مقدس خدايم، زمين پاك و مباركى كه پيشواى شهيدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است.✨ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💔✺✦۞✦┄
🌷خدا به پیامبر فرموده 7چیز را از من بخواه: 🌷1.علم زیاد: قل رب زدنی علما...114طه 🌷2.آمرزش گناهان: قل رب اغفر وارحم وانت خیرالراحمین..118مومنون 🌷3.از شر شیطان به من پناه ببر: قل رب اعوذ بک من همزات الشیاطین.97 مومنون 🌷4.منزل بابرکت: قل رب انزلنی منزلا مبارکا...29 مومنون 🌷5.توفیق صداقت: قل رب ادخلنی مدخل صدق واخرجنی مخرج صدق واجعلنی من لدنک سلطانانصیرا..80اسرا 🌷6.آمرزش برای والدین: قل رب اغفرلی ولوالدی وارحمهما کماربیانی صغیرا...24اسرا 🌷7.اگرعذاب گنهکاران را نشانم دادی، من از آنان نباشم: قل رب اما ترینی مایوعدون فلاتجعلنی فی القوم الظالمین.93 و94 مومنون 💕💕💕
شهیدجانباز🌹 محمدرضا"تقی ملک اززمان نوجوانی واردمسجدوبسیج مسجدالزهرا(س) شدوعلاقه فراوان به حضرت امام وانقلاب وبسیج وجهادداشت واز سن کم نو جوانی به جبهه رفت ویکباردرسن نوجوانی برای جبهه ثبت نام کردکه تا راه آهن برای اعزام رفت ودرلحظه آخراعزام بخاطر کمی سن وجثه نگذاشتند به جبهه برود،زمان جنگ بصورت بسیجی ازپایگاه مالک اشتربه لشگر۲۷ محمدرسول الله( ص) به جنوب رفت ودر گردان مسلم مشغول شدودرچندعملیات من جمله مرصادشرکت داشت وجانبازشد(موج گرفتگی وترکش دربدن)بعدازجنگ کادر رسمی سپاه محمدرسول الله شد تااینکه بدلیل مجروحیت وبیماری بدنش رعشه گرفت وکم کم از کار افتادتااینکه فقط یک دست وسروگردنش کارمیکردوتقریباده الی یازده سالی دربستربیماری افتاد،آنهم باسختی فروان ، لاغرشدتارصوتیش ازبین رفت زخم بسترگرفت وغیره...اما روحیه خوب وشکر گذاری داشت ومیگفت خدا دوست داره منو اینطوری ببینه پس منم دوست دارم وراضیم ، وبه یکی از اقوام گفته بود خودم از خدا خواسته بودبرنامه ای برام بریزه تا تو گناهان شرکت نداشته باشم عروسی های گناه آلود جمع هایی که غیبت میشه وغیره...ویه خلوتی با خدا را خواسته بودم، "محمدرضا"علاوه براینکه فردی شادوشنگول بود واجتماعی واهل شوخی به امور رایانه وامورفنی خیلی مهارت داشت وبه قول معروف جوان پسندبوداما به امور شرعی خیلی اهمیت میدادوتعصب داشت بطور مثال درمراسم عروسیش نگذاشته بودگناهی صورت بگیرد وحتی امربه معروف ونهی از منکردر عروسی خود کرده بودودوست نداشت حرام وگناهی صورت بگیرد، به بیت المال خیلی حساس بود وازش استفاده شخصی نمیکرد وزیاداهل ردمظالم دادن بود، واز حق الناس میترسید،علاقه خاصی به حضرت اباالفضل( ع) داشت وارادت وتوسلاتش به حضرت عباس (ع) باعث شدشب ولادت حضرت عباس (ع) به شهادت وروز ولادت حضرت عباس (ع )وروز جانباز تشییع بشه، تشییع باشکوهی در شهرک شهیدنوری انجام گرفت ووقتی پیکرش را به درب ساختمان منزلش آوردن یه باد ونسیمی یکهو وزیدوشکوفه وبرگهای درخت روی پیکرش ریخت ملائکه به استقبالش آماده بودن .... روحش شاد🌹🌹
ﺯﻧﺪﮔﯽ؛ ﺍﻧﺸﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ که ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪﺧﻮﺩبنویسیم ﺑﺎﺷﺪکه ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﻧﺸﺎﯼ ﺯﻧﺪگیمان ﺧﺪﺍ و ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺍﺵ ﻋﺸﻖ ﺍﻭ ﻭﺍﻧﺘﻬﺎﯾﺶ"ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭ"ﺑﺎﺷﺪ. سلام دوستان خوبم✋ صبحتون به شادی🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ھرگاه‌وسوسـه‌شیطان‌به‌سراغتان‌آمد؛مطمئن‌باشین موھبتـی‌الهی‌درنزدیکی‌شماسـت که‌شیطان‌در‌پـی رد‌آن‌اسـت ... مراقب‌باشیـم..✌️🏻🖤 💕💕💕
💖 درد فراق، ساده مداوا نمی شود باید به هم رسید، و الّا نمی شود ازشنبه بسته‌ایم به جمعه دخیل‌اشک تا تو نیایی این گره ها وا نمی شود ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
❤️ در زندگی به معنویات اهمیت زیادی می‌داد و برای اعمال عبادی نظم مشخصی داشت . اهل و نماز اول وقت بود . دعای عهد و زیارت عاشورا و تسبیحات حضرت زهرا را ترڪ نمی‌ڪرد و حضور همیشگی در مسجد داشت . شهید مدافع حرم 💕💕💕
🌹✨🌹✨🌹 نکته امروز: یه نفر فوت کرد...🏴 رفت اون دنیا دید تو نامه اعمالش نوشتن ۳۰۰ و خورده ای زیارت کربلا🌱 تعجب کرد گفت: من یبارم نرفتم کربلا پس اینا چیه؟🤯 بهش گفتن هرموقع تو روضه ها دلت می‌شکست می‌گفتی: 🖤صَلی الله عَلَیکَ یا ابا عَبدِالله🖤😭 همه باهم🍂 🌸اَلـسَّـلامُ عَـلَـی الـحُـسَینِ🌸 🌸وَ عَلی عَلِیَّ بنِ الـحُسَینِ🌸 🌸وَ عَـلـی اَولادِ الحُـسَـیـنِ🌸 🌸وَ عَلی اَصحابِ للجسین🌸
لذت آنچه را که امروز داری با آرزوی آنچه نداری خراب نکن روزهایی که می روند دیگر باز نمی گردند شادی عطری ‌ست که بایدآنرا به خود زد تادیگران هم از بوی آن بهره‌مند شوند. لحظه لحظه زندگیتون پرازشادی❤️ 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هميشه بگرد ببين پيش كی ميتونی بلند فكر كنی! اين يعنی "حس خوب"😍🌱 حس خوب زندگی میشه یه رفیق قدیمی باشه یا یه دوست ... میشه خواهرت باشه یا مادرت ... میشه داداش کوچکترت باشه یا پدرت ... مهم اینه که اون حس خوبتو پیدا کنی .. 💕💕💕
خوابی که پس از شهادت شهید دید هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی .» عجله داشت. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» گفت: هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگه‌‌ی كوچك پیدا كردم. گفت بنویس: «» همین چند كلمه را بیشتر نگفت . موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه نبودی!» اینجا بهم دادن. از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم» 🚩 💕💕💕