پروانه های وصال
#هوالعشق #از_من_تا_فاطمه_قسمت_پنجم #نفس_فاطمه @nahalnevesht #زینب_نوشت -مامان جان اونارو اونطور گ
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه_قسمت_پنجم
#نفس_فاطمه
#زینب_نوشت
-مامان جان اونارو اونطور گره نزن٬پاپیونش کن ٬ببین اینطوری
-وا مادر خب منم اینطوری زدم دیگه پانیون
-واااای مردم از خنده مامان٬پانیون نه پاپیون
-حالا همون پاسیون هر پاچیزی که هست
-الهی دورت بگردم ملیحه خاتون
-خدانکنه زینبم
صدای تلفن خانه توجهم را جلب کرد٬به سمت تلفن گام برداشتم علی بود صدایش میلرزید و نفس نفس میزد.
-الو داداش٬چیشده٬الووو
-زینب...زینب بیا فاطمه..
-فاطمه چیی؟
-فاطمه تصادف کرده.
-یا فاطمه زهرا
تلفن از دستم افتاد روی سرامیک و مانیتورش شکست مادر با وحشت به طرفم برگشت٬ماتم برده بود.
-چیشده زینب چرا رنگت پریده دختر؟
-....
-زینببببب چیشده جون به لبم کردی
-فاطمه تصادف کرده مامان
-یا جدسادات
با مادر سریع حاضر شدیم و به طرف بیمارستانی که علی ادرسش را پیامک کرده بود راه افتادیم٬تمام بدنم میلرزید مادر فقط ذکر میگفت و گریه میکرد..
-دکتر سماوات به بخش آی سیو ...دکتر سماوات به بخش آی سیو
صدای بیمارستان شلوغ در ذهنم اکو میشد .در راهرو به دنبال علی میگشتم ته سالن دوم آن را پیداکردم ٬باچادر مادر را به آن سمت هدایت کردم٬حدسم درست بود علی آشفته تر از آشفتگان جهان بود..
-علی داداشم٬سلام
-فاطمه...
-علی مادر چیشد؟چطور تصادف کردید؟الان فاطمه کجاست؟دکترا چی گفتن؟اخه ما که..
-الله اکبر مامان تروخدا یک دقیقه وایسید دیگه
٬داداش؟الان فاطمه کجاست؟
-فاطمه...
مثل دیوانه ها شده بود به گوشه ای خیره بود و بعد هر سوالم نام فاطمه را نجوا میکرد٬هرکس نمیدانست من میدانستم جانشان به هم وابسته بود.. اینطور نمیشد خودم باید با دکترش صحبت میکردم٬در اتاق باز شد و پزشک کهنسالی با عینک فرم پروفسوری سمتمان آمد
-همراه خانم پایدار؟
-بله ماهستیم
-لطفا همراهم بیاید
-من میرم زینب
-نه داداش تو حالت خوب نیست باید..
-پس باهام بیا
مادر روی صندلی نشست و همراه علی به اتاق پزشک رفتیم.دکتر سریعا توضیحاتش را شروع کرد ...
-خب ببینید٬خانم پایدار دچار ضربه مغزی شدند و الان در حالت کما به سر میبرند
در همین لحظه علی روی صندلی سر خورد و جسم ناتوانش را به آن تکیه داد
-به نخاع ضربه شدیدی وارد نشده اما این احتمال وجود داره بعد بهوش اومدنشون یک دستشون فلج بشه.
علی یاحسین گفت و شانه هایش میلرزید و من تنها درشوک بودم که مگر چه شده فاطمه اینطور شد و علی حالش خوب است.
-و یک بحث دیگه اینکه ممکنه بعد بهوش اومدن حافظه کوتاه مدتشون رو از دست بدن
-یعنی چی دکتر؟
-شما خواهرشون هستید؟
-نه خواهر همسرشون تازه میخواستند عقد کنن
-یعنی شاید هیچ کدوم شمارو به یاد نیاره..
اینبار علی لب به سخن باز کرد٬
-خوب میشه؟
-ما سعیمونو میکنیم بقیش باخداست دعا کنید
علی سریعا از اتاق خارج شد ٬باعذر خواهی به سمت علی دویدم و دیدم در راهرو رفته و به در میکوبید تمام بیمارستان راجمع کرده بود برادرم وجودش را میخواست و به او نمیدادند ٬چند مامور ازحراست امدند و علی را به بیرون هدایت کردند.مادر فقط گریه میکرد و من میان زمین و اسمان مانده بودم...
علی در حیاط بیمارستان راه میرفت بی قرارتر از بیقراری های ادم ها چون عاسق بود٬عاشق..
به پدر و مادر فاطمه تلفن زدم تا موضوع را گفتم مرا به هزار حرف ناجور بستند و گفتند شما لیاقت دختر ما را ندارید ودوروز کنار شما بود به کشتنش دادید از شما شکایت میکنم ادم کش ها و ..
مادر به نمازخانه میرفت و دعا میکرد٬پدر هم که رسید مشغول دلداری مادر شد٬علی سرگردان بود می آمد و میرفت پشت در اتاق به شیشه ای مینگریست که صورت و جسم فاطمه اش را قاب کرده بود...فاطمه خواب بود خوابی عمیق..
#نفس_فاطمه
#عاشقانه_دو_انسان_خدایی
#نبود_فاطمه
#نویسنده:
#نهال_سلطانی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#هوالعشق #از_من_تا_فاطمه_قسمت_پنجم #نفس_فاطمه #زینب_نوشت -مامان جان اونارو اونطور گره نزن٬پاپیونش
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه_قسمت_ششم
#تو_بی_من_نرو
#علی_نوشت
قدم هایم را باسختی برمیداشتم٬سخت بود نبود فاطمه٬رفته رفته این محبت الهی در وجودم وسیع تر میشد و قلبم را تسخیر میکرد؛پشت شیشه فاطمه ام را میدیدم٬خنده هایش را به یاد آوردم ٬لبخندی کج و کوله گوشه لب هایم نقش بست.ارام نفس میکشید٬معصومانه چشم هایش را روی هم گذاشته بود٬او به خاطر من خودش را جلوی کامیون انداخته بود ٬چه زیبا شده بود با آن چادر رنگی اما وقت نشد به او بگویم...
صورتش خراشیده شده بود٬سرش را باند پیچی کرده بودند٬لوله ای در دهانش گذاشته بودند احساس میکنم اذیتش میکند اه چقدر بیرحمند٬دست هایم روی شیشه بود خودم را گناهکار میدانستم و به ماشینم لعنت میفرستادم٬دو هفته گذشته بود و هنوز فاطمه ام چشم باز نکرده بود٬خانواده اش وقتی امدند به جای پرسیدن حال دخترشان مامور اورده بودندو پدر فاطمه مرا به لگد بست ومن دم نزدم حتی از خود دفاع هم نکردم چون من مقصر بودم...به ماشین که رسیدم لگدی محکم به اندامش انداختم درش را که باز کردم بوی فاطمه ام را میداد ٬بغضم سرباز کرد و سرم را روی فرمان گذاشتم نمیدانستم انقدر دوستش دارم٬اما هنوز به او نگفته بودم.. لعنت به من.گلی که برایش خریده بودم روی صندلی بود.اما چه فایده او نیست که با لمس دستانش بر روی گلبرگ ها به انها زیبایی ببخشد اون نیست که با ذوق دخترانه اش عطر گل را با ولع ببوید٬او نیست که با چشم هایی که حتی به وضوح نمیدانستم قهوه ایست یا عسلی قدر دان به من نگاه کند.دلم تنگ است٬دلم تنگ است برای بودنش ٬برای آن چشم های قهوه ای عسلی؛آری فاطمه جان کجایی که علی بدون تو نفس کم اورده..
به خانه میروم ٬همان پیراهن و شلوار انتخاب فاطمه را میپوشم ریش هایم بلندتر شده اما رمقی برای مرتب کردنشان ندارم ٬چه بهتر..انگشتر عقیق که فاطمه ام برایم خریده بود به دست میکنم٬از عطری که او دوست داشت به ریش هایم کشیدم٬برای دیدنش اماده میشدم پس باید بهترین باشم٬پزشک معالج گفته بود که امروز میتوانیم ملاقاتش کنیم٬هوا رو به سرما میرفت؛سوار ماشین شدم و به سمت گل فروشی فرمان را کج کردم رفتم و برایش گل نرگس که عاشقش بود خریدم ٬به گل نرگس حسادت میکردم که فاطمه ام اینطور عاشقشان بود.راهم به سمت بیمارستان کشیده شد همه چی حاضر بود برای رؤیت ماهم..
-سلام زینب جان
-سلام ٬ به به چه خوشتیپ کردی برادر
-برای فاطمس..
زینب بغض گلویش را گرفت و چادرش را روی صورتش کشید و گریه کرد
-گریه نکن خواهرم عه چرا اخه.من برم ببینمش با اجازه..
-داداش صب..
صدای پدر فاطمه راشنیدم که پشت سرم ایستاده بود٬عصبی نفس میکشید سلام مردم خواستم رد شوم که بازویم را محکم چشبید
-کجا با این عجله؟
-میخوام فاطمه خانومو ببینم
-د نه د نمیشه٬خیلی پررویی که فکر کردی اجازه میدم بهت..
-یعنی جی؟چرا اجازه نمیدید؟
-واسه این
یک مشت حواله صورتم کرد اما اینبار تسلیم نمیشدم دلم ارام نداشت بازویم را محکم کشیدم وبه سمت اتاقش دویدم به پشت پنجره که رسیدم دایی فاطمه مرا محکم به دیوار کوبید لحظه ای نفسم رفت..دوباره به سمت اتاق دویدم در را باز کردم و فاطمه را صدا زدم با تمام وجودم از او میخواستم بلند شود ٬بلند شود و بگوید من حتی راضی نیستم خط کوچکی روی صورتت بیفتد بیدار شود و بگوید چقدر عاشقش هستم بگوید علی بی من میمرد بگویدددد.من را کشان کشان به بیرون میبردند و من دبوانه وار فاطمه را صدا میزدم که صدای دستگاه کنارش بلند شد پزشکان به سمت فاطمه دویدند دستان من رها شد اما اینبار حراست بیمارستان من را به بیرون کشیدند٬پشت شیشه میکوبیدم و ارام نداشتم.. به روی زمین افتادم و جدم را قسم دادم به بودن فاطمه به نفس کشیدنش ٬فاطمه زهرا را به حسینش قسم دادم به زینبش به حسنش ..
درحالی که در راهرو سجده کرده بودم دستی روی شانه ام نشست سرم را که بلند کردم دکتر را دیدم که با لبخند مرا نگاه میکرد ...
#نویسنده:
#نهال_سلطانی
#یا_فاطمه_زهرا
#صبورم_که_باشم_نه_طاقت_ندارم
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌷✨دریافت انرژی الهی✨🌷
🌸الهی تو در جویبار رگهایم جریان داری در همه نفسهایم جاری هستی در شگفتیهای وجودم بودنت را به تماشا گذاشتهای
🌸هر تپش دلم تو را فریاد میزند خدایا در کعبه چرا ، تو در قلب منی سرگشتگی در بادیهها چرا؟
تو در دل منی در بیسوئیها و بیکرانگیها چرا؟
تو در جان منی
🌸نازنین خدای من،همه روز برای همه دوستانم
عشق حقیقی ، سلامتی آرامش و نیکبختی را طلب میکنم
🌸خدایا عطاکن به آنان،
هر آنچه بر ایشان خیر است🙏🏻
💕💕💕
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
به نام خدایی که باقیست
و همه چیز، غیر او فانیست
شروع کارها با نام مشکل گشایت:
یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ
الهی به امید لطف و کرمت💚
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند:
رحمت خدا بر پدرى كه داراى دخترانى است! دختران، با بركت و دوست داشتنىاند و پسران، مژده آورند. دختران باقيات الصالحات (بازماندگان شايسته)اند.✨
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
آدمها....
گاهی در زندگی ات می مانند!
گاهی در خاطره ات!
آن ها که در زندگی ات می مانند؛
همسفر می شوند....
آن ها که در خاطرت می مانند:
کوله پشتیٍِ تمامٍ تجربیاتت برای سفر....
گاهی تلخ
گاهی شیرین
گاهی با یادشان لبخند می زنی
گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد....
اما تو لبخند بزن
به تلخ ترین خاطره هایت حتی....
بگذار همسفر زندگی ات بداند
هر چه بود؛هر چه گذشت
تو را محکمتر از همیشه و هر روز
برای کنار او قدم برداشتن ساخته است....
آدمها می آیند
و این آمدن
باید رخ بدهد
تا تو بدانی
آمدن را همه بلدند....
👈این ماندن است که هنر می خواهد👉
💕💕
#پیام_صبحگاهی
#کلام_امام
🚨پیام رهبر انقلاب اسلامی خطاب به جوانان فرانسه در پی اقدام توهینآمیز رئیسجمهور فرانسه درباره پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله)
اظهارات امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه در تأیید کاریکاتور توهینآمیز به پیامبر اسلام صلواتاللهعلیهوآله، باعث خشم مسلمانان در سرتاسر جهان شده است. به همین علت حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی خطاب به جوانان فرانسوی پیامی کوتاه صادر کردند. متن این پیام که به زبان فرانسوی در شبکههای اجتماعی منتشر شد، به شرح زیر است:
بسمه تعالی
جوانان فرانسه !
از رئیس جمهور خود بپرسید: چرا از اهانت به پیامبر خدا حمایت میکند و آن را آزادی بیان میشمارد؟ آیا معنی آزادی بیان این است: دشنام و اهانت، آن هم به چهرههای درخشان و مقدس؟ آیا این کار احمقانه، توهین به شعور ملتی نیست که او را به ریاست خود انتخاب کرده است؟
سوال بعدی این است که چرا تردید در هولوکاست جرم است؟ و اگر کسی چیزی در اینباره نوشت باید به زندان برود، اما اهانت به پیامبر آزاد است؟
💕💕💕
🚫
برای آنها که رسول خدا را آزار دهند، عذابی دردناک مهیاست.👊
توبه:۶۱
#امانوئل_مکرون
پروانه های وصال
🚫 برای آنها که رسول خدا را آزار دهند، عذابی دردناک مهیاست.👊 توبه:۶۱ #امانوئل_مکرون
💢 در مورد این توهین هایی که به پیامبر عزیزمون کردن یه نکته رو دقت داشته باشید که اینکه در این موقعیت و در این قسمت از زمان اینا اومدن دوباره توهین کردن برای لاپوشانی یه موضوع دیگه بوده
🚫 اون موضوع دیگه بحث عادی سازی رابطه برخی از کشورها با رژیم اسرائیل هست.
هیچ چیزی برای صهیونیست ها از این مهم تر نیست که بتونن دوباره ازادانه بین کشورهای اسلامی رفت و آمد داشته باشند و همه کشورها این رژیم رو به عنوان یه کشور واقعی بشناسن.
⭕️ این توهین ها هم برای این میشه که مسلمانان از این عادی سازی یه چند وقتی غافل بشن و سرشون به مقابله با توهین ها بند بشه.
💠 آیت الله بهجت(ره) :
اگر دلتان برای امام زمان (علیه السلام)
تنگ شد ، به صفحات قرآن نگاه کنید.
💕💕💕
🌷همه کارتان به خاطرخداباشدوبرای اجرای عدالت تلاش کنیداگرچه به ضررتان باشد:
🌷یَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَىٰٓ أَنْفُسِكُمْ...(١٣٥)نساء
🌷يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ... (٨)مائده
🌷یارخداباشید
يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوٓا أَنْصَارَ اللَّه (١٤)صف
💕💕💕
5f981345ed640ca421090c60_682328328151893225.mp3
7.35M
🌠☫﷽☫🌠
حامـــد زمانی🎤
🌹#من_محمد_را_دوست_دارم
🌺الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
.
منتشنه ی یک لحظه
تماشای تو هستم
.
افسوسکه یک لحظه
تماشای تو رویاست💕
.
#السلامعلیڪیابقیھاللہ♥️
#اللھمعجلالولیڪالفرج
✨﷽✨
🌼راه بهشتی شدن تضمینی
✍این تعبیر در این روایت منحصر به فرد میباشد و در هیچ روایت دیگری چنین عتابی با این لحن شديد از پیامبر (ص) دیده نشده است:
پیامبر اسلام (ص) در حديثي خاص چنین فرمودند: خاك بر سر کسیکه، خاك بر کسیکه، خاك بر کسیکه پدر و مادرش پيش او به پيرى رسند و او بهشتى نشود.
📚نهج الفصاحة ص: 503
از این روایت فهمیده میشود: بهترین فرصت برای کسب بهشت، خدمت پدر و مادر میباشد. که رسیدن به بهشت را برای انسان تضمینی میکند، تا آنجا که اگر کسی پدر و مادر داشته باشد ولی نتواند به بهشت خدا راه یابد از بدبختترین انسانهای روی زمین است.
در واقع خدمت به والدین، کفاره گناهان بوده و رضایت قطعی خدا را به همراه دارد. در احوالات یکی از علما گفته شده که در مرگ مادر خود خیلی گریه میکرد، از اون پرسیدند چرا اینقدر گریه میکنی؟ گفت: من بیشتر به حال خودم گریه میکنم که چنین فرصت بزرگی برای کسب درجات معنوی و بهشتی را از دست دادم.
💕💕💕
♥️ #امام_صادق(ع)فرمودند:
🍃 #دورغ_میگوید کسی که مدعی محبت ماست ولی از دشمنان ما #برائت نمیجوید.
📖 بحارالانوار، ج۲۷، ص۵۹
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
#دلقرآن🌱
پیامبرِ من !
وقتی که بنده هام
ازت راجع به خداشون
پرسیدن ...
بگو :
من همینجام!
کنارتون!
منتظرم یکی من رو صدا کنه
تا بشینیم باهم حرف بزنیم !
"بقره۱۸۶"
این روزا
چقدر باهات حرف دارم ؛
خدا ... :)
#من_محمد_را_دوست_دارم
💕💕💕
💕💕💕
🌷به گمانم بزرگترین دارایی ِ زندگی ِ آدمیزاد، همین انسانهای اطرافش هستند
همین کسانی که برایت پیغام می گذارند
که اعلام می کنند حواس شان به تو هست
🌷همین کسانی که با دو سه خط پیغام نشان می دهند چقدر دل شان پی ِ تو، دل ِ تو و درد ِ توست...
که چقدر خوب تو را می خوانند
🌷همین افرادی که پیگیرند...که نباشی دلگیرند...
همین آدم هایی که دلتنگ ات می شوند و بی مقدمه برایت می نویسند
وقت هایی دو سه خط شعر می فرستند
که بدانی خودت... وجودت... خوب بودن حال و احوالت برای کسی مهم است...
🌷آدمیزاد چه دلخوش می شود گاهی، با همین دو سه خط نوشته...دو سه خط پیغام، از کسی حتی آن سر ِ دنیا...
حس ِ شیرینی ست که بدانی بودن ات برای کسی اهمیت دارد، نبودن ات کسی را غمگین می کند...
🌷وقت هایی هست که می فهمی حتی اگر دلت پُر درد است، باید بخندی و شاد باشی، تا آدم هایی که دوستت دارند را، غمگین نکنی...
🌷خواستم بگویم که چقدر این دارایی های زندگی ام
این انسانها، برایم پُر ارزش ند...
که چقدر خوب است داریمشان
💕💕💕