eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.1هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
ایمان داشته باشید خودتان کافی هستید آنان که جهانی تغییر داده اند به خود باور داشته اند حتی اگر حالا کسی باورتان نکند...
تفاوت "رُک" بوﺩن ﻭ "بی‌شعور" بودن ... رُک یا Frank به معنای ابراز نظر شخصی در مورد مسائلی است که مربوط به خود ما می‌شود! مثلا "من بستنی دوست ندارم" و این موضوع را به صراحتاً بازگو می‌کنم؛ یا دوستی از من می‌پرسد "میای بریم بیرون؟" به‌راحتی می‌گویم نه، الان حوصله ندارم... این میشه نظر شخصی من در مورد خودِ من! و اما Rude به معنای گستاخی یا وقاحت است که نظرات ما در مورد دیگران است؛ مثلا من به دوستم می‌گویم "چقدر چاق هستی!" یا می‌گویم "بینی تو شبیه بینی عقاب است!" ببخشیدا من رک هستم! 💕💕💕
✅شاد کردن دل مومن ✍ آیت الله بهجت(ره): وقتی دل مؤمنی را شاد كنید، خدا از لطف مَلکی را خلق می‌کند که آن ملک، شما را از بلاها و تصادفات و ... حفظ ‌می‌كند. این که می‌بینید در برخی تصادفات بعضی‌ها محفوظ می‌مانند در حالی که به نفر کناری آن‌ها آسیب وارد می‌شود به سبب این است که آن شخص محفوظ مانده، در مسرّت اهل ایمان نقش داشته است. 📚 برگی از دفتر آفتاب، ص ١٨۴ 💕💕💕
✯✔ ﷽✔✯ 💠 🌼 امام صادق(ع): 🌹↫"ایمان" خودرا قبل از تکمیل کنید، چون درلحظات ظهور، ایمان ها به سختی مورد ←امتحان و ابتلا→ قرار می‌گیرند.👌 📚اصول کافی / ج ۶ / ص۳۶۰ 🕊🍃🕊🍃 💕💕💕
•﷽• اگر پرتلاش و مخلص باشی؛ خدا شهادت را روزی‌ات میڪند...! 🌱 💕💕💕
🍁💛••• ڪارے ڪنید ڪہ وقتے ڪسے شما را ملاقات میڪند احساس ڪند یڪ شــــهید را ملاقات ڪرده است...🌿 💕💕💕
~🕊 همیشه‌میگفت: زیباترین‌شهادت‌رامیخواهم! یک‌بارپرسیدم: شهادت‌خودش‌زیباست؛ زیباترین‌شهادت‌چگونه‌است؟! درجواب‌گفت: زیباترین‌شهادت‌این‌است‌که جنازه‌ای‌هم‌ازانسان‌باقی‌نماند :) -شهیدابراهیم‌هادی♥️ گمنامی‌خوش‌تر‌است... 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید ملا، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی؟ ملا در جوابش گفت بله، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم... دوستش دوباره پرسید خب، چه شد ؟ ملا جواب داد بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم، چون از مغز خالی بود! بعد به شیراز رفتم: دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا، ولی من او را هم نخواستم، چون زیبا نبود... ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود، ولی با او هم ازدواج نکردم. دوستش کنجاوانه پرسید دیگر چرا؟ ملا گفت برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت، که من میگشتم! 😊😉😊😉😊😉😊 💕💕💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 36 🔶 تا اینجا نکاتی رو به طور اجمالی در مورد راه های افزایش ظرفیت روحی تقدیم حضو
37 ❇️ ما آدم ها در دنیایی زندگی میکنیم که پر از قوانین مختلف هست. 🔹 اگه کسی بخواد بدون توجه به این قوانین زندگی کنه واقعا زندگی سخت و تلخی خواهد داشت. ⭕️ قوانینی مثل زمان، بیماری، مرگ، رنج، رزق و روزی معین و ... همگی نشون دهنده منظم و با حساب و کتاب بودن دنیاست. ☢️ اما بین همه این قوانین، یه قانونی هست که کمتر بهش توجه میشه. با اینکه از همه قوانین مهم تر هست. 👈🏼 اون قانون مهم، امتحانات الهی هست... 🌺 دنیا جایی هست که ما انسان ها در هر لحظه خواهیم شد. در دنیا تک تک اتفاقات و حوادث کوچک و بزرگ همگی امتحان هستند. ✔️ همون طور که در زمان مدرسه، دانش آموزان از معلمشون در مورد روش امتحان آخر سال سوال میکنند، ما آدم ها هم باید از روش های امتحانات الهی از خداوند متعال سوال کنیم. راستی! خدا چجوری ما آدما رو امتحان میکنه؟! 😌☺️ در موردش فکر کنیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
‍ #هوالعشق #عاشقانه_مذهبی_پارت_دهم #بالهایم_هوس_با_تو_پریدن_دارد #علی_نوشت فاطمه را با کمک خانمی
لحظه ای از نگاه علی آب شدم٬آنقدر نگاهش حس تحسین داشت که در دلم کیلو کیلو قند آب میشد٬به خود آمدم و به گام هایم شتاب دادم٬لرز بدی به جانم افتاده بود ٬اما تصمیم را گرفته بودم باید تکلیفم را مشخص میکردم تا کی این جدال بین من و خانواده ام باید ادامه پیدا میکرد؟؟ -فاطمه جان میخوای چی کار کنی؟لطفا اگر به خاطر من... -علی بهم اعتماد کن و سرش را به نشانه تایید کلافه وار تکان داد٬همراه هم به حیاط بیمارستان رسیدیم به علی گفتم من با پدرم میروم و تو به دنبال ما بیا.سوار ماشین شدم و عصبانین را در صورت پدرم به راحتی دیدم٬منتظر من بود که مکان را تایین کنم. -کجا؟ -اهم٬مزارشهدا.. -چی؟منو به مسخره گرفتی؟ -نه بابا لطفا بریم٬حداقل یه بار بنظرم احترام بزارید. و در سکوت به ماشین گاز داد و راه افتادیم٬دعا دعا میکردم انتخابم درست باشد ٬درست... -همینجاست بابا در را باز کردم و حجم خاک های سرد سریعا به روی روحم نشست٬لحظه ای بغض گلویم را فشرد و سرم گیج رفت اما حالا وقت جا زدن نبود باید برای زندگیم میجنگیدم برای پاک بودنم ٬برای.. قدم هایم را مصمم تر برداشتم٬قلبم ارام بود خیلی آرام... دسته ای گل خریدم و علی ماشین را پارک کرد و به سمت من آمد٫انگار این خاک سرد برقلب اوهم نشسته٬شیشه ای گلاب خرید و چند دسته گل دیگر که بعد جویا شدن دلیلش فهمیدم برای قبور دیگر میخواهد٬پدرم با اکراه قدم برمیداشت و اخم هایش درهم گره بود ٬رسیدیم٬ محل شهادت: علی با تعجب و سوال به من نگاه میکرد و من محو این مزار بودم٬باید شروع میکردم ٬.. ☺️☺️😞😞 🍂🍃🍂🍃🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 بامــــاهمـــراه باشــید🌹