eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.1هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم. . . . آرمان_ خب خوشگل خانوم. بیا
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ با مرور اون روز تنها چیز عجیب اصرار عمو به این رابطه بود شاید باید یکم برم جلوتر . درست یک ماه بعد. روزی که...... با دیدن اسم آرمان رو گوشی بستنی رو از دهنم بیرون میکشم و رو به ترلان میگم: اوه. آرمانه . ترلان_ خب جواب بده دیگه. زود باش. دکمه قرمز رو به سبز میرسونم و جواب میدم_ جونم؟ آرمان_ سلام عشقم. خوبی؟ _ میسی نفشم. توخوفی؟ آرمان_ توخوب باشی منم خوبم جیگر . تانیا من من.... _ تو چی آرمانم؟ آرمان_ من دارم برمیگردم ترکیه . تنها چیزی که شنیدم صدای افتادن گوشی روی زمین بود و ترلان که مدام میپرسید_ تانی چی شد؟ واقعا داشت میرفت کسی که منو عاشق خودش کرده بود ، یا شایدم عشق نبود ولی ....... . . تا یه هفته کارم شده بود اشک و گریه. به یاد آرمانی که برای رفتنش فقط زنگ زد از عمو خداحافظی کرد. آرمانی که بعدها فهمیدم زن داشته و ظاهرا من اسباب بازی بودم برای هوس بازی های مردونش. . . یک ماه از رفتن آرمان میگذشت و من فقط شاهد حرص خوردنای عمو بودم و طعنه هاش که واقعا دل میسوزوند و اولین بار بود که ازش میشنیدم و دلیل این همه حرص خوردنش رو درک نمیکردم. با اومدن آرمان پرونده دوستیم با سیما و دلارام بسته شد و با رفتنش با ترلان؛ که فهمیدم ادامه دوستیش با من فقط به خاطر نزدیکی به آرمان بوده و با رفتن آرمان همه طعنه و تیکه هاش رو انداخت و رفت. و من تنها ترسم از این بود که بابا اینا بویی از قضیه ببرن. چون در کنار همه آزادی هایی که داشتم این مورد تو خونه کاملا ممنوع بود و عمو این اطمینان رو بهم داده بود که قرار نیست کسی چیزی بفهمه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد  که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ .
پروانه های وصال
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_پنجاهم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ با مرور اون روز تنها چی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به روایت حانیه ................................................................... با دستام سرم رو گرفتم و هق هق گریم اوج گرفت ، کاش.....کاش..... اصلا یاداوری نمیکردم اون روزهای زجراور رو. اصلا چه ربطی به این ماجرا داشت ؟ تنها ربطش میتونست این باشه که..... که..... نکنه عمو همه اینکارارو به خاطر منافع خودش میکرده؟ نکنه آرمان برگشته باشه؟ نه نه امکان نداره. عمو منو مثله دختر خودش دوست داشت. اره واقعا دوستم داشت. آرمانم که الان نه نه عمرا عمرا نیمده. با صدای در به خودم اومدم. _ کیه؟ امیرعلی_ میتونم بیام تو ؟ _ اره. با اومدن امیرعلی سریع پریدم بغلش کردم و به اشکام اجازه باریدن دادم. امیرعلی_ به خاطر حرفای عمو انقدر به هم ریختی ؟ اون از دل من خبر نداشت و منم قصد نداشتم که خبردار بشه. پس سکوت کردم و جوابی ندادم. . . . دوباره صبح شد و غرغرای مامان برای بیدارکردن من شروع شد. یه چشممو باز کردم و به مامان که داشت کمدمو وارسی میکرد نگاه کردم. _ دنبال چیزی میگردی؟ مامان_ چه عجب. لباساتو کجا گذاشتی؟ _ لباسایی که برای عید گرفتم؟ مامان_ اره. پاشو پاشو دیر میشه هااااااااا . _ کجا؟؟؟؟ مامان _ خونه خاله اینا. شبم خونه خاله مرضیه. _ ایوووول. سریع پاشدم . لباسامو پوشیدم و حاضرشدم. مامان_ حانیه بدو دیرشد. _ اومدم همزمان با دیدن امیرعلی دم در اتاق سووووت بلندی کشیدم. _ اوففففف. کی میره این همه راهو؟ خوشتیپ کردی خان داداش. خبریه؟ امیرعلی _ شاید.... _ جون مو؟ امیرعلی_ ها جون تو. _ راه افتادی داداش. مامان_ داریم میریم خاستگاری _ چییییییییییییییییییییییییی؟ مامان_ چته تو؟ _ خیلی نامردید. بی خبر؟ اصلا من نمیام. بابا _ اخه دخترم با خبر بودی که الان همه جا پر شده بود. _ نمیخوااااااام. اصلا من نمیام. امیرعلی _ پس منم نمیرم. با تعجب برگشتم سمت امیرعلی. بی خیال و خونسرد شونشو بالا انداخت. _ مسخره. بریم خب امیرعلی_ فدای ابجیم _ حالا چه ذوقیم میکنه. من این فاطمه رو میکشم که به من نگفت مامان _ حالا از کجا میدونی فاطمس؟ _ از رفتارای ضایع گل پسرتون . برگشتم سمت امیرعلی دیدم کلا رفته تو زمین. داشتم میترکیدم از خنده. یعنی این حیای این دوتا منو کشته . . . خاله مرضیه_ فاطمه جان چایی رو بیار مادر. _ من برم کمک؟ خاله مرضیه_ برو خاله جون. با خنده به امیرعلی نگاه کردم. طبق معمول سرش پایین بود. رفتم تو آشپرخونه. قبل از هرچیزی یه دونه محکم زدم تو سر فاطمه که صداش در اومد بعد سریع دهنشو گرفتم که حیثیتم نره _ پرووووو. دیگه من غریبه شدم . ها؟ فاطمه_ به خدا خودم امروز صبح فهمیدم. _ اخ الهی بگردم. خودتم که غریبه ای. بابای فاطمه_ بچه ها رفتید چایی بسازید _ الان میایم عمو. _ بدو بدو بریز. من رفتم بیرون فاطمه_ مرسی که اومدی کمک. _ خواهش فاطمه_ روتو برم _ برو تز آشپزخونه که اومدم بیرون با نگاه های متعجب جمع به خاطر تاخیرمون مواجه شدم که خودم پیش دستی کردم و گفتم_ الان میاد. چند دقیقه بعد فاطمه با سینی چای اومد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ شروع عاشقی هایم، سرآغاز غمی جانکاه از آن غم تا به امروزم پر از تشویش و گریانم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ .
هدایت شده از پروانه های وصال
😊خیلی ها بجای چند کانال داشتن دنبال کانالی هستن که جامع باشه😊 👌کانال پروانه های وصال کانالی جامع و کامل در ایتا👌 ✅مذهبی ✅فرهنگی ✅اجتماعی ✅شهدا ✅کنترل ذهن ✅خانواده موفق ✅گاهی آشپزی ✅انرژی مثبت ✅نمازخوب و کلی مطالب جالب در کانال پروانه های وصال 👇👇👇👇🏃🏃🏃🏃 بافروارد کردن مطالب مارا یاری کنید💪 http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5 @parvaanehaayevesaal💓
. موانع نمی تواند شما را متوقف کنند مشکلات نمی توانند جلوی شما را بگیرند از همه مهم تر دیگران نمی توانند مانع شما شوند تنها و تنها " خودتان " می توانید خودتان را متوقف کنید 💕💕💕
🌙شبتون بخیر در رحمت خداهمیشه باز و فانوس قشنگش همیشه روشنه پس فکرت راازهمۀ این اما و اگرها دور کن ترس وناامیدی وتردید را بخاک بسپار وامید وصبر وعشق را راه زندگیت قرار بده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 ┄┅─✵💝✵─┅┄
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق علیه‌السلام فرمودند: هر كس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد كسب خود را حلال كند و حق مردم را بپردازد. دعاى هيچ بنده ‏اى كه مال حرام در شكمش باشد يا حق كسى بر گردنش باشد، به درگاه خدا بالا نمى ‏رود.✨ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
🌷به نام خدا وباسلام🌷 🌷قرآن ۴ نفر رانام برده که ما هرکار میکنیم، اطاعت ازیکی ازاین ۴ نفر است 🌷۱. خدا 🌷۲.شیطان 🌷۳. نفس اماره 🌷۴. طاغوت 🌷۱.هرکس ازخدااطاعت کند: الله ولی الذین آمنو یخرجهم من الظلمات الی النور خدا پیروانش راازتاریکی بدبختی به نور خوشبختی هدایت میکند 🌷۲.اطاعت از شیطان: آن الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا انمایدعو حزبه لیکونو من اصحاب السعیر...۶ فاطر شیطان دشمنتون است اورادشمن بدانید اوپیروانش رابه جهنم میبرد 🌷۳.اطاعت ازخواسته های دل، انسان رابه جهنم میبرد...۲۶ سوره صاد 🌷۴.هرکس ازطاغوت اطاعت کند،طاغوت ,اورابه تاریکی وبدبختی وجهنم میبرد والذین کفرو اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النارهم فیها خالدون 🌷پس فقط باید مطیع خدا بود وکارهارابه خاطراوانجام داد 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🔴 بعد از کار دو تن از نمایندگان مجلس به درمانگاه کشید(روح‌الله حسینیان و علی‌اصغر زارعی). حسینیان بعد از چالش با علی‌اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی که قسم جلاله خورد والله تالله بالله انرژی هسته‌ای ایران متوقف نخواهد شد و زارعی پس از تصویب ۲۰ دقیقه‌ای برجام! این دو بزرگمرد، آنقدر شرف و غیرت داشتند که نتوانستند تحمل کنند و کارشان به درمانگاه کشید. چون میدانستند برجام چیست و چه بلایی سر مملکت می‌آورد. در عوض اما مورد اهانت و تهمتِ جبهه غرب‌گرایان واقع شدند تا با تخریب و شایعه‌سازی آنها را از چشم مردم بیاندازند. حالا پیکره حزب‌الله سیاسی، بعد از فوت مرحوم روح‌الله حسینیان، یک زخم دیگر برداشت و علی اصغر زارعی هم از میان ما رفت. اینها مردانی بودند حقیقتاً چون کوه مقاوم و چون دریا عمیق و چون باران لطیف و چون شیر غران. از هیچ ملامت و تهمت و تخریبی هراس نداشتند. نه با تهدید عقب‌نشینی می‌کردند نه با تطمیع فریب می‌خوردند. کمتر بین سیاسیون، افرادی با این ویژگی‌ها وجود داشته باشد. در زمان فتنه‌ها، در بزنگاه‌ها، حق را از باطل شناخته و علیه فتنه‌گران سینه سپر کرده‌اند. هیچوقت مذبذب و دورو و هزار رنگ نبوده‌اند. صریح و روشن و شفاف! نگاه نمی‌کردند که باد به کدام طرف می وزد! نگاه نمی‌کردند موج از کدام طرف می‌آید. در گفتن حرف حق اهل مماشات و تسامح و منفعت‌طلبی نبودند. خدایشان رحمت کند. اهل بصیرت؛ مجاهد و دارای طهارت اقتصادی و سلامت نفس. رضوان خدا بر آن مردان بزرگ و رحمت خدا بر آنان باد.