eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜ حجةالاسلام پناهیان: 🌀 شیطان دوستان خودش را می ترساند و آدم های حسابی را نمی ترساند. ☘ اینکه انسان بر تنبلی خودش غلبه کند و برای نماز شب بیدار شود رنج زیادی ندارد. 🔴 ابلیس دو کار انجام می دهد: 🔺 یک اینکه رنج را برای ما گُنده می کند مثلاً فرد با خودش می گوید من چطور بروم آدم خوبی شوم! 🔻 و دیگر هم شادی از دنیا را برای انسان زیاد می کند به طوری که شخص با خودش می گوید چطور از این لذت زیاد دست بکشم؟ 💕💕💕
••🍋🍭•• حرف‌قشنگ🎈 🌸قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ🌿💛 🌱میدونی چرابه‌این‌اندازه‌قلبــ‌ مهمه؟؟؟🤔 به نظرت چرا نگفتن↓ فکر‌مومن؟💭 ‌عقل مومن؟🧠 جانِ‌مومن؟💕 و...؟ الان بهت میگم🗣 چون که↓ قلبــــ♥️ عرش خداست...☁️ حرم خداست...🕌 خانه‌ی خداست‌...!!! 💕💕💕
✨﷽✨ 🌼خروپف همسر ✍زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت. و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند. پیرمرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است! 💥از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود. قدر هر کسی رو بدونیم تا یه روزی پشیمون نشیم... 📚 مجموعه شهرحکایات 💕💕💕
✍ اولویت های قرآن 🗣 اگر تصمیم دارید به کسی احسان و خوبی کنید به دو تا نکته حواستون باشه؛ 1⃣ احسان، حتما بايد همراه با تواضع باشه.👇 ❌چون خداوند متکبر و فخر فروش رو دوست نداره. 🕋«إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً» 2⃣ در احسان و خوبی کردن به اولويّت‌ها توجّه داشته باشید؛👇 👈خدا نام والدين رو، قبل از بستگان ، 👈و نام بستگان رو، قبل از يتيم و همسایه آورده. ✔️🗣 یعنی در خوبی کردن ها، اول هوای پدر و مادرتون رو داشته باشید.👌 🕋 وبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَبِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَالْجَارِ ذِی الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ( نساء،۳۶ ) ✨ ...... به پدر و مادر احسان کنید ✨ و درباره خویشاوندان و یتیمان و مستمندان ✨و همسایه خویش و همسایه بیگانه و همنشین ✨و در راه مانده و بردگان خود [نیکى کنید] 💕💕💕 💔
اشپزی ایرانی: ذرت مکزیکی🌺🌺 مواد تشکیل دهنده ذرت مکزیکی : ذرت ایتالیایی 1 کیلو قارچ خرد شده 200 الی 300 گرم پنیر پیتزا 200 الی 300 گرم سس مایونز 1 کاسه کوچک آویشن به مقدار لازم نمک و فلفل به مقدار لازم کره 50 گرم پودر سیر در صورت تمایل به مقدار لازم طرز تهیه ذرت مکزیکی: برای طرز تهیه ذرت مکزیکی، ابتدا ذرت ایتالیایی را بخار پز کنید اگر بخارپز نداشتید با نصف لیوان آب ذرت را درون قابلمه با حرارت کم بپزید. ذرت ایتالیایی زیاد نیاز به پخت ندارد، بعد از اینکه آب آن تمام شد و ذرت ها پختند قارچ های خرد شده را اضافه کنید. تا قارچ ها هم بخارپز شوند. درون قابلمه ای جدا کره را آب کنید و پنیر را به آن اضافه کنید حرارت را کم کنید تا پنیرها به آرامی آب شوند. زمانی که آب شدند زیر آن را خاموش کنید. درون ظرفی سس را هم بزنید و ادویه ها را به آن اضافه کنید و همه مواد و سس را به ذرت اضافه کنید و هم بزنید. ذرت مکزیکی خود را گرم سرو کنید. 👩‍🍳👩‍🍳〰〰〰〰〰〰👩‍🍳👩‍🍳
♥️ : ❆ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ❆ أَلْهَـٰکُمُ التَّکَاثُرُ. ❆ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. ❆ کََلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ❆ ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ❆ کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. ❆ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ❆ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ❆ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ. ✅ هر کس سوره تکاثر را در با نیت صادق قرائت نماید 70 هزار حسنه به او داده می شود و 70 هزار گناه از او پاک می شود و 70 هزار درجه به او عطا می شود. 🔹قرائت کننده این سوره می تواند از خانواده، همسایه و دوستانش شفاعت کند و خداوند سختی های برخورد با فرشتگان نکیر و منکر را برای او هموار می سازد. 📖 الدرالمنثور، ج6، ص386. 💕💕💕 💔
📌حضرت فاطمه علیها السلام فرمودند: «وَ أحمدوا الله الذی لعظمته و نوره یبتغی من فی السموات والأرض إلیه الوسیلة و نحن وسیلته … و نحن حجته فی غیبة ونحن ورثة أنبیائه»؛ «خدا را حمد کنید که به حمد خدا، به عظمت خدا، به نور خدا، تمام موجودات آسمان و زمین به طرف او وسیله خواستند، و ما وسیله ایم». 📚دلائل الإمامة، ص33 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥انتقادهای شدید حجت الاسلام سید حسین مومنی از دولت: مگر قسم جلاله نخوردید که مشکلات را حل می کنید؟ مسئولی که تفریح و بگو بخندش به راه باشد کی درد مردم را می فهمد؟ کِی در طول این چهل سال چنین وضعی داشتیم؟! نمایندگان مجلس قانون تصویب کرده اند ، مسئول اجرایی موظف است اجرا کند ما ادبیات دیپلماسی را از امام راحل و رهبر انقلاب آموخته ایم...
تلنگر... ⭕️امام زمانمان عج را تنها گذاشته ایم.... 😓 افسوس که ما غم مسکن و ازدواج، کار ،تجارت و حتی غم اعضای خانواده و اقوام را می خوریم ... ‼️وبرای برطرف کردن همه این غم ها تلاش میکنیم... 😔اما در بین غم های ما از غم تنهایی و مظلومیت آقا از مشکلات و اضطرارشان از گریه ها و ناله هایشان که از گناهان ما سر می دهند ، سهمی وجود ندارد... 🍃🌸 🍀 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج والعافیه و النصر بحق مولاتنا زینب کبری(سلام الله علیها) 🍀 ✧═════•❁❀❁•═════✧ 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادربزرگـــــم همیشه میگفت : قلبت که بی نظم زد ، بدون که عاشقی … اشکت که بی اختیار سرازیر شد ، بدون که دلتنگی … شبت که بی خواب گذشت ، بدون که نگرانی … روزت که بی شوق آغاز شد ، بدون که ناامیدی … سینت که بی جا آه کشید ، بدون که پُرحسرتی … دلت که بی دلیل گرفت ، بدون که تنهائــــــی … امروز تو نیستی مادربزرگ ، امّا … اما من به همهٔ اون حرفات رسیدم 💕💕💕
پسری از مادرش پرسید: چگونه می توانم برای خودم زنی لایق پیدا کنم؟ مادر پاسخ داد: نگران پیدا کردن زن لایق نباش ؛ روی مردی لایق شدن تمرکز کن . 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~🕊 می‌گفت: باید برایِ خودمون ترمز بذاریم اگه فلان کار که به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله‌ای نداریم..:) ❤️🕊 💕💕💕
✨روزی ارباب لقمان به او دستور داد در زمینش،برای او کنجد بکارد. ولی او جو کاشت. وقت درو،ارباب گفت:چرا جو کاشتی؟؟ لقمان گفت:از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند. اربابش گفت:مگر این ممکن است؟! لقمان گفت: ✨تورا میبینم که خدای متعال را نافرمانی میکنی ودر حالی که از او امید بهشت داری! لذا گفتم شاید این هم بشود. آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت. دقت کنیم که در زندگی چه میکاریم 💕💕💕
🌿 دلے رو نشڪن، شایـد خونـہ خـدا باشـہ کسے رو تحقیـر نـکن شـایـد محبـوب خدا باشـہ از هيـچ عبادتے دریغ نکن شاید کلید رضايت خدا باشہ سر نماز اول وقت حاضر شو شاید آخرین دیدار دنیاییت با خدا باشہ هيچ گناهے رو كوچیڪ ندون شايد دوری از خدا در اون باشہ از هیچ غمی ناله نکن شاید امتحانی از سوی خدا باشہ ! 🌱 💕💕💕
رژیم که فقط غذایی نیست؛ رژیم دوری از افکارمنفی بگیرید، دوری از آدمای منفی ، 1 ماه رعایت کنید 3 کیلو از بیماریهاتون کم میشه " امتحان کنید " 💕💕💕
تکرار مسواک زدن در همه شبها دندانها را سفید میکند و تکرار خاطرات در همه شبها موها را . . .! ﮔﺎﻫﯽ ﻋﻤﺮ ﺗﻠﻒ می شوﺩ ﺑﻪ پاﯼ ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ گاﻫﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻠﻒ می شود ﺑﻪ پای ﻋﻤﺮ ! ﻭ ﭼﻪ ﻋﺬﺍﺑﯽ می کشد ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫﻢ ﻋﻤﺮﺵ ﺗﻠﻒ می شود ﻫﻢ ﺍﺣﺴﺎﺳﺶ.....! 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: تصـور کن همه عالم بلند شدن واست کف بزنن اما امام‌زمـان‌عج که تو رو دید روش و برگردونه .. ارزش داره؟!:) 💕💕💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 81 🔸 گفتیم که امتحانات الهی متناسب با عکس العمل های ماست و تا وقتی ظرفیت یک امتح
82 ✅ راه اینکه ظرفیت ما برای امتحانات با کلاس بالاتر بیشتر بشه چیه؟ خیلی ساده! 🔶 به همین اندازه که خدا بهت ظرفیت داده سعی کن حداکثر استفاده رو ازش ببری. ❇️ مثلا در بحث ثروت سعی کن خودت رو عادت بده به اینکه راحت از پول بگذری و به بقیه کمک بدی. تا یه پولی بهت رسید برای چند نفر مستحق خرج کن. اگه مثلا صد هزار تومن بهت رسید 50 تومنش رو بده به پدر و مادرت که وضعشون خوب نیست. یا به فامیلت و... 🔵 بله اگه جایی میتونی اون پول رو باهاش کار کنی که درامد بیشتری کسب کنی که راحت تر ببخشی خب حتما این کار رو انجام بده. ولی برنامت این باشه که به خدا نشون بدی خودت رو... ✅ نشون بده که تو نیتت اینه که هر پی دستت اومد از دیگران دریغ نمیکنی. و خدا چقدر چنین بنده ای رو دوست داره و هواش رو داره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_ويكم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به روايت راوي ( سوم شخص ) محمد
_ امیرعلی امیرعلی_ بلی؟ _ بگو جونم امیرعلی_ 😂جونم؟ _ افرین. حالا اون کتابتو ببند گوش کن. امیرعلی_ خب؟ _ این قضیه دوست شهید چیه؟ منم دوست شهید میخوام امیرعلی_ ببین میگن هرکس بهتره یه دوست شهید داشته باشه تا باهاش حرف بزنه ، درد و دل بکنه و ازش طلب شفاعت بکنه . و اون رو الگو زندگی خودش قرار بده. _ چه خوب. خب من چجوری میتونم دوست شهید انتخاب کنم؟ امیرعلی_ شاید این جزو محدود چیزایی باشه که چهره توش دخیله. باید به عکس شهدا نگاه کنی و شهیدی که لبخندش، چهرش، تورو جذب کرد رو به عنوان دوست شهیدت انتخاب کنی. با گفتن این حرف امیرعلی ذهنم پر میکشه به سفر قم. عکسی که تو گوشی امیرعلی بود ، عکسی که با وجود اینکه هیچ اشنایی با شهدا نداشتم اما برام جذاب بود. _ اون اون.... اون عکسی که تو گوشیت بود، گفتی دوست شهیدمه. اون شهید. لبخندی میزنه و صفحه گوشیش رو بهم نشون میده عکس همون شهیده ، با همون جذابیتی که اون روز برام داشت. انگار خیلی وقته میشناسمش. _ اسمش؟ امیرعلی_ شهید احمد محمد مشلب _ گفتی کجاییه؟ امیرعلی_ لبنان. زندگینامه و عکساش رو برات میفرستم. نمیدونم چرا اما ناخوداگاه اشکام جاری میشن ، گیج شدم. بدون هیچ حرفی برمیگردم به اتاق خودم. گوشیم رو برمیدارم و نتم رو روشن میکنم. بی توجه به پیامایی که پشت سرهم سر و صدا ایجاد میکنن، میرم تو کاربری امیرعلی منتظر میشم. یه حس عجیبی دارم ، حسی که نمیتونم درکش کنم. اولین عکسش میاد ، اولین صفتی که به ذهنم میرسه زیباییشه و بعد خوشتیپی. ذهنم پر میکشه پیش خانوادش. چقدر سخته از عزیزت بگذری. عکسی خیلی توجهمو جلب میکنه. عکس یه خانوم جوون کنار همون شهید و نوشتش ؛ برگرد و تنها یک بغل فرزند من باش. شدت اشکام بیشتر میشه، و عکس بعد ، عکس دختر کوچولوی نازی بغل همون شهید که زیرش نوشته بود ، حنین خواهر شهید مشلب. ای جانم. چقدر برای یه خواهر سخته که از برادرش بگذره. زندگینامش و وصیت نامش. نفر هفتم لبنان تو رشته انفورماتیک ، پولدارترین شهید مدافع حرم. فقط یک سال از من بزرگتر بوده. اشکام پشت سر هم جاری میشن . " خدایا عجب عشقی میخواد اینجوری گذشتن " . . . حدود سه روز از آشنایی من با شهید مشلب و مدافعان حرم میگذره ، که باعث تصمیمی شد که برای گرفتنش دو دل بودم. . . . مامان_ حانیه حاضرشدی؟ _ اره. " وای باید چادر بپوشم" چادر رو دوست داشتم چون یادگار خانوم فاطمه زهرا بود ، اما نمیدونستم جمعش کنم ، و میترسیدم همین باعث بی حرمتی و توهین بشه . چادرم رو بر میدارم و از اتاق بیرون میرم. قلبم تند تند به قفسه ی سینم میکوبه. قراره با مامان اینا بریم بهشت زهرا و من هم تصمیمم رو عملی کنم. . . . آروم آروم قدم میزنم، اما قلبم هنوزم بی قراره. استرس دارم ، بار دومیه که به اینجا میام. بی اختیار اشکام دوباره سرازیر میشه ، خیلی شدید و بی درنگ. به سمت مزار مدافعان حرم میرم ، کنار مزار یکی از شهدا میشینم و شروع میکنم به گفتن ، به عهد بستن. به درد و دل کردن ؛ " تو این مدت انقدر از شیرینی زندگی های مذهبی شنیدم که ارزش این عهد رو داره. خدایا ، امام زمان ، شهید مشلب ؛ میخوام همینجا ، کنار قبر همین شهید ، همین شهیدی که معلوم نیست چند نفر چشم به راه نگاه دربارش بودن ، همین شهید که نمیدونم با رفتنش شاید دختری بیوه و بچه ای یتیم شده باشه، از همینجا باهاتون عهد میبندم و قول میدم ، اگر همسرم ، یه روز تصمیم به جنگیدن توراه اهل بیت رو گرفت ، نه تنها مخالفت نکنم بلکه تشویقش هم بکنم. " حرفم که به اینجا میرسه خودم رو روی قبر شهید که با گل رز پوشیده شده بود میندازم و اشکام دونه دونه رو گل برگای رز میشینه ، " خدایا خودت کمکم کن." چندتا از گلای پر پر شده رو کنار میزنم و به اسم شهید میرسم ؛ شهید محمد کامران. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ برگرد و تنها يك بغل فرزند من باش ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ اين قسمت ، قسمت مورد علاقه منه ، به خیلی دلایل. که اصلی ترینش اینه که من به شخصه از دوستی با شهدا به خصوص این شهید به خیلی جاها رسیدم و از این شهید خیلی چیزا دیدم که باعث شده فوق العاااااده نسبت بهشون ارادت داشته باشم و عاشقانه دوستشون داشته باشم و اینکه این قسمت رو واقعا از ته دلم نوشتم و کاملا لحظه به لحظش رو درک کردم. 😔😊 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ممنون بابت همراهیتون
پروانه های وصال
_ امیرعلی امیرعلی_ بلی؟ _ بگو جونم امیرعلی_ 😂جونم؟ _ افرین. حالا اون کتابتو ببند گوش کن. امیرعلی_
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به روایت امیرحسین .........……………………………………………… روی کاناپه کنار پدر میشینم و شربت آلبالویی که مامان زحمتش رو کشیده بود رو برمیدارم. مامان_زنگ زدم بهشون _ به کی؟ مامان_ به مامان حانیه کاملا میدونستم حانیه کیه ولی ترجیح دادم بگم_ حانیه؟ مامان_ اها. یعنی نمیدونی که کی رو میگم. از دروغ متنفر بودم پس مجبور شدم بگم _ خانوم موسوی؟ مامان_ خب حالا ، خانوم موسوی _ خب؟ مامان _ قرار شد فردا بریم خاستگاری با شنیدن کلمه خاستگاری مقداری از شربت میپره تو گلوم و به سرفه میوفتم. بابا میزنه پشتم و یکم حالم بهتر میشه. مامان_ مادر جان اگه میدونستم انقدر مشتاقی که زودتر زنگ میزدم . اولش بیخیال مخالفت میشم اما بعدش خودمو به خاطر این فکر سرزنش میکنم سریع میگم _ مامان من مشتاق چیه؟ نباید زنگ میزدید. بابا_ چرا ؟ _ پدر من شما که مخالف ازدواج من با یه خانوم مذهبی بودید . بابا_ این که مذهبی نبود، مگه ندیدی حتی چادرم سرش نبود. _ مگه هرکی چادر سرش نباشه مذهبی نیست؟ چه ربطی داره پدر من ؟ مامان_ دیگه زنگ زدم. الانم فقط باید بگی چی ؟ _ چشم. دیگه چی میتونم بگم؟ حالا بماند كه از خدام بود و البته تو دلم غوغا " واي خدايا، من چم شده؟" مامان_ اميرحسين جان. مادر. خدايي دوسش نداري؟ سرمو پايين ميندازم. مامان_ واه تو که از خداته دیگه چرا بدخلقی میکنی _ ببخشید. شرمندم. . . . شكرلله حمدلله عفواًلله واقعا به نماز شب و سجده شكر احتياج داشتم. اينكه مونده بودم چجوري به مامان بگم كه از اين خانوم خوشم اومده و خودش پيشقدم شد، سجده شكر لازم بود. فقط خودمم نميدونم چرا يه دفعه اونجوري مخالفت كردم. كلا خوددرگيري دارم. 😐 سجاده رو جمع میکنم و دراز میکشم رو تخت. میخوام مرور کنم همه این چند وقت رو، از دربند تا اون شب مهمونی ، میخوام ببینم دقیقا کی دلم رو باختم؟ اما خودم هم این حس رو درک نمیکنم، منی که معیارم حجاب و چادر بود ، اما دوباره به خودم تشر میزنم ، مگه همه چی چادره ؟ این دختر، پاکی داشت که شاید تو خیلی از دخترای چادری نمیشد پیدا کرد . شاید همون روز اول تو دربند، یا نه شایدم مسجد با دیدن چادرش ، یا نه شایدم اون شب ، شایدم اصلا اون شب تو خونشون. نمیدونم نمیدونم نمیدونم وای خدایا. اصلا به من چه. 😐 بیا خل شدم رفت. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 تو آن تك بيت نابي كه غزل هايم به پايش سجده افتادند.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 😐