eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
21.8هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️امام صادق {علیه السلام} : 🌺 خدواند متعال به داوود( علیه السلام) وحی فرمود که در زمان آسایشت به فکر من باش تا هنگام گرفتاری ات دعای تورا اجابت کنم🌺 📖 میزان الحکمه ج4 ص23
راستی در کدامین نقطه انسانیت ایستاده ایم!!؟؟ حرف ها...ناخالص عشق ها...پوشالی محبت ها...قلابی خوبی ها...تظاهر دیدارها...تفاخر قضاوتها...بدون عدل شعارها...بدون عمل صورتها...پررنگ سیرت ها...کم رنگ و... یادش بخیر روزی دروغگو دشمن خدابود و بیچاره چوپان دروغگو بخاطر دروغ رسوای عالم شد... 💕💚💕 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🌼🍃شيطان اندازه‌ي ئ حبّه قند است گاهي ميافتد توي فنجانِ دلِ ما حل مي شود آرام آرام بي آنڪه اصلاً ما بفهميم و روحمان سر ميڪشد آن را آن چاي شيرين را شيطانِ زهرآگينِ ديرين را. آن وقت او خون ميشود در خانه‌ی تن ميچرخد و ميگردد و ميماند آنجا او ميشود من 🌼🍃طعم دهانم تلخِ تلخ است انگار سمي قطره قطره رفته ميان تار و پودم اين لڪه‌ها چيست؟ بر روح سر تا پا ڪبودم! اي واي پيش از آنڪه از اين سم بميرم بـايـــــد ڪه از دست خـــــودتــــــــــ دارو بگيرم اي آنڪه دارو خانه‌ات هر موقع باز است من ناخوشم داروي من راز و نيـــــاز است چشمان من ابر است و هي باران ميآيد اما بگــــــــــو ڪي ميرود اين درد و ڪي درمان ميآيد؟ 🌼🍃شب بود اما صبح آمده اين دوروبرها اين ردّ پاي روشن ٺو هست اين بال و پرها 🌼🍃لطفت برايم نسخه پيچيد: يڪ شيشه شربت آسمان يڪ قرصِ خورشيد يڪ استڪان ياد ٺـــــو را بـــــايـــــد بنوشم ❣معجوني از نـــــور و دعـــــا بايد بنوشم 💕❤️💕
شش اصلِ زندگی: ۱-قبل از پرستش، باور کنید ۲-قبل از صحبت، گوش کنید ۳-قبل از خرج‌ کردن، بدست آورید ۴-قبل از نوشتن، فکر کنید ۵-قبل از تسلیم شدن، تلاش کنید ۶-قبل از مُردن، زندگی کنید ... 💕💚💕
داستان کوتاه "پیرمردی" با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد. او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود، هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. "پسر و عروس" از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به "تنهایی" آنجا غذا بخورد، بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را "سرزنش" میکردند پدر بزرگ فقط "اشک" میریخت و هیچ نمیگفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب "بازی" میکرد، پدر روبه او کرد و گفت: پسرم داری چی درست میکنی؟ پسر با "شیرین زبانی" گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید...! یادمان بماند که: "زمین گرد است..." 💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#مردی_در_آینه #قسمت_هفتاد_سه: جاندو اول از همه رفتم سراغ مايکل ... در رو که باز کرد، با ديدن من بدج
: سلام آقاي ساندرز با فاصله از آپارتمان ساندرز توقف کردم ... نمي دونستم چطور جلو برم و چي بگم ... مغزم کار نمي کرد ... از زماني که حرف ها و اشک هاي همسرش رو پاي تلفن شنيده بودم حالم جور ديگه اي شده بود ... همون طور، ساعت ها توي ماشين منتظر ... به پشتي صندلي تکيه داده بودم و از شيشه جلوي ماشين به در ورودي آپارتمان نگاه مي کردم ... بالاخره پيداش شد ... فکر مي کردم توي خونه باشه ... از تعطيل شدن مدرسه زمان زيادي مي گذشت ... و براي برگشتن به خونه دير وقت بود ... اون هم آدمی مثل ساندرز که در تمام اين مدت، هميشه رفت و آمدهاش به موقع و برنامه ريزي شده بود ... چراغ ها، زمين اون آسمون بي ستاره رو روشن کرده بود ... خيابون خلوتي بود ... و اون، خيلي آروم توي تاريکي شب به سمت خونه اش برمي گشت ... دست هاش توي جيبش ... و با چهره اي گرفته ... مثل سرداري که از نبرد سنگيني با شکست و سرافکندگی برمي گشت ... حرف ها و اشک هاي اون روز، برگشت رو براي اون هم سخت کرده بود ... توي اون تاريکي، من رو از اون فاصله توي ماشن نمي ديد ... چند لحظه از همون جا فقط به چهره اش نگاه کردم ... به ورودي که رسيد ... روي اولين پله ها جلوي آپارتمان نشست ... سرش رو توي دست هاش گرفت و چهره اش از ديد من مخفي شد ... چقدر برگشتن و مواجه شدن با آدم هاي خونه براش سخت شده بود ... توي اين مدتي که زير نظر داشتمش هيچ وقت اينطوري نبود ... هيچ کدوم شون رو درک نمي کردم و نمي فهميدم ... فقط مي دونستم چيزي رو از افراد محترمي گرفتم که واقعا براشون ارزشمند بود ... از جاش بلند شد که بره تو ... در ماشين رو باز کردم و با شرمندگي رفتم سمتش ... از خودم و کاري که با اونها کرده بودم خجالت مي کشيدم ... هر چند شرمندگي و خجالت کشيدن توي قاموس من نبود ... مي خواستم اون دبير رياضي رو مثل يه مسأله سخت حل کنم اما خودم توي معادلات ساندرز حل شدم ... متوجه من شد که به سمتش ميرم ... برگشت سمتم و بهم خيره شد ... چهره اش اون شادي قبل رو نداشت ... و برعکس دفعات قبل، اين بار فقط من بودم که به سمتش مي رفتم ... و اون آرام جلوي پله هاي ورودي ايستاده بود ... حالا ديگه فاصله کمي بين ما بود ... شايد حدود دو قدم ... ايستادم و دوباره مکث کردم ... از چشم هاش مي شد ديد، ديدن چهره من براش سخت بود ... لبخند تلخ پر از شرمساري وجودم رو پر کرد ... - سلام آقاي ساندرز ... و اين بار، اين من بودم که دستم رو براي فشردن دست اون بلند کردم ... و چشم هاي پر از درد اون بود که متعجب به اين دست نگاه مي کرد ... چند ثانيه مکث کرد و دستم رو به گرمي فشرد ... شايد نه به اندازه اون گرمايي که قبل مي تونست وجود داشته باشه ... نفس عميقي کشيدم ... هوايي که بعد از ورود ... به سختي از ريه هام خارج مي شد ... و چشم هايي که از شرم، قدرت نگاه کردن به اون رو نداشت ... - با من کاري داشتيد؟ ... سرم رو آوردم بالا ... و نگاهم روي چشم هاش خشک شد ... - مي خواستم ازتون عذرخواهي کنم ... و اينکه ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#مردی_در_آینه #قسمت_هفتاد_چهار: سلام آقاي ساندرز با فاصله از آپارتمان ساندرز توقف کردم ... نمي د
: شیطان درون صدا توي گلوم خفه شد ... شيطان درونم دست بردار نبود ... شعله هاي غرورم زبانه مي کشيد و اين حق رو به من مي داد که اشتباهم رو توجيه کنم ... - تو يه پليس خوبي ... با پليس هاي فاسد فرق داري ... وظيفه تو حفظ امنيت مردمه و اين دقيقا کاري بود که در اين مدت انجام دادي ... دليلي براي شرمساري نيست ... براي چند ثانيه چشم ها رو بستم ... آب دهنم رو قورت دادم ... چنان به سختي پايين مي رفت انگار اون قطرات روي خاک خشکيده کوير غلت مي خورد ... دوباره نفس عميقي کشيدم و ... - و اينکه من در مورد شما دچار سوء تفاهم شده بودم ... و رفتار اون روزم توي پارک واقعا اشتباه بود ... با شنيدن اين جمله کمي چهره اش آرام شد ... - هر چند اين اولين اشتباهم در حق شما نبود ... لبخند تلخي صورتش رو پر کرد ... حس کردم اون بغض ظهر برگشته سراغش ... - و مي خواستم اين رو بهتون بگم ... من اصلا در مورد شما توي پرونده چيزي ننوشتم ... و دليلي هم براي نوشتن وجود نداشت ... حالا ديگه کاملا مي شد حلقه هاي اشک رو توي صورتش ديد ... حالتي که ديگه نتونست کنترلش کنه ... دستش رو آورد بالا تا رد خيس اون قطره ها رو مخفي کنه ... چشم ها و صورتش در برابر نگاه متحير من مي لرزيد ... بي اختيار دستش رو گذاشت روي شونه من ... - متشکرم کارآگاه ... واقعا متشکرم ... چقدر معادله سختي بود ... مردي که داشت مقابل چشمان من اشک مي ريخت ... بغضش رو به سختي پايين داد ... و لبخند روي اون لب ها و صورت لرزان برگشت ... و دوباره اون کلمات رو تکرار کرد ... - متشکرم کارآگاه ... ديدن شادي توي اون صورت منقلب براي من عجيب بود ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... نمي دونستم ادامه دادن حرفم کار درستي بود يا نه ... غرورم فرياد مي کشيد که برگرد ... هر چي تا همين جا گفتي کافيه ... اما من با چيزهايي مواجه شده بودم که هرگز نديده بودم ... آدم هايي از دنياي ديگه که فقط کنار ما زندگي مي کردن ... و من سوال هاي زيادي داشتم ... چند قدم ازش دور شده بودم که دوباره برگشتم سمتش ... - آقاي ساندرز ... مي تونم ازتون يه سوال شخصي بکنم؟ ... با لبخند بزرگي پله ها رو برگشت پايين و اومد سمتم ... - حتما ... نمي خواستم شاديش رو خراب کنم ... و نمي خواستم بفهمه بدون اجازه تو خط به خط زندگيش سرک کشيدم ... به خصوص که اين کار بدون مجوز دادستاني و غيرقانوني بود ... و توي اون تاريکي شب، چيزي با تمام قدرت داشت من رو به سمت ماشين مي کشيد تا از ساندرز جدا کنه ... اما نيروي اراده من قوي تر بود ... چند لحظه به اون لبخند شاد و چشم هاي سرخ نگاه کردم ... - مي دونم حق پرسيدن اين سوال رو ندارم ... اما خوشحال ميشم اگه جوابم رو بديد ... چرا مي خوايد بريد ايران؟ ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کفش های پدر،خاطرات وحرف های زیادی برایم دارند قول می دهم ردپاهایت را بگیرم و از مسیرت دور نشوم در کجای این جهان ایستاده‌ای و نگاهم می‌کنی؟ 🎊روز همه‌ی پدران آسمانی مبارک باد🎊
پنجشنبه و یاد در گذشتگان 😔 🌾 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌾🌷🌾 التماس دعا 🤲 🥀 در روز پدر یادی کنیم از پدرانی که بینمون نیستن ولی یادشون همیشه برامون زنده هست 💔 🖤 عزیزان روزتون مبارک و جایگاهتون بهشت برین 🤲 🥀 با ذکر فاتحه و صلوات ،روحشان را شاد کنیم 🥀 💕❤️💕 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
✨﷽✨ ☘️ ذكر علی عبادة ☘️ ✍حضرت رسول اکرم محمد مصطفی صلی الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند برای برادرم علی عليه السلام فضيلت هايی قرار داده است كه فقط خود خدا تعداد آن را می داند. پس هر كس يكی از فضايل او را ذكر كند در حالی كه به آن اعتراف و اقرار داشته باشد خداوند تمام گناهان گذشته و آينده او را می آمرزد گر چه با گناهان جن و انس به قيامت پای بگذارد. و هركس يكي از فضايل او را بنويسد تا زمانی كه خطی از آن نوشته به جا بماند فرشتگان مدام برای او طلب آمرزش می نمايند. و هركس به يكی از فضايل او گوش بدهد خداوند گناهانی را كه آن شخص با گوش خود انجام داده می آمرزد. و هركس به نوشته ای از فضايل او بنگرد خداوند گناهانی را كه آن شخص با چشم خود انجام داده می آمرزد. سپس حضرت فرمودند: نگريستن به علی عليه السلام و ذكر او عبادت است، ايمان بنده تنها با ولايت او و برائت از دشنان او پذيرفته می شود. 📚 امالی شيخ صدوق رحمه الله ص٢٤٣