eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم مست و لبم مست و سرم مست بخون ای دل که صبرم رفته از دست بخون ای دل محرم اومد از راه بخون اجر تو با عباس بی دست. پیشاپیش فرا رسیدن ایام سوگواری امام حسین (ع) تسلیت باد🏴
🌼صبحانه ای با شهدا 🌼 شهیدی‌که‌اهلبیت‌براش‌یه‌هفته‌ عزادار بودن😳😳👇 یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...😞 همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه😒 و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن ☹️خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت💔 شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید👌 شبی که خبر شهادت رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه😐ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد گفت بغض گلومو فشار میداد😢 و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت😞یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد😭. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما😕شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست☺️ به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم علیه السلام هستن😭سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن 😭گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده😭آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟ 😭😭یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم 😞متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست😔 تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود 😭😭بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی 😔😭💔 ✅شادی روح پر فتوح جمیع شهدا صلوات :الله صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت بیست و هشتم ساعتی به اذان ظهر مانده
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت بیست و نهم چادرم را سر کردم و دور اتاق معطل مانده بودم که مادر پرسید: «پس چرا نمیری مادر جون؟» به صورت منتظرش خندیدم و گفتم: «آخه میخوام یه چیزی بگم ولی روم نمیشه!» با تعجب نگاهم کرد و من ادامه دادم: «چند شب پیش که با عبدالله رفته بودم مسجد، دیدم این مغازه بلور فروشی سر چهار راه، گلدون‌های خوشگلی اُورده. اگه اجازه میدید یه گلدون خوشگل برای روی میز پذیرایی بخرم!» از حجم احساس آمیخته به حالت التماسی که در صدایم موج می‌زد، مادر راضی شد و با لبخندی جواب داد: «برو مادر جون! هر کدوم رو پسندیدی بگیر!» جواب لبریز محبتش، لبخندی شاد بر صورتم نشاند و با همان شادی از خانه بیرون آمدم و سوار ماشین شدم. هنوز ماشین حرکت نکرده بود که شروع کردم: «عبدالله! سریعتر بریم که کلی کار داریم. باید میوه بخریم، ماهی و میگو بخریم. حتماً برای ماهی و میگو برو بازار ساحلی. سبزی پلویی هم باید بخریم. بعدش هم بریم این مغازه بلور فروشی سر چهار راه می‌خوام یه گلدون بخرم.» اضطراب صدایم آنقدر مشهود بود که عبدالله خنده‌اش گرفته بود. نه تنها صدایم که دغدغه میهمانی امشب، در همه فکر و ذهنم رخنه کرده بود و وسواس در خرید تک تک میوه‌ها، از ایرادهایی که می‌گرفتم، پیدا بود. عبدالله پاکت سیب سرخ و پرتغال و نارنگی و خیار را در صندوق عقب گذاشته بود که به یاد یک قلم دیگر افتادم و با عجله گفتم: «وای عبدالله! موز یادمون رفت!» و بدون آنکه منتظر عبدالله شوم، سرآسیمه به سمت میوه فروشی باز گشتم. زیر نور زرد چراغ‌های آویخته به سقف میوه فروشی، تشخیص موز خوش رنگ و رسیده کمی سخت بود. بلاخره یکی را انتخاب کردم که چشمم به کیوی‌های چیده شده در طرف دیگر مغازه افتاد و عبدالله که انگار ردّ نگاهم را خوانده بود، زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! دیگه صندوق جا نداره!» با دلخوری نگاهش کردم و گفتم: «آخه همه میوه‌ها نارنجی و قرمزه! کیوی هم کنارش بذاریم قشنگتر میشه!» چشمانش از تعجب گرد شد و گفت: «الهه! خیار سبزه، موز هم زرده!» و در برابر نگاه ناراضی‌ام که سنگین به زیر افتاد، رو به مغازه‌دار کرد و گفت: «آقا! قربون دستت! یه دو کیلو هم کیوی بده.» هزینه میوه‌ها را حساب کرد و از مغازه خارج شدیم. مقصد بعدی بازار ساحلی ماهی بود. با یک دنیا وسواس و خوب و بد کردن، ماهی شیر و میگو هم خریدیم و با خرید سبزی پلویی، اسباب پذیرایی تکمیل شد و بایستی به سراغ خرید گلدان می‌رفتیم. در مغازه بلور فروشی، گلدان تزئینی مورد نظرم را هم خریدم. گلدانی که از بلورهای رنگی ساخته شده و زیر نور، هر تکه‌اش به یک رنگ می‌درخشید. از مغازه که خارج شدم، نگاهم را به اطراف چرخاندم که عبدالله پرسید: «دیگه دنبال چی می‌گردی؟» ابروانم را در هم کشیدم و گفتم: «گلدون خالی که نمیشه! اینجا گلفروشی کجاس؟» و عبدالله برای اینکه از دستم خلاص شود، گفت: «الهه جان! گلدون تزئینی که دیگه گل نمی‌خواد! خودش قشنگه!» ولی من مصمم به خرید گل تازه بودم که قاطعانه جواب دادم: «ولی با گل تازه خیلی قشنگ‌تر میشه!» به اصرار من، چند دور زدیم تا یک گل فروشی در چهار راه بعدی، پیدا کردیم و یک دسته گل نرگس، آخرین خرید من برای میهمانی بود. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت بیست و نهم چادرم را سر کردم و دور ا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سی ام به خانه که رسیدیم، مادر از میوه‌های رنگارنگی که خریده بودیم، خوشحال شد و در جواب گلایه‌های شیطنت‌آمیز عبدالله با گفتن «کار خوبی کردی مادر جون!» از من حمایت کرد. عبدالله کاپشنش را روی چوب لباسی آویخت و رو به من کرد: «حالا خوبه بابات پولداره! پس فردا کمرِ شوهر بیچاره‌ات زیر بار خرج و مخارجت می‌شکنه!» که به جای من، مادر پاسخش را داد: «مهمون حبیب خداست! خرجی که برای مهمون بکنی جای دوری نمیره!» عبدالله تن خسته‌اش را روی مبل رها کرد و پرسید: «حالا دعوتشون کردی مامان؟» مادر در حالی که برای نماز مغرب آماده می‌شد، جواب داد: «آره، رفتم. ولی هرچی می‌گفتم قبول نمی‌کردن. می‌گفتن مزاحم نمی‌شیم. زن عموش خیلی زن خوشرویی بود. منم گفتم پسرم رفته ماهی بخره، اگه تشریف نیارید ناراحت میشیم. دیگه اینجوری که گفتم بنده خدا قبول کرد.» گلدان را از جعبه خارج کردم و دسته گل نرگس را به همراه مقداری آب، در تنه‌ی بلورینش جا دادم. همه جای خانه بوی تمیزی می‌داد و ظاهراً در نبود من و عبدالله، مادر زحمتش را کشیده بود و حالا در میان پرده‌های زیبا و چشم‌نوازش، به انتظار آمدن میهمانان نشسته بود. نماز مغرب را که خواندیم، من و مادر مشغول پختن شام و آماده کردن میز پذیرایی شدیم که پدر هم از راه رسید. عقربه‌های طلایی رنگ ساعت دیواری اتاق به ساعت هشت شب نزدیک می‌شد و عطر سبزی پلو ماهی حسابی در اتاق پیچیده بود که کسی با سر انگشت به درِ اتاق زد. عبدالله در را باز کرد و میهمانان با استقبال گرم مادر وارد خانه شدند. با خدای خودم عهد کرده بودم که اجازه ندهم بار دیگر نگاهم در آیینه چشمان این مرد جوان بنشیند و باز دلم بلرزد و از وفاداری به عهدم بود که حتی یک نگاه هم به صورتش نیانداختم، هر چند سنگینی حضورش را روی دلم به روشنی احساس می‌کردم. مرد قد بلند و چهار شانه‌ای که «عمو جواد» صدایش می‌کرد، شخصی جدی و با صلابت بود و در عوض، همسرش مریم خانم زنی خوش رو و خوش صحبت بود که حسابی با من و مادر گرم می‌گرفت. فضای میهمانی به قدری گرم و صمیمی بود که حتی عمو جواد با همه کم حرفی‌اش به زبان آمد و با لبخندی رو به پدر کرد: «خوش به حال مجید که صاحب خونه‌ی خوبی مثل شما داره!» پدر هم با نگاهی به آقای عادلی، پاسخ محبت عمویش را داد: «خوبی از خودشه!» سپس سر صحبت را مریم خانم به دست گرفت و گفت: «ما تعریف خونواده شما رو از آقا مجید خیلی شنیدیم. هر وقت تماس می‌گیره، فقط از خوبی و مهمون‌نوازی شما میگه!» که مادر هم خندید و گفت: «آقا مجید مثل پسرم می‌مونه! خوبی و مهربونی خودشه که از ما تعریف می‌کنه!» چند دقیقه‌ای به تعارفات معمول گذشت تا اینکه پدر و عمو جواد وارد بحث تجارت شدند و عبدالله و آقای عادلی هم مثل همیشه با هم گرم گرفتند، ولی صحبت در حلقه من و مادر و مریم خانم بیش از همه گل انداخته که به لطف پروردگارم و در فضای آرام میهمانی که آکنده از عطر گل‌های نرگس شده بود، همه‌ی اضطرابم رخت بسته و رفته بود. ساعتی که گذشت، سفره شام پهن شد و با به میان آمدن پای برکت خداوند، جمع میهمانی گرمتر و صمیمی‌تر هم شد. مریم خانم مدام از کدبانویی مادر و سفره آرایی من می‌گفت و مرتب تشکر می‌کرد. عمو جواد هم که به گفته خودش هیچ گاه از میگو خوشش نمی‌آمد، با طعم عالی دست پخت مادر با این غذای دریایی آشتی کرده بود و از همسرش می‌خواست تا دستور طبخش را از مادر بگیرد. برایم جالب بود دو خانواده‌‌ای که هرگز یکدیگر را ندیده بودند، از دو شهر مختلف و حتی از دو مذهب متفاوت، این چنین دوستانه دور یک سفره بنشینند و بی¬آنکه ذره¬ای احساس غریبی کنند، با حس خوبی از آرامش و صمیمیت از روزی پروردگارشان نوش جان کنند و خوش باشند که گویا اعضای یک خانواده اند! بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سی ام به خانه که رسیدیم، مادر از میو
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سی و یکم از صدای ضعیفی که از بیرون اتاق خواب در گوشم می¬پیچید، چشمانم را گشودم. پنجره اتاق باز بود و نسیم خنکی که به همراه درخشش آفتابِ صبح، به صورتم دست می¬کشید، مژده آغاز یک روزِ خوب را می¬داد! طعم خوش میهمانی دیشب با آن همه صفا و صمیمیت، هنوز در مذاق جانم مانده بود که سبک و سرِ حال از روی تختخواب بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم که دیدم صدای بیدار باشِ من، صدای چرخ خیاطی بوده است. مادر گوشه اتاق نشیمن، پشت چرخ خیاطی نشسته بود و میان مُشتی تکه پارچه های سفید، حاشیه ملحفه¬ها را با ظرافتی هنرمندانه دوخت می گرفت. نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت نه صبح، حسابی جا خوردم: «سلام مامان! چرا زودتر بیدارم نکردی؟» از صدای من تازه متوجه حضورم شد و با لبخندی مهربان جوابم را داد: «سلام مادرجون! آخه دیشب که تا دوازده داشتی ظرف می¬شستی و خونه رو مرتب می¬کردی. گفتم لااقل صبح بخوابی.» از همدردی¬اش استفاده کردم و خواستم خودم را برایش لوس کنم که با لحنی کودکانه شکایت کردم: «تازه بعد از نماز صبح هم انقدر عبدالله سر و صدا کرد که تا کلی وقت خوابم نبرد.» مادر با قیچی نخ¬های اضافی خیاطی¬اش را از پارچه برید و گفت: «آخه امروز باید می¬رفت اداره آموزش و پرورش. دنبال پرونده¬‌هاش می¬گشت.» کنارش نشستم و با نگاهی به اینهمه پارچه سفید، پرسیدم: «مامان! اینا چیه داری می‌دوزی؟» به پرده‌های جدید اتاق پذیرایی اشاره کرد و گفت: «برای زیر پرده‌ها می‌دوزم. آخه زیر پرده‌های قبلی خیلی کهنه شده. گفتم حالا که پرده‌ها رو عوض کردیم، زیر پرده‌ها رو هم عوض کنیم.» سپس نگاهم کرد و با مهربانی ادامه داد: «مادر جون! من صبحونه خوردم. تو هم برو بخور. عبدالله صبح نون گرفته تو سفره‌اس.» از جا بلند شدم و برای خوردن صبحانه به آشپزخانه رفتم. نان و پنیر و خرما، صبحانه مورد علاقه‌ام بود که بیشتر صبح‌ها می‌خوردم. صبحانه‌ام را خوردم و مشغول مرتب کردن آشپزخانه شدم که کسی به درِ اتاق زد. به چهارچوب در آشپزخانه رسیدم که دیدم مادر چادرش را سر کرده تا در را باز کند و با دیدن من با صدایی آهسته گفت: «آقا مجید که صبح موقع نماز رفت سرِ کار، کیه؟» و بی آنکه منتظر پاسخی از من بماند، در را گشود و پس از چند ثانیه با مریم خانم به اتاق بازگشت. از دیدن کسی که انتظارش را نداشتم، حسابی دستپاچه شدم. دلم می‌خواست او مرا با لباس‌های مرتب‌تر و سر و وضع آراسته‌تری ببیند، ولی دیگر فرصتی نبود که با اکراه از آشپزخانه خارج شدم و سلام کردم. با رویی خوش جوابم را داد و در برابر عذرخواهی‌های مادر به خاطر پهن بودن بساط خیاطی، لبخندی زد و گفت: «شما ببخشید که من سرِ صبحی مزاحمتون شدم.» و مادر با گفتن «اختیار دارید! خیلی خوش اومدید!» به من اشاره کرد تا برایشان چای بریزم و خودش کنار مریم خانم روی مبل نشست. با سینی چای که به اتاق بازگشتم، دیدم صحبت‌شان همچنان درمورد میهمانی دیشب است و ستایش‌های مریم خانم و پاسخ‌های متواضعانه مادر. مقابل مریم خانم خم شدم و با گفتن «بفرمایید!» سینی چای را با احترام تعارفش کردم که به رویم خندید و گفت: «قربون دستت عزیزم! بیا بشین کارِت دادم!» با شنیدن این جمله، کاسه قلبم از اضطراب سرریز شد و سعی کردم پنهانش کنم که سینی خالی را روی میز گذاشتم و مقابلش نشستم. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❗️وقتی میخوای به گناه فکر کنی قبلش فقط یک دقیقه به این فکر کن که خب با این فکر کردن چی به دست میارم ؟؟؟🤔 💥حالا گیریم که یک لذت سطحی هم داشتم.... خب ! بعدش چی ! لذتهای عمیق ترو از خودم دریغ کردم دیگه؟ می‌دونی بدترین آسیب فکر گناه برای ما اینکه باعث میشه لذتهای عمیق ترو درک نکنیم و این برای ما که لذت طلبیم خیلی بده😢 〰〰〰〰 👈🏻اگه دلت خواست به دلت بگو خجالت بکش 🤧 به کم قانع نشو😒 خدا برای تو لذت بیشتری کنار گذاشته👏 ساده نباش و سهم خودتو کم نکن 😊✌️ 💕🧡💕
❤️ 🌹آیت الله سید علی قاضی (ره): خوشحال کردن انسان محزون، چه با بذل مال، چه با سخن‌ نیکو، چه با کنار او نشستن، گناهان را پاک می‌کند. 💕💛💕
‍ با آدمهایی که بویی از آدمیت ندارند بحث نکن با آدمهای نادانی که خود را پشت چهره همه چی میدانم پنهان میکنند و میخواهند خود را فقط ارائه دهند بحث نکن با آدمهایی که بهت خیانت کردند و یا از پشت خنجر زدند بحث نکن با آدمهای ترسو که فقط تو را تهدید میکنند بحث نکن با آدمهایی که از کمترین شعور برخوردارند و حسی غیر از بهم ریختنت ندارند بحث نکن با آدمهایی که پر از کینه و رنجش و حسادت هستند بحث نکن با آدمهای کج فهم و کوته بین بحث نکن با آدمهایی که تحصیلات و یا دانش خود را برای اثبات گفته های خود به رخ تو میکشند بحث نکن با آدمهایی که پاهایت را محکم بغل میکنند تا از پلهای موفقیت بالا نری بحث نکن با آدمهایی که مشکلات و اشتباهات خود را گردن دیگران میاندازند بحث نکن‌ با آدم های خودخواه و خودپرست بحث نکن با آدمهایی که به ایمان و اعتقادات دیگران لطمه زدند بحث نکن وقت انرژی و آرامشت رابابحث کردن با این اشخاص هدر نده بگذار این آدمها از دری که وارد زندگیت شدند از در دیگر خارج شوند 💕💚💕
🌸🍃🌸🍃 فردی برای امام صادق(ع) خبری آورد که فلانی در مهمانی علیه شما حرف میزد! امام صادق فرمود: حتما اشتباه شنیده ای! گفت: نه مطمنم امام صادق فرمود: شاید تاریک و شلوغ بوده و اشتباه فهمیده ای گفت: نه یقین دارم! امام فرمود: شاید در عصبانیت و اجبار بوده و حرفی زده! گفت: در آرامش و اختیار بوده است. امام صادق(ع) آنقدر بهانه آورد (۷۰ مرتبه بهانه و تاویل آوردن) تا آن فرد خبرچین خسته و پشیمان شد! اخلاق مومنانه یعنی نسبت به برادر دینی ات حسن ظن داشته باشی چون امام صادق(ع) فرمود حسن ظن و خوش گمانی از قلب سالم ناشی میشود. ٥١٥ 💕💙💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🎒🎒اسباب توفیق نماز شب: ⚜چگونه برای نماز شب بیدار شویم⚜ ✅در طول روز مراقب چشم و زبانتان باشيد تا گناهي نكنيد. (تا توفيق اللهی از تو گرفته نشود) امام صادق (ع) فرمود: كسي كه مرتكب گناهي شود از نماز شب محروم ميگردد و به درستي كه نفوذ اثر كار ناپسند در انجام دهنده آن از نفوذ چاقو در گوشت سريعتر است». ✅شبها غذای سبک و مختصري بخوريد. حضرت امير المؤمنين علي (ع) فرمودند: «در سه چيز با سه چيز طمع مكن: ♦️در بيداري شب با پرخوردن. ♦️در نور صورت با خوابيدن در جميع شب. ♦️در امان ماندن در دنيا با همنشيني با فاسقان و فاجران». ✅در طول روز، تقوا پيشه کنيم، از گناهان صغيره و کبيره پرهيز کنيم، تا توفيق بلند شدن براي نماز شب را بيابيم.  ✅هنگام خوابيدن با وضو باشيم، از تلاوت قرآن، دعا و تسبيحات حضرت زهرا (س) و خواندن آية الكرسي و سوره توحيد غافل نشويم و از خدا و ائمه اطهار (ع) بخواهيم به ما توفيق بيدار شدن را بدهد. ✅سعي كنيد تمام كارهايتان را قبل از خواب انجام داده باشيد و زود بخوابيد. قبل از خواب حتماً با وضو باشيد. و در رختخواب خود، از خداوند مهربان بخواهيد كه توفيق بيدار شدن براي نماز شب را به شما عنايت كند.  ✅سعي كند شب، مخصوصاً شبهاي تابستان كه كوتاه است، زودتر بخوابد و يا در روز كمي استراحت نمايد تا در شب بتواند راحتر براي نماز برخيزد. بهتر است رو به قبله بخوابيد و به صورت روي زمين نخوابيد.  💕💜💕
هر اندازه که دنیا تو نظر آدم بزرگ باشه؛ ♡ تو گناه آدم کوچیک میشه! ما دچار یک عیب بزرگیم:تحقیر ♡ *کسی که حرف مردم براش بزرگه ♡ براش کوچیکه! *کسی که خودش برای خودش بزرگه ♡براش کوچیکه! *کسی که جایگاه اجتماعی براش بزرگه جایگاه ♡ براش کوچیکه! *کسی که قضاوت دیگران براش بزرگه قضاوت ♡ براش کوچیکه! ‼️امکان نداره کسی خدا براش بزرگ باشه ودر همون حال مردم؛ خودش و قضاوت دیگران براش بزرگ باشن!! ♥*♡∞:。.。   َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج。.。:∞♡*♥ 💕🧡💕
✨شـب را در ڪمال آرامش 🌟و راحتے بخوابیم ✨آرزوهایمان را به خــدا 🌟بسپاریم... ✨به قادر مطلقے ڪه 🌟همه چیز را ✨ممڪن مے سازد... 🌟شبتون پر ازنور الهـے✨🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 الهی صبح را آفریدی ✨و ما را خلقتی 🌸دوباره بخشیدی 🌸خلقت دوباره ی تو را در ✨این صبح زیبا شاکریم 🌸 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ ✨الهـی بـه امیـد تــو 🌸
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 امروز دوشنبه ☀️ ١٨ مرداد ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ٢٩ ذیحجه ١۴۴٢ ه.ق 🌲 ٩ آگوست ٢٠٢١ ميلادى
🌸بی حبِّ علی و ✨آل او در عرصـات 🌸هرگز نخرند ✨از کسی صوم و صلات 🌸درحشر ✨نتیجه می دهد عشق حسین 🌸دیگر همه هیچ ، ✨بر محمـد (ص) صلوات 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
┄┅══✼ *✨﷽✨*✼══┅┄ دست ادب بر روی سینه می گذاریم السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بابَ اللّٰهِ وَ دَيَّانَ دِينِهِ✋🏻 سلام بر تو ای باب خدا و سیاستمدار دینش سلام نوبهار همیشگی ام، مهدی جان♥️🌱 در تاریک ترین لحظه ها ... وقتی آسمان دلم پر از ابرهای غم می شود وقتی اضطراب روحم را تسخیر می کند ؛ فقط کافیست نام تان را برزبان جاری کنم ؛ تا صحن دلم پر از آرامش و شادی شود! دوست داشتنت مدام در دلم می شکفد.. در من همیشه بهار است.. 🌱✨ أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ 🕊 🍃
نیایش صبحگاهی🌸🍃 🌸 خدایا برکت نگاهت را در نگاهمان بریز تا هر کجا که مینگریم نیکی باشد و مهر ... 🌸 خدایا می دانی که خسته ایم از خودمان از روزمرگی ها از نفرتها از جدایی ها از من بودن ها و ما نشدن هایمان ... 🌸 خدایا دستمان را بگیر تا یادمان باشد که باید دستی را بگیریم .... 🌸 خدایا این روزها یه نگاه مهربان تو خنده را به دل همه باز می گرداند 🌸 خدایا حال این جهان خوب نیست خودت ما را از شر این بیماریها و سختی‌ها و مشکلات راحت کن. 🌸 آمین یا رب العالمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💓ســــلام 🌸صبحتون بخیر 💓روزتان ختم به زیباترین خیرها 🌸امید آن دارم امروز حاجت 💓دل پاک و مهربان تون 🌸با زیباترین و مهربانترین 💓حکمتهای خدا یکی گردد 🌸صبح دوشنبه تون 💓سرشاراز شادی و آرامش☕️.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀سلام بر محرم خَبر از حَـنجَره ی شاه وِلا می آید خَبراز قافله ی کرب و بلا می آید اَیُها النّاس به این نُکته توجه دارید که دگرماه بَلا می آید 🥀اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن ▪ِوَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🥀وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🥀 وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
🌾آن روز که 🖤آهنگ سفر داشت حسین (ع) 🌾از راز شهادتش 🖤خبر داشت حسین (ع) 🌾از بهر سرودن 🖤یکی قطعه سـرخ 🌾هفتاد و دو واژه 🖤در نظر داشت حسین (ع) 🌾السلام علیک یا عـزیز زهـرا یا حسین (ع)🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼ بوی محرم میاد ▪️هر کجا مینگرم ▪️بوی خدا می آید ▪️بوی سیبی اسٺ که ▪️از کرب وبلا می آید ▪️یک روز دگر ▪️عرش به خود می لرزد ▪️یک روز دگر ▪️ماه محرم و عزا می آید ◼ایام سوگواری اباعبدالله(ع) برشما تسلیت باد🏴
🌷من کان یرید 🌷هرکس دنیا را برآخرت ترجیح دهد،دردنیاپاداش اعمالش رامیدهیم ولی درآخرت بهره ای ندارد: 🌷مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ (١٥)هود اولَٰٓئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (١٦)هود 🌷مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَدْحُورًا (١٨)اسرا 🌷هرکس آخرت راترجیح دهد،برپاداشش میافزاییم ولی هرکس دنیاراترجیح دهد،ازدنیاقدری به اومیدهیم ولی درآخرت بهره ای ندارد: 🌷مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ (٢٠)شوری 💕🧡💕
در این دنیا همه چیز دست خود آدم است حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس آدمیزاد می‌تواند اگر بخواهد کوه‌ها را جابجا کند. می‌تواند آبها را بخشکاند. می‌تواند چرخ و فلک را بهم بریزد ... آدمیزاد حکایت است. می‌تواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ حکایت زشت و حکایت پهلوانی ... بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا به قدرت نیروی روحی او نمی‌رسد به‌شرطی که اراده داشته باشد ... 💕💛💕
دشمنانتان را ببخشید هیچ چیز بیش از این ناراحتشان نمیکند.... 💕❤️💕
پنج جمله عاشقانه که باید به همسرتون بگویید: تو بهترین هستی همیشه دوستت خواهم داشت عالیترین همسر دنیایی خیره کننده و جذابی هستی تو تنها عشق حقیقی من هستی 💕🧡💕
وقتی پدر و مادر باوالدین خودمهربان باشند وبا آنان با احترام سخن بگویند وبه آنان محبت کنند فرزندان نيز بسيار آرام و متين و قدر شناس بار مي آيند 💕💛💕
داستان ناصرالدین شاه و مرد ذغال فروش همیشه با خواندن حکایت های آموزنده یک تجربه و پیام عمیقی دریافت می کنیم در این بخش داستان آموزنده و جالبی از ناصرالدین شاه و مرد ذغال فروش می خوانید. ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور می کرد که چشمش به ذغال فروشی افتاد. مرد ذغال فروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغال ها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود. ناصرالدین شاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغال فروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت:«بله قربان.» ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت:«جنهم بوده ای؟» ذغال فروش زرنگ گفت:«بله قربان!» شاه از برخورد ذغال فروش خوشش آمده و گفت:«چه کسی را در جهنم دیدی؟» ذغال فروش حاضرجواب گفت:«اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.» شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: «مرا آنجا ندیدی؟» ذغال فروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را اداء نکرده است. پس گفت:«اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!» 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا