eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
21.9هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب باش...! اما به اندازه ی توانت....!!! منتش را هم روی کسی نگذار...! خوب بودن یا نبودن، انتخاب توست... می توانی باشی یا نباشی...! اما اگر انتخابت خوب بودن است در انتخابت بمان.... ادامه بده.... اما منتظر نباش برایت کف بزنند... انتظار تلافی هم نداشته نباش....!! خیلیها با خوبی ات غریبی می کنند چون بلد نیستن جواب خوبی را بدهند.... یاد نگرفته اند... می ترسند....!!! خیلیها هم نه....! بلدند چکار کنن که تو خوبتر شوی....!!! اما تو فقط تا جایی که توانش را داری در راهت بمان.... حالا بنشین با خودت فکر کن...! فکر کن و ببین می توانی خوب باشی و در خوب بودنت بی انتظار بمانی.....؟!
👤🍃 برای رسيدن به جايی که تا بحال نرسيده ايم، بايد از راهی برويم که تا بحال نرفته ايم 💕🧡💕
‌ 🍊دستور پخت مربا زردآلو مواد لازم برای مربا زردآلو : زردآلوی سفت 1 کیلو شکر 900 گرم گلاب نصف استکان زعفران آب گرفته غلیظ یک قاشق غذاخوری آبلیمو (جوهر لیمو)یک قاشق سوپخوری (کمی) طرز تهیه مربا زردآلو : اگر زردآلوها سفت باشد خیلی بهتر است. شکر را در آب می ریزیم و می‌گذاریم بجوشد اما قوام نیاید. زردآلوها را که از وسط نصف کرده‌ایم درون شربت می ریزیم و به مدت 5 دقیقه می جوشانیم اگر زردآلوها نرم تر بود مدت خیلی کمتری می جوشانیم. اکنون زیر حرارت را خاموش می کنیم و گلاب و آبلیمو و زعفران را اضافه می کنیم و پس از سرد شدن درون شیشه ریخته و در جای خنک قرار می دهیم.
☕️🌱 جملگی در حکم سه پروانه ایم در جهان عاشقان، افسانه ایم اولی خود را به شمع نزدیک کرد گفت: آری من یافتم معنای عشق دومی نزدیک شعله بال زد گفت: حال، من سوختم در سوز عشق سومی خود داخل آتش فکند آری آری این بود معنای عشق 💕💛💕
هدایت شده از پروانه های وصال
🌹 @parvaanehaayevesaal💕 مادرها ، به وقتش بچه ها را از شیر می گیرند ولی بچه ها مثل ابر بهار اشک می ریزند مادرها اما هیچ اعتنایی نمی کنند بچه ها خبر ندارند که این مادر های مهربان می خواهند برابر شان سفره هایی از غذا پهن کنند. ای خوشا به حال آنها که گرفتن های خدا را از این دست بدانند. اگر خدا چیزی را از آدمی می گیرد نمی گیرد جز آنکه می خواهد بهتر و بیشترش را بدهد. ─┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─┅─
هدایت شده از پروانه های وصال
💠🔸نــڪــتــه هاے نــــــاب🔸💠 ⇩⇩ بـزرگـــــــان⇩⇩ 🔰اگر می‌خواهی نماز اوّل وقت بخوانی، بايد زندگی‌ات را هم متناسب با نماز اوّل وقت شکل بدهی. «اگر انسان بخواهد به فضيلت‌ها برسد بايد برای آن، وقت خالی کند. اگر بايد نماز را اول وقت بخوانی، پس بايد زندگی‌ات را هم متناسب با نماز اول وقت شکل دهی. نمی‌شود آدم زندگی‌اش را متناسب با نماز اول وقت تنظيم نکند و بعد نماز اول وقت هم بخواند! آدمی که می‌خواهد نماز اول وقت بخواند مثلاً بخواهد که نماز صبحش به جماعت بخواند، بايد سر شب بخوابد. بله، ممکن است يک شب هم برای آدم کار پيش بيايد تا صبح نتواند بخوابد، در اين حالت بايد نمازش را اول وقت بخواند و بعد بخوابد، نه اينکه نزديک سحر بخوابد! ولی اين راهش نيست. يعنی اگر کسی می‌خواهد موفق به نماز اول وقت باشد، بايد زندگی‌ش را بر مدار نماز اول وقت تنظيم کند و الا برای نماز اول وقت موفق نمی‌شود، امروز يک کار پيش می‌آيد و فردا يک کار ديگر... اين پيداست تدبير نکرده است زيرا درک فضليت ها تدبير می‌خواهد.» 🎙استادسیدمحمّدمهدی میرباقری، ۹۳/۵/۲ @parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
💫 💫 قالَ الْجَوادُ عليه السلام : ألعِفافُ زينَةُ الْفَقْرِ وَالشُّكْرُ زينَةُ الْغِنى وَالصَّبْرُ زينَةُ البَلاءِ وَالتَّواضُعُ زينَةُ الْحَسَبِ وَالفَصاحَةُ زينَةُ الْكَلامِ وَالْحِفظُ زينَةُ الرِّوايَةِ وَخَفْضُ الْجِناحِ زينَةُ الْعِلْمِ وَحُسْنُ الْأدَبِ زينَةُ العَقْلِ وَبَسْطُ الْوَجْهِ زينَةُ الكَرَمِ وَتَركُ الْمَنِّ زينَةُ الْمَعْرُوفِ وَالخُشُوعِ زينَةُ الصَلّوةِ وَالتَّنَفُّلُ زينَةُ القَناعَةِ وَتَرْكُ ما يُعنى زينَةُ الْوَرَعِ. * زينت فقر پاكدامنى است * زينت غنى (بى نيازى) شكر است * زينت بلا و سختى صبر است * زينت سخن فصاحت است * زينت روايت حفظ (از برداشتن) است * زينت علم تواضع است * زينت عقل، است * زينت بزرگوار خوشرويى است * زينت نيكوكارى منّت نگذاشتن است * زينت نماز خشوع (توجه قلبى) است. * زينت قناعت انفاق بيش از وظيفه است * زينت ورع ترك خواسته هاست. @parvaanehaayevesaal💕 الفصول المهمه 274/275
هدایت شده از پروانه های وصال
✒️📃 👌یـــــــ❗️ــــک تلنــــــ⚠️ـــــگر به این فکر می کردم که ، عجب آدم هایی هستیم ! در این مدت که 👈👈 اینستا و تلگرام فیلتر شد ! به قولی در به در دنبال نرم افزاری بودیم که بشود این محدودیت را دور زد ... نمی توانستیم ، نبودِ این شبکه ها را در زندگی مان تحمل کنیم ، حتی ... به قدرِ چند روز ! . یک نفر هم هست ، چند صد ساله نیآمده داریم تحمل می کنیم ، مشکلی نیست ! . . ⚠️اما 😔این همه روز امام زمانمون روندیدیم خم به ابرو نیاوردیم خجالت نمی کشیم و اسم خودمونو گذاشتیم منتظر😢 😔آقاجان شرمنده ایم اصلا خودم را میگم از خودم شروع میکنم 👉👉 ... خوش به حالِ خوب ها ! @parvaanehaayevesaal💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💉 | مقایسه آمار تزریق واکسن در ایران و جمعیت برخی کشورها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سی و یکم از صدای ضعیفی که از بیرون ا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سی و دوم از نگاه مادر هم می‌خواندم که کنجکاو و منتظر، چشم به دهان مریم خانم دوخته تا ببیند چه می‌گوید و او با لبخندی که همیشه بر صورتش نقش بسته بود، شروع کرد: «راستش ما به خواست مجید اومدیم بندر عباس تا جای پدر و مادرش که نه، به جای خواهر و برادر بزرگترش باشیم.» سپس نگاهی به مادر کرد و پرسید: «حتماً اطلاع دارید که پدر و مادر مجید، به رحمت خدا رفتن؟» و مادر با گفتن «بله، خدا رحمتشون کنه!» او را وادار کرد تا ادامه دهد: «خُب تا اون موقع که عزیز جون زنده بودن، جای مادرش بودن و بعد از فوت ایشون، جواد غیر از عمو، مثل برادر بزرگترش بود. حالا هم روی همون احساسی که مجید به جواد داشت از ما خواست که بیایم اینجا و مزاحم شما بشیم.» از انتظار شنیدن چیزی که برایش این همه مقدمه چینی می‌کرد، قلبم سخت به تپش افتاده و او همچنان با چشمانی آرام و چهره‌ای خندان می‌گفت: «ان شاء الله که جسارت ما رو می‌بخشید، ولی خُب سنت اسلامه و ما بزرگترها باید کمک کنیم.» مادر مثل اینکه متوجه منظور مریم خانم شده باشد، با لبخندی ملیح صحبت‌های او را دنبال می‌کرد و من که انگار نمی‌خواستم باور کنم، با دلی که در سینه‌ام پَر پَر می‌زد، سر به زیر انداخته و انگشتان سردم را میان دستان لرزانم، فشار می‌دادم که سرانجام حرف آخرش را زد: «راستش ما مزاحم شدیم تا الهه خانم رو برای مجید خواستگاری کنیم.» لحظاتی جز صدای سکوت، چیزی نمی‌شنیدم که احساس می‌کردم گونه‌هایم آتش گرفته و تمام ذرات بدنم می‌لرزد. بی‌آنکه بخواهم تمام صحنه‌های دیدار او، شبیه کتابی پُر خاطره مقابل چشمانم ورق می‌خورد و وجودم را لبریز از خیالش می‌کرد که ادامه صحبت مریم خانم، سرم را بالا آورد: «ما می‌دونیم که شما اهل سنت هستید و ما شیعه. قبل از اینم که بیایم بندرعباس، جواد خیلی با مجید تلفنی صحبت کرد. اما نظر مجید یه چیز دیگه‌اس.» و من همه وجودم گوش شده بود تا نظر او را با همه وجودم بشنوم: «مجید میگه همه ما مسلمونیم! البته من و جواد هم به این معتقدیم که همه مسلمونا مثل برادر می‌مونن، ولی خُب اختلافات مذهبی رو هم باید در نظر گرفت. حتی دیشب هم تا نصفه شب، مجید و جواد با هم حرف می‌زدن. ولی مجید فکراشو کرده و میگه مهم خدا و قبله و قرآنه که همه‌مون بهش معتقدیم!» سپس به چشمان مادر نگاه کرد و قاطعانه ادامه داد: «حاج خانم! مجید تمام عمر روی پای خودش بزرگ شده و به تمام معنا مثل یه مرد زندگی کرده! وقتی حرفی می‌زنه، روی حرفش می‌مونه! یعنی وقتی میگه اختلافات جزئیِ مذهبی تو زندگی با همسرش تأثیری نداره، واقعاً تأثیری نداره!» مادر با چمشانی غرق نگرانی، به صورت مریم خانم خیره مانده و کلامی حرف نمی‌زد. اما نگاه من زیرِ بار احساس، کمر خم کرده و بی‌رمق به زیر افتاده بود که مریم خانم به نگاه ثابت مادر، لبخند مهربانی زد و گفت: «البته از خدا پنهون نیس، از شما چه پنهون، از دیشب که ما اومدیم و شما رو دیدیم، به این وصلت هزار بار مشتاق‌تر از قبل شدیم. بخصوص دختر نازنین تون که دل منو بُرده!» و با شیطنتی محبت‌آمیز ادامه داد: «حیف که پسر خودم کوچیکه! وگرنه به جای مجید، الهه جون رو برای پسر خودم خواستگاری می‌کردم!» بامــــاهمـــراه باشــید🌹