به رسم ادب روزمونو با سلام
بـر سرور و سـالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم
اَلسلامُ علی الحُسین
وعلی علی بن الحُسین
وَعلی اُولاد الـحسین
وعَلی اصحاب الحسین
از کودکی به لطف خدا قسمتم شده
با افتخار، خادمیِ روضه هایتان
خاکِ قدومتان به طلا هم نمی دهم
اربابِ من، چَشمِ من و خاکِ پایتان
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌺 🍃 🌺
خدایا 🙏
🌷به حرمت حضرت علےاصغر (ع)🖤
🕊دوای درد دردمندان باش
🌷پناه همه بی ڪَسان باش
🕊گره از مشڪِلات همه باز ڪن
🌷امروز دستی ڪه به سویت
🕊بلند شد را خالی بر نگردان
آمیـــن💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخواب رفته
علی اصغرم درین گلزار
کسی بلند
نگرید که شود بیدار
🏴 امان از دل حضرت رباب 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀چشماتو ببند
🥀خیال کن زائر آقایی
🖤السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَیَ
🥀یَاأَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَرَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
🥀اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا
🥀فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن
🥀وَ فِي اَلْاٰخِرَۃ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن
🥀التماس دعا از همه عزیزان
#شهدای_ڪربلا❣
💚ابووهب، عبدالله بن عُمَیر بن عباس بن عَبد قَیس بن عُلَیم بن جَناب کلْبی عُلِیمی؛ از اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسین (علیهماالسلام) است. [۱] [۲]💚
#شهدای_ڪربلا❣
💚ابووهب، مردی شریف، قهرمان، شجاع، ستبر بازو، بلند قامت، سیهچرده و فراخ چشم بود. وی و همسرش، ام وهب، دختر عبد، از تیره نمر بن قاسط، کنار چاه جُعد در محله بنی همدان کوفه ساکن بودند.
چند روز قبل از واقعه عاشورا، عبدالله بن عمیر دید که گروهی در نُخَیله رژه میرفتند. چون سبب را جویا شد، گفتند که آنها را برای جنگ با امام حسین (علیهالسلام)، فرزند فاطمه (علیهاالسلام) دختر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میفرستند، گفت: به خدا سوگند من جنگ با مشرکان را بسیار دوست میداشتم و هم اکنون امیدوارم که ثواب جنگ با این مردمی که برای کشتن پسر دختر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خود میروند بیش از ثواب پیکار با مشرکان بوده باشد.💚
🖤⚫️🖤
#شهدای_ڪربلا❣
💚انگاه نزد همسرش آمد و آنچه را شنیده بود و نیز تصمیم خود را با وی در میان نهاد. او گفت: هدف خوبی در پیش گرفتهای خداوند تو را به آن برساند و به بهترین راه راهنمایی کند. این کار را انجام بده و مرا نیز همراه خود ببر. عبدالله با همسرش شبانه -از کوفه- بیرون آمد و خود را به امام حسین رساند و نزد آن حضرت ماند. [۱۷] به نقلی شب هشتم محرم خود را به امام حسین رساند و تا روز عاشورا در کنار آن حضرت ماند.💚
🖤⚫️🖤
#شهدای_ڪربلا❣
💚روز عاشورا پس از آغاز جنگ با پرتاب تیر توسط عمر سعد و سپس تیراندازی لشکر او به سوی یاران امام حسین (علیهالسلام)، یسار (غلام ابن زیاد) و سالم (غلام عبیدالله) از لشکر بیرون آمدند و گفتند: چه کسی حاضر است با ما به مبارزه برخیزد؟ حبیب بن مظاهر و بُریر بن خُضیر برخاستند. امام حسین (علیهالسلام) فرمود: بنشینید.
در این هنگام عبدالله بن عمیر برخاست و عرض کرد: ای اباعبدالله رحمت خدا بر تو باد. اجازه فرما من به جنگ آنها بروم. امام حسین (علیهالسلام) که وی را مردی سیهچرده، بلند قامت، ستبربازو و فراخچشم مشاهده کرد، فرمود: «به گمانم برای حریفان هماوردی کشنده باشد.» عبدالله به سوی آنها رفت.💚
🖤⚫️❤️
#شهدای_ڪربلا❣
💚آن دو گفتند: تو کیستی؟ چون نسب خویش را بیان کرد، گفتند: ما تو را نمیشناسیم. –بگو- زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر به جنگ ما بیایند. عبدالله به یسار که جلوتر از سالم و آماده نبرد بود گفت: ای زنازاده، تو میل مبارزه با دیگری را داری و حال آنکه کسی که به جنگ تو آمده از تو بهتر است؟! عبدالله حمله کرد و با شمشیر او را از پای درآورد. در آن هنگام که مشغول شمشیر زدن به یسار بود، سالم به وی حمله کرد و او را صدا زد: «برده به سوی تو آمد» ولی عبدالله اعتنا نکرد.
سالم نزدیک شد و پیشدستی کرد و ضربهای زد که عبدالله با دست چپ خویش جلوی آن را گرفت؛ و انگشتان دست چپش قطع گردید. عبدالله بر وی حمله کرد و با ضرباتی چند او را به هلاکت رسانید💚
🖤⚫️🖤
#شهدای_ڪربلا❣
💚بعد از بازگشت ام وهب نزد زنان، عَمرو بن حجاج زبیدی بر جناح راست سپاه امام حسین (علیهالسلام) حمله کرد، امّا اصحاب امام در برابر او ایستادند و زانو به زمین زدند و سرنیزهها را به کار گرفتند لذا اسب نتوانست جلو بیاید. شمر بر جناح چپ سپاه امام حسین (علیهالسلام)حمله کرد. اصحاب امام (علیهالسلام) در برابر او نیز ایستادگی کردند و او را زخمی نمودند.
عبدالله بن عمیر که در جناح چپ بود جنگ سختی کرد و دو تن دیگر از سپاه دشمن را از پای درآورد تا اینکه هانی بن ثبیت حضرمی و بکیر بن حَی تَمیمی به وی حمله کردند و او را به شهادت رساندند. [۲۲] [۲۳] [۲۴] [۲۵] ابن شهرآشوب وی را در زمره شهیدان حمله نخست آورده است.💚
🖤⚫️🖤
[منابع]
۱. ↑ مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۱۴، ص۳۶.
۲. ↑ طوسی، محمد بن حسن، رجال طوسی، ج۱، ص۱۰۴.
۳. ↑ طوسی، محمد بن حسن، رجال طوسی، ج۱، ص۷۸.
۴. ↑ طباطبائی، عبدالعزیز، الحسین والسنة، ج۱، ص۷۴.
و...
بعضى از ما فكر میكنيم
كه با هر تغييرى قراره اتفاق خاصى بيفته
واى رفتم دانشگاه
واى ازدواج كردم
واى بچهدار شدم
واى...
واى نداره!
چرا همه چيز از نظر ما خاص و عجيبه
و با خاص كردن يک اتفاق،
عدم و نبود اون اتفاق تبديل ميشه
به يك فاجعه!
اگه ازدواج خيلى خاصه
پس طلاق فاجعه است
اگه بچهدار شدن خيلى خاصه
پس بچهدار نشدن فاجعه است
زيبا نيست؟!
ما همش بين خير و شرهاى ساختگى خودمون
در رفت و آمد هستيم و هر روز عمر و وقت انرژيمون را تلف چيزهايى میكنيم كه واقعاً نبايد بكنيم
دانشگاه رفتن يک انتخاب و تصميمه
يكى تصميم میگيره كه بره يكى تصميم میگيره كه نره
ازدواج هم همينه، بچهدار شدن هم همينه
ما عادت كرديم با خاص كردن رويدادها
عدم و وجود و نبودشون را تبديل به فاجعه كنيم
واسه همينه كه در كشورهاى عقب افتاده
30 سالگى سن خاصيه
چون فكر میكنن بعدش قراره چى بشه!
حالا قبلش چى بوده كه بعدش چى باشه
29 سالگيمون خيلى خاص بود حالا
كه 31 سالگيمون بخواد فاجعه باشه!
اصن فراتر از اون
از صفر تا 30 سالگيمون چه گلى به سرمون زديم
كه حالا از 30 تا 60 نميتونيم بزنيم
والا
اما ما هنر و تخصص اصليمون خود زنيه
يعنى عاشق اينيم كه شرايط عادى را بحرانى كنيم
و بعدش براش دنبال راه حل بگرديم
الآن كسانى كه طلاق گرفتن مردن
يا كسانى كه ازدواج نكردن خيلى درمانده هستن!
يا كسانى كه بچه دار نشدن خيلى بدبخت هستن؟!
چى تو سر ماست انصافاً؟!
لطفاً
ياد بگيريم كه ازدواج و مدرک تحصيلى و بچه و...
معيار ارزشگذارى ما نيست
و اينها فقط انتخاب ها و تصميماتيه كه ما
در طول زندگى ممكنه بگيريم يا نگيريم
پس هر موضوعى را اونقدر خاص نكنيم
كه جهت مقابلش تبديل به فاجعه بشه.
سپهر خدابنده
🖤⚫️🖤
پاره آجر
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..
پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: «اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.»
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلیاش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
⚫️⚫️⚫️
🏴✨🏴
پَرچمی دیدَم به دستِ پَهلوانی بی بَدیل
قامتِ پَرچم بلند و صاحبِ پَرچم جَمیل
لَعلِ لَبهایش مُکَرَّم تَر زِ آبِ سَلسَبیل
پَنجه اَژدر افکَن و قامَت طَویل
گُفتمش مولا که هَستی ... ؟
گُفت فَخرِ جِبرِئيل
گُفتمش نامَت بِگو ... ؟
دَرمانده ام اَجرت جَزیل ...
گُفت عَبّٰاسَم سِپَهسالار ، سُلطانِ جَلیل
گُفتم ای بابُ الْحَوائِج دَردمَندم الْدَخیل🙏
گفت دَرمانت برو از خواهرم زِینب بگیر ...
آه یا زینب(س)😔💔
🏴✨🏴
خدایا نمیدانم کرونا چیست! زنگ هشدار است ! بلاست ویا تنبیه بندگانت؟! خدایا اگر امتحان است سنگین است و توان پس دادنش را نداریم اگر هشدار است به رحمانیتت قسم بیدار شدیم واگر بلاست به قادریتت سوگند بلا را دور گردان. خداوندا به بزرگیت قسم چنان بیدار شدیم که دیگر نه اتومبیل های رنگا رنگ چشممان را خیره می کنند ونه خانه های آنچنانی دلمان رامی لرزانند معبودا از خوابی سنگین بیدار شدیم وفهمیدیم که اگر عزیزانمان دوستانمان و خانوادهایمان نباشند نه پول لذتی دارد ونه مقام آرامشی، خداوندا مارا ببخش و بپذیر که بندگان ناتوانت ر ا تابی برای تحمل این بار در توان نیست پس خودت پناهشان ده که جز درگاه پرمهرت پناهی ندارند چه تلخ است دنیای بدون شادی ، بدون دوست وبدون خنده! چه سرد است دنیای پر از ناامیدی ! ایزدا شادی و بودن ها را به جمع ما باز گردان
الهی امین ❤️💚
♥️
🖤⚫️🖤
دزدی که در خزانه، نمک سلطان را خورد!
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟ بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و اشیاء گرانبها بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر کرده باند به شى درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است!
بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد طورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟
او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت: افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم.
آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد.
بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت: عجب! این چگونه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟ ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم.
در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.
این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت: سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده؟
گفت: آرى.
سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟
گفت: چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان تعریف کرد.
سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.
آرى او یعقوب لیث صفاری بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود سلسله صفاریان را تاسیس نمود. یعقوب لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی (پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاهآباد واقع در 10 کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است. گفتنی است در کنار این آرامگاه بازماندههای شهر گندی شاپور نیز دیده میشود.
⚫️⚫️⚫️
🌷امامُ الجوادُ عليه السلام :
الثِّقَةُ باللّه ِ تعالى ثَمَنٌ لِكُلِ غالٍ ، وسُلَّمٌ إلى كُلِّ عالٍ .
بحار الأنوار : 78/ 364/ 5.
🌷امام جواد عليه السلام :
اعتمادِ به خداوند متعال، بهاى هر چيز گرانى است و نردبان رسيدن به هر بلندايى.
🖤⚫️🖤
🌷۱۰ سبب افزایش رزق:
🌷به نام خدا وباسلام
🌷۱.تقواوترک گناه.آیه ۲و۳سوره طلاق،۹۶اعراف
🌷۲.ازدواج برای بی همسران.۳۲نور
🌷۳.شکرنعمتها....۷ابراهیم
🌷۴.سعی وتلاش....۳۹نجم
🌷۵.مال دادن درراه خدا...۳۹سبأ
🌷۶.اهمیت به نماز.۳۷ابراهیم
🌷۷.خواستن ازخدا...۶۰غافر
🌷۸.فرزنددارشدن.۱۵۱انعام
🌷۹.قرض الحسنه دادن.۲۴۵بقره
🌷۱۰.استغفار...۳ هود
نمازشب،سحرخیزی،خواندن یس وواقعه،حسن خلق،خط خوش،روزی رازیادمیکند
راه سعادت دنیا وآخرت ،اعتمادبه خدا
🖤⚫️🖤