eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ✨ به نام خداوند بخشنده مهربان 🌸تاﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﺩﻟﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ!!! ✨ﺍﺳﯿﺮ ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺵ... 🌸ﮐﻪ ﺑﯽ ﺧﺪﺍ.... ✨ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ، ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺖ 🌸 شروع روزمان به نام الله ✨ الهی به امید تو نه خلق روزگار.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 امروز یکشنبه ☀️ ١۴ شهریور ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ٢٧ محرم ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ۵ سپتامبر ٢٠٢١ ميلادى.
🌼🌷در شروع روز 🌼🌷نفس تون ‌معطر به ‌ذکر شریف صلوات 🌼🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🌼🌷مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌼🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ســــ🙂ــــلام صبح یکشنبه 🌷 14 شهریور ماهتون زيبا 🌷 امروزتون شاد و در پناه خدا🌷 🌼🌷 🌷.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است شیشه بشکسته را پیوندکردن مشکل است، کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است. 💕💛💕
🌸حضرت فاطمه (س) خداوند متعال نماز را مایه ی دوری شما از کبر و خودپسندی قرار داد. 📚اعیان الشیعه، ج۱، ص ۳۱۶ 💕🧡💕
❤️خـــــدایا آن چنان تار و پود وجود ما را به عشق خود عجین کن که در وجودت محو شویم، که جز تو کسی را نپرستیم، جز تو چیزی نخواهیم، جز تو چیزی نبینیم... جز تو مونسی نگیریم جز تو پناهگاهی نپذیریم، جز تو آرزویی نداشته باشیم. 🌷شهید دکتر چمران 💕❤️💕
🍃🥀به رسم ادب روزمونو با سلام بـر سرور و سـالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم🥀🍃 اَلسلامُ علی الحُسین🥀 وعلی علی بن الحُسین🍃 وَعلی اُولاد الـحسین🥀 وعَلی اصحاب الحسین🍃 🍃
نیایش صبحگاهی 🌼🌿 ✨الهی... 🌼شرف و انسانیت را مبدأ 🦋تمام خواسته هایمان قرار ده 🌼از تکبر و غرور و سوء ظن 🦋و نفرت و کینه دورمان کن 🌼کلاممان به دروغ، آلوده نباشد 🦋عزیزانم همیشه شاد 🌼و خوشبخت باشند آمین...🙏 امضای خدا، پای همه آرزوهای قشنگتون💐
❤️ اے عشق بیا ڪہ سینہ هامان چاڪ شد این_النبا_العظیم ؟گشتیم هلاڪ چشمی ڪہ تو را ندیده باشد ڪور اسٺ خون شد دل ما، متی_ترانا_و_نراڪ 💚 💚 ...
🌸چه خوبه وقتى حالمون خوبه به فكر خوب كردنِ حالِ بقيه هم باشيم 🌸چه خوبه وارد جايى ميشيم با انرژی سلام كنيم 🌸چه خوبه احوالِ همديگه رو پرسيم 🌸چه خوبه همكارمونو ميبينيم تعريف كنيم ازش اونم ذوق كنه 🌸چه خوبه يه موسيقى خوب خودمونو مهمون كنيم 🌸چه خوبه دوتا چای بريزيم بشينيم كنار عزيزمون گل بگيم گل بشنويم و چند دقیقه زندگى كنيم 🌸چه خوبه به كسايى كه دوسشون داريم بگيم كه چقدر دوسشون داريم و چقدر عزيزن واسمون 🌸چه خوبه هواىِ دل همديگه رو داشته باشيم 🌸چه خوبه واسه همديگه دعا كنيم سلامتى و شادى و موفقيت بخوايم ─┅─═इई ❤️💙❤️ ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌷مهمان امام حسین (علیه السلام) : ✍شیخ رجبعلی خیاط می فرمود :در روزهای اوایل هیئت ، مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای می دادم و اغلب کارهای دیگر. شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود. به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد. غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم، یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت. از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود، برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود. شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی. 📚کشکول کشمیری ، صفحه ۱۲۳ ‌‌‌‌داستان دلنشین منبر 💕💙💕
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند هرچه فریادش، جوابش را نمی پرداختند داد میزد خوانده‌ام هفتاد سال، هرشب نماز پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز ونیاز یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت براو طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو 💕💚💕
یک آدم‌هایی درب ها را قفل می‌کنند، یک آدم‌هایی قفل ها را باز می‌کنند. یک آدم‌هایی گفتگو را می‌کشند، یک آدم‌هایی گفتگو را به دنیا می‌آورند. یک آدم‌هایی اندوه را پاک می‌کنند یک آدم‌هایی اندوه را روی دیوار زندگی ما می‌پاشند. یک آدم‌های خنده را از روی لبهای ما خط می‌زنند یک آدم هایی لبخند را روی صورتمان نقاشی می‌کنند. یک آدم‌هایی، نفس را در سینه ما حبس می‌کنند یک آدم‌هایی نفس حبس شده ما را آزاد می‌کنند. یک آدمهایی دریای طوفانی دل ما را آرام می‌کنند، یک آدم‌هایی در صحرای دل ما طوفان شن بپا می‌کنند. یک آدم هایی دل ما را می‌برند یک آدم‌هایی دل ما را زنده بگور می‌کنند. خودت انتخاب میکنی کدامشان در زندگی ات بمانند کدامشان بروند 💕💚💕
چرا به خواسته هایم نمیرسم؟ نمیرسی زیرا خداوند را در حد یک کلمه میشناسی نه قدرتی که حمایتت کند. نمیرسی زیرا باورهای اشتباهت را تکرار میکنی نمیرسی زیرا عبوس و غمگینی. نمیرسی زیرا خود را لایق خواسته ات نمیدانی. نمیرسی زیرا از زندگی با همین داشته هایت لذت نمیبری. نمیرسی زیرا لبخند را از یاد برده ای. نمیرسی زیرا از شادی دیگران شاد نمیشوی و حسرت میخوری. نمیرسی زیرا وقتی برای یادداشت رویاهایت نداری. نمیرسی زیرا خواسته ات را از عمق دل نمیخواهی. 💕💙💕
🌿 ♨️مشکلاتت را با بنویس و نعمت‌هایت را با 👌امیدداشته باش که روزی تمام مشکلاتت را پاک خواهد کرد... که از احوال تمام بندگانش باخبر است... 💕💚💕
°•❤️•° +یه‌بزرگـــے‌میگفــــــت:↯ ماقراره با امام‌حسین‌(علیه السلام)محشور‌بشیم‌نه مشهور! خیلــــے‌راست‌میگفــت: محبوب‌حسین‌باش‌نه‌مشهورجماعت!(:💔 💔 💕🧡💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎥 چرا مورد بغض دشمنان ایران قرار گرفت؟ 🔹چرا دشمنان ایران و رسانه‌های آن‌ها، سنگین‌ترین هجمه و حمله را علیه کاملا ایرانی برکت داشته‌اند؟! و چرا موفقیت ایران در ساخت واکسن برکت، دشمنان را به واهمه انداخت؟ شنبه ۲۶ ۱۴۴۳
💠 از مرحوم آیت‌الله سیّد احمد خوانساری نقل شده است که«در قدیم‌الایام وبا به ایران و خوانسار آمده بود. بدین دلیل در شهرستان خوانسار و در اکثر خانه‌ها یک نفر یا بیشتر از دنیا رفتند؛ مگر خانه‌هایی که در هر روز این آیات مبارک را بعد از نماز صبح می‌خواندند که به آن‌ها هیچ صدمه‌ای وارد نشد!». 📍با اینکه عده ای زدند باز دچار شدند. روزانه این آیات را تکرار کنیم و از ع مدد بجوئیم
👈زاویه‌دیدخود را‌ تنظیم‌کنیم👇 💥 یکی گفت: چه دنیای بدی شاخه های گل هم خاردارند 💥 دیگری گفت: چه دنیای خوبی شاخه های پرخارهم گل دارند 👈😍 عظمت در نوع نگاه است نه درچیزی که مینگریم 💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ 🌹شهید محمود کاوه 🔰 فرمانده لشڪر ویژه‌ شهدا 🌻 تولد : ۱۳۴۰/۳/۱ - مشهد 🌸 شهادت : ۱۳۶۵/۶/۱۱ عملیات ڪربلای۲ 🌼 آرامگاه : مشهد بهشت رضا علیه السلام یڪی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت ڪرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر ڪاوه . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون می اومد . با خودم گفتم : الانه ڪه یڪ برخورد ناجوری با من بڪنه . چون خودم را بی تقصیر می دانستم ، آماده شدم ڪه اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدم . او یڪ دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون . این برخورد از صد تا توگوشی برام سخت تر بود . در حالی ڪه دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ، همونطور ڪه می خندید گفت : مگه چی شده ؟ گفتم : من زدم سرت رو شڪستم ، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده همون طور ڪه خون ها را پاڪ می ڪرد گفت : این جا ڪردستانه ، از این خون ها باید ریخته بشه ، این ڪه چیزی نیست . چنان مرا شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگر می گفت : بمیر ، می مردم . 💕💜💕
داستان کوتاه مغز مرد کودن روزی روزگاری در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد “بخت با من یار نیست” و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود. او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: “ای مرد کجا می روی؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” گرگ گفت : “میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند. یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت : “ای مرد کجا می روی ؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” کشاورز گفت : “می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ. شاه آن شهر او را خواست و پرسید : “ای مرد به کجا می روی ؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” شاه گفت : ” آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد. جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت : “از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!” و مرد با بختی بیدار باز گشت… به شاه شهر نظامیان گفت : “تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد. و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد.” شاه اندیشید و سپس گفت : “حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم.” مرد خنده ای کرد و گفت : “بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!” و رفت… به دهقان گفت : “وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست.” کشاورز گفت: “پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد.” مرد خنده ای کرد و گفت : “بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!” و رفت… سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت: “سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!” شما اگر جای گرگ بودید چکار می کردید ؟ بله. درست است! گرگ هم همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد. 💕💚💕