eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون فر خوشمزهه😍😋 ۲ عدد موز ۱۰۰ گرم شکلات ۱۰۰ گرم کره ۲۰۰ گرم شیر عسلی ۲۰۰ گرم موز رو با چنگال میکس کنین شکلات و کره ذوب شده و شیر عسلی ریخته و داخل ظرف لایه به لایه از بیسکویت که با شیر یا قهوه دمکرده مرطوب کرده میچینیم و دسر موزی ریخته و با ترافل و شکلات تزیین میکنین و سه ساعت در یخچال قرار میدیم😍😋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با سس مخصوص من هر مقدار سیب زمینی که برای کتلت بخوام استفاده کنم، یک چهارمش رو آب پز میکنم، اینطوری کتلت خیلی خوشمزه تر و ترد تر میشه برای نیم کیلو سیب زمینی یک عدد پیاز کوچک رو رنده کنید و کمی آبشو بگیرید، پیاز زیاد باعث نرم و خمیری شدن کتلت میشه برای نیم کیلو سیب زمینی ۱۵۰ گوشت چرخ شده مناسبه هرچی گوشت بیشتر باشه کتلت خوشمزه تر میشه مواد کتلت که ترکیب شدن حتما با درب بسته، حداقل چهار ساعت در یخچال استراحت کنه تا طعم مواد خوب به خورد هم بره وقتی سیب زمینی خام رو رنده کردین آب اضافیشو بگیرین چون باعث میشه کتلت ترد بشه من همیشه از رنده ی درشت برای سیب زمینی استفاده میکنم. همیشه مقداری جعفری خشک و پودر سیرو پیاز به کتلت میزنم، عالی میشه طعمش. من سس مخصوص کتلت رو برای کباب تابه ای هم استفاده میکنم هم خیلی ساده س وهم خیلی خوشمزست یکبار امتحان کنید دیگه عاشقش میشید برای سس اگر پودر سیر خنداشتید یک حبه سیر رنده شده رو همراه پیاز خیلی کم تقت بدین.
در آخرین سه شنبه مهر ماه 🌷🍃 آرزو میکنم 🙏 لحظه،لحظه زندگيتون🌷🍃 خداوند كنارتون باشه🌷🍃 ودستتون تودست خدا🌷🍃 وقدمتون در راه خــــداباشه🌷🍃 روزتون پُر از خير و بركت🌷🍃 " الهی آمین "🙏 🌷🍃
بر تو درود 🌸 ای که میلادت نقطـه عطف خلقـت اسـت!🌹 بر تو درود 🌸 که عشـق، خود را با نام تو تجلی داد و خلقت، 🌸 بی وجود تو معنایی نداشت؛🌹 🎊میلاد فرخنده پیامبر اکرم 🌸حضرت محمد (ص) و هفتــه وحــدت مبـارک🌹 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🛑خلاصه گفت و گو رئیس جمهور محترم با مردم در شبکه یک سیما* *⭕ رئیسی: دعوت می کنم تا همه مردم واکسن بزنند/ باید در جهت توجیه مردم برای واکسیناسیون کار اقناعی انجام شود* *🔸️رئیس جمهور در گفت‌وگوی زنده تلویزیونی با مردم(۱):* 🔹️در ابتدای دولت اولویت را موضوع واکسیناسیون عمومی اعلام کردیم و امروز با گذشت مدت کوتاهی، شاهدیم در دوز اول بیش از هفتاد درصد تزریق شده و پیش از فرا رسیدن فصل سرما امیدواریم شاهد تزریق همین میزان در دوز دوم باشیم. 🔹️باید از حالت انفعالی به شرایط فعال برسیم. 🔹️نباید در مقابله با موج احتمالی کرونا منفعل باشیم و پیشگیری و پیش‌بینی و برخورد احتمالی الزامی است. 🔹️از همه کسانی که واکسن تزریق نکرده اند دعوت می کنم تا این واکسن را دریافت کنند. 🔹️از رسانه ملی و بخش های مختلف کشور صاحب نفوذ خواسته‌ایم تا از جایگاهشان استفاده کنند و مردم را برای موضوع تزریق واکسن به صورت اقناعی، تشویق کنند. *⭕ رئیسی: وضعیت معیشتی مردم مساله ساعتی من است/ بودجه ۱۴۰۱ باید بدون کسری و واقعی بسته شود* *🔸️رئیس جمهور در گفت‌وگوی زنده تلویزیونی با مردم(۲):* 🔹️همانطور که به مردم وعده کردیم و گفتیم که اولویت اول ما بهبود کروناست، مساله دوم هم بهبود وضعیت معیشت آن‌هاست. 🔹️وضعیت معیشتی مردم مساله ساعتی من است و دائما قیمت ها را رصد می‌کنم. 🔹️مدام به دنبال کنترل تورم هستیم. همیشه حس می‌کنم که در کنار مردم هستیم و سختی های آن‌ها را حس می‌کنم. 🔹️مساله تورم مربوط به تصمیماتی است که قبلا گرفته شده و الان آثار خود را نشان می‌دهد. استقراض از بانک مرکزی مسئله ای است که تورم را بالا می‌برد. 🔹️بودجه ۱۴۰۱ باید بدون کسری و واقعی بسته شود. *⭕ رئیسی: همه واقفند که ارز ۴۲۰۰ تومانی به جیب دلالان می‌رود/ مردم را در جریان همه امور قرار خواهیم داد* *🔸️رئیس جمهور در گفت‌وگوی زنده تلویزیونی با مردم(۳):* 🔹️باید اصلاح ساختار بودجه صورت بگیرد. 🔹️افزایش حقوق ها باید مربوط به افرادی باشد که درآمد کمتری دارند. 🔹️تا امروز در ستاد اقتصادی دولت جلساتی داشتیم و ارز ۴۲۰۰ تومانی را بررسی کرده و با اقتصاد دانان متفاوتی صحبت کردیم. همه واقفند که ارز ۴۲۰۰ تومانی به جیب دلالان می‌رود. 🔹️مردم را غافلگیر نخواهیم کرد و مردم را در جریان همه امور قرار خواهیم داد. 🔹️هر اقدامی که در جهت اجرای عدالت باشد در حوزه های مختلف دنبال خواهد شد. *🔰 رئیسی: مقدمات ساخت ۴ میلیون مسکن انجام شده است/ مسکن سازان باید وارد میدان شوند و مردم هم باید کمک کنند* *🔸رئیس جمهور در گفت‌وگوی زنده تلویزیونی با مردم(۴):* 🔹جلسه شورای عالی مسکن برگزار شده و مقدمات کار ساخت ۴ میلیون مسکن انجام شده است. 🔹وعده ساخت مسکن هم در قانون آمده و هم نیاز کشور است و باید انجام شود. 🔹مسکن سازان باید وارد میدان شوند و مردم هم باید کمک کنند، دولت کار حمایت و نظارت را انجام خواهد داد. 🔹ساخت مسکن هم افزایش تولید و هم ایجاد اشتغال ایجاد خواهد کرد. *⭕رئیسی: کارِ میدانی، پشت میز انجام نمی‌شود/ پروژه های ناتمام استانی بسیاری داریم که با یک اقدام کوچک سرانجام می‌گیرد* *🔸️رئیس جمهور در گفت‌وگوی زنده تلویزیونی با مردم(۵):* 🔹️هفته هفت روز است و ما شش روز کار ملی انجام می‌دهیم و یک روز هم باید به استان ها سر بزنیم. 🔹️کاری که در میدان انجام می‌شود پشت میز انجام نمی‌شود. 🔹️سفرهای استانی برکات زیادی دارد. در استان نمایندگان آن استان صحبت می‌کنند و وزرا اقداماتی که باید انجام شود را در جمع مدیران بیان می‌کنند. 🔹️برخی گمان می‌کنند که ما می‌رویم در استان کلنگ می‌زنیم اما اینگونه نیست. پروژه های ناتمام استانی بسیاری داریم. 🔹️برخی از طرح هایی که در استان بررسی می‌شود که بیشتر اقداماتش انجام شده اما به پایان نرسیده است. 🔹️دولت ما دولت مردمی است و در هر شرایطی با مردم ارتباط خواهیم داشت. نباید ارتباطمان را با مردم قطع کنیم. چراکه ارتباط با مردم بسیار مفید است و به وزرا هم توصیه کردم که ارتباط خود را با مردم دنبال کنند. 🔹️پروژه هایی وجود دارد که گاه با یک اقدام کوچک سرانجام می‌گیرد. 🔹️من در یک استان گفتم شنیدن کی بود مانند دیدن. *🔰 رئیسی: مذاکره باید نتیجه داشته باشد/ لزوم وجود جدیت در طرف مقابل مذاکره* *🔸رئیس جمهور در گفت‌وگوی زنده تلویزیونی با مردم(۶):* 🔹کار اقتصاد مقاومتی را دنبال خواهیم کرد و سفره مردم را به مذاکره گره نمی‌زنیم. 🔹هرگز میز مذاکره را ترک نکردیم ،اما مذاکره باید نتیجه بخش باشد. 🔹در طرف مقابل هم آمادگی برای لغو همه تحریم‌ها می‌تواند نشانه جدیت آنها باشد. 🔹اعلام کرده بودیم که پس از استقرار دولت کار آغاز خواهد شد و این کار اکنون آغاز شده است. * 🍁🍂🍁🍂
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهلم دلم پیش حوریه بود و نم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و یکم لیلا خانم همچنانکه به صورتم دست می‌کشید، باز اصرار کرد: «الهه خانم! قربونت بشم! آروم باش! شماره شوهرت رو بده ما زودتر باهاش تماس بگیریم!» نمی‌توانستم تمرکز کنم و شماره مجید را به خاطر بیاورم که صورت کوچک و زیبای حوریه لحظه‌ای از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت و لبخند آخر مجید هر لحظه در برابر نگاهم جان می‌گرفت. بلاخره شماره مجید را رقم به رقم به خاطر آورده و با صدای ضعیفم تکرار کردم که آن هم نتیجه‌ای نداد و لیلا خانم با ناامیدی جواب داد: «گوشی‌اش خاموشه.» از تصور اینکه مجید دیگر پاسخ تلفن‌هایش را نخواهد داد و من دیگر صدای مهربانش را نمی‌شنوم، قلبم گُر گرفت و کاسه صبرم سرریز شد که از آتش دوری‌اش شعله کشیدم: «تو رو خدا مجید رو پیدا کنید! لیلا خانم، جون بچه‌ات، مجید رو پیدا کن!» می‌دانستم چاقو خورده، زخمی شده، زمین خورده، ولی فقط به خبر زنده بودنش راضی بودم که میان گریه التماس می‌کردم: «شاید بردنش بیمارستان، تو رو خدا ببینید کجاس! تو رو خدا پیداش کنید! فقط به من بگید زنده اس، فقط یه لحظه صداش رو بشنوم...» گلویم از هجوم گریه پُر شده و صدایم به سختی بالا می‌آمد و همچنان میان دریای اشک دست و پا می‌زدم: «خدایا! فقط مجید زنده باشه! فقط یه بار دیگه ببینمش!» لیلا خانم شانه‌هایم را گرفته و مدام دلداری‌ام می‌داد و کار من از دلداری گذشته بود که در یک لحظه همسر و دخترم را با هم از دست داده و در این گوشه بیمارستان تمام وجودم از درد فریاد می‌کشید. از اینهمه بی‌قراری‌ام، چشمان لیلا خانم و پرستار هم از اشک پُر شده و خانمی که مرا به بیمارستان رسانده بود، با دل نگرانی پیشنهاد داد: «شماره یکی از اقوامت رو بده باهاشون تماس بگیریم، خبر بدیم تو اینجایی. حتماً تا حالا نگرانت شدن و ازت هیچ خبری ندارن. شاید اونا از شوهرت خبر داشته باشن.» و از درد دل من بی‌خبر بودند که پس از مرگ مادرم چه غریبانه به گرداب بی‌کسی افتاده و از خانه خودم آواره شدم و نمی‌خواستم این همه بی‌کسی را به روی خودم بیاورم که بی‌آنکه حرفی بزنم، تنها با صدای بلند گریه می‌کردم. بلاخره آنقدر اصرار کردند که به سختی و با چند بار اشتباه، شماره عبدالله را به خاطر آوردم و پس از چند لحظه لیلا خانم شروع به صحبت کرد: «سلام! حالتون خوبه؟ ببخشید مزاحم شدم من همسایه خواهرتون هستم...» و نمی‌دانست چه بگوید که به مِن مِن افتاده بود: «ببخشید... راستش... راستش الهه خانم یه ذره کسالت داره، الان تو بیمارستانه...» و نمی‌دانم عبدالله چه حالی شد که لیلا خانم با دستپاچگی توضیح داد: «نه! چیزی نشده، حالش خوبه! من فقط خبر دادم.» و دیگر جرأت نکرد از حال من و سرنوشت نامعلوم مجید چیزی بگوید که آدرس بیمارستان را داد و ارتباط را قطع کرد و من که تا آن لحظه مقابل دهانم را گرفته بودم تا ناله گریه‌هایم به گوش عبدالله نرسد، دوباره به یاد دختر عزیزم به گریه افتادم و دیگر امیدی به دیدار دوباره مجیدم نداشتم که با تمام وجودم ضجه می‌زدم تا سرانجام از قدرت مُسکّن‌ها و آرامبخش‌هایی که پشت سر هم در سِرُم می‌ریختند، خوابم بُرد. نمی‌دانم چقدر در آن خواب عمیق فرو رفته بودم تا باز از شدت درد بیدار شدم. به قدری گریه کرده بودم که پلک‌هایم ورم کرده و مژه‌هایم به هم چسبیده بودند و به سختی توانستم چشمانم را باز کنم. احساس می‌کردم روی نگاهم پرده‌ای از گرد و غبار افتاده که همه جا را تیره و تار می‌دیدم. با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و یکم لیلا خانم همچنان
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و دوم هنوز خماری دارو به تنم مانده و نمی‌دانستم چه بر سرم آمده، ولی بی‌اختیار اشک از گوشه چشمانم جاری شد که می‌دانستم دیگر دختری ندارم و منتظر خبری از همسرم بودم که با همان صدای ضعیف و لرزانم، زیر لب ناله می‌زدم: «مجید... مجید زنده اس؟» که دستی روی دستم نشست و صدایی شنیدم: «الهه...» سرم را روی بالشت چرخاندم و از پشت نگاه تاریکم، صورت غمزده و خیس از اشک عبدالله را دیدم و پیش از هر حرفی با پریشانی پرسیدم: «از مجید خبر داری؟ پیداش کردی؟ زنده اس؟» از هر دو چشمش، قطرات اشک روی صورتش جاری بود و نگاهش بوی غم می‌داد و پیش از آنکه از مصیبت مجید، جانم به لبم برسد با صدایی آهسته پاسخ داد: «آره الهه جان! پیداش کردم، تو یه بیمارستان بستری شده.» و من باور نمی‌کردم که با گریه‌ای که گلوگیرم شده بود، باز پرسیدم: «حالش خوبه؟» و ظاهراً حالش خوب نبود که عبدالله سر به زیر انداخت و زیر لب زمزمه کرد: «آره...» سپس سرش را بالا آورد و می‌دانست تا حقیقت را نگوید، قرار نمی‌گیرم که با لحنی گرفته ادامه داد: «فقط دست و پهلوش زخمی شده.» و خدا می‌داند به همین خبر چقدر آرام گرفتم که لب‌های خشکم به ذکر «الحمدالله!» تکانی خورد و قطره اشکی به شکرانه سلامتی شوهرم، پای چشمم نشست. برای اولین بار پس از رفتن حوریه، لبخندی زدم و خودم دلتنگ هم صحبتی‌اش بودم که از عبدالله پرسیدم: «باهاش حرف زدی؟» و هول حال خودم به دلم افتاد که بلافاصله با دل نگرانی سؤال کردم: «می‌دونه من اینجوری شدم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد و همانطور که اشکش را پاک می‌کرد، پاسخ داد: «من وقتی رفتم اونجا، بیهوش بود. نتونستم باهاش حرف بزنم.» که باز بند دلم پاره شد و وحشتزده پرسیدم: «چرا بیهوش بود؟ مگه نمیگی حالش خوبه؟» دستم را میان انگشتانش گرفت و با مهربانی پاسخ داد: «گفتم که حالش خوبه، نگران نباش!» و دل بی‌قرار من دست بردار نبود که بلاخره اعتراف کرد: «نمی‌دونم، دکتر می‌گفت اعصاب دستش آسیب دیده، چاقویی هم که به پهلوش خورده به کلیه‌اش صدمه زده، برای همین عملش کردن. ولی دکتر می‌گفت حالش خوبه. فقط هنوز به هوش نیومده.» از تصور حال مجید، قلبم به تب و تاب افتاده و دیگر سلامتی‌اش را باور نمی‌کردم که باز گریه امانم را بُرید: «راست بگو! چه بلایی سرش اومده؟ تو رو خدا راستش رو بگو!» با هر دو دستش دستان لرزانم را گرفته بود و باز نمی‌توانست آرامم کند. صورت خودش هم از اشک پُر شده و به سختی حرف می‌زد: «باور کن راست میگم! فقط دست و پهلوش زخمی شده. دکتر هم می‌گفت مشکلی نیس.» و برای اینکه حرفش را باور کنم، همه ماجرا را تعریف کرد: «یه آقایی اونجا بود، می‌گفت من و شاگردم رسوندیمش بیمارستان. مثل اینکه تو اون خیابون مکانیکی داره. می‌گفت یه موتوری تعقیبش می‌کرده، ته خیابون پیچیدن جلوش که پولش رو بزنن. ولی مثل اینکه مجید مقاومت می‌کرده و اونا هم دو نفری می‌ریزن سرش. می‌گفت تا ما خودمون رو رسوندیم، دیگه کار از کار گذشته بوده!» بی‌آنکه دیده باشم، صحنه چاقو خوردن مجید را پیش چشمانم تصور کردم و از احساس دردی که عزیز دلم کشیده بود، جگرم آتش گرفت که عبدالله با حالتی دلسوزانه ادامه داد: «می‌گفت تو ماشین که داشتن می‌بردنش بیمارستان، اصلاً به حال خودش نبوده، می‌گفت تقریباً بی‌هوش بود، ولی از درد ناله می‌زده و همش «یاعلی! یاعلی!» می‌گفته، تا نزدیک بیمارستان که دیگه از هوش میره.» با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و دوم هنوز خماری دارو ب
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و سوم حالا نه تنها از داغ حوریه که از جراحتی که به جان مجیدم افتاده بود، طاقتم تمام شده و طوفان گریه آسمان چشمانم را به هم پیچیده بود و وقتی به خاطر می‌آوردم که هنوز از حال من و حوریه بی‌خبر است، تا مغز استخوانم می‌سوخت که می‌دانستم همه این درد و رنج‌ها ارزش یک تار موی دخترش را برایش ندارد و من چه بد امانت‌داری کردم که حوریه را از دست دادم و باز به یاد چشمان خواب و دهان بسته حوریه، ضجه‌ام بلند شد. هر چه می‌کردم تصویر چشمان باریکش که به خواب نازی فرو رفته و دهان کوچکش که هیچ تکانی نمی‌خورد، از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت که دوباره ناله زدم: «عبدالله! بچه‌ام از دستم رفت... عبدالله! دخترم رو ندیدی، خیلی خوشگل بود، خیلی ناز بود... عبدالله! دلم براش خیلی تنگ شده...» و حالا بیش از خودم، بی‌تاب مجید بودم که هنوز باید خبر حوریه را هم می‌شنید که میان هق هق گریه به عبدالله التماس می‌کردم: «تو رو خدا به مجید چیزی نگو! فعلاً بهش چیزی نگو! اگه بفهمه دِق می‌کنه، می‌خوام خودم بهش بگم...» چشمان مهربان عبدالله به پای این همه بی‌قراری‌ام از اشک پُر شده و نگاهش از غصه حال خرابم به خون نشسته و باز سعی می‌کرد با کلماتی پُر مِهر و محبت آرامم کند. دوباره از شدت ضعف، حالت تهوع گرفته و چشمانم سیاهی می‌رفت و من دیگر این ناخوشی‌ها را دوست نداشتم که تا امروز به عشق حوریه همه را به جان می‌خریدم و حالا هر درد، نمکی بود که به زخمم می‌پاشیدند و داغ حوریه را برایم تازه می‌کردند. به گمانم ساعت از دو بامداد گذشته بود که بلاخره گرداب گریه‌هایم به گِل نشست و نه اینکه داغ دلم سرد شده باشد که دیگر توانی برای نالیدن و اشکی برای گریستن نداشتم و باز دلم پیش مجید بود که با صدای ضعیفم رو به عبدالله کردم: «مجید کسی رو نداره. الان کسی تو بیمارستان بالا سرش نیس. تو برو اونجا، برو پیشش تنها نباشه. من کسی رو نمی‌خوام.» ولی محبت برادری‌اش اجازه نمی‌داد تنهایم بگذارد که باز اصرار کردم: «وقتی مجید به هوش بیاد، هیچکس پیشش نیس. از حال منم بی‌خبره، گوشی منم خونه جا مونده. نگران میشه، برو پیشش...» و حتی نمی‌توانستم تصور کنم که خبر این حال من و مرگ دخترش را بشنود که دوباره با دلواپسی تأکید کردم: «عبدالله! تو رو خدا بهش چیزی نگو! اگه پرسید بگو الهه خونه اس، بگو حالش خوبه، بگو حال حوریه هم خوبه!» که به اندازه کافی درد کشیده و نمی‌خواستم جام زهر دیگری را در جانش پیمانه کنم که باز تمنا کردم: «بگو الهه خیلی دلش می‌خواست بیاد بیمارستان عیادتت، ولی بخاطر حوریه نمی‌تونست بیاد.» و چقدر هوای هم صحبتی‌اش را کرده بودم که به ظاهر به عبدالله سفارش می‌کردم و در دلم حقیقتاً با محبوبم سخن می‌گفتم: «بهش بگو غصه نخور! بگو الهه آرومه! بهش بگو یه جوری به الهه خبر دادم که اصلاً هول نکرد. بگو الانم حالش خوبه و منتظره تا تو برگردی خونه.» و دلم می‌خواست با همین دستان ضعیف و ناتوانم باری از دوشِ دلش بردارم که از عشقم هزینه کردم: «بهش بگو الهه گفت فدای سرت! بگو الهه گفت همه پولی که ازت دزدیدن فدای یه تار موت! بگو الهه گفت جون مجید از همه دنیا برام عزیزتره!» با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
همـه‌ی آدم‌ها وقتی آرام باشند زشتی ‌هایشان ته‌نشین می‌شود و زلال به نظر می‌آیند ، برای اینکه آدمی را بشناسید قبل از مصرف خوب تکان دهید !! 🍂🍁🍂🍁
آیا هنوز هم نیاموختی ؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد ، " نمی توانند " پس به " تدبیرش " اعتماد کن به " حکمتش " دل بسپار به او " توکل " کن و به سمت او ”قدمی بردار : سکوت گورستان رامیشنوى؟ دنیا ارزش دل شکستن را ندارد ... میرسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود ...! ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ ﻋﻤﯿﻖ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ .... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ بودن را .... ﺑﭽﺶ ﺑﺒخش .... ﻟﻤﺲ ﮐﻦ ﻭ ﺑﺎ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ لبخند بزن😊 ♥ 🍂🍁🍃 🍂🍁🍁🍁
🍃 وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا 🍃 ﴿۷۹﴾ سوره مباركه اسراء و پاسى از شب را زنده بدار تا براى تو [به منزله] نافله‏ اى باشد اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند (۷۹)✨ 🌟 نماز شب رو تو سه زمان می تونيد بخونید: 1⃣ بعد از نماز عشاء 2⃣ بعد از نیمه شب 3⃣ از صبح تا شب، به نیت قضا ⬅ بهترین زمان برای خوندن نمازشب، یک ساعت قبل از اذان صبح. ولی اگر در بهترین زمان نتونستید بخونید، توی دو زمان دیگه بخونيد. 🌸 نياز نيست كه نمازشب كامل خونده بشه... 👈🏻 ميتونيد فقط حمدرو بخونيد‌. 👈🏻 در قنوت نماز وتر هم لازم نیست به چهل تا مومن دعا کنید. لازم نیست سیصد تا استغفار بگید، بلکه سه بار تسبیح گفتن کافیه. 👈🏻 می تونید فقط به نماز شفع و وتر اکتفا کنید و هشت رکعت نماز شب رو نخونید يا حتي فقط نماز وتر بخونید.
الهـی درجـلال،رحمانی دركمال، سبحانی تقدیردوستانم را زیبـابنویس خوابی آرام خیالی آسـوده وفردایی پرازموفقیت برایشان رقم بزن شبتون به لطافت گلـ🌷🌙 🌷🍃
✨پروردگارا ! 🌸بر هر چه بنگرم... ✨تـو پدیـدار بوده‌ای 🌸مبارک است ✨روزی که با نام تو‌‌‌ 🌸و توکل بر اسم اعظمت... ✨آغاز گردد .... 🌸الهی به امید تو 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ🍁ــلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 امروز چهارشنبه ☀️ ٢٨ مهر ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ١٣ ربیع الاول ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ٢٠ اکتبر ٢٠٢١ ميلادى 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹صلوات محبوب ترین عمل است 🍃🌹صلوات آتش جهنم را خاموش می کند 🍃🌹صلوات بهترین داروی معنوی است 🌸به آیه آیه 💗قرآن احمدی صلوات 🌸به بهترین گل 💗گلزار سرمدی صلوات 🌸به اهل بیت 💗رسول گرامی اسلام  🌸به غنچه غنچه 💗باغ محمدی صلوات 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸احمـد که جلوه گاه 🎊عنایات سرمد است 🌸برجمله خلایق 🎊عالم سرآمد است 🌸خواهی اگر صلاح و 🎊فلاح و نَجاح و جاه 🌸در سایه محمّد 🎊و آل محمّد است 🎊میلاد فرخنده پیامبر اکرم 🌸حضرت محمد (ص) و هفته وحدت مبارک🎈🎊💐 🌸🍃
سلام صبحتون به رنگ خدا ☕️🍁 صبح زیبای پاییزیی🍂 دیگری را آغاز میکنیم و براتون از خدا روزی سرشار از نعمت🍁 و فراوانی خواستارم و امیـدوارم هرکجا می‌نگریـد خیـر باشد و نیکی و مهـر♥️ صبح چهار شنبه تون به زیبایی طبیعت پاییز 🍁 🌸🍃
🌹یک سلام پراز احسـاس عالی یک سلام پراز محبت❤️ 🌹یک سلام پراز انرژی به دوستان گل امروزتون پراز مهربانی❤️ 🌹زندگیتون منور به نور الهی و دلتون به زیبایی گلها❤️ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر یک روز از زندگی‌ِاَم باقی مانده باشد آن یک روز را هم برایِ استقلال و حفظِ کرامتِ ایران خواهم جنگید؛ حتی اگر لقبِ شورشی و ضدِ مملکت به من داده شود. امروز ۲۸ مهر ماه، زادروزِ «ستار خان» سردارِ ملی و از آزادی‌خواهان و مبارزانِ راستینِ ایران‌زمین است؛ کسی که از او به عنوانِ نمادِ غیرت و شجاعت و شرافت یاد می‌کنند، کسی که ماندن و جنگیدن در زیرِ پرچمِ ایران را به پرچمِ بیگانه که وعده‌یِ در امان ماندن و بهره‌مند شدن از امتیازاتِ فراوانی را داشت، ترجیح داد و به سمبل و پیشرو جریانی که خواستارِ ساختنِ کشوری آزاد و آباد بود، تبدیل شد. زاد روزش خجسته، نامش جاوید، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد 🌸🍃