📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و پنجاه و سوم
مجید با دست چپش به سختی در را باز کرد و همانجا در پاشنه در ایستاد که انگار نفسش بند آمده و دیگر نمیتوانست قدمی بردارد. دوباره رنگ از صورتش پریده و پیشانیاش خیس عرق شده بود که هنوز ضعف خونریزیهای شدیدش جبران نشده و رنگ زندگی به رخسارش برنگشته بود. از نگاه غمگینش پیدا بود گلایههای عبدالله را شنیده که با لحنی گرفته سلام کرد و باز میخواست به روی خودش نیاورد که با مهربانی رو به من کرد: «چقدر وقته برق رفته؟ الان میرم بهش میگم.» از جا بلند شدم و به رویش خندیدم تا لااقل دلش به مهربانی من خوش باشد و گفتم: «یه ساعتی میشه.» و میدیدم دیگر رمقی برای رفتن به طبقه پایین و جر و بحث با مسئول مسافرخانه ندارد که با خوشرویی ادامه دادم: «حالا فعلاً بیا تو، ان شاءالله که زود میاد.» از مهربانی بیریایم، صورتش به خندهای شیرین باز شد و با گامهایی خسته قدم به اتاق گذاشت، ولی عبدالله نمیخواست ناراحتیاش را پنهان کند که سنگین سلام کرد و از روی صندلی بلند شد تا برود که مجید مقابلش ایستاد و صادقانه پرسید: «از دست من ناراحتی که تا اومدم میخوای بری؟» هر دو مقابل هم قد کشیده و دل من بیتاب اوقات تلخی عبدالله، به تپش افتاده بود که مبادا حرفی بزند و دل مجید را بشکند که نگاهی به مجید کرد و با لحن سردی جواب داد: «اومده بودم یه سر به الهه بزنم.» و مجید نمیخواست باور کند عبدالله به نشانه اعتراض میخواهد برود که بازهم به روی خودش نیاورد و پرسید: «نمیدونی بابا کجا رفته؟» از این سؤالش بند دلم پاره شد، عبدالله خیره نگاهش کرد و او هم مثل من تعجب کرده بود که به جای جواب، سؤال کرد: «چطور؟» به گمانم باز درد جراحتش در پهلویش پیچیده بود که به سختی روی صندلی نشست و با صدای ضعیفی جواب داد: «چند بار رفتم درِ خونه، پول پیش رو پس بگیرم. ولی کسی خونه نیس.» نگاهم به صورتش خیره ماند که گرچه به زبان نمیآورده تا دل مرا نلرزاند، ولی خودش به سراغ پدر میرفته و چقدر خوشحال شدم که پدر نبوده تا دوباره با مجید درگیر شود. عبدالله شانه بالا انداخت و با بیتفاوتی پاسخ داد: «من که تازگیها خیلی اونجا نمیرم، ولی ابراهیم میگفت یه چند وقتیه با نوریه رفتن قطر.» مجید با دست چپش روی پهلویش را گرفت و با صدایی که از سوزش زخمهایش خش افتاده بود، زمزمه کرد: «نمیدونی کِی برمیگرده؟» از اینکه میخواست باز هم به سراغ پدر برود، دلم لرزید و پیش از آنکه حرفی بزنم، عبدالله قدمی را که به سمت در اتاق برداشته بود، عقب کشید و رو به مجید طعنه زد: «اینهمه مصیبت کم نیس؟!!! میخوای بری که دوباره با بابا درگیر شی؟!!! این همه تن الهه رو لرزوندی، بس نیس؟!!!» و مجید انتظار این برخورد عبدالله را میکشید که ساکت سر به زیر انداخت تا عبدالله باز هم عقده دلش را بر سرش خالی کند: «بذار خیالت رو راحت کنم! بابا که هیچی، ابراهیم و محمد هم از ترس بابا، دیگه کاری به تو و الهه ندارن!» مجید آهسته سرش را بالا آورد و نگاه متحیرم به عبدالله خیره شد تا با عصبانیت ادامه دهد: «من دیروز هم به ابراهیم زنگ زدم، هم به محمد، ولی هیچ کدوم حاضر نیستن حتی یه زنگ بزنن حال الهه رو بپرسن، چه برسه به اینکه براتون یه کاری بکنن!» از اینهمه بیمِهری برادرانم قلبم شکست و خون غیرت در چشمان مجید جوشید که پیش از آنکه من حرفی بزنم، مردانه اعتراض کرد: «مگه من ازت خواسته بودم بهشون زنگ بزنی و واسه من گدایی کنی؟!!!» عبدالله چشمانش از عصبانیت گرد شد و فریاد کشید: «اگه به تو باشه که تا الهه از گشنگی و بدبختی تلف نشه، از کسی کمک نمیخوای!!!» از توهین وقیحانهاش، خجالت کشیدم که به حمایت از مجید، صدایم را بلند کردم: «عبدالله! چطوری دلت میاد اینجوری حرف بزنی؟!!! اومدی اینجا که فقط زجرمون بدی؟!!!» و فریاد بعدی را از روی خشمی دلسوزانه بر سرِ من کشید: «تو دخالت نکن! من دارم با مجید حرف میزنم!» و مجید هم نمیخواست من حرفی بزنم که با اشاره دست لرزانش خواست ساکت باشم، به سختی از روی صندلی بلند شد و دیدم همه خطوط صورتش از درد در هم شکست و خواست جوابی بدهد که عبدالله امانش نداد: «میبینی چه بلایی سرِ الهه اُوردی؟!!! لیاقت خواهر من این بود؟!!! لیاقت الهه این مسافرخونه اس؟!!! زندگیاش نابود شد، از همه خونواهاش بُرید، بچهاش از بین رفت، خودش داره از ضعیفی جون میده! اینهمه عذابش دادی، بس نیس؟!!! حالا میخوای اینجا زنده به گورش کنی؟!!! بعدش چی؟!!! وقتی دیگه پول کرایه اینجا رو هم نداشتی میخوای چی کار کنی؟!!!»
#بدونتعارف . .
ابوترابراگفتند:
یاعلۍ!
مافعلتحتّیتصیرَعلیاً؟
چہڪردۍڪہ" علی "شدۍ؟
حضرت فرمودند:
إنّۍکنتُبوابّاًلقلبی
نگھباندلمبودم!
+نگھباندلتباش🌿'!
.
.
اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ الفرج
🍁🍂🍁🍁
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
« تقدیم به قلب صبور همسران شهدا»
جنس «شهادت» تو فرق می کند!
تو یک زنی... جهاد بر زنان واجب نیست، اما تو هم شهید میشوی.
تو میدانستی به کسی بله میگویی که دنیایی نیست،
وقتی بله گفتی شهید شدی
لحظه لحظه عاشقانهات را زندگی کردی، میدانستی عمر عاشقانهات کوتاه است ...و
با این علم و آگاهیات، شهید شدی
گفت دلبستهاش نشوی...
و تو هر بار پس از شنیدن غزلهای خداحافظیاش شهید شدی
ثانیههای نبودنش را همچون گذران سالیانی دور و دراز تحمل کردی ... و
در تیک تاک ثانیههای نبودنش شهید شدی
ترس وجودت از مجروح شدنش، اسیر شدنش، شهید شدنش را به صبر مبدل کردی... و
هربار با این افکار شهید شدی
از نبودن گفت و
تو شهید شدی
از شهادت گفت و
تو شهید شدی
از تنهاییهای بدون او گفت و
تو شهید شدی
از رسالتت بعد از شهادتش گفت و
تو شهید شدی
از به ثمر رساندن بچهها بی او گفت و
تو شهید شدی
حال او شهید شد و
تو شهید شدی
آری تو شهید شدی شهادتی از جنس پر احساس زنانه، از جنس تمام لحظههای سختِ بی او ... از جنس دلتنگیهای مداوم ... از جنس تنهایی ... از جنس صبوری.
تو هم شهید شدی فقط جنس شهادت تو فرق میکن!
او یک بار شهید شد و تو هر دم شهید میشوی
🍁🍂🍁🍂🍂
مداحی آنلاین - عشق تو تو خونمونه جونمون نثاره - محمود کریمی.mp3
6.23M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
🌸 #میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)
💐عشق تو تو خونمونه
💐جونمون نثاره
🎤 #محمود_کریمی
👏 #سرود
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️⚫️نماز شب در قرآن:
🌸🍃پاداش شب زنده داری🍃🌸
🍀خداوند میفرماید:
ان المتقین فی جنات و عیون آخذین ما آتاهم ربهم انهم کانوا قبل ذالک محسنین کانو قلیلا من اللیل ما یهجعون و بالاسحارهم یستغفرون؛
🍀 به یقین پرهیزکاران در باغهای بهشت و میان چشمهها قرار دارند و از آنچه پروردگارشان به آنان بخشیده دریافت میکنند؛ زیرا پیش از آن در دنیا از نیکوکاران بودند، آنها کمی را میخوابیدند و در سحرگاهان استغفار میکردند.
📚سوره ذاريات آیات 15-18
🍀آری! بهشت برین الهی، پاداش کسانی است که از خواب شب بر میخیزد و به عبادت و استغفار مشغول می شوند.
#نماز_شب_در_قرآن
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#شبتونمهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي
✨تَحَبَّبَ إلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّي..
🍁قربون اون خدایی
✨که با من مهربونی میکنه
🍁بهم محبت میکنه
✨با اینکه از من بی نیازه...
🍁شبتون خوش 🌙
✨چراغ امیدتون روشن
🍁وجودتون سلامت
✨غم از احوالتون دور
🍁لبخند کُنج لباتون
✨و دعای خیر همراه زندگیتون
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایا باتـوکل به تـو
✨پنجره ماه آبان را باز میکنیم
🌸1 مــ🌙ـاه خیر و برکت
✨1 مـ🌙ــاه سلامتی و سعادت
🌸1 مـ🌙ــاه آرامش و پیشرفت
✨1 مــ🌙ـاه زندگی پرازموفقیت
🌸به همه ما عطــابفـرمــــا🙏
🌸🍃
🌸ای احمدیان به نام احمد صلوات🌸
🌸هر دم به هزار ساعت از دم صلوات🌸
🌸از نور محمدی دلم مسرور است🌸
🌸پیوسته بگو تو بر محمد صلوات🌸
🌋الّلهُمَّ 🌟💐
🌋صلّ🌟💐
🌋علْی 🌟💐
🌋محَمَّدٍ 🌟💐
🌋وآلَ🌟💐
🌋محَمَّدٍ🌟💐
🌋وعَجِّل🌟💐
🌋 فرَجَهُم🌟💐
🌋الّلهُمَّ 🌟💐
🌋صلّ🌟💐
🌋علْی 🌟💐
🌋محَمَّدٍ 🌟💐
🌋وآلَ🌟💐
🌋محَمَّدٍ🌟💐
🌋وعَجِّل🌟💐
🌋 فرَجَهُم🌟💐
🌋الّلهُمَّ 🌟💐
🌋صلّ🌟💐
🌋علْی 🌟💐
🌋محَمَّدٍ 🌟💐
🌋وآلَ🌟💐
🌋محَمَّدٍ🌟💐
🌋وعَجِّل🌟💐
🌋 فرَجَهُم🌟💐
🌋الّلهُمَّ 🌟💐
🌋صلّ🌟💐
🌋علْی 🌟💐
🌋محَمَّدٍ 🌟💐
🌋وآلَ🌟💐
🌋محَمَّدٍ🌟💐
🌋وعَجِّل🌟💐
🌋 فرَجَهُم🌟
💕 پیشاپیش 💕
💕ولادت💞
💞حضرت محمد(ص)💞
💞 بر همه شما💞
💞 مبارڪ باد💞
🌸🍃
🌷۲ علت گرفتاریها ومشکلات:
۱.گناهان:
وَمَآ أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ (٣٠)شوری
وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (٢١)سجده
۲. امتحان :
که پاداش صابرین،صلوات ورحمت خداست:
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ (١٥٥)بقره
🍁🍂🍁🍂
💌 جملاتی طلایی در زندگی:
✅ یادت باشه تا خودت نخوای هیچکس نمیتونه زندگیتو خراب کنه.
✅ یادت باشه که آرامش رو باید تو وجود خودت پیدا کنی.
✅ یادت باشه خدا همیشه مواظبته.
✅ یادت باشه همیشه ته قلبت یه جایی برای بخشش آدما بگذاری.
✅ زبان استخوانی ندارد اما انقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند مراقب حرفهایمان باشیم.
✅ زندگی کوتاه نیست مشکل اینجاست که ما زندگی رو دیر شروع میکنیم.
✅ دردهایت را دورت نچین که دیوار شوند زیر پایت بچین که پله شوند.
✅ هیچوقت نگران فردایت نباش خدای دیروز و امروز فردا هم هست.
🍁🍂🍁🍂
شهید خلیلی از همان دوران کودکیاش، به مسجد و هیئتهای مذهبی علاقه نشان میداد.
ما هم تشویقش میکردیم.
یادم هست حتی شبهایی که زیر باد و باران شدید، رسول و برادرش روحالله را سوار موتور میکردیم و به هیئت میبردیم، به نماز اول وقت علاقه فراوانی داشت.
قرآن میخواند، در هیئتها مداحی میکرد.
شهدا را برای خودش الگو کرده بود.
هر وقت در تلویزیون از دفاع مقدس میگفتند یا وصیت نامه شهدا را میخواندند، با دقت گوش میکرد. خلاصه خیلی در این زمینهها خدا را شکر فعال بود.
🌼به روایت از پدر
🌹شهید رسول خلیلی🌹
از اول نامزدیمون…با خودم کنار اومده بودم که من…اینو تا ابد کنارم نخواهم داشت…
یه روزی از دستش میدم…اونم با شهادت…
وقتی که گفت میخواد بره…انگار ته دلم…آخرین بند پاره شد…انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده…
اونقد ناراحت بودم…نمیتونستم گریه کنم…چون میترسیدم اگه گریه کنم
بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شم…
یه سمت ایمانم بود و یه سمت احساسم…
احساسم میگفت جلوش وایسا نذار بره…
ولی ایمانم اجازه نمیداد…
یعنی همش به این فکر میکردم که قیامت…
چطور میتونم تو چشای امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و…
انتظار شفاعت داشته باشم…
در حالی که هیچ کاری تو این دنیا نکردم…
اشکامو که دید..
دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت…
“دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونی
🌸شهید سیاهکالی🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊عید زیباى برائت
از عدو دارد ربیع🌸🍃
🎊عید میـلاد
دو دلدار نکو دارد ربیع🌸
🎊موسم سرمستى
دلهاى شیدا آمده🌸
💖مصطفى با حضرت صادق
به دنیــــا آمـــــده 🎊🌸
🎉💖ولادت حضرت محمد(ص)
🎉💖وحضرت امام جعفر صادق(ع)
برشما پیشاپیش مبارکــــَ باد 🎊 🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐ای حُسن خُلقت بی بدل
💐ای از تو عالم در عجب
🌷پیشاپیش ولادت
رسول اکرم (ص) بر عموم
مسلمانان جهـان گرامی باد💐
#استوری
🌸🍃
اونقدر آدمها قبل من و شما
🍃غصه خوردند،
🍃گریه کردند ،
🍃عاشق شدند،
🍃فارغ شدند،
🍃فحش دادند...
اونقدر آدمها قبل من و شما
🌱بردند، باختند،
🌱گذاشتن رفتند ..
🌱از دیگران بریدند..
اونقدر آدمها قبل من و شما
🍃 به گذشتهشون فکر کردند،
🍃حسرت خوردند،
🍃بغض کردند...
اما حالا کجا هستند؟
🌱 پس رفیق رها کن ،
🌱 رها کن و شاد باش..
🌱از امروزت ، از زندگیت لذت ببر..
🌸🍃
#دوڪلامحرفحساب🌿
•میدونی چرا توبه ،قیمت دارہ؟!
چون وقتی برمیگردیم ڪه میتونیم
نیایم. . .
مهم اینه ڪه هر جا
هستیم و فهمیدیم داریم راهُ
اشتباه میریم برگردیم..
#ان_الله_یحب_التوابین❤️
اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْᓅَرَجْ╰
🍁🍂🍁🍂