eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥘 😋 🔸مقداری آلو رو از سه چهار ساعت قبل خیس میکنیم یه دونه پیاز خردشده رو با یکی دو قاشق روغن و کمی زردچوبه و فلفل تفت میدیم حالا تکه های مرغ رو بهش اضافه کرده و تفت میدیم حالا به مرغمون نمک و دو تا دونه برگ بو اضافه کرده و به مقدار کافی آبجوش میریزیم تا بپزه آلوهای خیس خورده رو میشوریم و میذاریم کنار حالا مرغمون پخته ،زیرشو خاموش میکنیم یه دونه پیاز بزرگ رو خلالی خرد کرده و با مقداری روغن و کمی فلفل تفت میدیم وقتی سرخ شد تکه های مرغ پخته رو توی تابه میذاریم و روشون زعفرون میریزیم و سرخشون میکنیم حالا آلوهای خیس خورده رو به همراه آب مرغ اضافه میکنیم برای پخت آلوها کمی آب به خورشت اضافه میکنیم مقداری زرشک پاک شده و شسته رو با کره و گلاب تفت میدیم حالا مقداری آبغوره و زرشک تفت داده شده رو به خورشت اضافه کرده و میذاریم جابیفته و نوش جان
❤️🌷 مواد لازم: عدس۱۰۰ گرم سیب زمینی خام ۱ عدد پیاز ۱ عدد آرد سفید ۱ قاشق غذاخوری آرد سوخاری ۲ قاشق غذاخوری تخم مرغ ۱ عدد گشنیز یا جعفری تازه ساطوری شده ۱ قاشق غذاخوری نمک ،فلفل سیاه،پاپریکا،پودر تخم گشنیز،پودرسیر،آویشن،زردچوبه یا ادویه های دلخواه . طرز تهیه: ابتدا عدس را حداقل دو ساعت خیس کنید و سپس بپزید و بعد با هر وسیله ای داشتین پوره کنید،سپس سیب زمینی خام را رنده ریز بزنید و آبش رو بگیرید و به عدس پخته اضافه کنید (میتونید از سیب زمینی پخته هم استفاده کنید) سپس پیاز را هم رنده کنید آبش رو بگیرید و به مواد اصافه کنید،سپس ادویه ها و تخم مرغ و آرد سفید و آرد سوخاری و سبزی ساطوری شده را اضافه کنید(من از گشنیز تازه استفاده کردم ) و همه مواد را باهم مخلوط کنید و یک ساعت در یخچال استراحت دهید سپس از مواد برداشته و در تابه سرخ کنید یا در سینی فر بچینید و بدون روغن بپزید که اتفاقا خوب هم میشه خیلی سلامته
دمپخت میگوبوشهری 😍 اول از همه باید بگم اون سیرها که توی عکسه والا ما همشو نمی خوریم توی عکس زیاد گذاشتم اینم قابل توجه کسانی که مادام میگن اینهمه سیر میخورید 🤣 و اما دستور من یه پیاز بزرگ را نگینی خرد وتوی روغن تفت دادم بعدش سبزی نیم کیلو پاک نکرده که گشنیز بیشترو کمی شوید تازه را با همراه کمی شمبلیله خشک گذاشتم قدری سرخ بشه بعد سیر خرد شده رواضافه و زردچوبه و فلفل باید تند باشه و ادویه مخلوط و کمی گرد لیمو و نمک و مخلوط کردم وبعد میگو ۳۰۰ گرم را اضافه و تفتش دهید و بعد اب تمر هندی بزنید یه لیوان .کمتر هم میشه و ابجوش و چند جوش که زد برنج نیم کیلو را اضافه و ابش که بخار شد دم کنید بسیار خوشمزه س .نوش جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆 ✍ زمین روحت را آباد کن 🔹شخصی ۳۰ سال مشغول تجارت بود، ثروت عظیمی به دست آورد و زمین بسیار بزرگی خرید. 🔸۳۰ سال دیگر کار کرد و باز هم ثروت کلانی به دست آورد و با آن ثروت، کاخ بسیار مجللی ساخت. 🔹زمانی که می‌خواست به آن کاخ نقل مکان کند، ماموران حکومتی گفتند که زمین شما آن طرف‌تر است و زمین را اشتباهی گرفته‌ای، کاخت را روی زمین دیگری ساخته‌ای و زمین خودت بایر مانده است. 🔻این داستان ما هم هست؛ یک زمین داریم به نام بدن و یک زمین هم داریم به نام روح. 🔸فکر می‌کنیم بدن ما، زمین ماست و هر چه داریم خرج این بدن می‌کنیم و وقتی که می‌خواهیم بمیریم به ما می‌گویند: 🔹زمین شما، روحتان بوده ولی شما روح را رها کرده‌اید و فقط بدن را آباد کرده‌اید. 🔻در زمین مردمان، خانه مکن کار خود کن، کار بیگانه مکن کیست بیگانه تن خاکی تو کز برای اوست غمناکی تو 🔻تا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی جوهر خود را نبینی، فربهی گر میان مشک تن را جا شود روز مردن گند او پیدا شود 🔻مُشک را بر تن مزن بر دل بمال مشک چه بود نام پاک ذوالجلال 🍂🍁🍂🍁
واقعا زیباست حتما بخونید: ادب مدرک نیست! ادب لباس گران پوشیدن نیست، ادب بالای شهر زندگی کردن نیست! ادب ماشین خوب داشتن نیست، ثروت و مدرک ادب نمی آورد، ادب در ذات آدمهاست که با تربیت و آموزش صحیح به بار می نشیند، ادب یعنی به همسرت امنیت، به فرزندت محبت به پدر و مادرت خدمت و به دوستانت شادی را هدیه کنی، ادب یعنی با هر مدرک و مقامی که باشی معنای انسانیت را درک کرده و نام نیک از خود به جا گذاشتن است...! 🍂🍁🍂🍁
👌 سه مستحب مهم در روز را فراموش نکنید 1️⃣ غسل جمعه که بسیار بسیار بسیار توصیه و سفارش شده است 2️⃣ نماز جعفر طیار که سیره علما بوده در روز جمعه خواندن، حتما بخوانید ، اگر هم سخت است ذکرها را بعد نماز به نیت رجا بگویید، اما حتما با این نماز انس بگیرید، در سیره برخی علما هر روز خوانده میشد این نماز ! عجیب است این نماز، برکت معنوی فوق العاده دارد، کلا 20 دقیقه هم طول نمی کشد، اگر خواندن 4 رکعت کاملش برای شما سخت است، دو رکعتش را بخوانید، اما از دست ندهید ، در استجابت دعا هم بسیار موثر است 3️⃣ زیاد فرستادن شادی قلب صلوات🌸 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🌸 🍂🍁🍂🍁
گاهے انسان بايد بنشيند با نفـسِ خود حساب‌کتاب کند. پدر ما را اين نفس در مےآوَرَد. بہ نفس خود بگوييد: تا کے؟ چقـدر؟ بس است ديگـر! بہ فکرِخودت باش! _آیت الله مجتهدی تهرانی_ 🌿 🍂🍁🍂🍁
❤️ 🔔 زشتی و زیبایی ✅ حاج اسماعیل دولابی: هر وقت فکر کردی و از خودت زشتی دیدی استغفار کن که زشتی رو پاک می کنه. وقتی زیبایی دیدی بر پیامبر و آلش صلوات بفرست که زیبایی را زیاد می کند 🍂🍁🍂🍁
سه رفیق، سه شهید سه کبوتر، سه برادر سه یار، سه دلدار رفاقت تا شهادت 🥀 از مکتب شهادت به سبک شهدا رفاقت را یاد بگیریم🥀
- هرگاه‌مایل‌به‌گناه‌بودۍ‌این‌ سه‌نکته‌رافراموش‌مڪن " خدا‌میبیند؛ملائڪ‌ مۍ‌نویسد؛درحالي‌ڪھ مرگ‌مۍ‌آید‌ . - حاج‌حسین‌یڪتا 🍂🍁🍂🍁
✌️چقدر این جمله زیباست✌️ انسانهای ناپخته همیشه میخواهند که در مشاجرات پیروز شوند... حتی اگر به قیمت از دست دادن "رابطه" باشد... اما انسانهای عاقل درک میکنند که گاهی بهتر است در مشاجره ای ببازند، تا در رابطه ای که برایشان با ارزش تر است "پیروز" شوند... هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛ مگر به " فهم و شعور " ؛ مگر به " درک و ادب " ؛ آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند ! واین قدرت تو نیست ؛ این " انسانیت " است....!! ‎‌‌‌‌‌‌ 🖌دڪتر انوشه 🍂🍁🍁🍂
حاج‌آقا‌پناهیان‌می‌گفتن(:"♥️ اگردر‌دین‌دارۍ پخته‌شدید..خام‌نخواهید‌شد! ولۍاگرداغ‌شدید احتمالاسردخواهیدشد پختہ‌شویم.. . . 🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) 5⃣4⃣ قسمت چهل و پنجم💎 فاطمه سلام الله علیها همان لحظه از س
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) 6⃣4⃣ قسمت چهل و ششم💎 در آستانه رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله، زهرا سلام الله علیها به کنار بسترش آمد، پیامبر صلی الله علیه وآله به صورت خصوصی با او صحبت کرد و او گریه نمود. سپس دوباره با دخترش نجوا کرد و فاطمه سلام الله علیها چهره اش باز و خندان گردید. بعد از وفات رسول الله علیه وآله از فاطمه سلام الله علیها علت خنده و گریه اش را پرسیدم و او گفت: پدرم بار اول فرمود: فاطمه جان: من از میان شما خواهم رفت. و من گریه کردم. سپس به من فرمود: دخترم! ناراحت نباش! تو اولین کسی هستی که به من خواهد پیوست. لذا خوشحال شدم. حضرت فاطمه سلام الله علیها به عنوان مربی و معلم انسانهای ظلمت زده و غوطه ور در جهل و نادانی، با زیباترین شیوه ها آنان را آموزش می داد. آن بانوی فرهیخته چنان مردم را جذب می کرد که ساعات تعلیم و تعلم برای دانش طلبان لذت بخش ترین لحظات به شمار می آمد. ادامه دارد...
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 38 ✅ وقتی آدم ارزش زمان خودش رو خیلی زیاد بدونه دیگه برای هر کاری نمیذاره. پای هر فیلم
39 ✅ گفتیم که هر کسی باید هر فیلمی که واقعا نیازش هست رو ببینه. متاسفانه از بین بردن زمان در جامعه ما تبدیل به یه فرهنگ شده. چطور؟ ⭕️ اگه یه نفر مقدار پول رو جلوی چشم شما آتیش بزنه شما چه واکنشی نشون میدید؟ خب طبیعیه هر کسی ببینه میگه عجب آدم احمقیه! چرا داره پولش رو از بین میبره؟! مگه آدم عاقل پولاش رو آتیش میزنه؟!😒 درسته؟ حالا یه سوال! مگه ارزش زمان بالاتر از پول نیست؟ 🔸 اگه یه نفر زمان خودش رو الکی آتیش بزنه نظرتون چیه؟! کسی که زمان خودش رو برای هر کاری میذاره در واقع داره زمانش رو از بین میبره و آتیش میزنه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هفتاد و دوم شبی که به این خ
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هفتاد و سوم ساعتی از اذان مغرب گذشته بود که آسید احمد و مجید از مسجد برگشتند و از همانجا مشغول کار شدند. کف حیاط را فرش انداختند تا مردها در حیاط بنشینند و زن‌ها در ساختمان، روی ایوان هم برای آسید احمد میز و صندلی تعبیه کردند تا هنگام سخنرانی و قرائت دعا، منبر مناسبی داشته باشد. مامان خدیجه هم غذای مختصری تدارک دید و در فرصتی که تا آمدن میهمانان مانده بود، با عجله شام را خوردیم و من و زینب‌سادات مشغول شستن ظرف‌ها بودیم که اولین خانواده وارد شد. می‌دیدم زینب‌سادات دست و پایش را گم کرده که با لحنی صمیمی پیشنهاد دادم: «تو برو کمک مامان خدیجه! من می‌شورم!» و منتظر همین جمله بود که با تشکری شیرین، دست‌هایش را خشک کرد و با عجله از آشپزخانه بیرون رفت. فقط دو سال از من کوچکتر بود و در همین مدت به قدری دلبسته مهربانی‌های خالصانه‌اش شده بودم که همچون خواهری که هرگز طعم محبتش را نچشیده بودم، دوستش داشتم و نه فقط زینب‌سادات، که تمام اعضای این خانواده با چنان محبت و مرحمتی با من و مجید برخورد می‌کردند که غم غربت و بی‌وفایی خانواده‌ام، فراموش‌مان شده بود. ظرف‌ها را شستم و برای پذیرایی از بانوانی که وارد می‌شدند، مشغول ریختن چای شدم که مراسم با تلاوت قرآن آغاز شد. ظاهراً سیستم بلندگو و میکروفون هم آورده بودند که صدا با کیفیت خوبی پخش می‌شد. من و زینب‌سادات از خانم‌ها پذیرایی می‌کردیم و مجید و یکی دو جوان دیگر هم در حیاط مشغول کار بودند. همین که سینی چای را دور می‌گرداندم، تصور کردم اگر عبدالله مرا در این وضعیت ببیند چه فکری می‌کند که من به آرزوی هدایت مجید به مذهب اهل تسنن، پیوند زناشویی‌مان را بستم و حالا برای جشن میلاد امام غایب شیعیان، میهمانداری می‌کردم! کسی که به اعتقاد عامه اهل سنت، هنوز متولد نشده و هر زمان مقدمات ظهورش فراهم شود، دیده به جهان خواهد گشود تا آماده قیام آسمانی‌اش شود، ولی خودم می‌دانستم همچنان بر سرِ عقیده‌ام هستم و هنوز هم به هر بهانه‌ای با مجید صحبت می‌کردم بلکه معجزه‌ای دیگر در زندگی‌ام رخ داده و همسر نازنینم به راهی استوارتر هدایت شود. قرائت قرآن که تمام شد، آسید احمد سخنرانی‌اش را شروع کرد و پیش از طرح هر بحثی، زبانش به شکایت باز شد که هنوز دو روز از سقوط موصل و هجوم وحشیانه تروریست‌های داعش به برخی شهرهای عراق نگذشته و صحنه‌های هولناک کشتار مسلمانان عراقی از ذهن هیچ کس پاک نشده بود. حالا چند روزی می‌شد که عراق هم به خاک مصیبت سوریه نشسته و به بلای گروهی به مراتب وحشی‌تر از جبهه النصره به نام داعش، مبتلا شده بود. چند دقیقه اول سخنرانی آسید احمد در مورد همین فتنه تکفیری بود که به نام اسلام، امت اسلامی را به مصیبتی بی‌سابقه دچار کرده و لاجرم علاجی جز برقراری اتحاد بین مسلمانان ندارد که این حیوان درنده می‌خواهد سینه شیعه را به اتهام کفر بدرد و خونش را به گردن سُنی بیندازد تا گردن سُنی را هم به انتقام خونی که خود از شیعه ریخته، بشکند. او می‌گفت و دل من همچنان از وحشت نوریه و برادران سگ صفتش می‌لرزید که هنوز ترس فتنه‌انگیزی‌های شیطانی‌اش را فراموش نکرده و دهان خونینش را که فتوا به تکفیر و حکم به قتل شیعه می‌داد، از یاد نبرده بودم. گوشه آشپزخانه به کابینت تکیه زده و منتظر بودم زینب‌سادات سینی را بیاورد تا استکان‌های خالی را بشویم و همچنان گوشم به لحن جذاب آسید احمد بود که حالا از فضایل امام زمان (علیه‌السلام) صحبت می‌کرد که بر خلاف عقیده اهل سنت، شیعیان امام خود را زنده و حاضر می‌دانند و هر سال در نیمه شعبان به مناسبت ولادتش جشن مفصلی می‌گیرند. پیشتر از عبدالله شنیده بودم در میان اهل سنت هم کسانی هستند که اعتقاد دارند مهدی موعود (علیه‌السلام) قرن‌ها پیش متولد شده و تا زمانی که امر ظهورش از جانب پروردگار فرا رسد، در غیبت به سر خواهد برد، ولی من تا امشب به این مسأله به طور دقیق فکر نکرده بودم و شاید حضور و یا عدم حضور این موعود جهانی برایم اهمیت چندانی نداشت و بیشتر به لحظه ظهور و حکومت جهانی‌اش می‌اندیشیدم که به اعتقاد همه مسلمانان، همان حکومت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) خواهد بود، ولی آسید احمد با شوری عاشقانه در وصف این موعود جهانی صحبت می‌کرد و می‌دیدم جمعیت با چه محبتی برای سلامتی حضرتش صلوات می‌فرستند و حتی برخی هر گاه نامش را می‌شنیدند، تمام قد از جا بلند شده و برای فرجش دعا می‌کردند. می‌توانستم تصور کنم چند قدم آن طرف‌تر، چه حالی به مجیدم دست داده و چقدر برای امام پنهان از نظرش، بی‌قراری می‌کند که بی‌تابی‌های عاشقانه‌اش را به پای مقدسات مذهب تشیع کم ندیده بودم.
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هفتاد و سوم ساعتی از اذان م
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هفتاد و چهارم استکان‌ها را با زینب‌سادات می‌شستم و تمام حواسم به سخنان آسید احمد بود که حسابی صحبتش گل کرده و با استناد به حدیثی از امام رضا (علیه‌السلام)، امام زمان (علیه‌السلام) را پدری دلسوز، برادری وفادار و مادری مهربان نسبت به مسلمانان توصیف می‌کرد و احساس می‌کردم در میان دریایی از بغض حرف‌هایش را به گوش حاضران می‌رساند: «مردم! وقتی ما گناه می‌کنیم، امام زمان (علیه‌السلام) غصه می‌خوره، مثل پدری که از اشتباه بچه‌اش خجالت بکشه، امام زمان (علیه‌السلام) هم از خدا خجالت می‌کشه! مثل مادری که به خاطر خطای بچه‌اش، عذرخواهی می‌کنه، آقا به خاطر گناه ما از خدا طلب مغفرت می‌کنه!» که بغضش شکست و با گریه‌ای که گلویش را گرفته بود، چه لحن عاشقانه‌ای خرج امامش کرد: «دیدی دو تا داداش چه جوری از هم حمایت می‌کنن؟ دیدی چه جوری یه داداش پشتش به حمایت داداشش گرمه؟ حالا امام زمان (علیه‌السلام) هم مثل یه داداش با وفا پشت تک تک شما وایساده! از همه تون حمایت می‌کنه!» و می‌دیدم جمع بانوان از شدت اشتیاق، به گریه افتاده و ناله مردها را از حیاط می‌شنیدم و آسید احمد همچنان در این میدان عشقبازی یکه تازی می‌کرد: «روایت داریم که آقا به درگاه خدا گریه می‌کنه تا خدا گناه من و تو رو ببخشه!» و دیگر کار جمعیت از همهمه گریه و ناله گذشته بود که در و دیوار خانه از ضجه‌های شوریده اینهمه شیعه، به لرزه افتاده و بی‌آنکه بخواهم دل مرا هم تکان می‌داد. یعنی باید در مورد مهدی موعود (علیه‌السلام) باور شیعیان را می‌پذیرفتم که او سال‌ها پیش به این دنیا قدم نهاده و هم اکنون حی و حاضر، شاهد من و اعمال من است که اگر چنین نبود، دل این جمعیت اینهمه بی‌قراری نمی‌کرد! دیگر صدای آسید احمد به سختی شنیده می‌شد که هم خودش گریه می‌کرد و هم صدای مردم به گریه بلند شده بود: «حالا که آقا به خاطر تو گریه می‌کنه، حالا که آقا به خاطر تو پیش خدا شرمنده میشه، روت میشه بازم گناه کنی؟!!! دلت میاد دوباره آقا رو اذیت کنی؟!!! آخه امام زمان (علیه‌السلام) چقدر به خاطر من و تو شرمنده شه؟!!! چقدر به خاطر گناه من و تو از خدا عذرخواهی کنه؟!!!» و چه هنرمندانه کشتی سخنرانی‌اش را بر موج عشق و احساسات این دل‌های آماده سیر می‌داد تا به لنگر وعظ و نصیحت، صحبتش را به ساحل توبه و دوری از گناه برساند که آهسته زمزمه کرد: «بیا از امشب دیگه گناه نکن! بیا به خاطر آقا دیگه گناه نکن! از امشب هر وقت خواستی گناه کنی، فکر کن امام زمان (علیه‌السلام) بابت این گناه تو، از خدا خجالت می‌کشه! فکر کن آقا باید به خاطر گناه تو کلی گریه کنه تا خدا تو رو ببخشه!» و می‌دیدم که اکسیر محبت با قلب این شیعیان چه می‌کند که به عشق امام خود، دست به دعا بلند کرده و از اعماق قلب‌شان از درگاه خدا طلب مغفرت می‌کردند و میان گریه‌هایی پُر از پشیمانی، با حضرتش عهد می‌بستند که دیگر دست و دل‌شان را به گناهی آلوده نکنند! حالا می‌توانستم باور کنم که اگر تنها اثر این شور و شوق و ابراز عشق و علاقه، همین باشد که قلب انسان را به سوی توبه بکشاند، دیگر بی‌ارزش نخواهد بود که پلی بین بنده و خدایش می‌شود! آسید احمد با همین حال خوشی که بر فضا حاکم کرده بود، از مردم خواست رو به قبله بنشینند و قرائت دعای کمیل را آغاز کرد که امسال شب نیمه شعبان بر شب جمعه منطبق شده و به گفته خودش از اعمال هر دو شب، خواندن دعای کمیلی است که امام علی (علیه‌السلام) به یکی از اصحابش آموخته است. جمعیت با همان حال تضرع و انابه‌ای که به عشق امام زمان (علیه‌السلام) دلشان را بُرده بود، با نغمه نیایش‌های امام علی (علیه‌السلام) هم نفس شده و همه با هم ذکر استغفار را زمزمه می‌کردند. نام این دعا را بسیار شنیده بودم، ولی یکبار هم توفیق خواندنش را پیدا نکرده و امشب می‌دیدم امام علی (علیه‌السلام) در این مناجات عارفانه چه عاشقانه هنرنمایی کرده که در پیچ و خم کلمات دلربایش، دل من هم به تب و تاب افتاده و با بی‌قراری به درگاه خدا گریه می‌کردم تا مرا هم ببخشد و چه شب جمعه‌ای شد آن شب جمعه!!!
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هفتاد و چهارم استکان‌ها را
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هفتاد و پنجم ساعت از یازده شب گذشته بود که مراسم تمام شد و جز یکی دو نفر که در حیاط با آسید احمد صحبت می‌کردند و خانمی که گوشه اتاق به انتظار مامان خدیجه ایستاده بود، همه رفتند که مامان خدیجه به سمتم آمد و با مهربانی صدایم کرد: «قربونت برم دخترم! امشب خیلی کمک حالم بودی! ان شاءالله اجر زحمتت رو از خود آقا بگیری!» و من هنوز در حضور این آقا تردید داشتم که لبخند کمرنگی زدم و با گفتن «ممنونم!» مشغول جمع کردن خُرده‌های دستمال کاغذی از روی فرش شدم که دستم را گرفت و با حالتی مادرانه مانعم شد: «نمی‌خواد زحمت بکشی مادر جون! خیلی خسته شدی، دیگه برو استراحت کن! فردا صبح تمیز می‌کنیم!» و هر چه اصرار کردم تا کمکش کنم، اجازه نداد و تا دمِ در خانه خودمان بدرقه‌ام کرد و با صمیمیتی شیرین همچنان تشکر می‌کرد که دید مجید با دست چپش جارو برداشته تا حیاط را تمیز کند که با ناراحتی شوهرش را صدا زد: «حاج آقا!» و همین که آسید احمد رویش را به سمت ایوان برگرداند، با دست اشاره کرد تا مانع مجید شود. آسید احمد با عجله به سمت مجید رفت و باز سرِ شوخی را باز کرد: «بابا جون ما هم هستیم! انقدر ثواب جمع کردی دیگه چیزی به بقیه نمی‌رسه!» رنگ از صورت مجید پریده و به نظرم حسابی خسته شده بود، ولی در برابر آسید احمد با شیرین زبانی پاسخ داد: «مگه نگفتید منم مثل پسرتون می‌مونم؟ پس شما برید استراحت کنید، من حیاط رو تمیز می‌کنم!» ولی آسید احمد هم مثل من نگران حالش شده بود که جارو را از دستش گرفت، اشاره‌ای به من کرد و با حاضر جوابی شیطنت‌آمیزی، مجید را تسلیم کرد: «ببین خانمت جلو در منتظره! اگه تا چند لحظه دیگه نری، دیگه راهت نمیده!» مجید لبخندی زد و با گفتن «هر چی شما بگید!» خداحافظی کرد و به سمت من آمد که من هم به مامان خدیجه شب بخیر گفتم و وارد خانه شدم. از چند ساعت پشت سر هم کار کردن، خسته شده بودم و روی مبل نشستم که مجید لبخندی به رویم زد و با لحنی گرم و با محبت، از زحماتم تشکر کرد: «خیلی خسته شدی الهه جان! دستت درد نکنه!» و همانطور که روبرویم نشسته بود، با کف دست چپش، بازو و ساعد دست راستش را فشار می‌داد که با دلسوزی نگاهش کردم و پرسیدم: «خیلی درد می‌کنه؟» لبخندی زد و با خونسردی جواب داد: «نه الهه جان! چیزی نیس.» پلک‌های بلندش از بارش بی‌وقفه اشک‌هایش سنگین شده و آیینه چشمانش می‌درخشید و می‌دیدم هنوز محبت امام زمان (علیه‌السلام) در نگاهش می‌جوشد که زیر لب صدایش کردم: «مجید! شما اعتقاد دارید امام زمان (علیه‌السلام) زنده اس، درسته؟» از سؤال بی‌مقدمه‌ام جا خورد و من با صدایی گرفته اعتراف کردم: «آخه ما... یعنی اکثریت اهل تسنن اعتقاد دارن که امام زمان (علیه‌السلام) هنوز متولد نشده و هر وقت زمان ظهورش برسه، به دنیا میاد.» گمان کرد می‌خواهم دوباره سر بحث و مناظره را باز کنم که در آرامشی ناشی از ناچاری، منتظر شد تا حرفم را بزنم، ولی من نه قصد ارشاد داشتم، نه خیال مباحثه و حقیقتاً می‌خواستم به حقیقت حضورش پی ببرم که با صداقتی معصومانه سؤال کردم: «خُب شما چرا فکر می‌کنید الان امام زمان (علیه‌السلام) حضور داره؟» سپس مستقیم نگاهش کردم و برای اینکه کتب فقه و اصول شیعه و سُنی را تحویلم ندهد، با حالتی منطقی توضیح دادم: «خُب حتماً علمای اهل سنت دلائل خودشون رو دارن، علمای شیعه هم برای خودشون دلائلی دارن.» و برای اینکه منصفانه قضاوت کرده باشم، تبصره‌ای هم زدم: «البته از بین علمای اهل سنت هم یه عده اعتقاد دارن که امام زمان (علیه‌السلام) الان در قید حیات هستن، ولی اکثریت‌شون اعتقاد دارن بعداً متولد میشن.» و حالا حرف دل خودم را زدم: «ولی من می‌خوام بدونم تو چرا فکر می‌کنی الان امام زمان (علیه‌السلام) حضور داره؟»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌱یادماݩ‌ٻاـشد گڹاه‌ڪہ‌ڪڔدیمـ آݧ‌رابہ‌حساٻِ‌ڄوانےنگذاریمـ.. مےݜود جۅانےڪردبہ عشق مهدی🌱✨ ‌‌‌‌‌‌ ‌برای سلامتی و تعجیل در فرج قطب عالم امکان حضرت بقیه الله اعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف صلواتی عنایت بفرمایید. متعلق است به آقا 🌷اللهم عجل لولیک الفرج اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🌸
آنقدر بی‌خیال آمدن طبیب شدیم ؛ که " فراموشی" به عمق لحظه‌هایمان سرایت کرد! و حالا ما مانده‌ایم و یک دنیا اضطرار ، پشت درهایی بسته !!! 🍂🍁🍂🍁
✨﷽✨ 🔸داستان‌های بحارالانوار 💠 خطر وسواسی ✍زراره و ابوبصیر می‌گویند: به امام صادق علیه السلام عرض کردیم: مردی در نماز شک میکند که چند رکعت خوانده و چند رکعت مانده، و هرچه نمازش را تکرار می‌کند باز همین شک و وسواس را دارد. چه کند؟ حضرت فرمودند:« به شک خود اعتنا نکند و نمازش را با همان وضع به آخر برساند.» سپس فرمودند: وسواس کار شیطان است، شیطان خبیث را با شکستن نماز و تکرار آن به طمع نیندازید و به او اجازه نفوذ ندهید، زیرا که او دست بردار نیست، بار دیگر شما را به وسوسه و شک می‌اندازد، بنابراین به شک خود اعتنا نکنید. وقتی شما اعتنا نکردید او مأیوس شده و به سراغ شما نخواهد آمد. إنما یرید الخبیث أن یطاع فإذا عصی لم یعد إلی أحدکم: به راستی شیطان ناپاک می‌خواهد از او پیروی شود. پس هرگاه از او پیروی نشد دیگر به سوی شما باز نمی گردد. آری! وسواسی بودن نه تنها در نماز، کار شیطان است بلکه درکارهای دیگر نیز کار اوست و یک نوع مرض روحی و روانی است که باید جدأ از آن پرهیز نمود. 📚بحار ج ۲۷، ص ۸ و ۲۷۰ 🍂🍁🍁🍂