eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.1هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه پند لقمان به پسرش : در زندگی بهترین غذا را بخور ... در بهترین رختخواب جهان بخواب ... در بهترین خانه ها زندگی کن ... پسر گفت : ما فقیریم چطور این کارها را بکنم ؟ لقمان گفت : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری ، هر غذایی ، طعم بهترین غذای جهان را میدهد ... اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ، هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است ... و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست... 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 توکل ابراهیم چون بت پرستان، حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام را به جرم شکستن بت ها، در منجینق گذاشتند و از راه هوا او را به دریای آتش پرتاب کردند. در میان آسمان و زمین، فرشته مقرب پروردگار در مقابل حضرتش پدیدار شد و پرسید: یا خلیل الله! چه حاجتی داری که بی درنگ آن را برایت انجام دهم؟ ابراهیم در پاسخ گفت: من از تو حاجتی ندارم! نیازم تنها به خداوند بی نیاز است و رازم از او پنهان و پوشیده نیست! او خود می داند که با بنده حاجتمند خویش چه کند، پس به فرمان خدا، آتش سوزان، تبدیل به گل و ریحان و برد و سلام شد. 📗 ، ج1 ✍ علی مقدادی اصفهانی 🍁🍂🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با امام زمان خیلی سخت نیست! توی اتاقتون یه پشتی بزارین.. آقا رو دعوت کنین.. یه خلوت نیمه شب کافیه.. آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه! 🌿 🍁🍂🍁🍂
🔔 ڪم‌نبوده‌اند‌ڪسانی‌ڪه‌ازاین‌دنیا‌رفتند و‌درنامه‌اعمــالشان‌فقـــط‌این‌ثبت‌شده‌بود‌ڪه: «می‌خـــــواست‌آدم‌خــــــوبی‌باشـــد» اما‌برای‌خــوب‌شدن‌نه‌حــرڪتی‌ڪرد نه‌ســــرعتی‌داشت‌نہ‌سبقتی... ...🙂🍂 🍁🍂🍁🍂
پروانه های وصال
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) 2⃣6⃣ قسمت شصت و دوم💎 یکی از محورهای انجام نهی از منکر، مب
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) 3⃣6⃣ قسمت شصت و سوم💎 ای مسلمانان! شما را به خدا قسم میدهم، آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده‌اید که فرمود: فاطمه پاره تن من است. هر کس او را آزار دهد، مرا آزرده کرده است. خشنودی فاطمه خشنودی من است و خشم او خشم من است. هرکس فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس او را راضی کند، مرا راضی کرده است. گفتند: آری این سخن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده ایم. در این حال، حضرت زهرا سلام الله علیها خطاب به عمر و ابوبکر گفت: من، خدا و فرشتگان را گواه می‌گیرم که شما دو نفر مرا ناراحت کردید و به خشم آوردید و آزارم دادید و هرگز در راه رضایت من گام بر نداشتید. اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله را ملاقات کنم، از شما دو نفر نزد حضرتش شکایت خواهم کرد. آن حضرت همچنین وقتی که سکوت و بی اعتنایی مردم را در مقابل تضییع حقوق علی و اهل بیت پیامبر: مشاهده کرد و از موعظه و ارشاد هم اثری ندید، به افشاگری و سرزنش آنان پرداخت و برای جلوگیری از عمل منکر آنان بر آشفت و با دلی مضطرب و صدایی رسا و فریاد برآورد: ای مردم! وای بر شما چه زود به خدا و پیامبرش را درباره ما اهل بیت خیانت کردید؛ در حالی که رسول خدا شما را به پیروی از ما، و دوستی و تمسک به ما را توصیه کرده بود. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 55 🔶🔹 یکی از ویژگی های زمان اینه که خیلی کوتاه هست. امیرالمومنین علی علیه السلام در خط
56 🔹 بعد در ادامه میفرمایند: الأوّلُ للأوسَطِ رائدٌ ، و الأوسَطُ للآخِرِ قائدٌ ، و كلٌّ لِكُلٍّ مُفارِقٌ گذشتگان راهنمای افراد این دوران هستند و افراد فعلی راهنمای آیندگان.. و همه از هم جدا خواهند شد... ✅ چقدر زیبا و آسمانی صحبت میکنند آقا. واقعا چرا آدم باید انقدر حرص این دنیا رو بخوره؟ 😌 آقا تهش همه از هم جدا میشن و میرن دنبال سرنوشتشون... یه مدت کوتاهی یه نفر خانومت شده و بعد از مدت کوتاهی تموم میشه. یه نفر یه مدت کوتاهی شوهرت شده و خیلی زود جدا میشه... 🔸🌷 این بچه ها چند روزی باهات هستند و بعدش هر کدوم راه خودشون رو میرن... ناراحت هیچی نباش... 🌹
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 56 🔹 بعد در ادامه میفرمایند: الأوّلُ للأوسَطِ رائدٌ ، و الأوسَطُ للآخِرِ قائدٌ ، و كل
57 💢 همه ما آدم ها اسیر نگاه های خودمون هستیم. هر جایی که پیشرفت میکنیم به خاطر نگاه صحیحمون به واقعیت هاست و هر جایی دچار مشکل میشیم به خاطر نگاه غلطمون به مسائل هست. ⭕️ نگاه هامون میگه: مرغ همسایه غازه! 💢 نگاه هامون میگه: همه خوشبختن اما تو بدبختی! 💢 نگاه های ما میگه تو گرفتاری هات بیشتر از ظرفیتت هست! 💢 نگاه های غلط ماست که میگه تو نعمت هات خیلی کمه! 💢 نگاه های ماست که ما رو از زندگی ناراضی میکنه!... ماها معمولا قدرت کنترل نگاه های خودمون رو نداریم. برای همین نگاهمون نسبت به زمان هم درست نیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈 🌈🦋 بسم الله الرحمن الرحیم تقدیم به تمام مردم عزیز روستا های ایران🌼 شناسنامه کتاب سالهای نوجوانی 🍁 رمان نوشته شده بر اساس واقعیت گروه فرهنگی محیا عنوان و نام پدید آورنده : مائده افشاری تاریخ تالیف: 7/7/1400 موضوع توصیف زندگی دختر روستایی صبح چشمانم را با صدای خروس باز کردم از رخت خواب بلند شدم، مرتبش کردم ، همیشه وقتی صبح از خواب بیدار می شوم خیلی سر حال هستم• به حیاط دویدم، مادرم را صدا کردم ، صدایش آغل می آمد مادرم مشغول دوشیدن شیر گاو بود بعد از چند دقیقه با سطل فلزی بزرگی که پراز شیر بود و به دستم داد ، گفت شیر را بجوشان و سفره ی صبحانه را پهن کن چون مدرسه ات دیر می شود و باید عجله کنی• همراه با چشم گفتن دویدم سمت اتاق سفره را برداشتم و پهن کردم • در سفره نان تازه که مادرم دیروز پخته بود پنیر محلی ، شیر تازه ، کره و عسل بومی گذاشتم و با مادرم مشغول خوردن شدیم• بعد از نوشیدن چای از جایم بلند شدم وسایل مدرسه را آماده کردم و از مادرم خداحافظی کردم به سمت مدرسه رفتم • به مدرسه که رسیدم دوستانم جلو آمدند با هم سلام احوال و پرسی کردیم به سمت صف صبحگاهی رفتیم ، برنامه صبحگاهی خیلی جالب و دل انگیز بود ، بعد با صف به کلاس رفتیم تا ظهر یکی یکی کلاس ها را گذارندم حسابی خسته شده بودم و شوق رفتن به خانه هیجانم را دو چندان کرده بود ، از مدرسه تا خانه یک نفس دویدم • به خانه که رسیدم مادرم همه ی خانه را مرتب کرده بود ناهار هم آماده بود سلامش کردم بعد از جواب سلام گفت : دخترم لباس هایت را عوض کن تا ناهار بخوریم من هم سریع کار ها را انجام دادم ،سفره ی غذا را پهن کردم • من برای مادرم از خاطرات یک روزی که در مدرسه داشتم می گفتم مادرم هم گفت: قالی که قولش را به مش رحمت داده بودم کمی بافته ام تا به شهر ببرد به این فکر کردم مادر اگر قالی را تمام کند پول خیلی خوبی دستمان را می گیرد آن وقت پدر و برادرم مجبور نیستند ساعت های زیادی در دشت کارکنند• در فکر فرو رفته بودم که مادرم گفت:غذایت سرد شد کجایی دختر من هم با لبخندی گفتم: هیچی بعد از ناهار به سراغ کتاب هایم رفتم تا درس های فردا را مرور کنم معمولا یک ساعت تا دو ساعت وقت خودم را برای مطالعه می گذارم • عصر دوستانم به دنبالم آمدند گفتند بیا در هوای پائیز به دشت برویم تا تفریح کنیم از مادرم اجازه گرفتم و با دوستانم حرکت کردیم• هوای پائیز خنک و دلپذیر شده بود دم غروب کمی باد می وزید که احساس سرما کردم کشاورزان گندم ها را درو کرده بودند با دوستانم به آرامی قدم در دشت گذاشتیم صدای پارس سگ ها از دور و نزدیک شنیده می شد• گله گوسفند ها همراه با چوپان به طرف روستا می آمدند من و دوستانم از غروب دل انگیز خورشید لذت میبردیم خورشید رنگ سرخش را در دشت پهن کرده بود با غروب خودش اعلام می کند که شب به زودی فرا می رسد • وقتی به خانه برگشتم بوی نان تازه خانه را پر کرده بود، مادرم معمولا عصر ها نان میپزد تا صبح بیشتر به کار هایش برسد داخل اتاق رفتم بعد وضو گرفتم سجاده ام را پهن کردم چادر نمازی که مادربزرگم از مشهد آورده بود سر کردم و مشغول خواندن نماز شدم در حال خواندن نماز بودم که صدای برادرم را شنیدم که همراه پدرم و دام ها از دشت به خانه باز گشتند • نمازم که تمام شد دویدم تا به آن ها خسته نباشید بگویم خوشحال بودم که برادرم را بعد یک روز تلاش می دیدم پدر و برادم لباس هایشان خاکی شده بود لباس هایشان را عوض کردند دستانشان را شستند • وقتی به اتاق آمدند سفره شام را پهن کردیم دورهمی غذا خوردیم ، گفتیم ، خندیدم • بعد از شام دورهم نشتیم کلی خاطره تعریف کردیم از روزی که گذشت ، تفریحی که با دوستانم در دشت رفتم برادرم می گفت امروز طبیعت دشت خیلی زیبا بود ، برگ درختان زرد و نارنجی شده خیلی منظره ی قشنگی بود کم کم چشمانم خواب را به ماندن در کنار خانواده ترجیح می داد بلند شدم رخت خواب را پهن کردم و در فکر آروز های فردا به خواب رفتم تا صبحی تازه با خاطراتی زیبا را آغاز کنم • نویسنده ترنم باران 💚🌈 @dather_110 کپی رمان ممنوع 🚫🚫🚫 فقط در صورتی با نویسنده صحبت کنید