۳۰ دیماه ، #سالروز_شهادت #شهدای_آتش_نشانی در حادثه پلاسکو ، گرامی باد . 🥀
ساختمان #پلاسکو روز پنجشنبه #۳۰دی ۱۳۹۵ دچار حریق و ریزش شد
که در این حادثه ۱۶ تن از
#آتشنشانان به درجه رفیع
#شهادت نائل آمدند و بیش از ۲۳۰ نفر مصدوم شدند.
حادثه پلاسکو و عملیات امداد و نجات و آواربرداری آن حدود ۹ روز طول کشید و سرانجام در 8 بهمن عملیات آواربرداری پایان یافت.
#سالگرد_شهدای_آتشنشان_حادثه_پلاسکو_گرامیباد .🌹
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃
.
کسی که سپیده دمان، دیدگان روشنش را سجده میکنند و کوهها قامتِ قیامت را به احترام بر میخیزند
•
فاطمه یعنی شرف، یعنی حجاب
فاطمه فخر زنان، روز حساب
فاطمه یعنی رضای کردگار
شاهکار خلقت پروردگار
#حاج_مهدی_رسولی
#میلاد_حضرت_زهرا
اگر امامزمان غیبت کرده است
این غیبت ماست نه غیبت او
این ما هستیم که چشمان خود را بستهایم
این ما هستیم که آمادگی نداریم
شهید دکتر مصطفی چمران '🌱
❄️⛄️🌨⛄️❄️
محمد..!
زندگی ڪُن براے مهدیﷻ
درس بخوان براے مهدیﷻ
ورزش ڪُن براے مهدیﷻ
محمد..!
من تُ رو از خدا براے خودم نخواستم
تُ رو از خدا خواستم براے مهدی(عج)..
#شهید_حمیدرضااسداللهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 زیارت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در روز جمعه
چند دقیقه وقت بگذاریم برای زیارت امام زمان عج
💐اللهم عجل لولیک الفرج💐
فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند...
که ناگهان نامش خوانده شد...
"چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟
دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند...
او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد...
نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و...
التماس میکرد ولی بی فایده بود.
او را به درون آتش انداختند.
ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید.
پیرمردی را دید و پرسید:
"کیستی؟"
پیرمرد گفت:
"من نمازهای توام".
مرد گفت:
"چرا اینقدر دیر آمدی؟
چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟
پیرمرد گفت:
چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه میخواندی!
آیا فراموش کرده ای؟
در این لحظه از خواب پرید.
تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد.
*نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی.
خدا ميفرماید:
من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم.
❄️⛄️🌨⛄️❄️
🍃 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید
دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟
پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که
باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند،
🍃دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا
هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام
شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت
کنم و در خدمتش باشم...
مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست...
🍃 آن دو باز چشمان منند،
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم...
🍃 آن دو خرگوش پاهای منند،
که باید مراقب باشم بسوی گناه
کشیده نشوند...
🍃 آن دوعقاب نیز، دستان منند،
که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم...
🍃 آن مار، زبان من است
که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی ازاو، سر بزند...
🍃 شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند...
🍃 و آن بیمار، جسم وجان من است،که محتاج هوشیاری مراقبت و
آگاهی من دارد...
🍃این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده...
⛄️⛄️🌨⛄️❄️
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5