eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ حتماً شفافیت برای عده‌ای ضرر دارد که در تصویب طرح شفافیت تعلل می‌کنند! 🔻 نماینده‌ای که اسم مردم را «گروه فشار» می‌گذارد، به مردم توهین کرده 🔻 از شورای نگهبان می‌پرسم: نماینده‌ای که مردم را «گروه فشار» می‌نامد، آیا هنوز صلاحیت نمایندگی دارد؟ http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
🌙 فصل بهار معنوی
گنجشکی که با خدا قهر بود! روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد. و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ... گنجشک هیچ نگفت ... و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتي این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش را بست ... 🍃سکوتی در عرش طنین انداخت. 🍃فرشتگان همه سر به زیر انداختند. 🍃خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. 🍃باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. 🍃آن گاه تو از کمین مار پر گشودی. 🍃گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود... خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ... های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ... قرآن کریم / سوره بقره / آیه 216 چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی. ❄️🌨☃🌨❄️ http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
روزی حضرت علیه السلام را احضار کرده بود و گویا ایشان سوار قاطر بودند و به دربار متوکل می‌رفتند. جمعیت در بیرونِ در خیلی زیاد بود و غوغایی بود. وقتی که حضرت از دور پیدا شدند به موجب آن احترام و مهابتی که برای حضرت بود مردم، کوچه دادند و حضرت آمدند و در حال رد شدن از کوچه بودند. راوی می‌گوید: من نگاه کردم دیدم او خیلی با وقار است و همین طور سرش را پایین انداخته و می‌آید. برای دیگران باید با زور شلاق، راه باز کنند ولی برای او مردم به احترام، راه را باز می‌کنند. با خودم گفتم که آیا شیعه همین شخص را می‌گویند امام است و دارای چنین مقاماتی است؟ چه فرق می‌کند، این هم بشری است مانند ما؛ فرقش با ما چیست؟ تا این را با خودم گفتم یک وقت امام رویش را به طرف من برگرداند و فرمود: «فَقَالُوا أَبَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِي ضَلَالٍ وَ سُعُرٍ؛ و گفتند: آيا تنها بشرى از خودمان را پيروى كنيم؟ در اين صورت، ما واقعاً در گمراهى و جنون خواهيم بود»(قمر/۲۴). بعد به دنبال آن یک مطلب دیگر در ذهنم پیدا شد. فوراً فرمود: «أَأُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ؛ آيا از ميان ما وحى‌ بر او القا شده است؟ نه، بلكه او دروغگويى گستاخ است»(قمر/۲۵). فهمیدم نه، امام یعنی همین. استاد مطهری، آشنایی با قرآن، ج۵، ص۲۵۲(با تلخیص) ❄️🌨☃🌨❄️ http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لازانیا پاکتی...😋😍 دستور مواد گوشتی لازانیا رو‌ که مطمئنا آشنایی دارید.در این مطلب طرز تهیه سس سفید لازانیا رو براتون میگذارم 🍶سس مخصوص لازانیا مواد لازم آرد سفید 4 قاشق غذا خوری کره 100 گرم شیر 4 لیوان نمک و فلفل به مقدار لازم سبزی (معطر) به مقدار لازم طرز تهیه 1- ابتدا آرد را با مقداری نمك مخلوط كرده و 2بار الك كنید تا خوب هوا خورده و سبك شود.سپس آن را داخل تابه ای نچسب ریخته و با حرارت بسیار ملایم كمی تفت دهید تا بوی خامی آن از بین رفته و رنگ آن كمی تغییر كند 2- سپس كره را به آن افزوده و آن را خوب تفت دهید تا طلایی شود. 3- بعد از تفت خوردن آرد،شیر را كم كم به آن افزوده و مدام هم میزنیم تا شیر نبرد. 4- وقتی شیر تمام شد سس را تا حد غلیظ شدن روی حرارت قرار میدهیم و بعد آن را برداشته و صبر میكنیم تا خنك شود و بعد به دلخواه مقداری سبزی معطر به آن اضافه میكنیم و برای سرو آماده میكنیم. سایر نکات 1)در صورت تمایل مقداری زعفران هم به مخلوط آرد و كره اضافه كنید. 2)توجه داشته باشید كه این سس مخصوص استفاده در لا به لای لازانیا میباشد ، وجود این سس داخل لازانیا از خشک شدن مواد جلوگیری میکند و بدلیل وجود شیر مانع از پاشیده شدن لازانیا پس از پخت میشود. 3)بهتر است برای تهیه این سس از انواع كره طعم دار استفاده شود ❄️🌨☃🌨❄️ http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
شكم پر ماهي قزل به تعداد پیاز خرد شده گشنیز و شنبليله خرد شده سیر تازه خرد شده رب انار ٣ قاشق غذاخوری گردو ١٠عدد روغن مقدار لازم کره آب لیموی تازه مقداري نمک، فلفل سیاه، زردچوبه به میزان دلخواه زعفران به میزان دلخواه طـرز تـهـیـه ماهی شکم پر : رو و داخل شکم ماهی را با آب لیموی تازه و نمك و فلفل آغشته کنید و آن را نیم ساعت در یخچال قرار دهید.پیاز را در تابه ای که یک قاشق غذاخوری در آن روغن کانولا ریخته اید، تفت دهید. *. پس از نرم شدن پیازها، سیر خردشده و گردوی کوبیده و پس از کمی تفت دادن، رب انار را اضافه کنید.حالا گشنیز و شنبليله خرد شده را نیز بیفزایید و این مخلوط را از روی حرارت بردارید. *. ماهی را از یخچال بیرون بیاورید و داخل شکم آن را با مایه تهیه شده پر کنید. شكم ماهي رو بدوزيد و داخل روغن داغ سرخ كنيد برای سرو کردن، روی ماهی کمی زعفران آب شده بریزید 😍 به همين سادگي👍. http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
( جواهر پلو) با مرغ مواد لازم ۵ نفر🔻 برنج ۴ پیمانه ساق مرغ ۸ عدد خلال پسته ۱۰۰ گرم خلال بادوم ۱۰۰ گرم زرشک ۱۰۰ گرم کشمش ۱۰۰ گرم پوست پرتغال ۱۰۰ گرم زعفران دم کرده ۵ قاشق غ خ نمک ۲ قاشق غ خ برنج و با نمک خیس کنید و با روغن و نمک و اب درحال جوش ۱۰ دقیقه بپزید و ابکش کنید و با زعفرون دم بزارید ،مرغ رو سرخ کنید و با زعفرون و نمک و اب بزارید دم بکشه، مواد تزیین مرصع پلو رو هم توضیح دادم.. http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سینه مرغ : یک عدد نمک، فلفل، پودرپیاز و جعفری، پاپریکا، پودرسیر ، آویشن: به میزان لازم روغن زیتون: ۳ ق غ سیب زمینی: ۲ عدد شیر: ۲ لیوان جعفری: ۵۰ گرم کره: ۳۰ گرم کدو: ۱ عدد فلفل دلمه ای: یک عدد کلم بروکلی یا کلم برگ: ۱۰۰ گرم . سینه مرغ رو با ادویه و روغن زیتون مزه دار کنید سبزیجات رو تفت بدین، کدوچهار دقیقه، فلفل دلمه ای دو دقیقه ، کلم دو دقیقه سیب زمینی رو با شیر بپزید و با گوشت کوب برقی پوره کنید و ادویه هارو بهش اضافه کنید و در نهایت کره سینه مرغ رو گریل کنید😋😋 http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩیم ﺍﺯمون ﻣﯿﭙــﺮﺳﯿﺪﻥ : ﺑــﺎﺑــﺎﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻣـﺎﻣــﺎﻧﺘﻮ؟ ! میگفتیم : ﻫﺮ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻧﻮ !! ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﻧﻪ ! ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ !!! ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﺪﻭﻣﻪ؟؟؟ ما ﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻟﺒﯽ میگفتیم : ﻣﺎﻣﺎﻧــﻮ !!! ﺑﯿــﭽﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭ ! ﻟﺒــﺨﻨﺪ تلخی ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ... ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﻴﻜﺸﻴﺪ ﺟﻠــﻮﯼ ﻫﻤﻪ !!! ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﻔﻬــﻤﯿﻢ ﭘــﺪﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﻴﺸﺪ ﺗــﺎ ﺯﻥ ﻭ بچش ﺯﻧﺪﮔــﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷــﻦ ... شرمندتم پدر 😔 💐 پیشاپیش روز تمام باباها مبارک 💐 🌸🍃http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃تقدیم به همه مردانِ مرد و 🌸🍃پدران بزرگوار❤ 🌸🍃 روزتون مبـارک 🌹 🌸🍃سایه تون همیشه بر سر خانوادهاتون 🌸🍃مستدام ان شاء الله 🌸🍃پیشاپیش میلاد امیر مومنان 🌸🍃و روز پدر بر همه شما خوبان مبارک 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
❤️قسمت پنجم❤️ . پرسیدم: چی؟؟؟؟ _ قضیه برای من کاملا روشن است. من فکر می کنم تو همان همسر مورد نظر من
❤️قسمت ششم❤️ . . مان باید زودتر تمام می شد. با شهیده و زهرا برگشتیم خانه. خانواده ایوب، تبریز زندگی می کردند و ایوب که زنگ زد تا اجازه بگیرد گفت با خانواده دوستش اقای مدنی می آیند خانه ی ما. از سر شب یک بند میبارید. مامان بزرگترها را دعوت کرده بود تا جلسه رسمی باشد. زنگ در را زدند. اقا جون در راباز کرد ایوب فرمان موتور را گرفته بود و زیر شر شر باران جلوی در ایستاده بود. سلام کرد و آمد تو سر تا پایش خیس شده بود. از اورکتش آب می چکید. آقای مدنی و خانواده اش هم جدا با خانواده اش با ماشین امده بودند. مامان سر و وضع ایوب را که دید گفت بفرمایید این اتاق لباسهایتان را عوض کنید. ایوب دنبال مامان رفت اتاق آقاجون. مامان لباسهای خیسش را گرفت و آورد جلوی بخاری پهن کرد. چند دقیقه بعد ایوب پیژامه و پیراهن اقاجون به تن آمد بیرون و کنار مهمانها نشست و شروع به احوال پرسی کرد. فهمیده بودم این آدم هیچ تعارف و تکلفی ندارد و با این لباسها در جلسه خواستگاری همانقدر راحت و آرام است که با کت و شلوار... 🌹 ... رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❤️قسمت ششم❤️ . .#شهیدایوب_بلندی #دعای_کمیل مان باید زودتر تمام می شد. با شهیده و زهرا برگشتیم خانه.
❤️قسمت هفتم❤️ حرف ها شروع شد. ایوب خودش را معرفی کرد. کمی از آنچه برای من گفته بود به آقاجون هم گفت. گفت از هر راهی رفته است. بسیج، جهاد و . حالا هم توی کار می کند. صحبت های مردانه که تمام شد، آقاجون به مامان نگاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی راضی است. تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان می داد دست هایش بود. جانبازهایی که آقاجون و مامان دیده بودند، یا روی ویلچر بودند یا دست و پایشان قطع شده بود. از ظاهرشان میشد فهمید زندگی با آنها خیلی سخت است اما از ظاهر ایوب نه مامانم با لبخند من را نگاه کرد، او هم پسندیده بود. سرم را پایین انداختم.❤️ مادر بزرگم در گوشم گفت تو که نمیخواهی جواب رد بدهی؟؟خوشگل نیست که هست، جوان نیست که هست، آن انگشتش هم که توی راه جانتان این طور شده. توکه دوست داری. توی دهانش نمیگشت اسم امام را درست بگوید. هیچ کس نمیدانست من قبلا بله را گفته ام. سرم را آوردم بالا و به مامان نگاه کردم جوابم از چشم هایم معلوم بود. 🌹
پروانه های وصال
❤️قسمت هفتم❤️ حرف ها شروع شد. ایوب خودش را معرفی کرد. کمی از آنچه برای من گفته بود به آقاجون هم گفت.
❤️قسمت هشتم❤️ . وقتی مهمانها رفتند. هنوز لباس های ایوب خیس بود. و او با همان لباس های راحتی گوشه ی اتاق نشسته بود. گفت: مامان! شما فکر کنید من آن پسرتان هستم که بیست و سه سال پیش گمش کرده بودید. حالا پیدا شدم. اجازه می دهید تا لباسهایم خشک بشود اینجا بمانم؟؟ لپ های مامان گل انداخت و خندید.😄 ته دلش غنج میرفت برای اینجور آدمها... آقا جون به من اخم کرد. ازچشم من می دید که ایوب نیامده شده عضوی از خانواده ی ما ! چند باری رفت و آ مد و به من چشم غره رفت. کتش را برداشت و در گوش مامان گفت: آخر خواستگار تا این موقع شب خانه مردم می ماند؟؟ در را به هم زد و رفت. صدای استارت ماشین که آمد دلمان آرام شد. می دانستیم چرخی می زند و اعصابش که ارام شد برمی گردد خانه. مامان لباس های ایوب را جلوی بخاری جا به جا کرد. اینها هنوز خشک نشده اند، شهلا بیا شام را پهن کنیم. بعد از شام ایوب پرسید: الان در خوابگاه جهاد بسته است ،من شب کجا بروم؟؟ مامان لبخندی زد و گفت؛خب همین جا بمان. پسرم،فردا صبح هم لباس هایت خشک شده اند، در جهاد هم باز شده است. یک دفعه صدای در آمد. اقا جون بود. 🌹 . رمان های عاشقانه مذهبی با ما همراه باشید
پروانه های وصال
❤️قسمت هشتم❤️ . وقتی مهمانها رفتند. هنوز لباس های ایوب خیس بود. و او با همان لباس های راحتی گوشه ی ا
❤️قسمت نهم❤️ . صدای در امد. آقا جون بود. ایوب بلند شد و سلام کرد. چشم های آقاجون گرد شد. آمد توی اتاق و به مامان گفت: این چرا هنوز نرفته می دانید ساعت چند است؟؟ از دوازده هم گذشته بود. مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت: "اولا این بنده ی خدا است. دوما اینجا غریب است، نه کسی را دارد نه جایی را ،کجا نصف شب برود؟؟ مامان رخت خواب آقاجون را پهن کرد. پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت. ایوب آن ها را گرفت و برد کنار آقاجون و همان جا خوابید. سر سجاده نشسته بودم و فکر می کردم. یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم. قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما و این بار به سفارش آقاجون با خوانواده اش. توی این هفته باز هم عمل جراحی دست داشت و بیمارستان بستری بود. صدای زنگ در آمد. همسایه بود. گفت: تلفن با من کار دارد. ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت، با منزل اکرم خانم تماس می گرفت. چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم. پشت تلفن صفورا بود. گفت: شهلا چطوری بگویم، انگار که اقای بلندی منصرف شده اند. یخ کردم. بلند و کش دار پرسیدم چی؟!؟؟؟ با ما همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
پروانه های وصال
❤️قسمت نهم❤️ . صدای در امد. آقا جون بود. ایوب بلند شد و سلام کرد. چشم های آقاجون گرد شد. آمد توی اتا
❤️قسمت دهم❤️❤️ + مثل اینکه به هم حرف هایی زده اید، که من درست نمی دانم. دهانم باز مانده بود. در جلسه رسمی به هم بله گفته بودیم. آن وقت به همین راحتی منصرف شده بود؟ مگر به هم چه گفته بودیم؟ خداحافظی کردم و آمدم خانه. نشستم سر سجاده، ذهنم شلوغ بود و روی هیچ چیز تمرکز نداشتم. آمده بود خانه، شده بود پسر گمشده ی مامان ! آن وقت... مامان پرسید کی بود پای تلفن که به هم ریختی؟؟ گفتم: صفورا بود، گفت آقای بلندی منصرف شده است . قیافه ی هاج و واج مامان را که دیدم، همان چیزی که خودم نفهمیده بودم را تکرار کردم. "چه می دانم انگار به خاطر حرف هایمان بوده." یاد کار صبحم که می افتم شرمنده میشوم. می دانستم از عملش گذشته و می تواند حرف بزند. با مهناز دختر داییم رفتیم تلفن عمومی. شماره ی بیمارستان را گرفتم و گوشی را دادم دست مهناز، و گوشم را چسباندم به آن خودم خجالت میکشیدم حرف بزنم. مهناز سلام کرد. پرستار بخش گفت: با کی کار دارید؟؟ مهناز گفت: با آقای بلندی ایوب بلندی، صبح عمل داشتند. پرستار با طعنه پرسید: شمااا؟؟ خشکمان زد. مهناز توی چشم هایم نگاه کرد، شانه ام را بالا انداختم. من و من کرد و گفت از فامیل هایشان هستیم. پرستار رفت. صدای لخ لخ دمپایی آمد. بعد ایوب گوشی را برداشت بله؟؟! گوشی را از دست مهناز گرفتم و گذاشتم سر جایش. رنگ هر دویمان پریده بود و قلبمان تند تند میزد. . رمان های عاشقانه مذهبی باماهمراه باشید
✨﷽✨ 🌼فوايد دعا براى فرج: 1 - مايه ناراحتى شيطان لعين است . 2 - مايه استجابت دعا مى شود. 3 - باعث نجات يافتن از فتنه هاى آخر الزمان است . 4 - باعث آمرزش گناهان است . 5 - شفاعت آن حضرت در قيامت شامل حال او مى شود. 6 - نشانه انتظار اوست . 7 - فرج مولاى ما حضرت صاحب الزمان عليه السلام زودتر واقع مى شود. 8 - باعث طولانى شدن عمر است . 9 - هنگام مرگ به او مژده مى رسد و با او به نرمى رفتار مى شود. 10 - باعث زياد شدن اشراف نور امام عليه السلام در دل او مى شود. 11 - محبوبترين افراد نزد خداوند خواهد بود. 12 - كردار بد او به كردار نيك مبدل مى شود. 13 - دعاى امير المومنين عليه السلام در حق او در روز قيامت است . 14 - بى حساب داخل بهشت شدن . 15 - فرشتگان براى او طلب آمرزش مى كنند. 16 - در امان است از تشنگى روز قيامت . 17 - اين دعا در عالم برزخ و قيامت مونس مهربانى خواهد بود. 18 - باعث دورى غصه ها مى شود. 19 - اين دعا خوشايندترين اعمال نزد خداوند است . 20 - در روز قيامت هديه هاى ويژه اى دريافت مى كند. 21 - سبب كامل شدن دين است . 22 - ثواب كسى را دارد كه زير پرچم حضرت مهدى عليه السلام شهيد شده است . 23 - با ائمه اطهار عليه السلام محشور مى شود. 24 - نائل شدن به بالاترين درجات شهدا در روز قيامت . 25 - رستگارى به شفاعت حضرت فاطمه زهرا عليه السلام را دارد. ⚜خواهر و برادر! براى اين كه اين فضايل بزرگ نصبتان شود هميشه بعد از نمازهاى واجب و يا در مجالس روضه و يا در سحرگاهان اولين دعايى كه مى كنيد خدا را به حق محمد صلى اللّه عليه و آله و آلش و به حق قرآنش و به حق شهداى كربلا قسم دهيد كه از بقيه غيبت وليش حضرت مهدى عليه السلام صرف نظر فرمايد. آمين يا رب العالمين . يا رب الحسين بحق الحسين اشف صدر الحسين بظهور الحجة 📗 گنج های معنوی ❄️🌨☃🌨❄️
✅قانون همنشینی ✍️آیا می‌دانید چرا بهترین راه اصلاح خود، همنشینی با خوبان است؟ چون در همنشینی با خوبان، با تمام حواسمون به رفتارهای عالی اون‌ها می‌پردازیم. در واقع همه توجه ما معطوف به خوبی‌ها و مثبت‌هاست و به طور خودکار اون صفات رو جذب کرده و شبیه اون‌ها می‌شیم و در واقع قانون جذب کار خودشو می‌کنه و ما در مدار اون‌ها قرار می‌گیریم. برعکسش هم صادقه! پس باید دقت کنیم که با چه کسانی همنشینیم، آیا اون افراد موفق هستند؟️ اگر نیستند قطعا ما هم خودمون رو به سمت شکست می‌بریم. این کار خیلی آرام و اتوماتیک صورت می‌گیره، چون قانون کار خودشو می‌کنه. ️چه ما بخواهیم چه نخواهیم.
✨﷽✨ ✍آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) : شخصی از امام رضا علیه‌السلام پرسید: نماز واقعۍ چه نمازیست؟ حضرت علیه السلام فرمودند: «حُضُورُالقَلْبِ وَ فِراغُ الْجَوارِح»؛ نه اینکه موقع نماز با ریش هم بازی کنم، تمام اعضا و جوارحم باید خاشع باشند. وقتی رو به قبله ایستادی، دستت را روی زانو بگذار، طوری که پشت دست رو به قبله باشد؛ مثل عبد ذلیل. قدیم وقتی بنده ها مقابل مولایشان می ایستادند اینطور بودند. جوارح هم نباید مشغول بازی باشند. هم قلب انسان باید حضور داشته باشد خاشع باشد، هیچ کجا نباشد و هم اعضا و جوارحش باید مشغول بازی نباشند. سر نماز مرتب با انگشتش بازی می کند، با ریشش بازی می کند، انگشت توی بینی اش می کند، گوشش را مےخاراند، مرتب با اعضا و جوارحش بازی می کند، بابا داری نماز می خوانی. این چه نمازی است؟! نمازگزار وقتی که نماز مےخواند باید مجسم کند که بهشت این طرف و جهنم آن طرفش است. بهشت را در طرف راست خود و جهنم را در طرف چپ خودش در نظر بگیرد . این نماز، نماز است. ❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴تلنگر...👇 💓حواسمون به دلخوشی های کوچیک همدیگه باشه💓 🌸میدانم خسته اید، میدانم هرروزتان را با کلی استرس برایِ قسط و چک هایِ عقب مانده تان میگذرانید ، 🌸میدانم که زندگی واقعی با شعر و داستان زمین تا آسمان فرق دارد، 🌸 میفهمم پول اگر خوشبختی نمیاورد بدبختی هم نمیاورد ، 🌸 باور کنید درک میکنم اگر شبِ گذشته تا صبح بالای سرِ فرزندِ بیمارتان بیدار بوده اید.. 🌸 حال و حوصله ای برایِ قربان صدقه رفتن هایِ اولِ ازدواجتان ندارید ... 🌸 همه یِ این ها را هم میبینم هم درک میکنم. 🌸🌸اما شما را به خدا اولویت هایتان را فراموش نکنید ... 🌸چرا یادمان میرود مردی که تمام روز را با ارباب رجوع و رئیس و بدهکار و طلبکار سر و کله میزند همه یِ دلخوشی اش دست هایِ زنی است در خانه که دورِ گردنش بپیچد و همه یِ مشکلاتش را همان پشتِ در از گردنش بردارد... 🌸ما یادمان میرود زنی که تماِم روز وقتش را برای اتو کشیدن لباس ها و پختنِ غذا و سرو کله زدن با بچه ها صرف کرده دلخوشِ یک دوستت دارم و بوسه یِ پیشانی است ... 🌸 ما غرق شده ایم در گرفتاری هایمان... 🌸یادمان رفته این زن یا مرد همان است که برایِ داشتنش آسمان را به زمین گره زده بودیم. 🌸 به قولِ سهرابِ عزیز " دلخوشی ها کم نیست، دیده ها نابیناست"... 🌸 دلخوشی هایتان را در یابید ❄️🌨☃🌨❄️