eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
امر به معروف و نهی از منکر{۶} 3) «قوام الشریعه الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و اقامه الحدود:[3]
امر به معروف و نهی از منکر{۷} 5) «و ما اعمال البر کلها و الجهاد فی سبیل‌الله عند الامر بالمعروف و النهی عن المنکر الا کنفثه فی بحر لجی:[5] تمام کارهای نیک و حتی جهاد در راه خدا، در مقابل امر به معروف و نهی از منکر چیزی نیست مگر به اندازه رطوبتی که از بخار دهان خارج می‌شود در برابر دریایی مواج و پهناور» «ثفئه» مقدار آب کمی است که از دهان خارج می‌شود و از «تف» کمتر است. همچنین به معنی لعاب دهان و نیز رطوبت کمی که در بخار دهان وجود دارد آمده است.[6] «لج» آب زیاد و موج دریا است و «بحر لجی» به معنی دریایی پر موج و پهناور است.[7] بنابراین، از دید آن حضرت ارزش و فضیلت امر به معروف و نهی از منکر نه تنها از هر عمل و فریضه دینی دیگر بالاتر و برتر می‌باشد، بلکه بر اساس سخنان ایشان چنانچه همه اعمال دیگر را در یک کفه ترازو قرار دهند و امر به معروف و نهی از منکر را در کفه‌ی مربوط به امر به معروف و نهی از منکر سنگین‌تر خواهد بود. بالاتر از آن اینکه، در این مقایسه و موازنه، ارزش و مقدار همه اعمال نیک در مقابل یکی از آنها که امر به معروف و نهی از منکر است، بطور خارق‌العاده‌ای سبک‌تر و پایین‌تر است؛ چراکه نسبت میان آن‌ها، مانند نسبت قطره‌ی آب است در مقابل دریا.
✨﷽✨ 🔴آثار بعضی از گناهان ✍امام صادق عليه السلام: ♨️گناهى كه نعمت ها را تغيير مى دهد، ⇦•تجاوز به حقوق ديگران است. ♨️گناهى كه پشيمانى مى آورد، ⇦•قتل است. ♨️گناهى كه گرفتارى ايجاد مى كند، ⇦•ظلم است. ♨️گناهى که آبرو مى بَرد، ⇦•شرابخوارى است. ♨️گناهى كه جلوى روزى را مى گيرد، ⇦•زناست. ♨️گناهى كه مرگ را شتاب مى بخشد، ⇦•قطع رابطه با خـــويـشان است. ♨️گناهى كه مانع استجابت دعامى شود و زندگى را تیره و تار می کند، ⇦•نافرمانى از پدر و مادر است. 📚علل الشرايع ، جلد ۲، صفحه ۵۸۴ ❄️🌨☃🌨❄️
صبر را معنا و مفهومی به نام زینب است  احترام عشـق هم از احتـرام زینب است داوری بنگـر که در بیـدادگاه شهـر شام  با حسین همدست گشتن اتهام زینب است مشت را کرده گره با هیبت و احساس گفت  این حسین فرمانده ی عالم، امام زینب است گرچه بیـن بانوان زهـرا مقام اول است  بعد زهـرا رتبـه ی برتر مقام زینب است 🏴 وفــاتِ جانســوزِ بزرگْ پرستــارِ اسیــران، عقیله بنی هاشم و عالِـمِ بدونِ معلـم، حضرت زینب کبری (س) را محضر صاحب الزمــان (عج) و شمـا دوستــان عزیـز تسلیت میگوییم 🏴 🥀🍃
❄️💕آخر هفته تون عالی ❄️✨از خدا برایتان ❄️💕یک روز زیبا و ❄️✨سرشاراز موفقیت ❄️💕همراه با دنیا دنیا آرامش ❄️✨سبد سبد خیر و برکت ❄️💕بغل بغل خوشبختی ❄️✨و یک دنیا عاقبت بخیری ❄️💕و یک عمر سرافرازی خواهانم ❄️✨ان شاءالله حاجت روا باشیـد ❄️💕روزتون زیبـا و در پنـاه خـدا 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزرگی را گفتند راز همیشه شاد بودنت چیست؟ گفت : دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم فردا یک راز است ، نگرانش نیستم دیروز یک خاطره بود حسرتش را نمیخورم و امروز یک هدیه است قدرش را میدانم ❄️🌨☃🌨❄️
✨ هرگز تسلیم نشو، همیشه عاشق آغاز کردن ها باش! مهم نیست که ما کی میرسیم و چقدر از آرزوهامون واقعی میشن مهم همه تجربه ها و حس های خوبی هست که وسط کارهامون بدست میاریم😊 ❄️🌨☃🌨❄️
خواسته هایتان در جهان هستی موجود است و فقط باید با آنها برخورد کنید. بیشتر شما داستان علاءالدین و چراغ جادو را می دانید ، و کارتون یا فیلم آن را دیده اید. علاءالدین آرزو می کرد و غول چراغ جادو ظاهر می شد و به او می گفت فرمان بردارم سرورم و آرزوی علاءالدین برآورده می شد. علاءالدین شما هستید و غول چراغ جادو کائنات هستی. کائنات بر پایه قانون جاذبه شکل گرفته. شما آرزو می کنید و کائنات می گوید فرمان بردارم سرورم. آن چیزی را که می خواهید طلب کنید خواسته خود را تجسم و احساس کنید و سپس دریافت کنید. ❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
❤️قسمت بیست و هشت❤️ . دکترها می گفتند سردرد های ایوب برای آن سه تا ترکشی است که توی سرش جا خوش کرده
❤️قسمت سی❤️ . یکبار مصرف غذا می خوردیم، صدای خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث می شد حمله عصبی سراغش بیاید. موج که می گرفتش، مردهای خانه و همسایه را خبر می کردم. آنها می آمدند و دست و پای ایوب را می گرفتند. رعشه می افتاد به بدنش. بلند می کرد و محکم می کوبیدش به زمین. دستم را می کردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد. عضلاتش طوری سفت می شد که حتی مرد ها هم نمی توانستند انگشت هایش را از هم باز کنند. لرزشش که تمام می شد، شل و بی حال روی زمین می افتاد. انگشت های خونینم را از بین دندانهایش بیرون می آوردم. نگاه می کردم به مردمک چشمش که زیر پلک ها آرام می گرفت مردِ من آرام می گرفت. مامان و آقاجون می گفتند: "با این حال و روزی ک ایوب دارد، نباید خانه ی مستقل بگیرید، پیش خودمان بمانید." . ❤️قسمت سی و یک❤️ . مامان جهیزیه ام را توی یکی از دو اتاق خانه جا داد. دیگر از سر زهرا و شهیده نیفتاد. ایوب خیلی مراعات می کرد. وقتی می فهمید از این اتاق می خواهند بروند آن اتاق، چشم هایش را می بست و می گفت: _ "بیایید رد شوید نگاهتان نمی کنم." حالا غیر از آقا جون و مامان، رضا و زهرا و شهیده هم شیفته اش شده بودند و حتی او را از من بیشتر دوست داشتند. صدایش می کردند: "داداش ایوب" خواستم ساکتشان کنم که دیدم ایوب نشسته کنار دیوار و بچه ها دورش نشسته اند. ایوب می خواند: "یک حاجی بود، یک گربه داشت." بچه ها دست می زدند و از خنده ریسه می رفتند. و ایوب باز می خواند. 😊 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❤️قسمت سی❤️ . یکبار مصرف غذا می خوردیم، صدای خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث می شد حمله عصبی سراغش بیا
❤️قسمت سی و دو❤️ . کار مامان شده بود گوش تیز کردن، صدای بق بق را که می شنید، بلند می شد و بی سر و صدا از روی پنجره پرشان می داد. وانتی ها که می رسیدند سر کوچه، قبل از اینکه توی بلندگو هایشان داد بکشند: "آهن پاره، لوازم برقی...." مامان خودش را به آنها می رساند می گفت: _مریض داریم و آنها را چند کوچه بالاتر می فرستاد. برای بچه های محله هم علامت گذاشته بود. همیشه توی کوچه شلوغ بود. وقتی مامان دستمالی را از پنجره آویزان می کرد، بچه ها می فهمیدند حال ایوب خوب است و می توانند سر و صدا کنند. دستمال را که برمی داشت، یعنی ایوب خوابیده یا حالش خوب نیست. . ❤️قسمت سی و سه❤️ . یک بار ایوب داد و بیداد راه انداخته بود، زهرا و شهیده ایستاده بودند و با نگرانی نگاهش می کردند. ایوب داد زد: _ "هرچه میگویم نمی فهمند، بابا جان، دشمن آمده." به مگسی که دور اتاق می چرخید اشاره کرد. آخر من به تو چه بگویم؟؟ لا مذهب چرا کلاه سرت نیست؟ اگر تیر بخوری و طوریت بشود، حقت است. دستشان را گرفتم و بردم بیرون. توی کمدمان خرت و پرت زیاد داشتیم، کلاه هم پیدا می شد. دادم که سرشان بگذارند. هر سه با کلاه روبرویش نشستیم تا آرام شد. 😔 بامــــاهمـــراه باشــید🌹