📚#حکایت
شبی در منزل شیخ الشیوخ مهمان بودند و ولیمه قبولی دانشگاه پسر شیخ تناول میکردند.
اطعمه و اشربه فراوان بود که ناگاه برق رفت و مجلس در تاریکی مطلق فرو رفت.
یکی از شیوخ پیشنهاد داد که تا آمدن برق همه مشغول دست زدن شوند تا مبادا کسی محتویات سفره را در تاریکی هاپولی کند.
القصه صدای ممتد کف زدن بلند بود تا اینکه برق آمد و اتاق روشن شد. چشم همه به سفره افتاد که حسابی غارت شده بود و دریغ از یک هل پوچ!
شیخ گفت: ما که همه دست میزدیم؛ نکند جنیان سفره را غارت کرده اند!
در این لحظه رئیس اجنه بر آنان ظاهر گشت و گفت: شما هریک با یک دستتان به روی رانتان میزدید و با دست دیگر غذاها را بسرعت در گلو و شکمتان میریختید تا مبادا از دیگران عقب بیفتید، آنوقت تقصیرش را می اندازید گردن اجنه ؟!
.یکی از قلندران فرزانه که شاهد ماجرا بود گفت: دل بد مدار که اینان در این کار ید طولایی دارند و سالهاست که با یکدست بر سر و سینه میزنند و با دست دیگر جیب خلایق را خالی میکنند و میگویند اجنبی برد !!
❄️🌨☃🌨❄️
📚#حکایت
پادشاهی قصد کشتن اسيری کرد. اسير در آن حالت نااميدی شاه را دشنام داد. شاه به يکی از وزرای خود گفت: او چه می گويد؟ وزير گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسير را بخشيد. وزير ديگری که در محضر شاه بود و با آن وزير اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسير به شما دشنام داد. پادشاه گفت: تو راست می گويی اما دروغ آن وزير که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
«گلستان سعدی»
جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تحلیل جالب از جنگ روسیه و اوکراین
🔺بایدن به راحتی میتوانست از وقوع جنگ جلوگیری کند، اما..!👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #ببینید
▫️وقتی از مؤلفههای اقتدار میگوییم
▪️مردم از گرانی، تورم و اختلاس گلایه میکنند؛
جواب چیست؟
#جهاد_تبیین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شهادت، آرزوی جوان تجربه گر مرگ موقت شد
▪️این قسمت: من، مادر؛ من، پدر
▫️تجربهگر : آقای مهدی حسن نژاد
#تجربه_مرگ_موقت
💢لینک فیلم کامل در تلوبیون:
https://www.telewebion.com/episode/2572336
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ تا حالا این حس رو تجربه کردی؟
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت-ششم #ازدواج_صوری تا ساعت ۸شب سیاه پوش شد دانشگاه تموم شد به سمت هئیت حرکت
بسم رب الصابرین
#قسمت_هفتم
#ازدواج_صوری
وقتی رسیدم خونه ساعت نزدیک ۱۲بود
-سلام بابا خوبی؟
خسته نباشی
بابا:سلام
پریا اجرت با امام حسین ولی یکم زودتر میومدی خونه بهتر بود
-إه بابا محرم که میاد میدونید که من همش درگیر هئیت و پایگاه میشم
بابا:چی بگم
-من فدای پدر همیشه نگرانم بشم
شب بخیر
بابا:شب توام بخیر
وارد اتاق شدم همین طور که گوشی در میاوردم
یه کاغذ برداشتم تا اسامی بنویسم برای پسرخالم وحید بفرستم
بعد از یه ربع پیام فرستادم
برنامه شب سوم ،ششم ،هفتم،هشتم ،نهم برناممون یه ذره خاص بود
داشتم میخوابیدم که پسرخالم پیام
وحید:سلام پریا خانم خوبی ؟
دستت دردنکنه
فردا یه سر برو کارگاه
مهلا (خانم وحید) بخاطر بارداریش امسال زیاد نباید فعالیت کنه
-سلام آقاوحیدممنونم
شما خوبی؟
چشم
وحید:اگه لباس ها ۳۰۰۰تا بود زنگ بزن صادق بیاد ببره
از عصرش خانمها فراخوانی بسته بندی کنند
-من زنگ بزنم به عظیمی؟عمرا
وحید:میخورتت مگه
بابا جهنمو ضرر خودم زنگ میزنم
-باشه ممنون شب به خیر
ما یه کارگاه داریم وابسته به هئیت برای شب سوم محرم که شب حضرت رقیه است چادر های فنقلی 😝 میدوزن
برای شب ششم لباس حضرت علی اصغری
شب هفتم و هشتم که شب حضرت قاسم و حضرت علی اکبرهست پارچه سبز بعنوان تبرک پخش میکنیم
انقدر به برنامه های محرم فکر کردم که نفهمیدم کی خوابم برد😴
نویسنده بانو.....ش
@Hajish1372
ادامه دارد 🚶😉
🚫کپی بدون حفظ نام و آیدی نویسنده حرام است
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت_هفتم #ازدواج_صوری وقتی رسیدم خونه ساعت نزدیک ۱۲بود -سلام بابا خوبی؟ خسته
بسم رب الصابرین
#قسمت_هشتم
#ازدواج_صوری
با صدای آرم گوشی از خواب بیدار شدم
وووووااااایییی ساعت ۷ 😱😱😱
خاک توسرم
نماز صبح نخوندم 😐😐👊
لباس پوشیدم رفتم تو پذیرایی
صدام گرفتم تو سرم
مامی
مام
مامانـ
مـــــــــــــامان
مامان:مرگ کوفت چته صدا توگرفته انداختی توسرت
-مامان جان بگو راحت باش
مامان:کجا داری میری کله سحر؟
بیا یه چیزی بخور
-مامی جونم دارم میرم کارگاه چادر تحویل بگیرم
زنگ بزنم عظیمی 👊👊
بیاد نصف چادرا رو ببره هئیت
بقیه خودم برای بسته بندی ببرم
مامان :قیافه شو
چرا اینطوری میکنی
قیافتو
-منو این پسره باهم خیلی لجیم
مامان :بیا با ماشین برو
-باشه قربون مامی خوشچلم بلم
فهلا
شماره وحید گرفتم
وحید ۲سال از من کوچکتر بود
گاهی اوقات پیش مهلا هم بهش،میگم پسرم 😂😂😂
-الو سلام آقاوحید
وحید:سلام خاله دختر 😂
-بچه بی ادب باز کوچکتری بزرگتری یادت رفت
وحید :مامان بزرگ ببخشید
-حالا هرچی زنگ بزن این پسره بیاد کارگاه
وحید:کدوم پسره 😳😳😳
-إه این عظیمی
وحید:آهان باشه
خداحافظ
وای من به حد مرگ با این پسره لجم
ی بار ما رفتیم جنوب این بود
بهش گفتم برو شمع بخر برای نمایشگاه فاطمیه
آقا ببخشید خنگ 😡😡😡
رفته برای من شمع تولدت مبارک خریده
منم ک معمولا قاطی
با جیغ گفتم
آقای عظیمی تولدمنه عایا
شما رفتی شمع تولد خریدی
مگه نگفتم شمع برای نمایشگاه میخوام
بعد با آرامش تمام به من میگه خواهر احمدی نداشت 😁😁
بالاخره با تجدید خاطرات حرص آور
وارد کارگاه شدم یهو پریدم تو
سلاممممممم 😁😁
لیلی جون از خانمای قدیمی کارگاه
_باز این زلزله هفتاد ریشتری وارد کارگاه شد
-لیلی جون چناه دالما 🙈
لیلی جون:دختر بزرگ شو
-لیلی جون چادرها آماده است
لیلی جون:آره ورپریده
همون موقع زنگ زدن
آیفون برداشتم دیدم عظیمی
-بله
عظیمی:خواهراحمدی چادرها آمادست ؟
-بله
خداوکیلی این پسره قفل فرمان لازم نیست عایا
سلام نداد 😡😡😡
یه روزی من اینو میکشم
رفتم بیرون گفتم برادر احمدی لطفا بیاید چادرا رو ببرید
سوار ماشین شد رفت
خدایا ببخشید خبیث بشم😈 تصادف کنه
من زودتر برسم
با سرعت ۹۰ماشین میروندم
آخجون من زودتر رسیدم 😍😍😍
نویسنده :بانو....ش
@Hajish1372
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت_هشتم #ازدواج_صوری با صدای آرم گوشی از خواب بیدار شدم وووووااااایییی ساعت
بسم رب الصابرین
#قسمت_نهم
#ازدواج_صوری
چادرها بردم قسمت حسینه دادم به خواهرا
نیم ساعت گذشت از این پسره هیچ خبر نشد
خدایا غلط کردم
جوان مردم نمرده باشه 😱😱
بعداز ۴۵دقیقه دیگه با استرس کامل شماره گرفتم
بعداز قطع مکالمه
دلم میخاست اینجا بود خودم با ماشین از روش رد میشدم
احمق 😡😡😡
برادر عظیمی : خواهر احمدی من چادرها بردم پایگاه بچه ها بسته بندی کنن
خدایا من واقعا اینو میکشم
بسته بندی ۳۰۰۰چادر و سربند تا ساعت ۹شب طول کشید
ماشین روشن کردم به سمت خونه راه افتادم
خواهرزاده و برادرزادم خونه ما بودن
دوتا بادکنک خریدم و یه بسته لواشک پذیرایی و بستنی 🍦🍦خریدم
دستم رو زنگ گذاشتم برنداشتم
خخخخ 😁😁
عشق عمه بردیا در باز کرد ۴سالش بود
بردیا:شلام عمه ژونی
میقایم بلیم پیس امام لضا
-😳😳😳😳سلام عشق عمه
بریم تو
بغلش کردم
سلام
سلام
هزارسیصد تا سلام
بهاره (عروسمون):سلام پریا میخوایم بریم مشهد
-هان
ن م نَ
بهار:مشهد
برادرت نمیتونه بیاد منو تو بردیا بریم
-وای یعنی میشه
بهار:آقا دعوتت کرده
-هورررا
هورررا 😍😍😍😍😍😍
نویسنده بانو....ش
@Hajish1372
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی مجازاست 🚫
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت_نهم #ازدواج_صوری چادرها بردم قسمت حسینه دادم به خواهرا نیم ساعت گذشت از ای
بسم رب الصابرین
#قسمت_دهم
#ازدواج_صوری
گوشی برداشتم شماره وحید گرفتم
وحید:سلام آبجی بزرگه
-سلـام داداش کوچیکه
آقاوحید:دارم برای یه هفته میرم مشهد زیارت
وحید:دخترخاله شوخی نکن
-شوخی نمیکنم
حواستون ب هئیت باشه خانم ستوده (سارا)این یه هفته کارای منو میکنه
وحید:قشنگ هماهنگ مماهنگی هارو کردی زنگ زدیا
التماس دعا
خانم و فنقل مارو هم خیلی دعا کن
-محتاجم به دعا
خداحافظ
ولی خدا وکیلی خودمونیم چه یهویی دارم میرم مشهد
رفتم تو اتاقم انگشتر طلام دستم کردم
هروقت میخواستم جای غریبه برم انگشتر می اندازم
بالاخره تایم حرکت رسید
تو راه آهن مامان سفارش میکرد
منم مسخره بازی درمیاردم
-الان لاستیکای قطار پنچر میشه ووووووییییی😱😱
وای بنزینش تموم بشه پمپ بنزین هست سرراه 😁😁😱😱
وووووویییییی أه چقدردر 😱😱😱
مامان:پریا کم مسخره بازی دربیار😡
دودقیقه آدم باش👊😡
-سعی میکنم
تایم حرکتمون ۸ شب بود
بالا خره به سمت مشهد راه افتادیم
یه کوپه دربست مال ما بود
شروع کردیم ب تخمه خوردن
-وووووویییی بهار
بهار با ترس :خاک تو سرم چی شده -برام برو خواستگاری تخمه
من عاشقش شدم 😍
-خاک تو سرت آدمی نمیشی
ساعت نزدیکای ۹صبح بالاخره رسیدیم مشهد
من به هوای تو محتاجم امام رضا😍❤️
رفتیم هتل صبحونه خوردیم
حاضر شدیم برای زیارت
چفیه عربی برداشتم
گذاشتم تو کیفم
بعداز ۵-۶دقیقه رسیدیم حرم
-بهار از هم جدا بشیم
همه میدونستن اون پریای شر و شیطون وقتی میاد مشهد فقط ساکن دیار عشقه
رفتم یه قسمتی که تقریبا خلوت بود
چفیه انداختم سرم
اذن دخول خوندم
بعد زیارت نامه
اشکام باهم مسابقه داده بودن
هق هقم بلند شد
یا امام رضا لایق کن تا آخر عمر کنیز این دستگاه باشم
به سمت حرم حرکت کردم
ضریح طلایی غلغله بود
از دور سلام دادم
به جعمیت نزدم
گاهی دیده بودم تو همهمه ی جعمیت حجاب خواهران ناقص میشه
زیارت مستحبه
اما حجاب واجبه
به سمت زیرزمین راه افتادم با آرامش زیارت کردم
وروبه ضریح نشستم با آقا حرف زدم
نویسنده :بانو.....ش
آیدی نویسنده 👇
@Hajish1372
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده حلال است 🚫
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
گام های موفقیت:
اولین گام موفقیت، این است که بتوانی موفقیت دیگران را تحمل کنی.
دومین گام موفقیت، این است که بتوانی موفقیت دیگران را تحسین کنی.
سومین گام موفقیت، این است که بتوانی موفقیت دیگران را تقلید کنی.
آخرین گام موفقیت این است که بتوانی به شیوه خودت موفق شوی.
ماه را نشانه بگیرید، اگر به هدف نزنید، حتما یکی از ستاره ها را خواهید زد...
❄️🌨☃🌨❄️
#پندانہ ✌️🙂
#تلنگر
☝️نظر مرحوم آیت اللہ #بهجت (ره) درباره اصلاح نفس و رابطہ با امام زمان (عج)♥️
👈باید بدانیم علاج ما، اصلاح نفس است در همہ مراحل، و از این مستغنی نخواهیم بود، و بدون این کار ما تمام نخواهد شد.
✴️تا رابطہ ما با ولےّ امر، امام زمان (عج) قوے نشود، کار ما درست نخواهد شد.
💢و قوّت رابطہ ما با ولےّ امر(عج) هم در اصلاح نفس است.
❄️🌨☃🌨❄️
🤩زینت دنیا و آخرت با #نماز_شب
امام صادق علیه السلام می فرماید:
«مال و فرزند، زینت دنیا هستند و هشت رکعت نماز شب و نماز وتر، زینت آخرت است و گاهی خداوند هر دو زینت را برای اقوامی جمع می کند، که هم دارای مال و اولاد هستند و هم نماز شب می خوانند؛ در نتیجه، هم زینت دنیا را دارند و هم زینت آخرت را»
📚 معانی الاخبار، ص 323.
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷جز خـدا کیسـت
🌸ڪه در سایـه مهـرش باشیـم
🌷رحمـت اوسـت
🌸که پیوسته پنـاه مـن و توسـت
🌷با توکل به اسـم الله
🌸آغـاز میکنیـم روزمـان را
🌸 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
🌸 الهـی بـه امیـد تــو
🌸🍃