eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تخم مرغ دو عدد شیر ولرم سه چهارم لیوان کره ۷۰گرم (دمای محیط) شکر دو ق غ خ نمک نصف ق چ خ خمیر مایه یک ق خ سر خالی آرد تقریبا سه و نیم لیوان ............................. برای داخل پیراشکی می تونید از گاناش و انواع مارمالاد استفاده کنید..... می تونید از این کرم هم‌استفاده کنید👇 شيرسه ليوان ارد سه ق غ خ نشاسته دو ق غ خ شكرپنج ق غ خ وانيل نصف ق م خ كره ٥٠گرم شير رو با همه ى مواد مخلوط مى كنيم به جز وانيل،روى اجاق ميذاريم و هم ميزنيم تا بجوشه و در اخر وانيل و كره رو اضافه مى كنيم و مرتب هم میزنیم تا یکدست بشه و بعد داخل پیراشکی ها استفاده کنید. .
🍘 😋 سیب زمینی 2 عدد کالباس گوشت فلفل دلمه قرمز 1 عدد پیاز 1 عدد زردچوبه نصف ق چ زعفران (ساییده و حل شده در آبجوش) کمی نمک و فلفل به مقدار لازم تخم مرغ 1 عدد روغن به مقدار لازم 🔸ابتدا سیب زمینی را آب پز کنید. سپس رنده کنید و کالباس، پیاز و فلفل دلمه ای خرد شده را اضافه کرده و خوب مخلوط نمایید. زردچوبه، زعفران، نمک و فلفل را اضافه کرده و مخلوط کنید. سپس تخم مرغ را بیفزایید. مواد باید کاملا مخلوط و حالت چسبندگی پیدا کنند. از مواد به اندازه یک گردو بردارید و در دست کمی پهن کنید و در روغن داغ سرخ کنید تا حدی که کتلت ها طلایی شوند. در صورتی که مواد کتلت دارای چسبندگی به اندازه کافی نبود، می توانید یک عدد تخم مرغ دیگر به آن اضافه کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خورش مناسب این فصله اگر میخواید با گوشت قرمز درست ڪنید اینو هم امتحان ڪنید طعمش عااالیه تڪه هاے مرغ رو با پیاز تفت بدید زردچوبه وفلفل بزنید. وقتے باهم تفت خوردن آب بریزید به اندازه اے آب بریزید ڪه روے مرغ رو بگیره درشو بزارید تا نیم پز بشه.تا مرغ نیم پز میشه.گوجه فرنگے رو پوست بگیرید وخرد ڪنید. ساقه بامیه رو جدا ڪنید. از ته نزنید. مقدارے روغن تو ماهے تابه بریزید بامیه رو شسته واضافه ڪنید .درشو بزارید تا با شعله ڪم تفت بخوره. بامیه رو از ماهے تابه خارج ڪرده گوجه فرنگے خرد شده اضافه ڪنید نمڪ،زردچوبه،ےڪ عدد فلفل سبز بزنید درشو بزارید تا سرخ بشه. وقتے ڪه مرغ نیم پز شد. گوجه فرنگے سرخ شده وبامیه تفت خورده اضافه ڪنید نمک بزنید ودرشو بزارید با شعله ڪم جابیفته. این خورش نباید رقیق وابڪے باشه. اگر گوجه تون بے رنگه میتونید نصف قاشق رب بزنید عزیزانے ڪه در مورد فریزیر ڪردن بامیه سوال ڪرده ساقه بامیه رو جدا میڪنم از نه نزنید دقیق مثل فیلم میزارم با حرارت ڪم ڪمے بپزه و تفت بخوره بعد از سرد شدن به اندازه مصرف تو نایلون فریزیر میریزیم وفریزیر میزارم.
✔️پیاز متوسط ۲ عدد ✔️نخود سبز تازه ۲ پیمانه ✔️سیب زمینی متوسط 2 عدد ✔️گوجه رنده شده ۱ پیمانه ✔️رب گوجه ۱ ق غ پُر ✔️نمک، فلفل، زردچوبه، یه کوچولو پودر دارچین و ادویه ی دلخواه ✔️برنج ۱ و ۱/۲ پیمانه .●پیاز ها رو خلالی می کنیم و تفت می دیم تا طلایی بشن .●نخود، سیب زمینی خرد شده و ادویه ها رو هم به پیاز اضافه می کنیم و کمی تفت می دیم .●گوجه ی رنده شده و رب هم رو اضافه می کنیم و درِ تابه رو می ذاریم که روی حرارت متوسط کمی بخار پز بشن(حدود ۵ دقیقه) .●تو یک قابلمه، برنج رو می ریزیم و آبش رو برای کته اندازه می کنیم و زیرشو روشن می کنیم. مایه ی نخود رو به برنج اضافه می کنیم و هم می زنیم و شعله ی زیرشو زیاد میکنیم. وقتی آب برنج کشیده شد، با کف گیر برنج رو مثل کوه می کنیم و یه کوچولو روغن دور و برش می ریزیم و درشو می ذاریم، زیرش رو هم کم می کنیم و اجازه می دیم بخار بپیچه و دم بکشه. اگه نیازه از دم کنی استفاده کنید. من کلن از دم کنی استفاده نمی کنم
🍛 😋 🔸یک عدد پیاز بزرگ و خلالی کردم با کمی روغن و زردچوبه تفت دادم همین که پیازا طلایی شد ماهیچه های گوسفندی مو بهش اضافه کردم و با پیاز تفت دادم کمی فلفل سیاه و پودر دارچین ریختم سه حبه سیر پوست کنده اضافه کردم وقتی خوب با هم تفت خوردن پنج لیوان آب جوش اضافه کردم و اجازه دادم ماهیچه خوب بپزه وقتی ماهیچه پخت بهش نمک و زعفران و آب لیمو اضافه کردم نیم ساعت دیگه هم زمان دادم بعد زیرشو خاموش کردم. 🔸باقالی ها رو جداگانه پختم. برنج رو آب کش کردم .شویدهای تازه رو هم به صورت درشت ساتوری کردم برای تهدیگ تهچین یک عدد تخم مرغ و با سه قاشق غذاخوری ماست سون و دو کفگیر برنج آب کش و سه قاشق غذاخوری روغن مایع و دو قاشق غذاخوری زعفرون غلیظ و نمک و فلفل خوب باهم مخلوط کردم کف قابلمه از برنج ته چین ریختم دو تا سه دقیقه زمان دادم تا تهدیگ بسته بشه بعد یه لا برنج یه لا شوید و باقالی و کمی پودر دارچین میپاشم همینطور ادامه میدم تا برنج و شوید و باقالی تموم بشه.رو لایه اخر دارچین پاشیدم و برنج رو دم کردم ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌📔 بعد از دستگیری میرزا رضا کرمانی و هنگام بازجویی , از او پرسیدند : چرا حضرت ناصر الدین شاه را کشتی؟ او پاسخ داد : سراسر مملکت را فساد و فقر گرفته و همه تقصیر از او بود ، چرا که سر رشته ی همه چیز در مملکت به او ختم میشد و تمام قوا در شخص او متمرکز بود.... گفتند : این ربطی به والا حضرت ندارد و اطرافیان او مقصرند ، او از خیلی امور و بی عدالتی ها و ناهنجاری ها بی اطلاع بود.... پاسخ میرزا شنیدنی و تاریخی است و همیشه در تاریخ ایران به یادگار خواهد ماند؛ ! او پاسخ داد : اگر اطلاع داشت که حقش بود , و اگر بی اطلاع بود , وای به حال مملکتی که شاهش از این همه دزدی , بی عدالتی , فقر و فساد بی اطلاع باشد , همان به که بمیرد..!! 💕💚💕💚
📔 روزی حاکمی به وزیرش گفت: امروز بگو بهترین قسمت گوسفند را برایم کباب کنند و بیاورند. وزیر دستور داد خوراک زبان آوردند. چند روز بعد حاکم به وزیر گفت: امروز میخواهم بدترین قسمت گوسفند را برایم بیاوری و وزیر دستور داد باز هم خوراک زبان آوردند. حاکم با تعجب گفت: یک روز از تو بهترین خواستم و یک روز بدترین هر دو روز را زبان برایم آوردی چرا؟؟؟ وزیر گفت: "قربان بهترین دوست برای انسان زبان اوست و بدترین دشمن نیز باز هم زبان اوست" 💕💜💕💜
پروانه های وصال
🗒‌‌‌‌ #وصیت‌نامه ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌ #قسمت_پنجم » ✍️خطاب به برادران و خواهران م
🗒 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌‌ » ✍️خطاب به برادران و خواهران ایرانی... 💟 برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد... کما اینکه شما صد‌ها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ "از اصول مراقبت کنید" 🔵 اصول یعنی "ولیّ فقیه" خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ "امام خامنه ای عزیز" را عزیزِ جان خود بدانید. ❇️ حرمت او را "حرمتِ مقدسات" بدانید... برادران و خواهران، پدران و مادران، عزیزان من! جمهوری اسلامی، امروز سربلندترین دوره خود را طی می‌کند...🇮🇷 ❇️ بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد. دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و [دشمنان]چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کردند، چه اتهاماتی به او زدند، چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟ 🚸 مذمت دشمنان و شماتت آن‌ها و فشار آنها، شما را دچار نکند... ✅ بدانید که میدانید مهمترین هنر خمینی عزیز این بود که اوّل اسلام را به پشتوانه «ایران» آورد و سپس ایران را در خدمت قرار داد 🔶 اگر اسلام نبود و اگر روح اسلامی بر این ملت حاکم نبود، صدام، چون گرگ درنده‌ای این کشور را می‌درید؛ آمریکا، چون سگ هاری همین عمل را می‌کرد ✳️ اما هنر امام این بود که را به پشتوانه آورد؛ عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد 🌐 انقلاب‌هایی در انقلاب ایجاد کرد. به این دلیل در هر دوره هزاران فداکار، جان خود را سپر شما و ملت ایران و خاک ایران و اسلام نموده اند و بزرگترین قدرت‌های مادی را ذلیل خود نموده اند. 🚸 عزیزانم، در اصول اختلاف نکنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مغرور نباشیم... وقتی پرنده ای زنده است، مورچه را میخورد. وقتی میمیرد مورچه٬ او را میخورد! شرایط... به مرور زمان تغییر میکند! پس خوب باشیم و خوبی کنیم🌷 💕🧡💕🧡
پدرم می‌گوید: کتاب! و مادرم می‌گوید: دعا! و من خوب می‌دانم که زیباترین تعریف خدا را فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید... 💕❤️💕❤️
تو با شرافتی اگر... آبروی دیگران را مانند آبروی خودت محترم بدانی. تو آزادی اگر … خودت را کنترل کنی، نه دیگران را تو مهربانی اگر … وقتی دیگران مرتکب اشتباهی می‌شوند، آنها را ببخشی. تو شادی اگر … گُلی را ببینی و به خاطر زیبایی و عطر خوشش نهایت لذت را ببری تو ثروتمندی اگر … بیش از آنچه نیاز داری نداشته باشی. و دوست داشتنی هستی اگر … دردهایت تو را از دیدن دردهای دیگران کور نکرده باشد … اگر چنین است ، به بزرگی‌ات افتخار کن... 💕💚💕💚
وقتی با "خدا" حرف می زنی🍃💐 هیچ نفسی "هدر" نمی رود... وقتی منتظر خدا باشی هیچ لحظه ای "تلف" نمی شود... وقتی به خدا اعتماد کنی هرگز "شکست" را نخواهی دید... با خدا هیچ چیز را از دست "نخواهی داد".....🍃💐 💕💜💕💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت33_بخش_اول #هوالعشــــــق❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ مرد سجده آخرش را که میرود.تو دی
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ کلافه دستت راداخل موهایت میبری.میدانم حوصله نداری دوباره برای کس دیگه توضیح اضافه بدهی، برای همین ب دادت میرسم _ نه حاجی!...همسرم میخواد بره جنگ...دفاع حرم!میخواست قبل رفتن یه استخاره بگیره... حاج اقاچهره دوست داشتنی خود را کج میکند _ پسر تو اینکار که دیگه استخاره نمیخواد بابا!...باید رفت... _ نه اخه...همسرم یه مشکلی داره...که دکترا گفتن ...دکترا گفتن جای کمک احتمال زیاد سربار میشه اونجا! سرش را تکان میدهد، بسم الله میگوید و تسبیحش رااز کنار قران کوچک میز برمیدارد. کمی میگذرد و بعد بالبخند میگوید _ دیدی گفتم ؟... تواین کار که دیگه نباید استخاره کرد....باید رفت بابا..رفت! با چفیه روی شانه ات زیر پلکت را از اشک پاک میکنی و ناباورانه میپرسی _ یعنی...یعنی خوب اومد؟ حاج اقا چشمهایش را به نشانه تایید میبندد و باز میکند. _ حاجی جدی جدی؟....میشه یبار دیگه بگیرید؟ او بی هیچ حرفی اینبار قران کوچکش را برمیدارد و بسم الله میگوید.بعداز چنددقیقه دوباره لبخند میزند و میگوید _ ای بابا جوون! خدا هی داره میگ برو تو هی خودت سنگ میندازی؟ هردو خیره خیره نگاهش میکنیم میپرسی _ چی دراومد...یعنی بازم؟ _ بله! دراومد که بسیار خوب است.اقدام شود.کاری به نتیجه نداشته باشید.... چندلحظه بهت زده نگاهش میکنی و بعد بلند قهقهه میزنی...دودستت را بالا می آوری وصورتت را رو به آسمان میگیری _ ای خدا قربونت برم من!...اجازمو گرفتم....چرا زودتر نگرفته بودم... بعد به حاج اقا نگاه میکنی و میگویی _ دستتون درد نکنه!...نمیدونم چی بگم.... _ من چیکار کردم اخه؟برو خداتوشکر کن... _ نه! این استخاره رو شما گرفتی... ان شاءالله هرچی دوست دارید و به صلاحتونه خدا بهتون بده... جلو میروی و تسبیح تربتت را از جیب درمی آوری و روی میز مقابل او میگذاری _ این تسبیح برام خیلی عزیزه..... ولی .... الان دوست دارم بدمش بشما... خبر خوب رو شما بمن دادی..خداخیرتون بده! او هم تسبیح رابرمیدارد و روی چشمهایش میمالد _ خیر رو فعلا خدا به تو داده جوون! دعا کن! خوشحال عقب عقب می آیے _ این چه حرفیه ما محتاجیم چادرم را میگیری و ادامه میدهی _ حاجی امری نیس؟ بلند میشود و دست راستش را بالا می آورد _ نه پسر! برو یاعلی لبخند عمیقت را دوست دارم... چادرم را میکشی و به حیاط میرویم.همان لحظه مینشینی و پیشانی ات را روی زمین میگذاری. چقدر حالت بوی خدا میدهد... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت33_بخش_دوم #هوالعشــــــق❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ کلافه دستت راداخل موهایت میبری
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ماشین خیابان را دور میزند و به سمت راه آهن حرکت میکند.چادرم را روی صورتم میکشم و پشت سرم را نگاه میکنم و از شیشه عقب به گنبد خیره میشوم... چقدر زود گذشت!حقا که بهشت جای عجیبی نیست! همینجاست... میدانی اقا؟ دلم برایت تنگ میشود... خیلی زود!...نمیدانم چرا به دلم افتاده بار بعدی تنها می آیم...تنها! کاش میشد نرفت...هنوز نرفته دلم برایت میتپد رضا ع بغض چنگ به گلویم میندازد... ... اشک از کنار چشمم روی چادرم میچکد... نگاهت میکنم پیشانی ات را به شیشه چسبانده ای و به خیابان نگاه میکنی میدانم هم خوشحالی هم ناراحت... خوشحال بخاطر جواز رفتنت... ناراحت بخاطر دوچیز.. اینکه مثل من هنوز نرفته دلت برای مشهد پر میزند و دوم اینکه نمیدانی چطور به خانواده بگویی که میخواهی بروی ...میترسی نکند پدرت زیر قول و قرارش بزند دستم را روی دستت میگذارم و فشار میدهم.میخواهم دلگرمی ات باشم... _ علی؟.. _ جان؟... _ بسپار بخدا لبخند میزنی و دستم را میگیری 💞 زمان حرکت غروب بود وما دقیقا لحظه حرکت قطار رسیدیم.تو باعجله ساک را دنبال خود میکشیدی و من هم پشت سرت تقریبا میدویدم.. 💞 بلیط هارا نشان میدهی و میخندی _ بدو ریحانه جا میمونیما 💞 تا رسیدن به قطار و سوار شدن مدام مرا میترساندی که الان جا میمونیم... واگن اتوبوسی بود و من مثل بچه ها گفتم حتمن باید کنار پنجره بشینم. توهم کنار آمدی و من روی صندلی ولو شدم. ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت33_بخش_سوم #هوالعشــــــق❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ماشین خیابان را دور میزند و به
‍ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ لبخند میزنی و کنارم مینشینی _ خب بگو ببینم خانوم! سفر چطور بود؟ چشمهایت رارصد میکنم.نزدیک می ایم و در گوشت ارام میگویم _ تو که باشی همه چیز خوبه... چانه ام را میگیری و فقط نگاهم میکنی.اخ که همین نگاهت مرا رسوا کرد... _ اره!....ریحانه ازوقتی اومدی تو زندگیم همه چیز خوب شد...همه چیز... سرم راروی شانه ات میگذارم که خودت را یکدفعه جمع میکنی _ خانوم حواسم نیست توام چیزی نمیگی ها!!...زشته عزیزم! اینکارارو نکن دوتا جوون میبینن دلشون میخوادا! اونوخ من بیچاره دوباره دم رفتن پام گیر میشه میخندم وجواب میدهم _ چشششششم...عاقا! شماامر کن! البته جای اون واسه جوونا دعا کن! _ اونکه رو چشم!دعا کنم یه حوری خدا بده بهشون... ذوق زده لبخند میزنم که ادامه میدهی _ البته بعد شهادت! وبعد بلند میخندی.لبم را کج میکنم و بحالت قهر میگویم _ خعلی بدی! فک کردم منظورت از حوری منم! _ خب منظور شمایی دیگه!...بعد شهادت شما میشی حوری ...عزیزم! رویم راسمت شیشه برمیگردانم _ نعخیر دیگه قبول نیست!قَرقَر تا روز قیامت! _ قیامت که نوکرتم.ولی حالا الان بقول خودت قَر نکن...گناه دارما... یروز دلت تنگ میشه خانوم نکن! دوباره رو میکنم سمتت و نگاهت میکنم دردلم میگذرد اره دلم برات تنگ میشه...برای امروز...برای این نگاه خاصت.یکدفعه بلند میشوم و از جایگاه کیف و ساکها،کیفم را برمیدارم و از داخلش دوربینم را بیرون می آورم.سرجایم مینشینم و دوربین را جلوی صورتم میگیرم _ خب...میخوام یه یادگاری بگیرم...زود باش بگو سیب! میخندی و دستت را روی لنز میگذاری _ ار قیافه کج و کوله من؟.... _ نعخیر!..به سید توهین نکنا!!!.. _ اوه اوه چه غیرتی... و نیشت را به طرز مسخره ای باز میکنی بقدری که تمام دندانهایت پیدا میشود _ اینجوری خوبه؟؟؟ میخندم ودستم را روی صورتت میگذارم _ عههه نکن دیگه!....تروخدا یه لبخند خوشگل بزن لبخند میزنی و دلم را میبری _ بفرما خانوم _ بگو سیب _ نه....نمیگم سیب _ باز اذیت کردی _ میگم...میگم.. دوربین را تنظیم میکنم _ یک ....دو..... سه....بگو _ شهیییید... قلبم با ایده ات کنده و یادگاریمان ثبت میشود... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❣❤️❣❤️❣️❤️❣️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
‍ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت33_بخش_چهارم #هوالعشــــــق❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ لبخند میزنی و کنارم مینشین
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش میزند و روی مبل مقابلت مینشیند.سرش را تکان میدهدو درحالیکه پای چپش از استرس میلرزد نگاهش را به من میدوزد _ بابا؟...تو قبول کردی؟ سکوت میکنم ،لب میگزم و سرم راپایین میندازم _ دخترم؟...ازت سوال کردم! تو جدن قبول کردی؟ تو گلویت را صاف میکنی ودرادامه سوال پدرت ازمن میپرسی _ ریحان؟..بگو که مشکلی نداری! دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوش میدهم و اهسته جواب میدهم _ بله!... حسین اقا دستش را درهوا تکان میدهد _ بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دختر! سرم را بالا میگیرم و درحالیکه نگاهم را از نگاه پرنفوذ پدرت میدزدم جواب میدهم _ یعنی...بله! قبول کردم که علی بره! این حرف من اتشی بود به جان زهراخانوم تایکدفعه از جا بپرد ، ازلبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید. _ میبینی اقاحسین؟...میبینی!!عروسمون قبول کرده! رو میکند به سمت قبله و دستهایش را باحالی رنجیده بالا می آورد _ ای خدا من چه گناهی کردم اخه! ... ببین بچه دسته گلم حرف از چی میزنه... علےاصغر که تاالان فقط محو بحث مابود درحالیکه تمام وجودش سوال شده میپرسد _ ماما داداچ علی کوجا میره؟ پدرت باصدای تقریبا بلند میگوید _ اا ... بسه خانوم! چرا شلوغش میکنی؟؟...هنوز که این وسط صاف صاف واساده... و بعد به علی اصغر نگاه میکند و ادامه میدهد _ هیچ جا بابا جون هیچ جا... مادرت هم مابقی حرفش را میخورد و فقط به اشکهایش اجازه میدهد تا صورت گرد و سفیدش را تر کنند احساس میکنم من مقصر تمام این ناراحتی ها هستم گرچه دل خودم هنوز به رفتنت راه نمیدهد...ولی زبانم مدام و پیاپی تورا تشویق میکند که برو! تو روی زمین روبروی مبلی که پدرت روی ان نشسته مینشینی _ پدرمن! یه جواب ساده که اینقدر بحث و ناراحتی نداره من فقط خواستم اطلاع بدم که میخوام برم.همه کارامم کردم و زنمم رضایت کامل داره... حسین اقا اخم میکند و بین حرفت میپرد _ چی چی میبری و میدوزی شازده؟ کجا میرم میرم؟..مگه دخترمردم کشکه؟...اون هیچی مگه جنگ بچه بازیه!...من چه میدونستم بعداز ازدواج زنت ازتو مشتاق تر میشه... توحق نداری بری تامنم رضایت ندم پاتو از دراین خونه بیرون نمیزاری ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❤️❣️❤️❣️❤️❣️❤️❣️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
هدایت شده از پروانه های وصال
الهی در این لحظات نزدیک افطار جویبار محبتت را همیشه بر روح و جانمان جاری کن! و نورایمانت را بر قلبمان بتابان و بخششت را چون کوهی محکم تکیه گاهمان کن! آمین طاعاتتون قبول و التماس دعا🌹 💕❤️💕
هدایت شده از پروانه های وصال
روایت شده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام هنگام افطار این دعا را زمزمه می‌کردند:  «بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»  خدایا براى تو روزه  گرفتیم و با روزى تو افطار می‌کنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى. 💕💛💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا