#اسرار_خانه_داری
اگر سطح وان حمام جرم گرفته مقداری سرکه روی اسنفج بریزید و با آن محل مورد نظر را مالش دهید. سپس پودر جوششیرین را روی سطح بریزید و با اسنفجی مرطوب بمالید.
در پایان، آن را با آب تمیز بشویید تا به نتیجه ی دلخواه برسید.
💕💙💕💙
#رفتار_باکلاس
سعي كنيد نكات منفي و نامطلوب شخصيت خود را شناسائي كرده و بدور از هر گونه خودخواهي و غرور ، آنها را برطرف كنيد.
💕💜💕💜
#شوهر_باکلاس
#از زن خود تعریف کنید!!!!
هیچ چیز قلب زن را سرشار از محبت
و مهر شما و روح او را سرشار از رضایت
نسبت به شما نمی سازد ؛مگر اینکه از او پیش دیگران تعریف کنید ...
خانم شما میل دارد همه بدانند که شما از داشتن چنین زنی خوشبخت هستید و دلش می خواهد که شما همواره این خوشبختی را نزد پدر و مادر و اقوام ...ابراز کنید !!!
💕🧡💕🧡
#بانوی_باکلاس
اصرار زیادی برای جلب محبت همسرتان نداشته باشید و این نکته را زمانی که وی عصبانی است بیشتر مراعات کنید.در بسیاری اوقات حالت روحی او برای ابراز محبت به شما مناسب نیست و اصرار زیاد شما منجر به مخالفت شدید او میشود.
💕🧡💕🧡
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت37_بخش_هشتم #هوالعشـــق ❤️ ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️👌 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ حتی وقت نشد جو
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مدافع_عشق_قسمت37_بخش_نهم
#هوالعشـــق ❤️
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️👌
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نمیخواهم اذیتش کنم.
شاید بهتر است تنها باشد!
بلند میشوم و همانطور که سمت حیاط میروم میگویم
_ باشه عزیزم! من میرم...توام خواسی بیا
زهراخانوم بادیدنم میگوید
_ بیا بشین رو تخت میوه بیارم بخور...
لبخند میزنم!میخواهد حواسم راپرت کند
_ نه مادرجون! اگر اشکال نداره من برم پشت بوم...
_ پشت بوم؟
_ اره دلم گرفته...البته اگر ایرادی نداره...
_ نه عزیزم.! اگر اینجوری اروم میشی برو..
تشکر میکنم .نگاهم به شاخه گلهای چیده شده می افتد.
_ مامان اینا چین؟
_ اینا یکم پژمرده شده بودن...کندم به بقیه اسیب نزنن...
_ میشه یکی بردارم؟
_ اره گلم...بردار
خم میشوم و یک شاخه گل رزبرمیدارم و از نرد بام بالا میروم..نزدیک غروب کامل و بقول بعضی ها خورشید لب تیغ است.نسیم روسری ام را به بازی میگیرد..
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆:
#میم_سادات_هاشمی👉
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت37_بخش_نهم #هوالعشـــق ❤️ ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️👌 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نمیخواهم اذیتش
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مدافع_عشق_قسمت37_بخش_دهم
#هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
همانجایی که لحظه اخر رفتنت را تماشا کردم می ایستم.چه جاذبه ای دارد...انگار درخیابان ایستاده ای و نگاهم میکنی...باهمان لباس رزم و ساک دستی ات. دلم نگاهت را میطلبد!
شاخه گل را بالا میگیرم تا بوکنم که نگاهم به حلقه ام می افتد.همان عقیق سرخ و براق.بی اختیار لبخند میزنم.ازانگشتم درمی آورم و لبهایم راروی سنگش میگذارم.لبهایم میلرزد...خدایا فاصله تکرار بغضم چقد کوتاه شده...یکبار دیگر به انگشتر نگاه میکنم که یک دفعه چشمم به چیزی که روی رینگ نقره ای رنگش حک شده می افتد.چشمهایم را تنگ میکنم ...
#علی_ریحانه...
پس چرا تابحال ندیده بودم!!
اسم تو و من کنارهم داخل رینگ حک شده...
خنده ام میگیرد..اما نه ازسرخوشی..مثل دیوانه ای که دیگر اشک نمیتواند برای دلتنگی اش جواب باشد...
انگشتر را دستم میندازم و یک برگ گل از گل رز را میکنم و رها میکنم...نسیم ان را به رقص وادار میکند...
چرا گفتی هرچی شد محکم باش!؟
مگه قراره چی بشه...
یکلحظه فکری کودکانه به سرم میزند
یک برگ گل دیگر میکنم و رها میکنم
_ برمیگردی...
یک برگ دیگر
_ برنمیگردی...
_ برمیگردی...
_ بر نمیگردی...
.
.
.
.
وهمینطور ادامه میدهم...
یک برگ دیگر مانده! قلبم می ایستد
نفسم به شماره می افتد...
#برنمیگردی...
❤️
تو #آرزوی بلـــنـــــــــدی و
دست من ڪــــــــــــوتاه... .
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆:
#میم_سادات_هاشمی👉
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت37_بخش_دهم #هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ همانجایی که لحظه اخر رفتنت را
💠 #رمان_مدافع_عشـــــق
✳️ #قسمت_38
❤️ #هوالعشـــق❤
❣❤️❣❤️❣❤️❣
روی صندلی خشک و سرد راه آهن جابه جا میشوم و غرولند میکنم.;مادرم گوشه چشمی برایم نازک میکند که:
_ چته از وختی نشستی هی غر میزنی.
پدرم که درحال بازی باگوشـےداغون و قدیمـےاش است میگوید
_ خب غرغراز دوری شوهره دیگه خانوم!
خجالت زده نگاهم راازهردویشان میدزدم و به ورودی ایستگاه نگاه میکنم.دلشوره به جانم افتاده " نکند نرسند و ماتنها برویم"ازاسترس گوشه روسری صورتی رنگم را به دور انگشتم میپیچم و بازمیکنم. شوق عجیبی دارم،ازینکه این اولین سفرمان است. طاقت نمی اورم ازجت بلند میشوم که مادرم سریع میپرسد:
_ کجا؟
_ میرم آب بخورم.
_ وا اب که داریم تو کیف منه!
_ میدونم! گرم شده! شما میخورین بیارم؟
_ نه مادر!
پدرم زیر لب میگوید: واسه من یه لیوان بیار
آهسته چشم میگویم و سمت آب سردکن میروم اما نگاهم میچرخد در فکر اینکه هر لحظه ممکن است برسید. به آب سردکن میرسم یک لیوان یکبار مصرف را پر از آب خنک میکنم و برمیگردم.حواسم نیست و سرم به اطراف میگردد که یکدفعه به چیزی میخورم و لیوان از دستم می افتد ..
_ هووی خانوم حواست کجاست!؟
روبه رو را نگاه میکنم مردی قدبلند و چهارشانه با پیرهن جذب که لیوان آب من تماما خیسش کرده بود! بلیط هایی که در دست چپ داشت هم خیس شده بودند!
گوشه چادرم را روی صورتم میکشم ،خم میشوم و همانطور که لیوان را از روی زمین برمیدارم میگویم:
_ شرمنده! ندیدمتون!
ابرو های پهن و پیوسته اش را درهم میکشد و در حالیکه گوشه پیرهنش را تکان میدهد تا خشک شود جواب میدهد:
_ همینه دیگه!گند میزنید بعد میگید ببخشید.
در دلم میگویم خب چیزی نیست که ...خشک میشه!
اما فقط میگویم
_ بازم ببخشید
نگاهم به خانوم کناری اش می افتد که آرایش روی صورتش ماسیده و موهای زرد رنگش حس بدی را منتقل میکند! خب پس همین!!دلش از جای دیگر پر است!
سرم را پایین میندازم که از کنارش رد شوم که دوباره میگوید
_ چادریین دیگه!یه ببخشید و سرتونو میندازید پایین هری!
عصبی میشوم اما خونسرد فقط برای بار آخر نگاهش میکنم
_ در حد خودتون صحبت کنید آقا!!
صورتش راجمع میکند و زیر لب آرام میگوید برو بابا دهاتی!
از پشت همان لحظه دستی روی شانه اش مینشیند.برمیگردد و با چرخشش فضای پشتش را میبینم.تو!! با لبخند و نگاهی آرام ،تن صدایت را به حداقل میرسانی...
_ یه چند لحظه !!
مرد شانه اش را کنار میکشد و با لحن بدی میگوید
_ چندلحظه چی؟حتماً صاحابشی!
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامہ_دارد...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
💠 #رمان_مدافع_عشـــــق ✳️ #قسمت_38 ❤️ #هوالعشـــق❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ روی صندلی خشک و سرد راه آهن جابه جا
#رمان_مدافع_عشق
#قسمت_39
#هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
_ مگه اسباب بازیه؟...نه آقای عزیز بزارید تو ادبیات کمکتون کنم! خانومم هستن..
_ برو آقا!برو بحد کافی اسباب بازی گونی پیچت گند زد به اعصابم...ببین بلیطا رو چیکار کرد!
نگرانی به جانم می افتد که الان دعوا میشود.اما تو سرد و تلخ نگاهت را به چهره مرد میدوزی.دست راستت را بالا می آوری سمت دکمه آخر پیرهن مرد نزدیک گردنش و دریک چشم بهم زدن انگشتت را در فضای خالی بین دودکمه میبری و بافشار انگشتت دودکمه اول را میکَنی!!!
مرد شوکه نگاهت میکند.با حفظ خونسردی ات سمت من می آیـے و با لبخند معناداری میگویـے
_ خواستم بگم این دوتا دکمه رو ما دهاتیا میبندیم!بهش میگن یقه آخوندی...اینجوری خوشتیپ تری!
این کمترین جواب بود برای اون کلمه ی گونی پیچت! یاعلی !!
بازوی مرا میگیری و بدنبال خود میکشی.مرد عصبی داد میزند وایسا بینم!و سمتمان می اید.باترس آستینت را میکشم.
_ علی الان میکشتت!
اخم میکنی و بلند جوابش را میدهی
_ بهتره نیای! وگرنه باید خودت جوابشون رو بدی
و به حراست اشاره میکنی.
مرد می ایستد و با حرص داد میزند
_ اره اونام ازخودتون!!
میخندی
_ اوهوم! همه دهاتی!!
و پشتت به او میکنی و دست مرا محکم میگیری. با تعجب نگاهت میکنم.زیر چشمی نگاهم میکنی
_ اولاً سلام دوماً چیه داری قورتم میدی باچشات؟
_ نترسیدی؟ازینکه...
_ ازینکه بزنه ترشیم کنه؟
_ ترشی؟
_ اره دیگه ! مگه منظورت له نیست؟
میخندم.
_ آره!ترشی!
_ نه! اینا فقط ادا و صدان!
_ کارت زشت نبود؟...اینکه دکمشو پاره کردی
_ زشت بود!اما اگر خودمو کنترل نکرده بودم .....لاالله الا الله...میزدم... فقط بخاطر یه کلمش...
دردلم قند الاسکا میشود!!چقدر روم حساسی!!!با ذوق نگاهت میکنم.میفهمی و بحث را عوض میکنی
_ اممم...خب بهتره چیزی به مامان بابا نگیم.نگران میشن بیخود.
پدرت ایستاده و سیبی را به پدرم تعارف میزند.مادرم هم کنار زهرا خانوم نشسته و گرم گرفته.فاطمه هم یه گوشه کنار چمدانش ایستاده و باگوشی ور میرود.پدرم که مارا درچند قدمی میبیند میگوید:
_ از تشنگی خفه شدم بابا دیگه زحمت نکش دختر ...
باشرمندگی میگویم
_ ببخشید باباجون
نگاهش که به دست خالی ام می افتد جواب میدهد
_ اصن نیووردی؟؟؟...هوش و حواس نمونده که!
و اشاره میکند به تو!
به گرمی باخانواده ات سلام علیک میکنم و همه منتظر میشویم تا زمان سوار شدن رو اعلام کنن...
❣❤️❣❤️❣❤️❣
❣❤️❣❤️❣❤️❣
باشوق وارد کوپه میشوم و روی صندلی مینشینم.
_ چقد خوووب شیش نفرس!!همه جامیشیم کنارهمیم!
فاطمه چمدانش را بسختی جابه جا میکند و درحالیکه نفس نفس میزند کنار من ولو میشود.
_ واقعا که !! بااین هوشت دیپلمم گرفتی؟ یکیمونو حساب نکردی که!
حساب سرانگشتی میکنم.درست میگوید ماهفت نفریم و کوپه شش نفر!میخندم وجواب میدهم
_ اره اصن تو رو آدم حساب نکردم 😁
اوهم میخندد و زیرلب میگوید
_ بچه پررو!
پدرم چمدان هارا یکی یکی بالای سرما در جای خودشان میگذارد.مادرم و زهراخانوم هم روبروی من و فاطمه مینشینند.پدرت کمی دیرتر از همه وارد کوپه میشود و در را میبندد.لبخندم محو میشود.
_ باباجون؟پس علی اکبر کجا موند؟
سرش را تکان میدهد
_ از دست شما جوونا آدم داغ میکنه بخدا!
نمیاد!...
یڪ لحظه تمام بدنم سرد شد با ناراحتی پرسیدم :چرا؟؟؟
و به پدرم نگاه کردم
_ چی بگم بابا منم زنگ زدم راضیش کنم.اما زیربار نرفت....میگفت کار واجب داره!
حس کردم اگر چنددجمله دیگر بگوید بی اراده گریه خواهم کرد.نمیفهمم...ازجا بلند میشوم و ازکوپه بسرعت خارج میشوم.ازپنجره راهرو بیرون را نگاه میکنم.ایستاده ای و به قطار نگاه میکنی.بزور پنجره را پایین میکشم و بغضم را فرو میخورم.به چشمانم خیره میشوی و باغم لبخند میزنی. با گلایه بلند میگویم
_ هنوزم میخوای اذیتم کنی؟
سرت را به چپ و راست تکان میدهی.یعنی نه!
اشک پلکم ر اخیس میکند
_ پس چرا هیچ وقت نیستی...الان..الانم...تنها...
نمیتوانم ادامه دهم و حرفم را نیمه تمام میکنم.صدای سوت قطار و دست تو که به نشان خداحافظی بالا می آید. با پشت دست صورتم را پاک میکنم
_ دوس داشتم باهم بریم... بشینیم جلوی پنجره فولاد!
نمیدانم چرا یکدفعه چهره ات پر از غصه میشود
_ ریحانه! برام دعا کن!
هنوز نمیدانم علت نیامدنت چیست. اما انقدر دوستت دارم که نمیتوانم شکایت کنم! دستم را تکان میدهم و قطار آهسته آهسته شروع به حرکت میکند.لبهایت تکان میخورد
_ د...و...س...ت....د...ا....ر..م
باناباوری داد میزنم
_ چیییی؟؟؟؟
ارام لبخند میزنی!!
بعد از چهل روز گفتی چیزی که مدتها در حسرتش بودم!!!
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامہ_دارد...
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆:
#میم_سادات_هاشمے👉
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#کمی_لبخند😂
آقای کریم منصوری که قاری و استاد قرآن ایران هستند به سبک قاری عبدالباسط رفته بود برای مسابقات در کشور عربستان سعودی!
خلاصه حاج آقا کریم با تلاوت بسيار عالی خود،
کولاک کرد.😍
بعد از ايشون ، شركت كننده مصری اومد تلاوت کرد با یک غلط بزرگ در اعراب ولی داورها قاری مصری را كه سُنی هم بود برنده اول اعلام كردند و کریم منصوری ما دوم شد🥺😐
اتفاقا مرحوم آیت الله موسوی اردبیلی هم مهمان عربستان بود و کریم آقا عصبانی رفت پیش حضرت آیت الله و به ایشون عرض کرد. آقا دیدین این نا عدالتی رو این حق خوری رو؟! اینا چی هستن اصلا یه مشت بی دین و...! منو دوم کردن و مصری رو باغلط فاحش اعرابی اول...!!!! 😢
آیتاللہ موسوی اردبیلی یه لبخند ملیحی زدن و با لهجه شیرین آذری همون ترکی خودمون گفتن: عزیزم! ناراحت نشو ، خودتو اذیتنکن. اینا آقا علی ابن ابیطالب رو که اول بود چهارمش کردن! برو خدا رو شکر کن که دوم شدی..
یهویی همه زدن زیرخنده😁😂
💕💜💕💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فایل استوری چهارشنبه های امام رضایی تقدیم شما❤
✨﷽✨
✅افطار با آب فاتر
✍آب جوشیده ای که بمحض جوشیدن از روی آتش برداشته و ولرم شده باشد را آب فاتر می گویند(1)
✅نوشیدن آب فاتر فواید بسیاری دارد
👈🏼در صورتی که ناشتا یا موقع افطار استفاده شود (طبق روایت امام صادق علیه السلام):
1⃣ معده و کبد را پاک میکند.
2⃣ بدن و دهان را خوشبو میکند.
3⃣ دندانها را محکم و قوی میکند.
4⃣ چشم را قوی و بینایی را جلا میدهد.
5⃣ رگها (ژنها) را که هیجان کرده فرو مینشاند.
6⃣ مره (صفرا و سودا) و بلغم را درمان میکند (سه مزاج را تعدیل میکند که بهترین درمان است).
7⃣ گرمی معده را فرو مینشاند.
8⃣ درمان میگرن نیز هست.
❣ امام صادق (ع) :
پیامبر (ص) وقتی می خواستند افطار کنند با چیز شیرینی مانند حلوا افطار می کردند و اگر یافت نمی شد با شکر یا تعدادی خرما افطار می کردند و اگر هیچ کدام از اینها یافت نمی شد با آب ولرم افطار می کردند (2)
📚منابع:
1- دراسه فی طب الرسول المصطفی ج2
2- کافی ج4 ص 153
💕🧡💕🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 اشکال کار ما کجاست....؟!
🌺 آیت الله بهجت رحمت الله علیه
#سلام_امام_زمانم😍✋
مهدی جان
ثلث ماه رمضان
بی تو سپر شد آقا
عمر ما بود
که دور از تو هدر شد آقا
چه شود این رمضان
وصل شما پا بدهد؟
یازده روز
که در هجر تو سر شد آقا
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
🍃التماس دعای فرج ان شاءالله🍃
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
هدایت شده از پروانه های وصال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دعای هنگام افطار
🔺 اللَّهُمَّ لَكَ صُمْتُ وَ عَلَى رِزْقِك أَفْطَرْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ
🔺 دعای امیر المومنین هنگام افطار:
بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَعَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.
🔺 دعای هنگام لقمه اول افطار:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِى.
🔺 قرائت سوره مبارکه قدر
نیز به هنگام افطار توصیه شده است .
🔺مومنین خوب خدا التماس دعا.
💠پیامبرصلى الله عليه و آله:
دَعوَةُ الصّائِمِ تُستَجابُ عِندَ إفطارِهِ.
«دعای روزه دار هنگام افطار مستجاب است.»
📚 بحار الأنوار، ج۹۶، ص۳۱۵
🤲 افطارمان را با شیرینی دعا برای ظهور آغاز کنیم.
#اللهمعجللولیکالفرج
#ماه_رمضان
#بهار_مهدوی
🍃التماس دعای فرج ان شاءالله🍃
هدایت شده از پروانه های وصال
دست بر سفره نبردم
تا خودت تعارف کنی
تعارف اهلِ کرم
از خوردن نان بهتر است ...
#شهید حاج #مهدی_باکری در حال تدارک سفره افطار....
#ماه_رمضان_در_جبهه
#طاعات_قبول
التماس دعا ...
#نماز_شب
❓سؤال؛
🖋برای کسی که میخواهد شروع به نمازِشب خواندن کند، خواندن نماز وَتر به تنهایی کافی است؟
👈پاسخ؛آیت الله خوشوقت؛
✅اگر وقت نباشد و انسان نمیتواند همه نمازِشب را بخواند، خُب چارهای نیست آن مهمترینش است.
اما کمکم باید اضافه کند و خودش را از همهی آن محروم نکند.
کُلّ آن نیم ساعت بیشتر وقت لازم ندارد، حالا به خصوص شبها بلند است و انسان میتواند بلند بشود، امّا اگر حالا شروع نکند و به عادت بگذارد تابستان که شبها کوتاه میشود کار مشکل میشود.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
💕💕💙💕💙
✨یارب ...
🌸دل ما را تو به رحمت جان ده
🕊درد همه را به صابری درمان ده
🌸اینبنده چه داند کهچه میبایدجست
🕊داننده تویی، هر آنچه دانی آن ده!
🌸با یاد و نام خدای مهربان،
🕊آغاز میکنیم دوازدهمین،
🌸روز ماه مبارک رمضان را،
🕊زیرا ياد و نام خدا؛
🌸عقل را آرامش مى دهد،
🕊دل را روشن مى كند،
🌸و رحمت او را فرود مىآورد ...
🌸🍃
🌸هر سحر برخیز و استغفـار کن
✨فرصتی اکنون که داری کار کن
🌸همنشین خویش را غیبت مکن
✨غیر شیطان بر کسی لعنت مکن
🌸چون شود هر روز در عالم جدید
✨از گناهـان توبه می باید گزید
🌸هر که را تَرسی نباشد از خدا
✨حق بترسـاند زِ هر چیزی وَرا
🌸تا توانی حاجت مسکین برآر
✨تا برآرد حـاجتت را کردگـار
#عطار_نيشابوري
🌹 در این لحظات
ناب بندگی التماس دعا 🌹
🌸🍃