#سوپ_شیر_قارچ
یک پیاز رو خرد کردم به همراه کمی کره یک تفت مختصر دادم بعد یکدونه هویج ریز خرد شده و ۲۰۰گرم قارچ ورقه شده رو هم اضافه کردم و با هم تفت دادم .۱لیوان جو رو چند ساعت خیس می کنیم و همراه آب مرغ به بقیه مواد اضافه کرده و می پزیم نیم ساعت آخر ۲لیوان شیر رو ریختم و نمک و فلفل و موقع سرو هم کمی خامه می زنیم
سالاد سبزیجات
تمام ظرف كاهو خردشدست بعد روي كاهو ها مقداري گوجه گيلاسي ، خيار ، هويج رنده شده، نخود پخته شده كه من از كنسرو استفاده كردم تا يكدست باشه و نفخ كمتري داشته باشه اگر هم نخود كنسروي رو دوست نداريد ميتونيد نخود رو از يكي دو شب قبل خيس بديد و هر چند وقت يكبار آبشو عوض كنيد و بپزيد ، گل كلم ، سيب زميني پخته شده ، كاهو بنفش فرانسوي،كدو سبز خام رنده شده چاشني اين سالاد شامل :
روغن زيتون ، سركه سيب ، پودر پياز ، عسل، سس خردل و جعفري ست . تمام مواد رو در دستگاه مي ريزيم تا جايي هم ميزنيم كه جعفري كاملاً خرد شده و يكدست بشه .
#كورابيه فوری
کیک کاکائویی بزرگ یک بسته پودر شده
موز 1 عدد
شکلات تخته ای یا شیری ۱۶۰gr
کیک رو داخل بلندر یا با دست پودر کنید. موز رو پوره کنید. کیک پوره شده و موز له شده رو مخلوط کنید و ورز بدید. از مواد به اندازه گردو بردارید و داخل دست گرد یا بیضی کنید. شکلات تخته ای رو بن ماری کنید.توپهای کیکی آماده شده رو با کمک دو چنگال داخل شکلات آب شده بغلتونید و روی سینی که کاغذ روغنی انداختید بچینید. سینی رو به مدت ده دقیقه تا زمانیکه شکلات ببنده داخل یخچال بزارید.مابقی شکلات ذوب سده رو داخل قیف یک بار مصرف بریزید و نوک قیف رو کمی سوراخ کنید، و روی توپهای شکلاتی با خط بندازید.ده دقیقه دیگه داخل یخچال قرار بدید
#کوفته_ترکی 🧆 😋
▫️۵۰۰گرم گوشت چرخ کرده کم چربی
▫️۱ پیاز بزرگ, یا دو عدد متوسط رنده و آبش گرفته شده باشه
▫️۱ قاشق غذاخوری نان خشک شده یا پودر سوخاری
▫️۱ تخم مرغ
▫️۲ حبه سیر رنده شده
▫️۲_۳قاشق غذاخوری جعفری خرد شده
▫️فلفل سیاه، ،زیره، نمک به مقدار لازم
▫️روغن زیتون یا کره برای سرخ کردن
🔸 در یک کاسه بزرگ گوشت چرخکرده و خردهنان یا آردسوخاری و تخم مرغ و نمک و زیره و پیاز رندهشده که آبش را کامل گرفته و سیر رندهشده و جعفری خرد شده را اضافه کنید. (البته میتونید جعفری رو حذف کنید اگه دوست ندارید)همه مواد را مخلوط کنید، و خوب ورز دهید هرچقدر بیشتر ورز دهید این غذا خوشمزه و ترد تر میشه .اگر عجله ندارید بهتر است که روی مواد را بپوشانید و بزارید یخچال به مدت ۲ ساعت بماند،قبل از اینکه سرخ کنید ا ز یخچال در بیارید تا به دما محیط برسه،سپس به اندازههای دلخواه از مواد را برداشته و در روغن داغ سرخ کنید.سپس به سلیقه خودتون میتوان با گوجهفرنگی، سیبزمینی سرخشده و پیاز سرو کنید
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شوق رفتن
روایت تجربهگری که دوست داشت همچون شهدا مرگ را تجربه کند
قسمت یازدهم؛ رنگ بی رنگی
تجربهگر: دکتر مهدی کلهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبکه سعودی ایران اینترنشنال:«سلام فرمانده» رو ساختن که مثل ۹ دی باهاش اعتراضات رو بخوابونن!!
چیکار کرده سلام فرمانده با اینا که از شدت فشار از همه جاشون دود بلند شده 😂
پروانه های وصال
#قسمت_هشتم_رمان_نسل_سوخته: سوز درد فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم ... مادرم تازه می خو
#قسمت_نهم_رمان_نسل_سوخته: چشم های کور من
اون روز ... یه ایستگاه قبل از مدرسه ... اتوبوس خراب شد ... چی شده بود؛ نمی دونم و درست یادم نمیاد ... همه پیاده شدن ... چاره ای جز پیاده رفتن نبود ...
توی برف ها می دویدم و خدا خدا می کردم که به موقع برسم مدرسه ... و در رو نبسته باشن ... دو بار هم توی راه خوردم زمین ... جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم ... و حسابی زانوم پوست کن شد ...
یه کوچه به مدرسه ... یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم ... هم کلاسیم بود ... و من اصلا نمی دونستم پدرش رفتگره... همیشه شغل پدرش رو مخفی می کرد ... نشسته بود روی چرخ دستی پدرش ... و توی اون هوا، پدرش داشت هلش می داد ... تا یه جایی که رسید؛ سریع پیاده شد ... خداحافظی کرد و رفت ... و پدرش از همون فاصله برگشت...
کلاه نقابدار داشتم ... اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش معلوم بود ... خیلی بین بچه ها مرسوم شده بود ... اما ایستادم ... تا پدرش رفت ... معلوم بود دلش نمی خواد کسی شغل پدرش رو بفهمه ... می ترسیدم متوجه من بشه ... و نگران که کی ... اون رو با پدرش دیده ...
تمام مدت کلاس ... حواسم اصلا به درس نبود ... مدام از خودم می پرسیدم ... چرا از شغل پدرش خجالت می کشه؟... پدرش که کار بدی نمی کنه ... و هزاران سوال دیگه ... مدام توی سرم می چرخید ...
زنگ تفریح ... انگار تازه حواسم جمع شده بود ... عین کوری که تازه بینا شده ... تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن ... بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن... و با همون کفش های همیشگی ... توی اون برف و بارون می اومدن مدرسه ...
بچه ها توی حیاط ... با همون وضع با هم بازی می کردن ... و من غرق در فکر ... از خودم خجالت می کشیدم ... چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ ... چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟...
اون روز موقع برگشتن ... کلاهم رو گذاشتم توی کیفم ... هر چند مثل صبح، سوز نمی اومد ... اما می خواستم حس اونها رو درک کنم ...
وقتی رسیدم خونه ... مادرم تا چشمش بهم افتاد ... با نگرانی اومد سمتم ... دستش رو گذاشت روی گوش هام ...
- کلاهت کو مهران؟ ... مثل لبو سرخ شدی ...
اون روز چشم هام ... سرخ و خیس بود ... اما نه از سوز سرما ... اون روز .. برای اولین بار ... از عمق وجودم ... به خاطر تمام مشکلات اون ایام ... خدا رو شکر کردم ...
خدا رو شکر کردم ... قبل از این که دیر بشه ... چشم های من رو باز کرده بود ... چشم هایی که خودشون باز نشده بودن ...
و اگر هر روز ... عین همیشه ... پدرم من رو به مدرسه می برد ... هیچ کس نمی دونست ... کی باز می شدن؟ ... شاید هرگز ...
.
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_نهم_رمان_نسل_سوخته: چشم های کور من اون روز ... یه ایستگاه قبل از مدرسه ... اتوبوس خراب شد ...
#قسمت_دهم_رمان_نسل_سوخته: احسان
از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ...
می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ...
آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ...
- مهران ... راست میگن پدرت ورشکست شده؟ ...
برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ...
- نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ...
یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ...
- مهران جان ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل پدرت ... تو هم مثل پسر خودم ...
از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم ... خنده ام گرفت ... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ...
- پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ...
سرم رو انداختم پایین ...
- آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ...
چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ...
- قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ...
.
.
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_دهم_رمان_نسل_سوخته: احسان از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو
#قسمت_یازدهم_رمان_نسل_سوخته: دست های کثیف
سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ...
- دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ...
و هلش داد ...
حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ...
یهو حالتش جدی شد ...
- کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ...
و پیمان بی پروا ...
- تو پدرت آشغالیه ... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...
احسان گریه اش گرفت ... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت ...
- پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمییزه ...
هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ...
پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ...
- کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ...
بی معطلی رفتم سمت میز خودم ...
همه می دونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ...
بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ...
احسان قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان...
- تو بشین سر میز ... من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ...
پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ...
- لازم نکرده تو بشینی اینجا ...
.
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پروانه های وصال
#قسمت_یازدهم_رمان_نسل_سوخته: دست های کثیف سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلن
#قسمت_دوازدهم_رمان_نسل_سوخته:
شرافت
توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...
- بهت گفتم برو بشین جای من ...
برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ...
- برپا ...
و همه به خودشون اومدن ...
بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...
ضربان قلبم بیشتر شد ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای دفاع از مظلوم بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...
معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...
رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ...
بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ...
- آقا ... اونها تمرین های امروزه ...
بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ...
- می دونم ...
سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...
- میرزایی ...
- بله آقا ...
- پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...
بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ...
- تن آدمی شریف است، به جان آدمیت ... نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت ...
.
.
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
*روش تمرکزحواس درنماز*
1️⃣موقع شروع نماز زمین را نگاه کنید
فایده:بعدازمرگ،ما درهمین زمین دفن خواهیم شد.
2️⃣ هنگام رکوع پاهارا نگاه کنید
فایده: خروج روح ما ازپاها شروع می شود
3️⃣ موقع سجده بطرف بینی نگاه کنید
فایده: بعدازمرگ بینی قبل ازهمه ازبین می رود
4️⃣هنگام نشستن نگاهتان بطرف دامن باشد
فایده: ما بادامن خالی ازدنیا می رویم
این پیام را پخش کنید شاید دیدید نمازکسی بسبب پیام شما اصلاح شد
جزاکم الله خیرا
💕❤️💕❤️
.
*فرق بین نمازهای پنجگانه با نماز شب میدونی؟*
از زیباترین متنهایی که تا حالا در مورد نماز شب خوندم؛ حرفایی که بدنها با اون به لرزه میافتن! از همهی عزیزان میخوام تا آخر با دقت بخونند.
✔️منادی(موذن) نماز واجب، انسان است اما منادی نماز شب رب العالمین است.
✔️صدای منادی(موذن) نماز واجب را همهی انسان ها میشنوند، اما صدای منادی نماز شب را فقط بعضی از انسانها احساس میکنند.
✔️ندای انسانها به طرف نماز واجب، حي علی الصلاة و حي علی الفلاح (بشتابید به سوی نماز و بشتابید به سوی رستگاری) میباشد اما ندای رب العالمین به سوی نماز شب هل من سائل فأعطیه (آیا نیازمندی و خواهندهای هست تا به او عطا کنم؟) است.
✔️نماز واجب را بیشتر انسانها ادا میکنند اما نماز شب را فقط انسانهای برگزیده و خاص خداوند به جای میآورند.
✔️نماز واجب را بعضی از انسانها برای ریا و خودنمایی انجام میدهند، اما نماز شب را هیچکس به جای نمیآورد مگر پنهانی و خالصانه!
✔️در هنگام ادای نماز واجب، فکر انسان با امور دنیوی و وساوس شیطانی مشغول میشود، اما نماز شب قطع رابطه با دنیا و ساختن خانه آخرت است.
✔️نماز واجب را برخی افراد بخاطر ملاقات و گفتگو با خدا انجام نمیدهند، در حالی که نماز شب را بخاطر سخن گفتن با خدا و مأنوس شدن با او و در میان گذاشتن مشکلات و ناراحتیها به جای میآورند.
✔️احتمال قبول شدن دعا در نماز واجب وجود دارد، اما در مورد دعای شب خداوند وعده داده که آن را اجابت نماید.
در آخر اینکه هیچ فردی موفق به ادای نماز شب نمیشود مگر کسانی که خداوند اراده کرده که آنها را با سخن گفتن با خود مأنوس گردانیده و مشکلات و ناراحتی هایشان را بشنود، زیرا که آنها از نزدیک ترین انسانها به خداوند میباشند. پس خوشا به حال آن افرادی که دعوت نامهی نشستن در برابر خداوند و سخن گفتن و لذت بردن از مناجات را از جانب پروردگار تبارک و تعالی دریافت میکنند.
هنگامی که در تاریکیها در برابر آن پادشاه دانا نشستی، مانند بچهها رفتار کن. بچهها زمانی که چیزی را میخواهند و به او نمیدهند، چنان گریه میکنند تا به دستش آورند. پس تو نیز مانند بچهها حاجت خود و عاقبت بخیریات را بخواه.
کسی رو از این پیام محروم نکنیم. شاید که برای نماز شب تشویق بشه و شما هم تو ثوابش شریک شوید🌹
💕💛💕💛
✨﷽✨
🔹تاثير ظلم به حيوان 🔹
.
✍استاد فاطمی نیا:ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ:
ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ
روزي پيرزني خدمت ايشان رسيد و ﮔﻔﺖ:
پسر جواني دارم كه مريض است و پزشكان از درمانش نااميد هستند؛ براي شفايش چكار كنيم؟
ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ.
ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: نميشود كاري کرد!
پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟
شيخ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ سر بریده است.
ﻭ به خاطر اين ظلم ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪه نمي ماند! پسر شما دل حيواني را سوزانده و آن مادر هم آه كشيده است!
ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ جوان ﺩﻝ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍند ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ، ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ!
ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ؟
ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ باشید....
💕💛💕💛
#نماز_شب
💠استاد حسین مظاهری؛
🔸بیایید با خدا رابطه پیدا کنید به جایِ اینکه نگران مشکلاتتان باشید...به جای اینکه شب خوابتان نبرد...
🔸و اینکه آیا فردا چه میشود و دیروز چه شد؟
بلند شو وضو بگیر در مقابل خدا راز ونیاز کن
از گناه توبه کن...تمام دردھایت از بین می رود نماز است ..نمازشب تقویت اراده می دهد !
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
💕💛💕💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌺🍃
🌺خـــــدایا....
💫ای خدایی که یکی از
🌺 صفات کبـریاییات
💫«هــــــو الرفیـــــــق» است.
🌺 ای دوستـــــ و رفیق ما....
💫سعادتـــــــ مصاحبت
🌺خـود را به ما عــطا ڪن
💫 و ما را عاقبت به خـــــیر فرما.
🌺 غـمها را از تـمامی دلها بزدای
💫مشکلات و گرفتاری های مارا حل
🌺و تمام بیماریها را شـفا بده که
💫تـو شـافی هستی و تــو رحـیمی.
🌺#الهی_آمین
🌺🍃
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️وفای_به_عهد
🌺 اهميت صفت تعهد در سالک الی اللّه(٢)
➖ حتی به بچهتان وعده میدهید،
روایت میفرماید حتماً آن وعده را به جا بیاورید.
➖میگوید: حالا گریه میکرد، میخواستم ساکتش کنم یک چیزی گفتم.
➖نه، تو اشتباه کردی گفتی. مگر دین نداری؟ بچهات هم بیتعهدی را از تو یاد میگیرد.
➖اگر گفتی فلان کار را انجام میدهم باید حتما به جا بیاوری.
این یکی از دستورات دین ماست. دستور امام ماست. صراط مستقیم یعنی همین.
➖به همسرت یا دوستت وعده دادی، حتما به جا بیاور. حالا هر وعدهای که کردی، کوچک و بزرگ ندارد.
➖مهم این است که اگر تو خلف وعده کردی و بدون دلیل آنرا انجام ندادی، دیگر خودت را نزد امام زمان ارواحنافداه از ارزش و اعتبار انداختهای.
➖دقت کنید! آقا میفرمایند این که خیلی راحت به دوستش بیتعهدی کرد، به درد سربازی و یاری ما نمیخورد.
➖لذا متعهد باشید. تمرین تعهد با استاد روحی داشته باشید و هر چه گفت گوش کنید.
➖روز اول گفته شده که اگر تعهد میدهی هر چه گفته شد انجام میدهی، بگویم. گفتی گوش میدهم و انجام میدهم.
➖دکتر که میروی، آن نسخهای که به تو میدهد،
زبان حال این است که این را باید انجام بدهی. وگرنه دکتر هم نسخه به تو نمیداد. اگر آمدی بیرون، کنار انداختی، میگوید وقت با ارزش مرا نگیر.
❤️❤️💙💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 السلام علیک یا اباصالح المهدی
✨دلم آشفته و غم بی امان است
✨که غم ازدوری صاحب زمان است
✨سه شنبه شور و حالم فرق دارد
✨دلم مهمان صحن جمکران است
🌼 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج
🌼🍃
#نه!-
#امر_به_معروف!-
وقتی یک کشوری ادعا می کند که
«جمهوری اسلامی» است
و می خواهد جمهوری اسلامی را متحقق کند
این کشور باید همه افرادش
امر به معروف و نهی از منکر باشند
اعوجاج ها را خودشان رفع بکنند...
ما همه امروز وظیفه داریم؛
امر به معروف و نهی از منکر
بر همه مسلمین واجب است
#امامخمینیره🌱!-
💕💛💕💛