eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️کوبا ترور را محکوم کرد 🔸️وزارت خارجه کوبا 🔹️ترورهای گزینشی مانند آنچه اخیراً در ایران علیه یک سرهنگ سپاه پاسداران رخ داد را به شدت محکوم می کنیم. 🔹️ترور سرهنگ حسن صیاد خدایی از اعضای سپاه پاسداران انقلاب در ایران محکوم و مردود است. 🔹️اینگونه اقدامات و عملیات ها صلح و امنیت خاورمیانه را تهدید می کند و باعث بی ثباتی در منطقه می شود.
📸فرزند "" در مراسم تشییع پیکر پدرش ▪️پدرخانمش می گه ماشین مال اداره بود خونه اش هم اجاره ای، تا اینجا قابل درک است، اونجا که گفت به امام حسین بچه اش رو با این ماشین مدرسه نمی برد می گفت اشکال شرعی دارد فرو ریختم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 روایتِ پشت پرده‌ سیاست‌های کنترل جمعیت در ایران پس از انقلاب (قسمت اول) 🔹 کنترل جمعیت به نفع چه کسانی بود؟ چه کسانی بر طبل سیاست کوبیدند؟
📸 میشه یه خانوم بین‌ ما وایسه بعد عکس بگیریم؟ روایت جالب خبرنگار فارس از رابعه مدنی بازیگر کشورمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ اون چیزی‌که شما به اسم‌شانس‌میشناسید در واقـع همون لطفِ خداست🌹 که تو بهترین زمان در زندگیتون نمایان میشه🌹 میگم رفیق کاش لغت نامه ذهنمون را درباره خدا تغییر میدادیم!🌹 شاد باش🌹 با دست ساز خودت🌹 💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین روش برای پخت سینه مرغ 👌 عناصر 3 سینه مرغ 5-7 سیب زمینی 1 قاشق چایخوری نمک 3/4 قاشق چایخوری پودر فلفل چیلی یا پاپریکا 1 قاشق چایخوری پونه کوهی یا اویشن 2/1 قاشق چایخوری کاری روغن زیتون روش سینه مرغ را به صورت نواری برش دهید ، نمک و ادویه جات‌رو بزنید. سیب زمینی را برش دهید ، مواد و روغن را به آن اضافه کنید و به یک قالب پخت منتقل کنید. با هم در دمای 170 درجه سانتیگراد (338 درجه فارنهایت) به مدت 35 دقیقه بپزید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیاز داغ مجلسی و کریسپی قِلق داره اینجا یادبگیر🤩🤩 یک کیلو پیاز رو پوست بگیرین و بشورین از وسط نصف کنین و خیلی نازک و یک اندازه خلالی کنین تو یه قابلمه آب رو به جوش بیارین و یک قاشق غذاخوری نمک بریزین پیاز ها رو اضافه کنین ده دقیقه بذارین تا بجوشه وقتی به این‌ صورت شیشه ای شد، آبکش کنین و روش آب سرد بریزین روی پارچه پهن کنین با یه دستمال خوب خشک کنین داخل تابه روغن رو داغ کنین تست کنین اگه داغ شده بود، پیازها رو بریزین مدام هم بزنین یک ربع اول حرارت زیاد و پنج دقیقه آخر حرارت کم باشه از روغن خارج کنین و داخل صافی بریزین تا روغن اضافه‌ش گرفته بشه پیاز های ترد و و کرانچی مون آماده است ببین چه طلایی شده😍😍
🧋😋 ▫️1 لیتر شیر ▫️1 عدد تخم مرغ ▫️1 لیوان آرد ▫️1 لیوان شکر ▫️2 ق غ پودر کاکائو ▫️1 پاکت شکلات تلخ (80 تا 100 گرم) ▫️100 گرم کره مارگارین ▫️1 لیوان آب سرد 🔸ابتدا شیر، تخم مرغ، آرد، شکر و پودر کاکائو را در یک قابلمه ریخته و هم بزنید و روی اجاق بگذارید. مداوم هم بزنید و مراقبت باشید ته نگیرد تا دسر قوام پیدا کند و بپزد. بعد از اینکه قوام و غلظت پیدا کرد از روی اجاق بردارید و شکلات تلخ و کره را به دسر داغ اضافه کنید و هم بزنید تا آب شوند. در این بین گه گاهی هم بزنید و صبر کنید دسر ولرم شود. 1 لیوان آب را هم در فریزر بگذارید که کاملا مثل یخ تگری باشد. در آخر آب سرد رابه دسر اضافه کنید و با همزن برقی 5 دقیقه بزنید. سپس در کاسه یا جام های پذیرایی تقسیم کنید و روی آنها پسته با هر چه در دسترس دارید بپاشید و روی آنها را سلفون کشیده و در یخچال استراحت دهید (به دلیل اینکه رویه نبندد) این اندازه ها برای 6 کاسه یا جام کافی است میتوانید کف کاسه ها را با شیر کمی خیس کنید و یک تکه کیک کف کاسه بگذارید و دسر را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩‍🍳🧑‍🍳 سیب زمینی متوسط:۳ عدد تخم مرغ:۲ عدد جعفری خورد شده:۱ دسته سیر:۳ حبه ادویه ها برای سیب زمینی:نمک،زردچوبه:به مقدار لازم پنیر پیتزا:۱۵۰ گرم مواد لازم برای مایه گوشتی: فلفل دلمه ایی:نصف ۱ عدد گوجه:۲ عدد پیاز:۲ عدد پیازچه:یه دسته گوشت چرخکرده:۲۰۰ گرم ادویه ها:نمک،فلفل،پاپریکا،پودر سیر:به مقدار لازم 🌯🥔🥩 ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گذشته هایت راببخش زیرا آنان همچون ڪفشهای ڪودڪیت نه تنهابرایت ڪوچڪند!!!! بلڪه تورا ازبرداشتن " گام های بزرگ " بازمیدارند!!! ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ 💕❤️💕❤️
🌸خواهر 🌸هر کس که ندارد به جهان نعمت خواهر 💗افسوس که تنها بود و بی کس و یاور 🌸در موقع تنگی و بلا محنت و سختی 💗یک خواهر دلسوز به از یک صف لشکر 🌸هم رونق کاشانه و نعمت و رحمت 💗دلسوز برادر بود و حامی مادر 🌸خواهر اگر از درد و غم خویش صبور است 💗حاضر نبود خار رود پای برادر 🌸چو شمع شود اب و به اطراف دهد نور 💗پروانه صفت بر جگر خود زند آذر 🌸دوران خوشی با پدرش هست چه کوته 💗کوتاهتر از عمر گل و میوه نوبر 🌸در روی زمین نزد پدر مثل ندارد 💗یک موی سرش با همه دنیاست برابر 🌸از بس که بها داده خدا بر زن و دختر 💗نازل شده در منزلتش سوره کوثر 🌸هر لحظه کنم شکر به درگاه الهی 💗زیرا که خدا داده به من دختر و خواهر 🌸تقدیم بہ همہ خواهران مثل گل🌸 💕💜💕💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی استاد قرائتی 🎥موضوع: داستانی در مورد اینکه زود قضاوت نکنیم
✨﷽✨ ✅امام خمینی و شستن لباس زن مستمند ✍مرحوم آقای اسلامی تربتی که همسایه امام خمینی در قم بود، نقل می کرد: روزی با امام در حال‌‎ ‌‏رفتن به درس مرحوم آقای شاه آبادی بودیم، فصل زمستان بسیار سردی بود از کنار‌‎ ‌‏مدرسه حجتیه عبور می کردیم، دیدیم خانمی کنار رودخانه نشسته و دارد پارچه ها و‌‎ ‌‏کهنه هایی را می شوید. نمی دانم مال خودش بود یا کلفت بود. می دیدیم که یخ های‌‎ ‌‏رودخانه را می شکست و کهنه می شست، بعد دستش را از آب بیرون می آورد و مقداری‌‎ ‌‏با دمای بدنش گرم می کرد و دوباره لباس می شست. امام قدری به او نگاه کرد بعد به من‌‎ ‌‏فرمود: «شما بروید بعد من می آیم». عرض کردم چه کاری دارید؟ اگر امری هست‌‎ ‌‏بفرمایید. گفتند: «نه، شما بروید» و خودشان ایستادند و به کمک آن خانم لباسهارا شستند و کنار گذاشتند و چیزی هم یادداشت کردند که بعد معلوم شد آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند. هرچه از ایشان پرسیدم قضیه چه بود فرمودند: «چیزی‌‎ ‌‏نبود». بعد معلوم شد به آن خانم گفته اند: «شما بیایید منزل، من دستور می دهم آب گرم‌‎ ‌‏کنند و دیگر شما اینجا نیایید. با آب گرم لباس بشویید و خود من هم کمک تان می کنم» 📚 منبع: کتاب "برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)"، گردآورنده غلامعلی رجایی، ج1، ص 212 ✅ 💕🧡💕🧡
✨﷽✨ 🌹راز آفرینش حیوانات اهلی در قرآن چیست؟ 🍀خداوند در آیهٔ 13 سورهٔ مباركهٔ زخرف می‌فرماید: 📖 لِتَسْتَوُاْ عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُواْ نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا ٱسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَ تَقُولُواْ سُبْحَانَ ٱلَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَ مَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِین (13 - زخرف) که بر پشت آن (حیوانات اهلی) استقرار یابید و چون بر آن استقرار یافتید، نعمت پروردگارتان را به یاد آورید و بگویید: منزّه است خدایى که این را رام ما کرد که ما قدرت آن را نداشتیم. با اندکی تأمل در این آیه کاملاً می‌فهمیم که تمام حیوانات اهلی در طبیعت، معاد وحشی هم دارند: بز اهلی، شتر وحشی (لاما)، گاو وحشی (بوفالو)، سگ وحشی، اسب وحشی و.... وجود این حیوانات وحشی و معادل اهلی آن‌ها در طبیعت نشان می‌دهد که تمام این حیوانات را خدا خلق و رام انسان كرده تا او بتواند از آن‌ها بهره‌برداری كند. به عنوان مثال: وقتی انسان بر پشت شتر می‌نشیند به علت ضعف و ترس شتر از انسان نیست، در حالی‌ كه شتر چند برابر انسان قدرت داشته و چند برابر انسان تحمّل گرسنگی و تشنگی را دارد، پس نیازی به انسان برای برده و مطیع شدنش ندارد و شتر اگر در طبیعت هم باشد خودش می‌چرد و می‌تواند از خودش مواظبت کند، پس این خداوند است که شتر را ملزم به اطاعت از انسان نموده است. 💕💛💕💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#قسمت_شانزدهم_رمان_نسل_سوخته: نامه های بی شاید ... - با خودت فکر نکردی ... اگر فکر کنم همه اش رو تق
قسمت_هفدهم_نسل_سوخته: چشم ها را باید بست تا چشمم به آقای غیور افتاد ... بی مقدمه گفتم ... - آقا اجازه ... چرا به ما 20 دادید؟ ... ما که گفتیم تقلب کردیم ... آقا به خدا حق الناسه ... ما غلط کردیم ... تو رو خدا درستش کنید ... خنده اش گرفت ... - علیک سلام ... صبح شنبه شما هم بخیر ... سرم رو انداختم پایین ... - ببخشید آقا ... سلام ... صبح تون بخیر ... از جاش بلند شد ... رفت سمت کمد دفاتر ... - روز اول گفتم ... هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو 20 بشه ... دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می کنم ... حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد ... التهاب این 2 روز تموم شده بود ... با خوشحالی گفتم ... - آقا یعنی 20 ... نمره خودمون بود؟ ... دفتر نمرات رو باز کرد ... داد دستم ... - میری سر کلاس، این رو هم با خودت ببر ... توی راه هم می تونی نمره مستمرت رو ببینی ... دلم می خواست ببینمش اما دفتر رو بستم ... - نمره بقیه هم توشه چشممون می افته ... ممنون آقا که بهمون 20 دادید ... از خوشحالی ... پله ها رو 2 تا یکی ... تا کلاس دویدم ... پشت در کلاس که رسیدم ... یهو حواسم جمع شد ... - خوب اگه الان من با این برم تو ... بچه ها مثل مور و ملخ می ریزنن سرش ... ببینن توش چیه؟ ... اون وقت نمره همدیگه رو هم می بینن ... دفتر رو کردم زیر کاپشنم ... و همون جا پشت در ایستادم تا معلم مون اومد ... . . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پروانه های وصال
قسمت_هفدهم_نسل_سوخته: چشم ها را باید بست تا چشمم به آقای غیور افتاد ... بی مقدمه گفتم ... - آقا اجا
: عزت از آن خداست ... دفتر رو در آوردم و دادم دستش ... - آقا امانت تون ... صحیح و سالم ... خنده اش گرفت ... زنگ تفریح، از بلندگوی دفتر اسمم رو صدا زدن ... - مهران فضلی ... پایه چهارم الف ... سریع بیاد دفتر ... با عجله ... پله ها رو دو تا یکی ... دو طبقه رو دویدم پایین ... رفتم دفتر ... مدیر باهام کار داشت ... - ببین فضلی ... از هر پایه، 3 کلاس ... پونصد و خورده ای دانش آموز اینجاست ... یه ریز هم کار کپی و پرینت و غیره است ... و کادر هم سرشون خیلی شلوغه ... تمام کپی های مدرسه و پرینت ها اونجاست ... از هر کپی ساده ای تا سوالات امتحانی همه پایه ها ... از امروز تو مسئول اتاق کپی هستی ... کلید رو گذاشت روی میز ... - هر روز قبل رفتن بیا تحویل خودم یا یکی از ناظم ها بده ... مواظب باش برگه هم اسراف نشه ... بیت الماله ... از دفتر اومدم بیرون ... مات و مبهوت به کلید نگاه می کردم... باورم نمی شد تا این حد بهم اعتماد کرده باشن ... همین طور که به کلید نگاه می کردم یاد اون روز افتادم ... اون روز که به خاطر خدا ... برای تاوان و جبران اشتباهم برگشتم دفتر ... و خدا نگذاشت ... راحت اشتباهم رو جبران کنم ... در کنار تاوان گناهم ... یه امتحان خیلی سخت هم ازم گرفت ... و اون چند روز ... بار هر دوش رو به دوش کشیدم ... اشک توی چشم هام جمع شده بود ... ان الله ... تعز من تشاء ... و تذل من تشاء ... خدا به هر که بخواهد ... عزت عطا می کند ... . . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پروانه های وصال
#قسمت_هجدهم_رمان_نسل_سوخته: عزت از آن خداست ... دفتر رو در آوردم و دادم دستش ... - آقا امانت تون ..
: چراهای بی جواب من سعی می کردم با همه تیپ ... و اخلاقی دوست بشم... بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود ... اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می کردم ... تمرین برای برقراری ارتباط ... تمرین برای قرار گرفتن در موقعیت های مختلف و برخوردهای متفاوت ... تمرین برای صبر ... تمرین برای مدیریت دنیایی که کم کم وسعتش برام بیشتر می شد ... شناخت شخصیت ها ... منشا رفتارها ... برام جالب بود ... اگر چه اولش با این فکر شروع شد ... - چرا بعضی ها دست به گناه میزنن؟ ... چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان ها ... حتی در شرایط مشابه میشه؟ ... و بیشترین سوال ها رو هم ... تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم ... برام درست کرده بود ... خیلی دلم می خواست بفهمم به چی فکر می کنه و ... من خیلی راحت با احسان دوست شده بودم ... برای یه عده سخت بود که اون به وسایل شون دست بزنه ... مادر احسان، گاهی براش ساندویچ های کوچیکی درست می کرد ... ما خوراکی هامون رو با هم تقسیم می کردیم ... و بعضی ها من رو سرزنش می کردن ... حرف هاشون از سر دوستی بود ... اما همین تفاوت های رفتاری ... بیشتر من رو به فکر می برد ... و من هر روز با احسان بیشتر گرم می گرفتم ... تنها بود ... و می خواستم ... این بت فکری رو بین بچه ها بشکنم ... اما دیدن همین رفتارها و تفکرها ... کم کم این فکر رو در من ایجاد کرد ... تا چه اندازه میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدم ها حساب کرد؟ ... بچه هایی که تا دیروز با احسان دوست بودن ... امروز ازش فاصله می گرفتن ... و پدری که تا چند وقت پیش ... علی رغم همه بدرفتاری هاش ... در حقم پدری می کرد ... کم کم داشت من رو طرد می کرد ... حس تنهایی و غمی که از فشار زندگی ... و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود ... با این افکار ... از حس دلسوزی برای خودم ... حالت منطقی تری پیدا می کرد ... اما به عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه می شد ... رمضان از راه رسید ... و من با دنیایی از سوال ها ... که جوابی جز سکوت یا پاسخ های سطحی ... چیز دیگه ای از دیگران نصیب شون نمی شد ... به مهمانی خدا وارد شدم ... . . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پروانه های وصال
#قسمت_نوزدهم_رمان_نسل_سوخته: چراهای بی جواب من سعی می کردم با همه تیپ ... و اخلاقی دوست بشم... بعضی
: تو شاهد باش یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ... پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سلامم رو هم نداد ... سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ... با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ... - به والدین خود احسان می کنید؟ ... جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ... - لازم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش ... بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ... - من چه شری به کسی رسونده بودم؟ ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ... چشم هام پر از اشک شده بود ... یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود... - اصلا لازم نکرده روزه بگیری ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ... - اما ... صدام بغض داشت و می لرزید ... - به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری ... نفسم توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ... - شبتون بخیر ... و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ... - خدایا ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی ... گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ... صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم وضو بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم صلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ... تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ... از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ... اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ... . . .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🔴جوان گناهکار ✍در زمان «مالك دينار» جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت. مردم به خاطر آلودگى او جنازه‌اش را تجهيز نكردند، بلكه در مكان پستى و محلّ پر از زباله‌اى انداختند و رفتند. شبانه در عالم رؤيا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند: بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن. عرضه داشت: او از گروه فاسقان و بدكاران است، چگونه و با چه وسيله مقرّب درگاه احديّت شد؟ جواب آمد: در وقت جان دادن با چشم گريان گفت: يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ. اى كه دنيا و آخرت از اوست، رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد نه آخرت. مالك، كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم؟ و كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياورديم؟ 📔تفسير منهج الصادقين: 8/110؛ انيس الليل: 45‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ 💕💚💕💚
✍رهبر معظم انقلاب: من توصیه‌می‌کنم  را تا آنجایی که می‌توانید بخوانید،ولو یک وقتی هم نتوانستید، مثلاً را بخوانید، ترک نشود؛ 💢 یعنی دنبال کنید اینها را، اینها خیلی اثر می‌گذارد، می‌دهد به شما و آن وقت این نورانیّت، به شما کمک می‌کند در پیدا کردن راه. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها خداست که می داند بهترین در زندگی تو چگونه معنا می‌شود! من آن بهترین را امشب برایت ازخدا میخواهم خدایا بهترین هارا نصیب همه بزرگواران کانال مهدوی بگردان 🌟 بخیر و آرام🌟 ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️