.
#ماکارانی_با_سس_سیر
یدونه پیاز خوب خرد کنید.سرخش می کنم.چند حبه سیر خرد شده رو بهش اضافه کنید.یکم تفت بدید.یه گوجه رو پوره کنید بهش اضافه کنید.یکی ،دو قاشق هم رب بزنید.نمک و فلفل هم بزنید.بزارید تا کاملا خوشرنگ بشه.پیاز رنده کنید.به گوشت اضافه کنید.نمک و فلفل و زردچوبه بزنید.خوب ورز بدید.قلقلی کنید.داخل یک تابه دیگر سرخش کنید.بعد به سس اضافه کنید.بزارید با سس کمی بپزه.ماکارانی رو طبق بسته بندی روش درست کنید.آبکش کنید.کمی روغن زیتون بهش بزنید.سپس داخل سس بریزد.تهدیگ مورد نظر را بزارید.بعد ماکارانی بزارید تا دم بکشه.
#کوفته_قمی
برنج پخته ۱ پیمانه_سبزی کوکویی تازه ۱٫۴ پیمانه_شوید۱٫۴ پیمانه_ترخون خشک ۱٫۴ پیمانه_شنبلیله خرد شده ۱٫۴ پیمانه_ نخود فرنگی یا باقلای سبز ۱ کنسرو_ گوشت چرخ کرده بدون چربی۱۰۰ گرم_ پیاز ۳ عدد_رب گوجه یا آب گوجه ۱ ق غ _روغن برای سرخ کردن: به میزان لازم_ آبغوره یا آب نارنج ۳٫۴ شیشه_سیر له شده ۲ حبه
ادویه: پودر گشنیز، پودر زیره، رازیانه، هل، نمک، فلفل سیاه و سرخ و دارچین: هر کدام ۱ قاشق مربا خوری
🔴برنج و گوشت و سبزی تازه و خشک و ادویه و نخود و یک عدد پیاز و سیر خرد شده را با هم مخلوط کرده و به صورت گلوله گردو درآورده و در ظرف بچینید.
۲ عدد پیاز را سرخ کرده و رب گوجه و شنبلیله و هل و آبغوره را تفت داده و روی کوفته بریزید و با حرارت ملایم حدود ۲۰ دقیقه بپذید. وقتی کوفته ها سرد شد آن را در دیس چیده و با جعفری تزئین کنید .اگر کوفته گرم را درون ظرف بچینید، له می شود.
#برگر_مرغ_و_كدو
#برگر_مرغ_و_كدو
طرز تهیه:🍔
يدونه سينه ي مرغ چرخكرده (خام)+دو تا كدو سبز متوسط رنده شده(آب اضافشو بگيريد)+يدونه تخم مرغ+دو تا پيازچه(كامل) خرد شده+دو حبه سير رنده شده+دو قاشق جعفري ريز خرد شده+نمك و فلفل.همه رو مخلوط و نيم ساعت داخل يخچال بذاريد،اگه موادتون شل بود يكي دو ق آرد سوخاري اضافه كنيد،بعد به اندازه يك نارنگي از مواد برداريد و توي دست فرم بديد و سرخ كنيد.
سس:سه ق ماست سفت+دو ق مايونز+يك حبه سير رنده شده+نمك و فلفل+يك ق مرباخوري شويد خشك
#حدیث_روز
✨حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم:
من امر بالمعروف و نهی عن المنکر فهو خلیفه الله فی ارضه و خلیفه رسول الله
کسی که #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر کند، جانشین خدا و پیامبر (ص) در روی زمین است.
(تفسیرمجمع البیان ،جلد ۲،ص ۸۰۷)
#دلتنگی_شهدایی 🌿🌸
خانه دل را تڪاندم خالے خالے شدش...
تو فقط ماندے درونش ، خب تو صاحب خانه اے!🙃♥️
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡کار رسانهای؛ وظیفهای برای همه!
🔻ماجرای عجیب آدمهای مذهبی و انقلابی که در فضای مجازی، صفحات خوب و مفید رو در حد لایک و فالو کردن، حمایت نمیکنند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایا موقعی بود که دلتون نخواد این تجربه رو به کسی بگید؟
آقای باجلانی
قسمت ششم فصل اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه صاف شده
حجه الاسلام رنجبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری و پاسخ نجمالدین شریعتی مجری برنامه #سمت_خدا به شایعه خداحافظی او از صداوسیما
🔺گلایه «نجمالدین شریعتی» از شایعهسازان: از این همه بداخلاقیها ناراحتم
📺 مجری تلویزیون:
پس از #ماه_رمضان به خاطر فشار و فشردگی برنامهها نیاز ضروری به استراحت دارم. اصلاً صحبت از کنارهگیری، خداحافظی، کنارهگیری موقت و برکناری نیست.
🗣در حالی این شایعهپراکنیها اتفاق میافتد که من این روزها «سمت خدا» را اجرا میکنم و اگر روزی قرار باشد چنین اتفاقی بیفتد حتماً با مردم مطرح خواهم کرد.
از این بداخلاقیها دوری کنیم. متأسفانه در فضای بازار و اقتصاد ما، فرهنگ و اساسا فضاهای مختلفی که در تعامل با مردم شکل میگیرد، این بداخلاقی را احساس میکنم و این حالِ آدم را خراب میکند.
از هر موقعیتی برای زدنِ یک جریان و شخصی استفاده میکنیم و این اصلاً خوب نیست.
🔺مصاحبه #نجم_الدین_شریعتی با تسنیم در مورد اتفاقات اخیر
پخش فراگیر نماهنگ آئینی "#سلام_فرمانده" با مفاهیم مهدوی در سراسر ایران و کشورهای اسلامی با بینالمللی ترین زبان دنیا (دیپلماسی موسیقی) واکنش عصبی جبهه معارض انقلاب اسلامی بویژه فرقه ضاله بهاییت با محوریت شبکه منوتو و بیبیسی فارسی را برانگیخته است.
تاریخ ایران اسلامی در دویست سال اخير سرشار از دشمنیهای آشکار و پنهان این فرقه دستساز انگلیسی با اسلام، تشیع اثنی عشری، حضرت امام زمان روحی و ارواح العالمین له الفدا و ایران بوده است.
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
✍️رضا قریبی
📔 داستان ایمان داشتن به خدا
✨آنگاه که دوست داری کسی همواره به یادت باشد,به یاد من باش که همواره به یاد تو هستم.
✨سوره بقره /152
🔹مرد جواني مسيحي كه مربي شنا و دارنده چندين مدال المپيك بود ، به خدا اعتقادي نداشت. او چيزهايي را كه درباره خدا و مذهب مي شنيد مسخره ميكرد.
شبي مرد جوان به استخر سرپوشيده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولي ماه روشن بود و همين براي شنا كافي بود.
مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز كرد تا درون استخر شيرجه برود.
ناگهان، سايه بدنش را همچون صليبي روي ديوار مشاهده كرد. احساس عجيبي تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پايين آمد و به سمت كليد برق رفت و چراغ را روشن كرد.آب استخر براي تعمير خالي شده بود!
پی نوشت:
خدایا کمکم کن تا درهایی که به سویم میگشایی ندانسته نبندم و درهایی که به
رویم میبندی به اصرار نگشایم. . .
وقتی تنهایی بدون که خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش!
💕🧡💕🧡
💕دائما از بی کسی های دلم غم خورده ام
خنجر ازدست عزیزان جای مرهم خورده ام
بسکه درجمع عزیزان کینه ورزی دیده ام
حس وحالم را ببینی گوییا سَم خورده ام
غیرت و مردانگی از بین مردم رفته است
تیغ زهرآگین نامردی دمادم خورده ام
عادت هرروزه ام رنجیدن از دست همه
غصه هایم را سر ساعت منظم خورده ام
مثل یک آیینه ای بودم برایش مدتی
فکر او راکه نمیکردم،از او هم خورده ام
چون غریب افتاده ای در اجتماع کوفیان
زخم بسیار تنم را از محرّم خورده ام
هر کجا مهمان قلبی میشدم از سفره اش
لقمه های غصه را با طعم ماتم خورده ام
هرکسی را که عذابم داده نفرین میکنم
من همیشه خنجراز دست عزیزم خورده ام
هرچه آتش بر وجودم را خودی برمن زده
آتشی سوزنده چون سوز جهنم خورده ام
ترکتان میگویم و از جمعتان کم میشوم
هر غمی را که برایم شد فراهم خورده ام
قلم به دست گرفتم خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم
اگرچه اشک ندامت امان نمیدهد اما
خدا کند بتوانم که نامه را بنویسم...
دلم گرفته و ابریست ای خدا کمکم کن
که شرح غربت خود را به آشنا بنویسم
اگرچه خانه خراب گناه غفلت خویشم
اثر به جوهر اشکم ببخش تا بنویسم
💕💛💕💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروانه های وصال
#قسمت_بیستم_رمان_نسل_سوخته: تو شاهد باش یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آش
#قسمت_بیست_و_یکم_نسل_سوخته: فقط به خاطر تو
اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ...
- تو که هنوز بیداری ...
هول شدم ...
- شب بخیر ...
و دویدم توی اتاق ...
قلبم تند تند می زد ...
- عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره؟ ...
این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ...
جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ...
دلم دوباره بدجور شکست ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ...
رفتم سجده ...
- خدایا ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ...
بغضم شکست ...
- من رو می بخشی؟ ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ...
از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ...
هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم ... توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره...
.
.ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_بیست_و_یکم_نسل_سوخته: فقط به خاطر تو اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ... - تو که هنوز بیدا
#قسمت_بیست_و_دوم_رمان_نسل_ سوخته : زمانی برای مرد شدن
از روزه گرفتن منع شده بودم ... اما به معنای عقب نشینینبود ... صبح از جا بلند می شدم ... بدون خوردن صبحانه ... فقط یه لیوان آب ... همین قدر که دیگه روزه نباشم ...
و تا افطار لب به چیزی نمی زدم ... خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم ... یک ماه ... غذام فقط یک وعده غذایی بود ...
برای من ... اینم تمرین بود ... تمرین نه گفتن ... تمرین محکم شدن ... تمرین کنترل خودم ...
بعد از زنگ ورزش ... تشنگی به شدت بهم فشار آورد ... همون جا ولو شدم روی زمین سرد ... معلم ورزش مون اومد بالای سرم ...
- خوب پاشو برو آب بخور ...
دوباره نگام کرد ... حس تکان دادن لب هام رو نداشتم ...
- چرا روزه گرفتی؟ ... اگر روزه گرفتن برای سن تو بود ... خدا از 10 سالگی واجبش می کرد ...
یه حسی بهم می گفت ... الانه که به خاطر ضعف و وضع من ... به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان ... خدشه وارد بشه ... نمی خواستم سستی و مشکل من ... در نفی رمضان قدم برداره ... سریع از روی زمین بلند شدم ...
- آقا اجازه ... ما قوی تریم یا دخترها؟ ...
خنده اش گرفت ...
- آقا ... پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید ... اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ... ما که قوی تریم ...
خنده اش کور شد ... من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند ... این بار خودم لبخند زدم ...
- ما مرد شدیم آقا ...
- همچین میگه مرد شدیم آقا ... که انگار رستم دستانه ... بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم ...
- نه آقا ... ما مرد شدیم ... روحانی مسجدمون میگه ... اگر مردی به هیکل و یال کوپال و ... مو و سیبیل بود ... شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ... ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا ...
فقط بهم نگاه کرد ... همون حس بهم می گفت ... دیگه ادامه نده ...
- آقا با اجازه تون ... تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم ...
.
.ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_بیست_و_دوم_رمان_نسل_ سوخته : زمانی برای مرد شدن از روزه گرفتن منع شده بودم ... اما به معنای ع
#قسمت_بیست_و_سوم_نسل_سوخته:
رفیق من می شوی؟ ...
هر روز که می گذشت ... فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شد ... همه مون بزرگ تر می شدیم ... حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت ... و حس و حال من طور دیگه ای می شد ... یه حسی می گفت ... تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو ...
می نشستم به نگاه کردن رفتارها ... و باز هم با همون عقل بچگی ... دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم ... فکر من دیگه هم سن خودم نبود ... و این چیزی بود که اولین بار... توی حرف بقیه متوجهش شدم ...
- مهران ... 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره ... عقلش ... رفتارش ... و ...
رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم ... که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم ... نمی دونستم خوبه یا بد ... اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد ...
بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن .. . و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم ... و بچه های هم سن و سال خودمم هم ...
توی یه گروه ... سنم فاصله بود ... توی گروه دیگه ...
حتی نسبت به خواهر و برادرم ... حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم ... علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه ...
حس یه سپر ... که باید سد راه مشکلات اونها می شد ... دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم ... اونها هم تجربه کنن ...
حس تنهایی ... بدون همدم بودن ... زیر بار اون همه فشار ... در وجودم شکل گرفته بود ... و روز به روز بیشتر می شد ...
برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم ... حس قشنگی داشت ... شب قدر بعدی ... منم با مادرم رفتم ...
تنها ... سمت آقایون ... یه گوشه پیدا کردم و نشستم ... همه اش به کنار ... دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف ... جوشن کبیر، یه طرف ... اولین جوشن خوانی زندگی من بود ...
- یا رفیق من لا رفیق له ... یا انیس من لا انیس له ... یا عماد من لا عماد له ...
بغضم ترکید ...
- خدایا ... من خیلی تنها و بی پناهم ... رفیق من میشی؟...
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_بیست_و_سوم_نسل_سوخته: رفیق من می شوی؟ ... هر روز که می گذشت ... فاصله بین من و بچه های هم سن
#قسمت_بیست_و_چهارم_رمان_نسل سوخته: انتظار
توی راه برگشت ... توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد ...
- خسته شدی؟ ...
سرم رو آوردم بالا ...
- نه ... چطور؟ ...
- آخه چهره ات خیلی گرفته و توی همه ...
- مامان ... آدم ها چطور می تونن با خدا رفیق بشن؟ ... خدا صدای ما رو می شنوه و ما رو می بینه ... اما ما نه ...
چند لحظه ایستاد ...
- چه سوال های سختی می پرسی مادر ... نمی دونم والا... همه چیز را همه گان دانند ... و همه گان هنوز از مادر متولد نشده اند ... بعید می دونمم یه روز یکی پیدا بشه جواب همه چیز رو بدونه ...
این رو گفت و دوباره راه افتاد ... اما من جواب سوالم رو گرفته بودم ... از مادر متولد نشده اند ... و این معنای " و لم یولد " خدا بود ... نا خودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ...
- خدایا ... می خوام باهات رفیق بشم ... می خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم ... اما جواب سوال هام رو فقط خودت بلدی ... اگر تو بخوای من صدات رو می شنوم ...
ده، پانزده قدم جلو تر ... مادرم تازه فهمید همراهش نیستم... برگشت سمتم ...
- چی شد ایستادی؟ ...
و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... دویدم سمتش ...
هر روز که می گذشت ... منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم ... و برای اولین بار ... توی اون سن ... کم کم داشتم طعم شک رو می چشیدم ...
هر روز می گذشت ... و من هر روز ... منتظر جواب خدا بودم ...
.
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🔷 استاد مطهری 🔷
نجات انسانها یعنی چه؟ 💯✨⤵️
نجات انسانها یعنی چه؟ نجات انسانها از چه چیز؟ از اسارت طبیعت؟ از اسارت انسانهای دیگر که معنایش آزادی انسان از انسان است؟
اینها درست است [اما آنچه مقدم بر اینهاست[ نجات انسان از خودی خود و از نفس امّاره خود و از خودِ محدودش است، و تا انسان از خود محدود خویش نجات پیدا نکند هرگز از اسارت طبیعت و اسارت انسانهای دیگر نجات پیدا نمیکند
استاد مطهری، انسان کامل، ص 84 🦋
🔸از نماز و صبر استمداد بگیرید..🔸
آیه ای را در آغاز سخنم تلاوت کردم
وَ اسْتَعینوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّها لَکبیرَةٌ الّا عَلَی الْخاشِعینَ. قرآن عجیب سخن میگوید: ای اهل ایمان! از نماز استمداد کنید و مدد بگیرید و از صبر
که مفسرین گفتهاند مقصود روزه است یا لااقل روزه یکی از اقسام صبر است. چه مددی است که میتوانیم از نماز بگیریم؟ چه مددی است که از عبادت خدا و خداپرستی میتوانیم بگیریم؟ همین مدد
( یعنی مدد در مسائل اجتماعی ) اصلًا هر مددی را از اینجا میشود گرفت.
اگر شما میخواهید در اجتماع، یک مسلمان واقعی باشید و میخواهید یک مجاهد نیرومند باشید، باید نمازخوان خالص و مخلصی باشید...(1)
(1)افتادگی از نوار است 📚 استاد مطهری، انسان کامل، ص، 88،89 ✨
حــاج حسین یکتا میگھ🌱
اگہ میخوایی یہ روزۍ دور تابوتت بگردن . .
امروز باید دور امام زمان بگردۍ 🚶🏿♂🌱
💕🧡💕🧡
🏴🚩🏴🚩🏴🚩 به نام خدا 🚩🏴🚩🏴🚩🏴
صلوات خاصه حضرت امام صادق علیه السلام:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ خَازِنِ الْعِلْمِ الدَّاعِی إِلَیْکَ بِالْحَقِّ النُّورِ الْمُبِینِ اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ کَلامِکَ وَ وَحْیِکَ وَ خَازِنَ عِلْمِکَ وَ لِسَانَ تَوْحِیدِکَ وَ وَلِیَّ أَمْرِکَ وَ مُسْتَحْفَظَ [مُسْتَحْفِظَ] دِینِکَ فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیَائِکَ وَ حُجَجِکَ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ»
🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴
عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
«إِذَا هَمَمْتَ بِشَيْءٍ مِنَ اَلْخَيْرِ فَلاَ تُؤَخِّرْهُ فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رُبَّمَا اِطَّلَعَ عَلَى اَلْعَبْدِ وَ هُوَ عَلَى شَيْءٍ مِنَ اَلطَّاعَةِ فَيَقُولُ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي لاَ أُعَذِّبُكَ بَعْدَهَا أَبَداً وَ إِذَا هَمَمْتَ بِسَيِّئَةٍ فَلاَ تَعْمَلْهَا فَإِنَّهُ رُبَّمَا اِطَّلَعَ اَللَّهُ عَلَى اَلْعَبْدِ وَ هُوَ عَلَى شَيْءٍ مِنَ اَلْمَعْصِيَةِ فَيَقُولُ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي لاَ أَغْفِرُ لَكَ بَعْدَهَا أَبَداً.»
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:
«وقتی اراده کار خیری نمودی تأخیرش مینداز زیرا خدای متعال گاهی بر بنده مشرف می شود که او مشغول طاعتی است، پس می فرماید: به عزت و جلالم سوگند که تو را پس از این هرگز عذاب نکنم و چون اراده گناهی کردی انجام مده، زیرا گاهی خدا بر بنده مشرف می شود که او معصیتی انجام دهد، پس می فرماید: به عزت و جلالم که تو را بعد از این دیگر نخواهم آمرزید.» (اصول کافی، ج ۳، ص ۲۱۳)
🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴
بقیع ! باز کن آغوش روح پرور را
که در برت بِکِشی میهمان آخر را
بقیع ! غسل زیارت کن و ضریح بساز
که بوسهها بزنی پیکری مطهر را
بقیع ! این تنِ مولای سالخوردهی ماست
بگیر در بغل آرام یاس پرپر را
بدان که شرح غم این غریب دشوار است
غمی که کاسهی خون کرد دیدهی تر را
بمیرد آنکه در این سنّ و سال، زهرش داد
که آتشی زد و سوزاند، پای تا سر را
شرار زهر شبی را به خاطرش آورد
که دید شعلهی بر چار چوبهی در را
میان دود، درِ خانه با لگد وا شد
که باز زنده کند روضههای مادر را
چه ضربهای که سَر و روی میخ را خون کرد
شکست شیشهی عمر عزیز حیدر را
بقیع ! روضهی شیخ الائمّه سنگین است
ولی بیا که بگویم از این فراتر را
چه گویم از شب و پای برهنهی آقا؟
که زنده کرد عزای سه ساله دختر را
گمان نکن که تمام است مقتل الصّادق
بقیع ! گوش بده حرفهای آخر را
به قصد کُشتنش آن شب که تیغ بالا رفت
خدا رساند پیِ یاریاش پیمبر را
همین رسول خدا دید شمر ملعون را
که بُرد زیر گلوی حسین خنجر را
تلاش کرد، ولی جای بوسه را نَبُرید
به زورِ پا زد و گرداند پاره پیکر را
🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🚩🏴🚩🏴🚩🏴