•°~🌸✨
میگفت:
دوست داشتن حد وسط ندارد
اگر کسے را دوست داشته باشے،
غمگین خواهے شد!
مگر اینکه خدا را بیشتر از همه دوست
داشته باشے، آنگاه به تعادل میرسے...
#استادپناهیان🌱
💕🧡💕🧡
دوست دارم باغهای بزرگ را
رودخانههای خروشان را
دلتنگ رهایی ام
دلتنگ نوشیدن خورشید
بوسیدن خاک
لمس آب
در من یک محکوم به حبس ابد
پیر و خمیده
با ذره بینی در دست
نقشه های فرار را مرور می کند.
" حس خوب در کوچه باغ قدیمی"
💕💛💕💛
#گناه_عملانسان_را_خراب_میکند❗️
❣آیت الله جاودان(حفظه الله):
🔰یک بار آقای حق شناس(ره) مرا صدا کردند و به من گفتند:
🍃من جان ندارم که آنچنان #عبادت کنم ولی سعی میکنم #گناه_نکنم تا آن دو رکعت نمازی که میخوانم بماند!
💠آدم اگر هر روز فقط #یک_آجر بفرستد و آن را خراب نکند بالاخره طی 10سال میتواند یک #خانه بسازد؛ اما اگر هر روز #یک_طبقه بسازد ولی آن را #خراب کند در آخر چیزی نمیماند.!
🚫گناه؛ عمل انسان را #خراب میکند!
✨﷽✨
✅چکار کنيم که در روز قيامت برهنه محشور نشويم؟
✍ مساله ي عريان بودن در قيامت و نه در برزخ در روايات بسيار زيادي مطرح شده است. در روايتي داريم که يکي از همسران پيامبر همين سوال را از پيامبر اکرم (ص) پرسيد، پيغمبر (ص) فرمود: آنجا هر کسي به فکر خود است و وحشت بسياري وجود دارد. اين مسئله آنقدر افراد را از يکديگر باز مي دارد که مانند نظام دنيا چشم چراني و نگاه وجود ندارد.
اما نکته ي مهمتر اين است که در روايات داريم که شيعيان و مومنين خالص که ولايت اهل بيت (ع) را دارند مستور هستند. در روايتي از پيامبر اکرم (ص) است که فرمود: شيعيان علي (ع) کساني هستند که با لباس هاي سفيد در قيامت از قبر ها برانگيخته مي شوند. اين لباس هاي سفيد يا همان کفن ها است ويا اينکه به قدري نور آنها را فرا گرفته که بدن آنها قابل ديدن نيست. درروايت ديگري از امام صادق (ع) داريم که شيعيان ما از قبور برانگيخته مي شوند در حالي که بدن آنها مستور و پوشيده هستند.
💥بنابراين بايد ولايت خود نسبت به اهل بيت (ع) را تقويت کنيم و جزو همين شيعياني باشيم که مستور هستند..
📚حجت الاسلام عالی
💕💙💕💙
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارزش و احترام مادر در آن دنیا
قسمت بیست و یکم آقای زهیری
تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند:
وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت :
zendegitv.com
4.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امکان متعرض شدن شیاطین و آزار و اذیت آنهاحتی برای مومن هم در عالم پس از مرگ وجود دارد
.
حجت الاسلام محمدی کارشناس مذهبی مباحث برزخ معاد و عالم غیب
.
تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند:
وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت :
zendegitv.com
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #سخنرانی_مذهبی
💠 روایت جالب از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در خصوص همت بلند داشتن
🎙استاد #عالی
.
🔰مرحوم دولابی
هر جا غصه دار شدی استغفار کن
استغفار امان انسان است
به این کاری نداشته باش که چرا محزون شده ای . اذیتت کرده اند؟ گناهی کردی؟
محزون که شدی استغفار کن .
چه غم خود را داشته باشی و چه غم مومنین را
استغفار غم ها را از بین می برد همانطور که وقتی خطا می کنی همه صدمه میخورند ، مثلا وقتی چند نفر کفران می کنند به همه ضرر می رسد ، استغفار که می کنی به همه ما سوای خودت نفع می رسانی.
استغفار:( اَستَغْفُراللهَ رَبّی و اَتوبُ اِلَیه)
💕💚💕💚
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_بیست_و_یکم_رمان_ نسل سوخته: ژست یک قهرمان هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... ج
#قسمت_صد_و_بیست_و_دوم_رمان_ نسل_سوخته: فیل و پیری
خسته از دانشگاه برگشته بودم ... در رو که باز کردم ... یه نفر با صدای مضطرب و ناراحت صدام کرد ...
آقا مهران ...
برگشتم سمتش ... انسیه خانم بود ... با حالت بهم ریخته و آشفته ...
- مادرت خونه نیست؟ ...
نه ... دادگاه داشتن ...
بیشتر از قبل بهم ریخت ...
چی شده؟ ... کمکی از دست من برمیاد؟ ...
سرش رو انداخت پایین ...
هیچی ...
و رفت ...
متعجب ... چند لحظه ایستادم ... شاید پشیمون بشه ... برگرده و حرفش رو بزنه ... اما بی توقف دور شد ...
رفتم داخل ... سعید چند تا از هم کلاسی هاش رو دعوت کرده بود ... داشتن دور هم فیلم نگاه می کردن ... دوست هاش که بهم سلام کردن تازه متوجه من شد ... سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد ...
- چیه قیافه ات شبیه علامت سوال شده؟ ...
نشستم کنارشون و یه مشت تخمه برداشتم ...
هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم ... خیلی بهم ریخته بود... چیزی نگفت و رفت ... نگرانش شدم ...
با حالت خاصی زل زد بهم ...
تو هم که نگران هر احمق بیشعوری که رسید بشو ...
و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون ...
حقشه بلایی که سرش اومده ... با اون مازیار جونش ...
- برای مازیار اتفاقی افتاده؟ ...
نه ... شوهرش می خواد دوباره ازدواج کنه ... مردک سر پیری ... فیلش یاد هندستون کرده ...
و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... چشم هاش برق می زد ...
- دختره هم سن و سال توئه ... از اون شارلاتان هاست ... دست مریم رو از پشت بسته ...
.ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
رمان های عاشقانه مذهبی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_بیست_و_دوم_رمان_ نسل_سوخته: فیل و پیری خسته از دانشگاه برگشته بودم ... در رو که باز کردم
#قسمت_صد_و_بیست_و_سوم_نسل سوخته: ریش سفیدها
براشون یه وکیل خوب پیدا کردم ... اما حقیقتا دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم ... برای همین پیش از هر چیزی ... چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم ... از هر دری وارد شدیم فایده نداشت ...
این چیزی نیست که بشه درستش کرد ... خسته شدم از دست این زن ... با همه چیزش ساختم ... به خودشم گفتم ... می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم ... اما دیگه نمی کشم ... یهو بریدم ...
با ناراحتی سرم رو انداختم پایین ...
بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ ... مگه شما نمی گید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اونها تحملش کردید ...
نمی دونم چی شد ... یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم ... اصلا هم پشیمون نیستم ... دو تا شون اخلاق ندارن ... حداقل این یکی پاچه مردم رو می گیره ... نه مال من رو که خسته از سر کار برمی گردم باید نق نق هم گوش کنم ...
از هر دری وارد می شدیم فایده نداشت ... دست از پا درازتر اومدیم بیرون ... چند لحظه همون جا ایستادم ...
- خدایا ... اگر به خاطر دل من بود ... به حرمت تو ... همین جا همه شون رو بخشیدم ... خلاصه خلاص ...
امتحانات پایانی ترم اول ... پس فردا یه امتحان داشتم ... از سر و صدای سعید ... یه دونه گوشی مخصوص مته کارها ... از ابزار فروشی خریده بودم ...
روی گوشم ... غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونه ام... سریع گوشی رو برداشتم ...
- تلفن کارت داره ... انسیه خانمه ...
از جا بلند شدم ...
- خدایا به امید تو ...
دلم با جواب دادن نبود ... توی ایام امتحان ... با هزار جور فشار ذهنی مختلف ...
اما گوشی رو که برداشتم ... صداش شادتر از همیشه بود ...
شرمنده مهران جان ... مادرت گفت امتحان داری ... اما باید خودم شخصا ازت تشکر می کردم ... نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین ... امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من ... مهریه ام رو هم داد ... خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد ... این زندگی دیگه برگشتی نداره ... اما یه دنیا ممنونم ... همه اش از زحمات تو بود ...
دستم روی هوا خشک شد ... یاد اون شب افتادم ... "خدایا به خودت بخشیدم" ... صدام از ته چاه در می اومد ...
- نه انسیه خانم ... من کاری نکردم ... اونی که باید ازش تشکر کنید ... من نیستم ...
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
رمان های عاشقانه مذهبی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹