،،،،،توکل برخدایت کن؛،،،،،،
،،،،، کفایت میکندحتما؛،،،،،،
،،،،،،اگرخالص شوی بااو؛،،،،
،،،،صدایت میکندحتما؛،،،،،
،،،،اگربیهوده رنجیدی،،،،؛
،،،،ازاین دنیای بی رحمی؛،،،،
،،،،به درگاهش قناعت کن،،،،؛
،،،،،عنایت میکندحتما؛،،،،،،
،،،،،،دلت درمانده میمیرد؛،،،،
،،،،،اگرغافل شوی ازاو؛،،،،،،
،،،،،به هروقتی صدایش کن،،،،؛
،،،،،حمایت میکندحتما،،،،،؛
،،،،،،خطاگرمیروی گاهی،،،،،؛
،،،،،به خلوت توبه کن بااو؛،،،،،
،،،،،گناهت ساده میبخشد،،،،،؛
،،،،،رهایت میکندحتما؛،،،،،،
،،،،،به لطفش شک نکن،،،،،،
،،،،، اگردنیاحقیرت کرد،،،،،؛
،،،،،تورسم بندگی آموز،،،،،؛
،،،،،،حمایت میکندحتما؛،،،،
،،،،،اگرغمگین اگرشادی؛،،،،،ا
،،،،،،خدایی راپرستش کن؛،،،،،
،،،،،که هردم بهترینهارا؛،،،،،،،،
،،،،،عطایت میکندحتما،،،،،،
💕💙💕💙
.
〖هر سوزنۍ ڪه
برای #غیر خدا زدم،
به دستم فرو رفت..!!🚶🏻♀〗
-شیخرجبعلیخیاط
💕💜💕💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیارزیبا👌
کلیپ امام زمان(عجل الله) همه راها بسته است باید بیای،بیای تاخدا دستشو رو کنه
خودتان را ارزان نفروشید..!
مثلا مهدی فاطمه را به گناه نفروشیم و باعث نشه که ازشون دور بشیم
#علامهحسنزادهآملی🌱
#تلنگر!
💕💜💕💜
خدایاعاشق
آنقدربہمعشوقعشق مۍورزدتابمیرد!
منآنقدرعاشقتوهستم
کہمیخواهمدرراهِتوتکہتکہشوم 💔!
#شهیدحجتاللهرحیمی🌱'
💕🧡💕🧡
آیت الله مجتهدے تهرانے(ره) :
✨اهل بهشت ۴ صفت دارند:
❣صورت خندان و بشاش
❣زبان فصیح
💗قلب مهربان
💗دست بخشنده
«ان شاءالله خدا این ۴ صفت را بہ ما
عنایت فرماید»
💕❤️💕❤️
ツ
عــلامه حــسن زاده (ره) :
🌻خوب است انسان گاهی قرآن را
#ایســتاده رو به #قبله بخواند تا
ادبی را رعـایت بکند.
این #ادب
برای او #ڪمال ایجاد میکند. 🌻
کوفته کباب یونانی
یک پیاز قرمز رنده شده،حدود نیم کیلو گوشت چرخکرده مخلوط،دو حبه سیر رنده شده،سه چهارم لیوان پودر سوخاری پانکو که دونه درشته(نداشتید آرد سوخاری معمولی استفاده کنید)،تخم مرغ یک عدد،جعفری ساطوری سه ق غ،نعناع ساطوری شش برگ،پودر اورگانو(پونه کوهی)یک ق مرباخوری،یک ق غ روغن مایع،نمک و فلفل سیاه،
طرز تهیه:همه مواد رو با هم مخلوط کنید،به اندازه یک ق غذارخوری از مواد در دستتون بصورت توپ در بیارید ،کوفته ها رو در آرد سفید (آرد گندم) بغلتونید و تکان بدید تا آرد اضافش بریزه بعد نیم ساعت در یخچال بذارید.روش کلاسیک اینه که کوفته ها رو در روغن خوب سرخکنید
#ترفند🌸🍃
بادمجانها را در آب سرد و نمک بریزید و یا روی تکههای بادمجان نمک پاشیده و بگذارید سی دقیقه بماند بادمجان را با آب سرد شسته و با یک حوله کاغذی خشک کنید و بعد در روغن داغ بیاندازید با این کار هم تلخی بادمجان گرفته میشود و هم روغن کمتری مصرف میشود ...
استفاده از سفیده تخممرغ هم راه دیگری برای سرخکردن بادمجان است یک عدد سفیده را کاملا هم بزنید با قلمو یا غلطاندن تکههای بادمجان را به آن آغشته کرده و سپس در حرارت بالا سرخ کنید خواهید دید که روغن اضافی جذب غذا نمیشود ...
•
به دوستاتونم بفرستین💌
#ترفند #خلاقیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برش هندوانه شیک
مخصوص دورهمی و مهمونیهاتون😍
🥘عدس رشته
برای 6 نفر
هر پرس: 70 گرم
کالری هر پرس:232
مواد لازم:
🔛عدس.....1 لیوان
🔛رشته آش....100 گرم
🔛پیاز.....1 عدد
🔛رب گوجه.....1 قاشق غذاخوری
🔛روغن مایع.....1 قاشق غذاخوری
🔛نمک و فلفل ....به مقدار لازم
طرز تهیه:
📌عدس ها را همراه آب بپزید تا کاملا نرم شوند . در ظرفی پیاز خرد شده را تفت دهید تا سبک شود و بعد رب گوجه را اضافه کرده و به تفت دادن ادامه می دهیم . سپس 4 لیوان آب داغ را افزوده ، عدس و رشته آش را به مواد اضافه کرده و اجازه می دهیم با حرارت ملایم بپزد.
ترشی گوجه سبز
گوجه سبز 1كیلو
سركه به میزان لازم
نمك به میزان لازم
ترخان (تازه) 3شاخه
ادویه ترشی 2قاشق مرباخوری
پودر موسیر 1قاشق مرباخوری
پودر سیر 1قاشق مرباخوری
فلفل قرمز تند 3عدد
ابتدا گوجه سبز ها را از برگ و چوب پاك كرده و بشویید و بگذارید كاملا خشك شده و آبش برود.
ظرف مناسبی را برای تهیه ترشی آماده كرده و آن را بشویید و با دستمال كاملا خشك كنید تا اصلا رطوبتی نداشته باشد.
كمی گوجه سبز داخل ظرف ریخته و رویش ترخان،پودر سیر،موسیر و ادویه ترشی بریزد و 1عدد فلفل رویش قرار دهید .به همین ترتیب تا انتها ادامه دهید و بعد روی مواد را با مخلوط نمك و سركه بپوشانید تا ظرف كاملا سرپر باشد.
روی ظرف را با نایلون بپوشانید و رویش درب آن را چفت كنید.ظرف ترشی را در جای خشك و تاریك قرار دهید و حدودا 1هفته تا 2هفته بعد مصرف كنید.
✅نكات:
1️⃣)در صورت تمایل به جای سركه از آبغوره استفاده كنید.
2️⃣)میتوانید مقداری غوره هم داخل ترشی بریزید تا خوشمزه تر شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترشی انبه
اول پوست انبه رو میگیریم و بعد خورد میکنیم. ۱ قاشق چایخوری زردچوبه و ۱ قاشق مرباخوری نمک میزنیم و ب مدت ۱ روز در دمای محیط قرار میدیم بعد ۱ قاشق مرباخوری تخم گشنیز آسیاب شده، یک قاشق چایخوری فلفل قرمز و ۱ قاشق غذاخوری پودر انبه و یک قاشق مرباخوری سیاه دانه و فلفل سبز تند ۲ عدد و دو قاشق مرباخوری شکر یا چند دونه برگ قیصی، و یک بوته سیر کوبیده شده برای هر کیلو انبه ( من برای ۲ کیلو انبه یک بوته استفاده کردم) ترکیب کرده در شیشه مناسب میگذاریم و در آخر سرکه اضافه میکنیم. ۱ روز در یخچال بماند و بعد قابل استفاده اس
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
اخرسر برای برکت غذایی که پختید هفت مرتبه سوره قریش بخونید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️لال شدن وقت مرگ ...!
🎙#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢علامت نفوذ شیطان در آدم چیه؟
استاد عالی
•استـٰادپَنـٰاهیانمیگھ:
ظـرفبشڪن؛
سـربشڪن؛
شیشھمـٰاشیـنبشڪن؛
امـآ...
•غـرورنَشڪن...
•احسـٰاسنَشڪن...
•قلـبنَشڪن..💔
💕💖💕💖
استغفار یعنی
خدایا چاله های زندگیم را پر کن
چاله ها
یا در اثر گناهان هستند
یا بجهت امتحان
💕💝💕💝
اگر برای رفتن به خدا🌱
لباس فاخر و گران خریدی
بهترین عطر و کفش
بهترین استایل را هم داشته باشی.
نگاهت نمیکند، توجه نمیکند
شرط ورود به آغوش خدا این است
قلبت را بگذاری کف دستت و بگویی
الهی مال تو درستش کن.
💕💝💕💝
💯 مسئله مسخ شدن خیلی مهم است
مسخ یعنی چه؟ 🧔🐷
(قسمت اول)
🐷🤲شنیدهاید که میگویند در میان امم سالفه مردمی بودند که در اثر اینکه مرتکب گناهان زیاد شدند، مورد نفرین
پیغمبر زمان خود واقع و مسخ شدند؛
🐒یعنی به یک حیوان تبدیل شدند، مثلًا به میمون، گرگ، خرس و یا حیوانات دیگر. این را «مسخ» میگویند.
❔حال، این مسخ به چه صورت است؟ آیا «انسانها مسخ شدند» یعنی واقعاً حیوان شدند؟ توضیحش را عرض میکنم:
☝️یک مطلب {مسلّم است} و آن این است که انسان اگر فرضاً از نظر جسمی مسخ نشود {تبدیل به یک حیوان نشود}
💯🐨به طور یقین از نظر روحی و معنوی ممکن است مسخ شود، تبدیل به یک حیوان شود
{ #استاد_مطهری ادامه دارد 💫 }
پروانه های وصال
#قسمت_سوم_رمان_تمام_زندگی_من: خدایی که می شنود مسلمانان کشور من زیاد نیستند یعنی در واقع اونقد
#قسمت_چهارم_رمان_تمام_زندگی_من: عهدی که شکست
چند ماه گذشت ... زمان مرگم رسیده بود اما هنوز زنده بودم... درد و سرگیجه هم از بین رفته بود ...
رفتم بیمارستان تا از وضعیت سرم با خبر بشم ... آزمایش های جدید واقعا خیره کننده بود ... دیگه توی سرم هیچ توموری نبود ... من خوب شده بودم ... من سالم بودم ...
اونقدر خوشحال شده بودم که همه چیز رو فراموش کردم ... علی الخصوص قولی رو که داده بودم ... برگشتم دانشگاه ... و زندگی روزمره ام رو شروع کردم ... چندین هفته گذشت تا قولم رو به یاد آوردم ...
با به یاد آوردن قولم، افکار مختلف هم سراغم اومد ...
- چه دلیلی وجود داشت که دعای اون زن مسلمان مستجاب شده باشه؟ ... شاید دعای من در کلیسا بود و همون زمان تومور داشت ذره ذره ناپدید می شد و من فقط عجله کرده بودم ... شاید ... شاید ...
چند روز درگیر این افکار بودم ... و در نهایت ... چه نیازی به عوض کردن دینم بود؟ ... من که به هر حال به خدا ایمان داشتم ...
تا اینکه اون روز از راه رسید ... روی پلکان برقی، درد شدیدی توی سرم پیچید ... سرم به شدت تیر کشید ... از شدت درد، از خود بی خود شدم ... سرم رو توی دست هام گرفتم و گوله شدم ... چشم هام سیاهی می رفت ... تعادلم رو از دست دادم ... دیگه پاهام نگهم نمی داشت ... نزدیک بود از بالای پله ها به پایین پرت بشم که یه نفر از پشت من رو گرفت و محکم کشید سمت خودش ... و زیر بغلم رو گرفت... به بالای پله ها که رسیدیم افتادم روی زمین ...
صدای همهمه مردم توی سرم می پیچید ... از شدت درد نمی تونستم نفس بکشم ... همین طور که مچاله شده بودم یه لحظه به یاد قولی که داده بودم؛ افتادم ...
- خدایا! غلط کردم ... من رو ببخش ... یه فرصت دیگه بهم بده ... خواهش می کنم ... خواهش می کنم ... خواهش می کنم ...
ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده:سيد طاها ايماني
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_چهارم_رمان_تمام_زندگی_من: عهدی که شکست چند ماه گذشت ... زمان مرگم رسیده بود اما هنوز زنده بود
#قسمت_پنجم_تمام_زندگی_من: پاسخ من به خدا
برای اسلام آوردن، تا شمال لهستان رفتم … من هیچ چیز در مورد اسلام نمی دونستم …
قرآن و مطالب زیادی رو از اونها گرفتم و خوندم … هر چیز که درباره اسلام می دیدم رو مطالعه می کردم؛ هر چند مطالب به زبان ما زیاد نبود … و بیش از اون که در تایید اسلام باشه در مذمت اسلام بود …
دوگانگی عجیبی بود … تفکیک حق و باطل واقعا برام سخت شد … گاهی هم شک توی دلم می افتاد …
– آنیتا … نکنه داری از حق جدا میشی …
فقط می دونستم که من عهد کرده بودم … و خدای مسلمان ها جان من رو نجات داده بود … بین تمام تحقیقاتم یاد حرف های دوست تازه مسلمانم افتادم …
خودش بود … مسجد امام علی هامبورگ … بزرگ ترین مرکز اسلامی آلمان و یکی از بزرگ ترین های اروپا … اگر جایی می تونستم جواب سوال هام رو پیدا کنم؛ اونجا بود …
تعطیلات بین ترم از راه رسید و من راهی آلمان شدم … بر خلاف ذهنیت اولیه ام … بسیار خونگرم، با محبت و مهمان نواز بودند … و بهم اجازه دادند از تمام منابع اونجا استفاده کنم …
هر چه بیشتر پیش می رفتم با چیزهای جدیدتری مواجه می شدم … جواب سوال هام رو پیدا می کردم یا از اونها می پرسیدم … دید من به اسلام، مسلمانان و ایران به شدت عوض شده بود …
کم کم حس خوشایندی در من شکل گرفت … با مفهومی به نام حکمت خدا آشنا شدم … من واقعا نسبت به تمام اون اتفاقات و اون تومور خوشحال بودم … اونها با ظاهر دردناک و ناخوشایند شون، واسطه خیر و رحمت برای من بودند … واسطه اسلام آوردن من … و این پاسخ من، به لطف و رحمت خدا بود …
زمانی که من، آلمان رو ترک می کردم … با افتخار و شادی مسلمان شده بودم …
ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده:سيد طاها ايماني
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_پنجم_تمام_زندگی_من: پاسخ من به خدا برای اسلام آوردن، تا شمال لهستان رفتم … من هیچ چیز در
#قسمت_ششم_رمان_تمام_زندگی_من: راهبه شدی؟
من به لهستان برگشتم … به کشوری که 96 درصد مردمش کاتولیک و متعصب هستند … و تنها اقلیت یهودی … در اون به آرامش زندگی می کنن … اون هم به خاطر ریشه دار بودن حضور یهودیان در لهستانه … کشوری که یک زمان، دومین پایگاه بزرگ یهودی های جهان محسوب می شد …
هیجان و استرس شدیدی داشتم … و بدترین لحظه، لحظه ورود به خونه بود …
در رو باز کردم و وارد شدم … نزدیک زمان شام بود … مادرم داشت میز رو می چید … وارد حال که شدم با دیدن من، سینی از دستش افتاد … پدرم با عجله دوید تا ببینه صدا از کجا بود … چشمش که به من افتاد، خشک شد … باورشون نمی شد … من با حجاب و مانتو وسط حال ایستاده بودم …
با لبخند و درحالی که از شدت دلهره قلبم وسط دهنم می زد … بهشون سلام کردم …
هنوز توی شوک بودن … یه قدم رفتم سمت پدرم، بغلش کنم که داد زد … به من نزدیک نشو …
به سختی نفسش در می اومد … شدید دل دل می زد …
– تو … دینت رو عوض کردی؟ … یا راهبه شدی؟ …
لبخندی صورتم رو پر کرد … سعی کردم مثل مسلمان ها برخورد کنم شاید واکنش و پذیرش براشون راحت تر بشه …
– کدوم راهبه ای رنگی لباس می پوشه؟ … با حجاب اینطوری … شبیه مسلمان ها …
و دوباره لبخند زدم …
رنگ صورتش عوض شد … دل دل زدن ها به خشم تبدیل شد …
– یعنی تو، بدون اجازه دینت رو عوض کردی؟ … تو باید برای عوض کردن دینت از کلیسا اجازه می گرفتی …
و با تمام زورش سیلی محکمی به صورت من زد … یقه ام رو گرفت و من رو از خونه پرت کرد بیرون …
ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده:سيد طاها ايماني
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_ششم_رمان_تمام_زندگی_من: راهبه شدی؟ من به لهستان برگشتم … به کشوری که 96 درصد مردمش کاتولیک و
#قسمت_هفتم_رمان_تمام_زندگی_من: دنیای بزرگ
رفتم هتل … اما زمان زیادی نمی تونستم اونجا بمونم … و مهمتر از همه … دیگه نمی تونستم روی کمک مالی خانواده ام حساب کنم … برای همین خیلی زود یه کار پاره وقت پیدا کردم …
پیدا کردن کار توی یه شهر 300 هزارنفری صنعتی-دانشگاهی کار سختی نبود … یه اتاق کوچیک هم کرایه کردم … و یه روز که پدرم نبود، رفتم وسایلم رو بیارم …
مادرم با اشک بهم نگاه می کرد … رفتم جلو و صورتش رو بوسیدم …
– شاید من دینم رو عوض کردم اما خدای محمد و مسیح یکیه … من هم هنوز دختر کوچیک شمام … و تا ابد هم دخترتون می مونم …
مادرم محکم بغلم کرد …
– تو دختر نازپرورده چطور می خوای از پس زندگیت بربیای و تنها زندگی کنی؟ …
محکم مادرم رو توی بغلم فشردم …
– مادر، چقدر به خدا ایمان داری؟ …
– چی میگی آنیتا؟ …
– چقدر خدا رو باور داری؟ … آیا قدرت خدا از شما و پدرم کمتره؟ …
خودش رو از بغلم بیرون کشید … با چشم های متحیر و مبهوت بهم نگاه می کرد …
– مطمئن باش مادر … خدای محمد، خدای مسیح و خدایی که مرده ها رو زنده می کرد … همون خدا از من مراقبت می کنه و من به تقدیر و خواست اون راضیم …
از اونجا که رفتم بغض خودم هم ترکید … مادرم راست می گفت … من، دختر نازپرورده ای بودم که هرگز سختی نکشیده بودم … اما حالا، دنیای بزرگی مقابل من بود … دنیایی با همه خطرات و ناشناخته هاش …
ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده:سيد طاها ايماني
بامــــاهمـــراه باشــید🌹