eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴داستانهایی از انبیا و اولیاءالله 🌹امام صادق(علیه السلام ) فرمودند : مردی در میان بنی اسراییل ذکر"الحمدلله رب العالمین و العاقبه للمتقین" را زیاد بر لب جاری می ساخت . ابلیس از این کار او خشمگین شده بود یکی از شیاطین را مامور نمود تا به او القاکند که پایان خوش و عاقبت از آن ثروتمندان است .اما مامور ابلیس در ماموریت خود موفق نشد و کار به دعوا و مرافعه کشید تا اینکه تصمیم گرفتند برای پایان دادن به دعوا از کسی بخواهند که میانشان داوری نماید و هر کس مغلوب شد دستش بریده شود . آن دو، شخصی را به عنوان داور برگزیدند اما حق را به مامور ابلیس داد و پایان خوش را از آن ثروتمندان دانست بدین ترتیب یکی از دستان عابد بریده شد . ولی مرد عابد باز ذکر شریف را زمزمه نمود . مامور ابلیس که از سخت ورزی عابد خشمگین شده بود برای رهایی از دست او پیشنهاد کرد فردی دیگر را در میان خود حاکم سازند تا هرکس مغلوب شد گردنش زده شود . عابد نیز قبول کردو این بار مجسمه ای را میان خود به عنوان داور قرار دادند . در این هنگام مجسمه به اذن خدا بر محل بریده شدن دستان عابد دست کشید و دستانش را به او بازگرداند آن گاه ضربه ای سنگین بر گردن مامور ابلیس وارد کرد و او را به قتل رساند . مرد عابد با تماشای این حادثه گفت : این چنین است پایان خوش و عاقبت از آن متقین است (📚برگرفته از کتاب قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری) 💕💛💕💛
گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت! درراه با پروردگار سخن می گفت: ( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای ) در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت! او با ناراحتی گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز! آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ نشست تا گندمها را از زمین جمع کند درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند! ندا آمد که: 🌾تو مبین اندر درختی یا به چاه 🌾تو مرا بین که منم مفتاح راه 💕💖💕💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️آیا مشکلات اقتصادی زمینه بی حجابی ست؟ یا موضوع چیز دیگریست؟ پیشنهاد دانلود ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷سارعوا الی مغفرة من ربکم.۱۳۳آل عمران 🌷سابقوا الی مغفرة من ربکم...۲۱حدید سریع توبه کنید. 🌷توبه کردن وگفتن استغفرالله ربی واتوب الیه چه فایده هایی دارد: 🌷۱.مانع نازل شدن عذاب میشود.۳۳انفال 🌷۲.بهره مندشدن ازنعمتهادردنیا.‌۳هود 🌷۳.نازل شدن باران........۵۲هود 🌷۴. تقویت انسان .........۵۲هود 🌷۵.بهشتی شدن........۱۳۵ آل عمران 🌷۶.تبدیل گناهان به حسنات.۷۰فرقان 🌷۷.نزول باران، ومال وفرزند.۱۱و۱۲نوح 💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️🎥 حکایتی جالب از فردی که قرن ها پس از زمان حکومت حضرت علی (ع)، در جنگ صفین و در رکاب امیرالمومنین شمشیر زد !!! 🎙 بیان از حجت الاسلام عالی در حضور مقام معظم رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پایان دنیای زیبا برای زنی که از مرگ نجات یافت ▪️این قسمت: مادرانه ▫️تجربه گر: خانم طیبه مجرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍜 😋 ▫️گوشت چرخ کرده: 250 گرم ▫️پیاز رنده شده: نصف فنجان ▫️ماش: 250 گرم ▫️عدس: 100 گرم ▫️پیاز داغ: یک فنجان ▫️برنج: نصف فنجان ▫️جعفری و گشنیز خرد شده: 250 گرم ▫️زردچوبه، نمک و فلفل: به میزان لازم 🔸1. عدس و ماش را از چند ساعت قبل بشویید و خیس کنید. سپس درون قابلمه با آب بگذارید بپزد. 🔸2. گوشت چرخ کرده را با پیاز رنده شده، نمک، فلفل و زردچوبه مخلوط کنید و آن را به صورت کوفته ریز در آورید و کوفته‌ها را به آش اضافه کنید. 🔸3. پیاز داغ را به عدس و ماش پخته اضافه کنید. برنج و سبزی خرد شده را هم اضافه کنید و مرتب هم بزنید تا آش ته نگیرد. 🔸4. در صورت تمایل می‌توانید 3 تا 4 عدد شلغم خرد شده هم به این آش اضافه کنید. آش را در کاسه بزرگی بریزید و روی آش را با نعناع داغ و پیاز داغ تزئین کنید
😍پیتزا مرغ و بادمجان با خمیر فوری🥪🍕 📝مواد لازم 🥪۱ عدد نان باگت 🥚۱ عدد تخم مرغ 🥛۱/۲ پیمانه شیر 🧂۱ ق م بکینگ پودر 🥄نمک و فلفل سیاه برای داخل خمیر مواد پیتزا:🍕🍕 ۲ عدد بادمجان حلقه ای سرخ شده ۱/۲ سینه مرغ پخته با پیاز و نمک و فلفل ۱ عدد پیاز نمک، فلفل قرمز و سیاه، ادویه مرغ کمی ۱۰۰ گرم پنیر پیتزا روغن به مقدارلازم زردچوبه ۱ ق غ سس کچاب 🥪🍆طرز تهیه تخم مرغ رو با نمک و فلفل هم زده و شیر رو اضافه میکنیم و نان باگت خردشده رو اضافه میکنیم و داخل تابه چرب شده با روغن ریخته و در تابه رو میذاریم تا کمی خودش رو بگیره و پیاز خردکرده رو تفت داده تا کمی سبک بشه و زردچوبه و فلفل رو اضافه کرده، بعد ادویه مرغ رو به مرغ پخته و ریش شده اضافه کرده و مرغ رو به پیاز تفت داده اضافه کرده تا مرغ کمی تفت بخوره سس کچاب رو اضافه میکنیم و هم میزنیم بادمجانها و کمی پنیر رو روی خمیری که رویه آن نبسته میریزیم و مواد رو هم میریزیم و در آخر پنیر رنده شده رو می پاشیم و در تابه رو میذاریم تا پنیر آب بشه و پیتزا آماده ست.😌🥪🍕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🏻‍🍳🧑🏻‍🍳😍😍 یک بسته جامبو سدانو بزرگ نیم کیلو گوشت چرخکرده 1 عدد پیاز 1 ق غ رب گوجه نمک و فلفل نصف فنجان آبجوش برای سس بشامل 2 ق غ آرد سفید 2 ق غ کره یکو نیم لیوان شیر فلفل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونایی که با چادر هم حجاب امریکایی دارن 🔴حتما‌ببینید حجاب فاطمی
▫️آبروی بنده 🔸پروردگار به انبيا فرموده است كه به گنهكاران بگوييد: اگر گناه‏ كرده‏ اند، حتى پيش شما هم نيايند كه اقرار كنند، به آرامى نزد خودِ من توبه كنند، من مى‏ بخشم. 🔹نيازى نيست كه بگويند تا حدّ و تازيانه بخورند و كشته شوند، نگذاريد بندگان من آبرويشان را پيش شما هم ببرند. 📖 نفس (حسین انصاریان)؛ ص76 💕💙💕💙
هر جا کم آوردی حوصله نداشتی پول نداشتی ، کار نداشتی باطریت تموم شد !!! تسبیح رو بردار صد بار بگو استغفرالله ربی و اتوب الیه آروم میشی... :) 🌸 🍃 💕💜💕💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 زندگی با ترس، شیرین نیست! ⚠️ چطور میتونید زندگی بدون امنیت رو تحمل کنید؟ ➕ راهکاری برای از بین رفتن ترس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_هاعاشق_ترند 🌹 رمانہ عاشقانہ
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ 《"خانوم کوچولو!" بعد از آن همه رجز خوانی تازه به او گفته بود «خانوم کوچولو» به دختر ناز پرورده اي که کسی بهش نمیگفت بالای چشمت ابروست! چادرش را تکاند و گره روسریش را محکم کرد نمیدانست چرا، ولی از او خوشش آمده بود در خانه کسی به او نمیگفت چه طور بپوشد با چه کسی راه برود چه بخواند و چه ببیند اما او به خاطر حجابش مؤاخذه اش کرده بود حرفهایش تند بود اما به دلش نشسته بود ..!!》 گوشه ي ذهنم مونده بود که اون کیه... منوچهر بود پسر همسایه روبروییمون اما هیچ وقت ندیده بودمش رفت وآمد خانوادگی داشتیم، اسمش رو شنیده بودم، ولی ندیده بودمش... یه بار دیگه هم دیدمش... بیست و یک بهمن از دانشکده پلیس اسلحه برداشتیم من سه چهار تا ژ_سه انداختم روي دوشم ویک قطار فشنگ دور گردنم... خیابونها سنگر بندي بود از پشت بام ها میپریدیم ده دوازده تا پشت بام رو رد کردیم دم کلانتري شش خیابان گرگان اومدیم توی خیابان اونجا هم سنگر زده بودن هر چی آورده بودیم دادیم منوچهر اونجا بود صورتش رو با چفیه بسته بود. فقط چشم هاش پیدا بود گفت: -بازم که تویی؟ فشنگ ها رو از دستم گرفت خندید و گفت: -اینا چیه؟ با دست پرتشون می کنن؟! فشنگ دوشکا با خودم آورده بودم! فکر می کردم چون بزرگن خیلی به درد می خورن...! گفتم :اگه به درد شما نمی خورن ،می برمشون جای دیگه.. گفت:نه نه دستت درد نکنه .فقط زود از اینجا برید.. 《نمیتوانست به آن دوبار دیدن او بی اعتنا باشد دلش میخواست بداند او که آنروز مثل پر کاه بلندش کرد و نجاتش داد و هر دو بار آن همه متلک بارش کرد، کیست! حتی اسمش را هم نمی دانست. چرا فکرش را مشغول کرده بود؟ شاید فقط از روي کنجکاوي... نمی دانست احساسش چیست خودش را متقاعد کرد که دیگر نمیبیندش بهتر است فراموشش کند، ولی او وقت و بی وقت می آمد به خاطرش.》 این طور نبود که بشینم دائم فکر کنم یا اداي عاشق پیشه ها رو دربیارم و اشتهام رو از دست بدم... نه، ولی منوچهر اولین مردي بود که وارد زندگیم شد. اولین و آخرین مرد. 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_هاعاشق_ترند🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_چهارم_اینک_شوکران۱ 《"خانوم ک
✨✨ ✨ رمان عاشقاتہ شبانہ😍 📝 ۱ بعد از انقلاب سرمون گرم شد به درس ومدرسه مسئول شوراي مدرسه شدم. این کارا رو بیشتر از درس خوندن دوست داشتم. تابستون کلاس خیاطی و زبان اسم نوشتم دوستم مریم می اومد دنبالم با هم می رفتیم . اون روز می خواستیم بریم کلاس خیاطی، در رو نبسته بودم که تلفن زنگ زد... با لطیفه خانم همسایه روبروییمون کار داشتن خونشون تلفن نداشتن... رفتم صداشون کنم، لاي در باز بود رفتم توي حیاط دیدم منوچهر روي پله ها نشسته و سیگار می کشه... اصلا یادم رفت چرا اونجا هستم. من به اون نگاه می کردم و اون به من، تا اینکه بلند شد رفت توي اتاق... لطیفه خانم اومد بیرون. گفت:"فرشته جان کار ي داشتی؟" تازه به صرافت افتادم پاي تلفن یک نفر منتظره.... منوچهر رو صدا زد و گفت میره پاي تلفن. منوچهر پسر لطیفه خانم بود. از من پرسید :" کجا میری؟" گفتم:"کلاس". گفت:" واستا منوچهر میرسوندت". آن روز منوچهر ما رو رسوند کلاس توي راه هیچ حرفی نزدیم .برام غیر منتظره بود فکر نمی کردم دیگه ببینمش چه برسه به اینکه همسایه باشیم ... آخر همون هفته خانوادگی رفتیم فشم باغ پدرم ... 《منوچهر و پدر نشسته بودند کنار هم و آهسته حرف می زدند... چوب بلندي را که پیدا کرده بود، روي شانه اش گذاشت و بچه ها را صدا زد که با خودش ببرد کنار رودخانه منوچهر هم رفت دنبالشان . بچه ها توي آب بازي می کردند... فرشته تکیه اش را داد به چوب، روي سنگی نشست و دستش را برد تو ي آب ... منوچهر روبه رویش،دست به سینه ایستاد و گفت: "من میخواهم بروم پاوه، یعنی هر جا که نیاز باشد نمی توانم راکد بمانم". فرشته گفت: "خب نمانید ". گفت:"نم ی دانم چه طور بگویم " دلش می خواست آدم ها حرف دلشان را رك بزنند. از طفره رفتن بدش می آمد، به خصوص اگر قرار بود آن آدم شریک زندگیش باشد! باید بتواند غرورش را بشکند.... گفت: "پس اول بروید یاد بگیرید بعد بیایید بگویید". منوچهر دستش را بین موهایش کشدید جوابی نداشت کمی ماند ورفت...》 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ماثابت_میکنیم‌_مذهبی_هاعاشق_ترند رمان عاشقاتہ شبانہ😍 📝 #قسمت_پنجم_اینک_شوکران۱ بعد از انقل
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ پدرم بعد از اون چند بار پرسید : "فرشته، منوچهر به تو حرفی زد؟" می گفتم: "نه، راجع به چی؟" می گفت:" هیچی، همین جوري پرسیدم". از پدرم اجازه گرفته بود با من حرف بزنه... پدرم خیلی دوستش داشت. بهش اعتماد داشت.حتی بعد از این که فهمیده بود به من علاقه داره، باز اجازه می داد باهم بریم بیرون. میگفت: "من به چشام شک دارم ولی به منوچهر نه". بیشتر روزا وقتی می خواستم با مریم برم کلاس، منوچهر از سر کار برگشته بود. دم در هم منو میدید و ما رو میرسوند کلاس. یک بار در ماشین رو قفل کرد نذاشت پیاده شم. گفت:" تا به همه ي حرفهام گوش نکنی نمیذارم بری". گفتم:"حرف باید از دل باشه که من با همه ي وجود بشنوم". منوچهر شروع کرد به حرف زدن. گفت: "اگر قرار باشه این انقلاب به من نیاز داشته باشه و من به شما من میرم نیاز انقلاب و کشورم رو ادا کنم بعد احساس خودم رو. ولی به شما یک تعلق خاطر دارم". گفت: "من مانع درس خوندن و کار کردن و فعالیت شما نمیشم به شرطی که شما هم مانع من نباشید ". گفتم: "اول اجازه بدید من تاییدتون کنم، بعد شما شرط بذارید ". تا گوشهاش قرمز شد. چشمم افتاد به آیینه ي ماشین چشم هاش پر اشک بود.طاقت نیاوردم... گفتم: "اگه جوابتون رو بدم نمیگید این دختر چقدر چشم انتظار بود؟" از توی آیینه نگاه کرد. گفتم: "من که خیلی وقته منتظرم شما این حرف رو بزنید ". باورش نمیشد قفل ماشین رو باز کرد و من پیاده شدم. سرش را آورد جلو و پرسید : "از کی؟" گفتم :"از بیست و یک بهمن تا حالا". 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 💞 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_هاعاشق_ترند🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_ششم_اینک_شوکران۱ پدرم بعد از
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ 《منوچهر گل از گلش شکفت! پایش را گذاشت روي گاز و رفت، حتی فراموش کرد از فرشته خداحافظی کند فرشته خنده اش گرفت اصلا چرا این حرفها را به او گفت؟ فقط می دانست اگر پدر بفهمد خیلی خوشحال می شود. شاید خوشحال تر از خود او!! اما دلش شور افتاد. شانزده سال بیشتر نداشت. چنین چیزی در خانواده نوبر بود! مادر بیست سالگی ازدواج کرده بود. هر وقت سروکله ي خواستگار پیدا میشد، می گفت: "دخترهایم را زودتر از بیست و پنج سالگی شوهر نمی دهم". فرشته این جور وقت ها می گفت: "ما را شوهر نمیدهند برویم سر زندگیمان!" و میزد روي شانه مادر که اخم هایش درهم بود و می خنداندش! هر چند این حرف ها را به شوخی می زد اما حالا که جدي شده بود، ترس برش داشته بود. زندگی مسئولیت داشت و او کاري بلد نبود...》 حتی غذا درست کردن هم بلد نبودم. اولین غذایی که بعد از عروسیمون درست کردم، استانبولی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم. شد سوپ !!! آبش زیاد شده بود. کاسه کاسه کردم گذاشتم سر سفره. منوچهر می خورد و به به و چه چه می کرد ! خودم رغبت نکردم بخورم! روز بعد گوشت قلقلی درست کردم. شده بود عین قلوه سنگ. تا من سفره رو آماده کنم منوچهر چیده بودشون رو میز و باهاشون تیله بازی میکرد...!! قاه قاه می خندید و می گفت: "چشمم کور، دندم نرم تا خانم آشپزي یاد بگیرن هرچی درست کنن می خوریم حتی قلوه سنگ". و واقعا می خورد...!! به من می گفت: "دونه دونه بپز. یک کم دقت کنی یاد میگیری" روزي که اومدن خواستگاري، پدرم گفت: "نمیدونی چه خبره مادر وپدر منوچهر اومدن خواستگاری تو !!". 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات ❣ ✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 آیت الله استاد علی صفایی حائری 💟 يكى از بزرگان كه به او گفته بودند به من درسى بده، گفته بود: به تو درسى مى‏ دهم كه اگر تو، همه ‏اش را در كتابى جمع كنى، كتاب‏ها آن را نمى‏ تواند در خود بگيرند. 💟 و اگر بخواهى خلاصه‏ اش كنى پشت يك ناخن مى‏ توانى بنويسى. 💟 آنچه كه در همه كتاب‏ها هست اگر در يك خط خلاصه بشود و آن خط در دو كلمه خلاصه شود و آن كلمه را بتوان در پشت ناخن نوشت، چيزى نيست جز «ذبحُ النفس» 📚 حقیقت حج، ص ۱۱۸ 💕❤️💕❤️