پروانه های وصال
#عبور_از_لذتهای_پست 48 🌀 دیدی چطور درکش نمیرسه؟؟ ⭕️ دقیقاً همونطور هم معمولاً درکِ ما آدما به "لذ
#عبور_از_لذتهای_پست 49
✔️اگه به هر دلیلی در طولِ روز ، مبارزه با نفس نکردی،
حداقل سرِ نماز "مبارزه با نفس" داشته باش دیگه !
✅🌸✅
🔰چطوری "سرِ نماز مبارزه با نفس" کنیم؟!
🔷➖مثلاً لباست رو از مالِ حلال تهیه کن
🔷➖مراقبِ پاکی بدن و لباست باش
🔷➖ خیلی آروم وضو بگیر
🔷➖و آداب نماز رو خیلی دقیق رعایت کن....
🌷🌹🌷
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت٦٨ دفتر مقاله هامون رو در اوردم و در ادامه آخرين صفحه مقاله ( (وداع با خو
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٦٩
- همين كه خودت ميگي كه زنها را هل ميدادي و ميرفتي جلو! همين كه زائرهاي امام رضا رو اذيت ميكردي...
عاطفه ديگر اجازه نداد فاطمه ادامه دهد.
- اي بابا سخت نگير خاله خانم! اين جا حرم امام رضاست! امام رضا هم فداشون بشم بخشنده ان! دانشگاه نيست كه كميته انضباطي داشته باشن.
- از كجا اين قدر مطمئني؟
- اگه هم داشته باشن مال شماست فاطمه جون كه بلدي زيارت بخوني. ما زيارت كردنمون اين طوريه عزيزم گوشت با منه! ما اين طوري هستيم!
و كف دستش را نشان داد:
-صاف صاف! زيارت كردنمون هم اين طوريه، تو خوشت نمي آد، هر جور كه دلت ميخواد زيارت كن. از قديم و نديم هم گفتن موسي به دين خود، عيسي به دين خود. بريم مريم جون!
و بالاخره به طرف من برگشت. گفتم:
- مگه فاطمه نمي آد؟
- نه خير! فاطمه خانم ديگه مودشون رفته بالا! با ما نمي پرند! با اون بالاييها ميرن و ميان.
و با ابروهاش به سمت حرم اشاره كرد. فاطمه گفت:
- محلش نذار مريم جون! من ميمونم اين جا، هنوز كار دارم. آخه امروز نائب الزياره ام. به يكي قول دادم كه به جاي اونم زيارت كنم.
نتوانستم كنجكاويام را پنهان كنم:
- كي؟
جوابش يك كلمه بود. ولي دوباره مرا داغ كرد:
- علي!
عاطفه نگاهي به ساعتش كرد:
- آخ! ديرشد ميبينم چقدر گشنمه ها! نگو ساعت يك شده! تا برسيم حسينيه ديگه هيچي برامون نمونده.
فاطمه مفاتيح كوچك سميه را ازش گرفت و رو به همه گفت:
- ظرف هايش ميمونه براي شما كه بايد بشويين. آخه امروز نوبت اتاق ماست كه شهردار باشه!
- پس بگو تو چرا ظهر نمي آي حسينيه! ميخواي از زير ظرف شستن فرار كني. بي خيال فا طمه جون تو بيا ناهارت رو بخور، من خودم جاي تو ظرف ميشكنم!
- تو جوش منو نخور عاطفه خانم! ناهار منو هم تو بخور. ظرفهاي شب رو هم بذارين خود من تنهايي ترتيبشون رو ميدم. عاطفه خوشحال شد و راه افتاد:
- پس تا شب خدا حا فظ خاله خانم.
من هم راه افتادم ولي يكهو بر گشتم طرف فاطمه:
- راستي! بعد از ظهر ساعت ۵ يادت نره ها!
- باشه تا خدا چي بخواد!
فصل هجدهم
در راه دوباره داشت شاهكار امروزش را تعريف ميكرد. عجب دختر خستگي نا پذيري بود اين عاطفه.
- آره مريم جون! ديدم خانمه تا اومد توي ( (رواق) ) چند دقيقه ايستاد و همه رو خيره نگاه كرد. فكر كنم عرب بود، آره حتما عرب بود. خلاصه چند لحظه نيگاه كرد و بعد پتههاي چادرش رو بست پشت گردنش. اون وقت خيلي اروم جلو، محكم و قوي، درست مثل شير. آره دقيقا مثل يه شير قدرتمند كه تو حوزه سلطنتي اش قدم ميزنه... عجيب بود!
نمي دانم اين سميه كه اين قدر از دست كارهاي عاطفه در كوچه و خيابان حرص ميخورد، چه اصراري داشت با او بيرون بيايد. خون، خونش را ميخورد. هر چند لحظه اي هم زير لب به عاطفه تذكر ميداد كه يواش تر حرف بزند، مردم متوجه حرف زدنش ميشوند. عاطفه اما گوشش بدهكار اين حرفها نبود.
- خلاصه تا رسيد به زن ها، دو دستش رو گذاشت روي شونهها شون و اون رو پرت كرد اين طرف و اون طرف و براي خودش راه باز كرد. ما هم تا ديديم اوضاع اين طوريه، خودمون رو انداختيم پشت سر خانم شيره و دبرو كه رفتي! اون راه رو باز ميكرد و ما هم پشت سرش رفتيم تا رسيديم كنا ر ضريح...!
نمي دانم چرا حوصله حرفهاي عاطفه را نداشتم، برعكس اين دو-سه روز كه عاشق حرف زدن و مزه پرانيها يش بودم. شايد به اين علت بود كه حواسم هنوز پيش فاطمه بود. دستم توي جيب مانتويم كاغذي را لمس كرد. يك تكه مقواي صاف و ليز، مثل عكس، با عجله بيرون اوردمش. عكس علي بود. همان كه فاطمه داده بود تا تماشايش كنم. آخرين عكسش! اخرين وداعش! اين بار با خيال راحت تماشايش كردم. با صبر و فراغت. يك دل اسير! چه خنده شاداب بانشاطي داشت! انگار كن بچه اي كه قرار است به يك مهماني بزرگ برود. يك ميهماني بزرگ و مجلل. با لباسي فاخر و با شكوه. چقدر سرزنده! چقدر پر اميد! به اين همه اميد، به اين همه سر زندگي و نشاط غبطه ميخوردم. نمي دانم چقدر وقت بود كه به آن عكس خيره شده بودم، يك موقع به خودم آمدم كه ديگر صداي عاطفه نمي آمد. با تعجب سرم را بلند كردم، عاطفه با چشمهايي خشمگين مرا نگاه ميكرد:
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت٦٩ - همين كه خودت ميگي كه زنها را هل ميدادي و ميرفتي جلو! همين كه زائ
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٧٠
- ميبخشين كه ما چغندر پوست نمي كنديم، حرف ميزديم، گل لگد نمي كرديم!
از خجالت سرخ شدم. احساس كردم دست و پايم را گم كرده ام.
- ببخشين حواسم پرت شد.
- چشمم رو شن! اين ديگه عكس كيه؟!
منتظر جواب من نشد و عكس را از دستم قاپ زد.
- بَه بَه مبارك باشه! به سلامتي انشا الله! پس يه شيريني هم افتاديم همين چند وقته.
صورتم داغ شد. خواستم تو ضيح بدهم كه جلوي اشتباهش گرفته شود:
- برادر فا طمه است، علي!
- اَ! چه بهتر! پس يه شام و شيريني افتاديم! ولي خودمونيم ها، اين فاطمه هم عجب ناقلاييه! توي همين دو- سه روزه برادرش رو قالب كرد. وبعد نگاهي به سر تا پاي من كرد، نگاه ديگه اي هم به عكس:
- نه! شايد هم مريم رو قالب كرده باشه. وخنديد.
- اون شهيد شده!
ضربه كاري بود، خنده عاطفه در دهانش خشكيد. سميه اه بلندي از ته دل كشيد. عاطفه نمي خواست باور كند. هنوز دودل بود:
- داري شوخي ميكني!
و من اصلا حال و حوصله شوخي را نداشتم؛ بخصوص امروز. هيچ آدم عاقلي در مورد چنين چيزهايي شوخي نمي كنه. عاطفه زير لب با خودش زمزمه كرد:
- پس چرا هيچ وقت چيزي از اين موضوع به ما نگفت.
عاطفه يكهو جدي شد:
- دو سال با هم دوست بوديم، ولي اينو نمي دونستيم. يعني هميشه طوري از اون حرف ميزد كه آدم احساس نمي كرد برادرش رو از دست داده. انگار همين حالا حي و حاضر كنارش بود.
سميه نفس عميقي كشيد. همين طور كه سرش پايين بود و راه ميرفت، گفت:
- خب شايد به خاطر اين باشه كه فاطمه هيچ وقت هم برادرش رو از دست نداد. يعني همين طور كه تو ميگي انگار علي هميشه كنارشه. نمي دونم چه طوري، ولي خب بوده ديگه! چنان زنده كه بعضي وقتها باهاش مشورت ميكنه.
عاطفه در حالي كه هنوز حيرت زده به نظر ميرسيد، پرسيد:
- پس تو ميدونستي؟ چرا ما خبر نداشتيم؟
- چون من از قبل اين كه علي شهيد بشه با فاطمه دوست بودم و اون موقع در جريان اين قضيه قرار گرفتم. ميدوني كه اشنايي ما از قبل دانشگاهه. ولي اون خودش دوست نداشت از اين قضيه براي كسي حرفي بزنه. حالا هم نمي دونم چي شده كه براي مريم از اين قضيه حرف زده.
عاطفه با شيطنت خاصي گفت:
- اين طور كه معلومه مريم خانم ره صد ساله رو يك شبه رفتن. توي همين دو-سه روز خيلي قاپ فاطمه را دزديده. ديگه حالا از مقربانن! البته يكي-دو باري هم براي من چيزهايي رو گفت. ولي من از دوستهاي قديمي اش هستم. خيلي از چيزها و مسائلش رو خودم ديدم. ديدم كه شهادت علي بيشتر از همه روي فاطمه تاثير گذاشت. چه طوري بگم، نه اين كه فاطمه را عوض كنه، ولي اونو وارد فضاي ديگهاي كرد. پرشش داد. چه روزهايي بود، يادش به خير! تا برسيم حسينيه، سميه از خاطراتش ميگفت. از ارتباط خودش و فاطمه، از روحيات فاطمه.
وقتي رسيديم حسينيه، سميه ديگر چيزي نگفت. بچهها نهارشان را خورده بودند. عاطفه از در كه رفت داخل، دوباره همان عاطفه هميشگي شد. شلوغ و پرسر و صدا. بچهها نهارشان را خورده بودند، اما سفره را هنوز جمع نكرده بودند. سميه ميگفت كه بچهها منتظر بوده اند تا ما هم بياييم و نهارمان را سر سفره بخوريم. ولي عاطفه عقيده داشت كه متوجه شد فاطمه با ما نيامده است، راحله بود. يك دسته از ظرفهاي توي سفره را برداشته بود و قصد داشت از سالن بيرون برود. وسط راه انگار چيز جديدي يادش افتاد. ايستاد وبرگشت طرف ما، با نگاه مشكوكي ما را برانداز كرد و پرسيد:
- پس فاطمه كو؟
- اولا كه يكي را بردن جهنم، گفت پيف! پيف! اين جا بو ميآد ثانيا، فاطمه خانم فهميدن كه امروز شهرداري نوبت اتاق ماست، يكهو درجه معنويتاش رفت بالا، در حرم موندن تا براي شما دعا كنن كه ظرف شستن رو ياد بگيرين تا ليوان و استكان رو نشكنين.
راحله لبش را گزيد و رفت. معلوم بود به زحمت خودش را كنترل ميكند. بيچاره چه زجري ميكشيد از صحبت كردن با عاطفه. وقتي برگشت فقط پرسيد: تا ساعت ۵ بر ميگرده يا نه؟ معلوم نبود طرف خطابش كيست؟ مسلما با عاطفه نبود. من برايش توضيح دادم فاطمه در حرم مانده تا به جاي برادرش زيارت كندوتا ساعت ۵حتما بر ميگردد. عاطفه هم با لحني كه نشان بدهد خيلي از راحله دلخور است، غرغركرد:
- ببين راحله خانم، ممكنه فاطمه از زير كار در بره، ولي مطمئن باش از زير جواب دادن به سوال كسي در نمي ره. اون هم سوالهاي بي پايه اي مثل...
و عمدا جمله اش را ناقص گذاشت تا بيشتر لج راحله را در بياورد.
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت٧٠ - ميبخشين كه ما چغندر پوست نمي كنديم، حرف ميزديم، گل لگد نمي كرديم!
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٧١
و عمدا جمله اش را ناقص گذاشت تا بيشتر لج راحله را در بياورد. ولي مثل اين كه راحله قصد كرده بود جوابي به طعنهها و كنايههاي عاطفه ندهد. فقط دسته ديگري از ظرفها را برداشت و رفت.
- لطفا زودتر بخورين، ميخوايم سفره رو پاك كنيم.
ثريا سفره را پاك كرد. من و راحله وسميه هم ظرفها را شستيم. فهيمه مثل هميشه خسته بود، خوابيد. عاطفه هم گفت كه چون خدمت به زائرهاي امام رضا (ع) ثواب داره و اون دلش نمي آد كه ما رو از اين ثواب محروم كنه، سهم ثواب خودش رو به ما ميبخشد. با همه اين حرفها شستن ظرفها تقريبا زود تمام شد، ساعت دو، بعدش هم خواستيم بخوابيم. ولي چون راحله و فهيمه وثريا از زيارت امروز عاطفه بي خبر بودند و بايد حتما گزارش عاطفه را ميشنيدند، ما هم نتوانستيم بخوابيم. از ساعت چهار هم كه همه منتظر فاطمه بودند كه ميآيد يا نه. فهيمه گفت:
- عزيز من! نمي دونم آدم چه اجباري داره بيشتر از اون چيزي كه ميتونه، ادعا كنه. حرف براي بزرگ تر از تو هم سنگينه كه بخوان به اين سوالها جواب بدن. ما هم واقعا توقع نداريم كه فاطمه بتونه اين شبهات رو رفع كنه. اين سوالها مدتها ست همه جا مطرحه.
راحله تاييد كرد:
- منم فكر مي كنم اگه اين سوالها جوابي داشت، اين قدر پخش نمي شد. اين قدر دهن به دهن نمي گشت.
ساعت ۵/۴ كه فاطمه آمد، راحله با خوشحالي خنديد و گفت:
- فا طمه نبودي ما كلي پشت سرت غيبت كرديم. حتما فاطمه ميخواست از زير بحث فرار كنه كه ظهر نيامده!
فاطمه خنديد. اصلا به دل نگرفته بود.
- حالا ناراحتي تون از چيه؟ اگه به خاطر اومدن منه، برگردم. اگه هم به خاطر غيبتهاييه كه پشت سرم كردين، ميبخشمتون
فصل نوزدهم
ساعت ۵/۴ كه فاطمه آمد، راحله با خوشحالي خنديد و گفت:
- فا طمه نبودي ما كلي پشت سرت غيبت كرديم. حتما فاطمه ميخواست از زير بحث فرار كنه كه ظهر نيامده!
فاطمه خنديد. اصلا به دل نگرفته بود.
- حالا ناراحتي تون از چيه؟ اگه به خاطر اومدن منه، برگردم. اگه هم به خاطر غيبتهاييه كه پشت سرم كردين، ميبخشمتون.
تا بچهها بيايند نفس راحتي بكشند و پوزخند ثريا روي لبانش بخشكد، ادامه داد:
- البته به شرط اين كه هر كدومتون يكي يه زيارت جامعه كبيره برام بخونين!
حالا فاطمه جدي گفت يا شوخي، معلوم نبود، بچهها كه با خنده هايشان آن را به شوخي گرفتند. فاطمه كه ناهارش را خورد، اولين كسي كه بحث را شروع كرد، راحله بود. با سوالي ميان شوخي و جدي پرسيد:
- بالاخره ميخواي جواب سوالهاي ما رو بدي يا نه؟ يا اين كه ميخواي تا شب سر همه رو گرم كني؟
فاطمه هم تاييد كرد:
- آهان راستي داشت يادمون ميرفت ها. ولي قبل از اين كه دوباره به سوالهاي صبح برسيم، بذارين من يكي- دو نكته را تذكر بدم. اگه بتونيم روي اين نكتهها توافق كنيم، بعداً هم كمتر به مشكل برمي خوريم و گرنه هيچ كدوممون حرف اون يكي رو نمي فهميم.
ثريا با لحني جاهلانه رُخصت داد:
- بفرما. ميدون در اختيار شماست پهلوون!
فاطمه با تكان دادن دستش از او تشكر كرد.
- اول يه سوال: تصور كنين يه تابلوي نقاشي كه يك دست سياه باشه، يا هر رنگ ديگه اي باشه كه شما بپسندين، قشنگ تره يا يه تابلوي نقاشي از يه منظره زيبا؟
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
السلام علیک یااباعبدالله...✋
دل تنگے دوچشم ترم راببین حسین(ع)
رحمے بڪن به چشم زیارت نرفته ام...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت٧١ و عمدا جمله اش را ناقص گذاشت تا بيشتر لج راحله را در بياورد. ولي مثل ا
☀️#دختران_آفتاب☀️
ثريا با لحني جاهلانه رُخصت داد:
- بفرما. ميدون در اختيار شماست پهلوون!
فاطمه با تكان دادن دستش از او تشكر كرد.
- اول يه سوال: تصور كنين يه تابلوي نقاشي كه يك دست سياه باشه، يا هر رنگ ديگه اي باشه كه شما بپسندين، قشنگ تره يا يه تابلوي نقاشي از يه منظره زيبا؟
ثريا جواب داد:
- اين چه سواليه؟ معلومه تابلويي كه يه دست و يه رنگ باشه، هنر نيست. هر آدم بي دست و پايي مثل من هم ميتونه تابلويي فقط با يه رنگ نقاشي كنه!
- ببينين اصل منظره تو هر دو تا نقاشي يكي بود. فقط يكي اش با يه رنگه، اون يكي اش با چند رنگ. حالا فكر ميكنين چرا اون منظره اي كه با چند رنگه، قشنگ تره؟
تا بيايند همه فكر كنند، راحله مثل هميشه زودتر از بقيه جواب داد:
- به نظر من به خاطر تنوع رنگ هاست. يعني لازمه قشنگ بودن يه تابلو، متنوع بودن رنگها و نقش هاست تا بشه ظرايف و حدود هر شكل رو به راحتي مشخص كرد و فهميد كه هر شكل يا رنگي چه نقشي در كليّت تابلو داره.
فاطمه از جواب راحله راضي به نظر ميرسيد:
- حالا اگر بتونيم نظام خلقت رو به يه تابلو تشبيه كنيم، چيزي كه اين نظام رو به كمال ميرسونه تنوع نقشها و گوناگوني مخلوقاته. براي اين كه هر موجودي بتونه به بهترين نحو به نقش خودش عمل كنه، بايد افراد و موجودات هم استعدادهاي مختلفي داشته باشن. پس تنوع موجودات يا نقشها كه تنوع استعدادها رو همبه دنبال خودش مياره لازمه يك نظام منطقي و حساب شده است، قبول؟
- قبول!
- همه هم قبول داريم كه خدا انسانها را متنوع آفريده و به دو نوع زن و مرد تقسيم شون كرده. حالا اگه قرار بود نقش اين دو تا عيناً مثل هم باشه يا استعدادهاي يه اندازه اي داشته باشن، ديگه زن و مرد آفريده شدن انسانها معنايي داشت؟ نه! كار بيهوده اي بود! يا همه مرد خلق ميشدن يا همه زن! پس اولاً از اين تنوع در آفرينش هدفي در ميون بوده، ثانياً زن ومرد در به هدف رسوندن اين منظور، نقشهاي جداگانه و در نتيجه استعدادهاي مختلفي دارن. پس با هر استعداد هم بايد برخورد جداگانه اي بشه.
فهيمه پرسيد:
- يعني چه؟
- بذارين يه مثال براتون بزنم. حتماً همه تون داستان مهموني رفتن لك لك و روباه رو شنيدين. يه روزي روباهي، لك لكي رو دعوت كرد خونه شون و بعد غذاي لك لك رو هم مثل مال خودش ريخت توي بشقاب، روباه خودش با زبان غذايش را ميليسيد و ميخورد، ولي لك لك چون منقار داشت نتونست اون غذا رو بخوره.
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
☀️#دختران_آفتاب☀️ ثريا با لحني جاهلانه رُخصت داد: - بفرما. ميدون در اختيار شماست پهلوون! فاطمه ب
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٧٢
دفعه بعدي لك لك روباه، دعوت كرد خانه اش. اين بار لك لك به تلافي مهماني قبلي، غذاي هر دو رو در كوزه اي دراز و دهانه باريك ريخت. لك لك خودش منقار بلندش رو ميكرد توي كوزه و غذايش رو ميخورد ولي روباه نتونست پوزه اش را فرو كند توي كوزه.
راحله به همين زودي كلافه شد. از بس عجول بود اين دختر.
- فاطمه! چرا حاشيه ميري و قصه ميگي، برو سر اصل مطلب.
- اصل مطلب اينه كه اگه ما قبول داريم زن و مرد با نقشها و استعدادهاي متفاوتي خلق شدن و وظيفه هاشون هم با همديگه فرق داره، پس بايد قبول كنيم كه هر كدوم براي بهتر انجام دادن وظيفه شون بايد حقوق جداگانه و متناسب با وظيفه هاشون داشته باشن.
- اين هم قبول!
- پس نظام حقوقي خوب، نظاميه كه در درجه اول اين تفاوت نقش و استعدادها رو به رسميت بشناسه و در درجه دوم هم وضع كردن قوانينش در جهتي باشه كه به هر كدوم از اين موجودات كمك كنه تا به بهترين نحو ممكن وظيفه شون رو انجام بدن.
من گفتم:
- حالا اين نظام حقوقي خوب رو از كجا ميشه شناخت؟
مثل اين كه فاطمه از سوال من خيلي خوشش آمده بود، گفت:
- آفرين! سوال خيلي خوبيه، جوابش هم چند تا نكته داره. درست بررسي كردن يه نظام حقوقي اينه كه اون رو به عنوان يه نظام كامل و مرتبط با همديگه بررسي كنيم. يعني اين كه نبايد جزئيات اين نظام حقوقي رو به طور جدا جدا و بدون توجه به ارتباطشون با همديگه، بررسي كرد.
ثريا پرسيد:
- يعني چي آخه؟
- يعني كسي كه ميخواد ماشين بخره، از فروشنده راجع به تك تك اجزاي موتور سوال ميكنه يا راجع به كليت ماشين ميپرسه تند ميره يا نه؟ ميخوام بگم كه يه مكانيك بايد از جزئيات و خصوصيات موتور مطلع باشه، ولي هيچ لزومي نداره كه هر كسي سوار ماشين ميشه هم به اندازه يه مكانيك از جزئيات ماشين سر در بياره. تازه همان مكانيك هم حق نداره يك فنر رو از داخل موتور درباره و بگه كه اين فنر بي قواره به چه درد ميخوره؟ اين در جاي خودش بايد تحليل بشه، نه مستقلاً! بايد ديد در مجموعه كاركرد موتور چه نقشي داره!
فهيمه پرسيد:
- حالا اين مثال چه ارتباطي با بحث ما داره؟
- ارتباطش اينه كه يه غير متخصص هم كه ميخواد يه نظام حقوقي رو بررسي كنه، بايد كاركرد اون رو در جامعه ببينه. اگر هم دليل يكيش رو متوجه نشد، نبايد لزوم وجود اونو منكر بشه و متخصصان هم بايد ارتباط همه قوانين رو با همديگه در نظر بگيرن. نكته ديگه هم اين كه يه نظام حقوقي رو بايد با جهان بيني خودش سنجيد، چون اين قوانين وضع ميشن تا جامعه رو به اون هدفي كه در جهان بيني مد نظره برسونن. پس، چون در اسلام اصالت با معنويته نا ماديت، پس تمام جنبههاي مادي هم
كه وجود داره و روشون تاكيد ميشه به خاطر مقدمه معنويت بودنشونه. يعني جهت گيري نظام حقوقي اسلام در جهت اولويت دادن به معنوياته. در جاهايي هم كه ماديت ممكنه ضربه اي به معنويت بزنه، ماديت محدود ميشه تا زمينه ضربه خوردن معنويت فراهم نشه.
راحله دوباره با خودكارش روي كف دستش ضرب گرفت. با ضربههاي منقطع ولي پي در پي، ۱-۲-۳، چند لحظه مكث دوباره ۱-۲-۳، در همان حين هم سوال كرد:
- حالا ميخواهي چه نتيجه اي بگيري؟
فاطمه رو به راحله كرد:
- ميخوام نتيجه بگيرم كه در اسلام فضيلت، درست انجام دادن اموريه كه خدا از انسان خواسته؛ يعني مراتب و مناصب اجتماعي در دنيا هيچ كدوم به تنهايي ملاك برتري نيستن. مهم انجام دادن تكاليف الهيه.
فهيمه با هيجان عينكش را كه روي دماغش ليز خورده بود، هُل داد عقب تر:
- منظورت اينه كه با اين كه در اسلام زن نمي تونه حاكم يا قاضي بشه، هيچ نقصي براي اون محسوب نمي شه؛ به اين دليل كه حكومت و قضاوت جزو مناصب اجتماعي يا دنيوي هستند.
- بله! دقيقاً منظورم همينه! چون كه لازمه بعضي از اين مناصب و مشاغل داشتن انواع ارتباط در شرايط مختلف با ديگران است. خدا هم خواسته كه زن با اون خصوصيات طبيعي لطيفش وارد چنان واديهاي پر مشقتي نشه.
- مثلا؟!
- مثلاً حاكم بايد رفت و آمدهاي زياد، نشست و برخاستها و ارتباط و مراودت زيادي داشته باشه كه تحمل اين مشقات با لطافت جنس زن منافات داره. يا در مورد منصب قضاوت، كه بين فقهاي اسلامي مشهوره كه زن نمي تونه قاضي بشه، شايد به اين خاطره كه نعمت عواطف و احساسات در وجود زنها قوي تره، همين مسئله ممكنه مانع قضاوت صحيح و اجراي عدالت بشه.
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
تـــــلنـگـــر ⚠️
هیـچوقت
توزندگیتونهیـچچیزیتونرو
بابقیـهمقایسـهنکنیـد🚫
چهوضـعزندگیتون
چهشغلیاتحصیلاتتون
چهحتیهمسـریافرزندتون
اولینقیـاسکننـدهیدنیا
شیـطانبود!
آتشراباخاکمقایسـهکرد!-'🌱
🍁🍂🍁🍂🍁
✨﷽✨
✍آیت الله مظاهری:
🔸️کسی كه نماز شب خوانده است، در دنيا در کار خود موفّق میشود و در قيامت، نورانيّت و درخشندگی خيرهكنندهای پيدا میكند. او در صف محشر جلو میرود تا به صف انبياء میرسد و آنجا مقام محمود است، در چنان موقعيّتی اهل محشر به او غبطه میخورند.
🔸️نماز شب، نعمتی است از جانب خدای سبحان که عزّت و ابهّت نمازگزار را نزد مردم افزایش میدهد. برخی تصوّر میکنند نعم الهی منحصر در مادّیات است، در صورتی که از نعمتهای اصلی و مهمِّ خداوند که محبوب اولیای الهی است، میتوان به کسب توفیق نماز شب اشاره کرد.
💞 پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: دو رکعت نماز در شب پیش من از دنیا و آنچه در آن است محبوتر است.
📚وسائل الشّيعة، ج۸، ص۱۵۶
🌸التماس دعای فرج ان شاءالله🌸
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح است و همه باز کنند پنجرهها را
مردود کنند سردی شب؛
دلهرهها را
اغوش گشایند
و شوند همره این صبح
آرند برون از دل و سر
دغدغهها را
سلام صبحتون پربرکت🌻
🌸🍃
نیایش صبحگاهی 🌺🍃
🌺خدایا...
✨یقین داریم آنچه برای ما
🕊رقم خواهد خورد
✨در دستان قدرت توست
🕊پس امروز
✨برای همه لحظات زندگیمان
🕊آنچه را كه خير و صلاح
✨و موجب خشنودی توست
🕊طلب ميكنیم…🙏
🌺خدایا
✨مهر ماه در حال پایان است
🕊توشه ماه جدید را برای همه
✨ پر از لبخند
🕊 پر از روزی
✨ پر از عشق
🕊 پر از شادی
✨ پر از آرامش
🕊 پر از برکت
✨ پر از سلامتی،
🕊 و تندرستی مقدر بفرما🙏🏻
🌺آمیـن
🌸🍃
🌷شروع هـفته تون گلبارون
🎀شنبه تون پر از زیبایی
🌷دلی آرام همراه
🎀بامهربانی،قلبی پر از
🌷لطافت همراه بابخشش
🎀ازخداوند براتون خواستارم
🌷شروع هـفته تون پراز بهترینها
.
🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۲ اکتبر
روز جهانی توجه به لکنت زبان است🌸
خوب است بدانیم
ریشه اصلی لکنت زبان در
ترس ، استرس و اختلالات عصبی
دوران کودکی است.
در برابر افرادی که
لکنت زبان دارند صبور باشیم 🌸
🌸🍃
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️نگذارید قهرهایتان طولانی شود
نگذارید بغضها طوفان شود
نگذارید دلتان احساسِ سنگینی کند
هرچقدر هم که صدایتان بالا رفت
اخمتان در هم شد
با حرفی، آغوشی، نگاهی
یک نقطهی پایان بگذارید...
ادامه دادن یعنی غرور
و غرور تمرینِ جدایی میآورد ...
تمرین مهربانی کنیم ...
قدر یکدیگر را بدانیم ...
در کنار هم بودنها بینهایت با ارزش است، بینهایت...
قدر بدانیم ... با صبوری و مهربانی
حتما زندگیمان عالیتر از قبل خواهد شد...
بیشتر در فکر خوشحال کردن یکدیگر باشیم با شاخهای گل با کلامی پر از مهر و عشق ...
🍁🍂🍁🍂🍁