پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔶فصل سي و ششم 🔸قسمت١٢٢ ثريا گفت: - نگران نباش عاطفه! يا خودش مياد يا نامه اش
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت١٢٣
- نه والله! خودم هم نميدونم. فقط ميدونم كه بعد از ظهر جمعه اي
بدجوري حوصلهام سر رفته. پوسيديم در اين چند روز از بس همه اش توي اين خونه نشستيم. بابا بلند شين بريم بيرون يه ذره بگرديم، سينما بريم.
سميه با تعجب گفت:
- بله! چشمم روشن! پس فردا تاسوعا عاشوراست. حالا بلند شيم بريم دنبال تفريح و يلّلي تلّلي!
- مگه چه اشكالي داره؟ گناه كه نيست! ميخوايم بريم فيلم ببينيم. خود تلويزيون هم امروز فيلم پخش ميكنه. تازه اون فيلمي هم كه من پوسترش رو سردر سينما ديدم، اصلا فيلم خنده داري نيست، خيلي هم محزون و غمناكه.
- مگه تو اين فيلم رو ديدي؟
- نه! ولي چون هنر پيشه محبوب من توش بازي كرده و من تمام اخبار فيلمهاي اون رو دنبال ميكنم در جريان حال و هواي اين فيلم هستم.
فاطمه همانطور كه ظرفهاي خودش و سميه را جمع ميكرد، پرسيد:
- حالا كي هست اين هنر پيشه محبوب تو؟
- مستانه مظفري!
چنان يكه خوردم و ازجا پريدم كه سوزن رفت توي انگشت دست چپم. بي اختيار فرياد كشيدم:
"آخ! "
با شنيدن صدايم همه به سمت من برگشتند. فهيمه كه از خواب پريده بود، بلند شد و نشست.
- چيه؟ چي شده؟
من در حالي كه دوتا از انگشت هايم را روي هم فشار ميدادم تا خون بيرون نزند، گفتم:
- چيزي نيست سوزن رفت توي انگشتم.
ثريا خنديد:
-"اون همه الدرم، بلدرم بيخودي بود؟! اينقدر قيافه گرفتي! با يه سوزن رفت هوا. "
انگار اين جريان عاطفه را هم از نگراني به در آورد.
- خوب تو كه نميتونستي بيخود به سوزن دست زدي. مگه مامانت بهت نگفته كه سوزن جيزه؟
انگشتم را از هم جدا كردم، ناگهان صداي جيغ فهيمه بلند شد وخودش از جا پريد:
- ِا! خون! خون!
كمي دستم را چرخاندم، كمي خون از كنار انگشت هايم بيرون زده بود. ثريا دست فهيمه را گرفت و نشاندش.
- خيلي خب چته؟ چرا اينقدر ذوق زده شدي؟ مگه تا حالا خون نديدي؟
راحله راديو را گذاشت روي زمين!
- اگه گذاشتين ما اين چند كلمه ديگه رو گوش كنيم!
فهيمه گفت:
- بابا حالا چه وقت اين حرفاست! زودتر يه چسب بدين به اين بنده خدا، الانه كه ميكروب بشينه رو زخمش و كار دستش بده.
ثريا گفت:
- بابا جان زخم شمشير كه نيست!
سميه سفره را كه تا كرده بود، كناري گذاشت و ازجيبش يك دستمال كاغذي در آورد.
- بيا مريم جون! بگير اينو بذار روش تا خيال فهيمه هم راحت بشه.
من همان طور كه دستمال كاغذي را از سميه ميگرفتم، در دلم خدا را به خاطر پيش امدن چنين جرياني شكر ميكردم. چون باعث شده بود حواس بچهها از بحث ثريا پرت بشه! ولي ثريا نگذاشت. چون در همين هيرو وير فكر سينما رفتن دوباره به كله اش زد:
- خب! حالا به خاطر مريم هم كه شده بايد بريم سينما. پول بليط مريم هم مهمون من! قبوله!
احساس كردم ضربان قلبم رسيده به ۱۲۰. صورتم از شدت ناراحتي سرخ شده بود.
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت١٢٣ - نه والله! خودم هم نميدونم. فقط ميدونم كه بعد از ظهر جمعه اي بدجور
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت١٢٤
- من نميام! شماها اگه ميخواين برين!
- چرا مريم جان؟ تو ديگه چت شد؟ قول ميدم خوشت بياد!
سميه كلافه از اصرارهاي ثريا گفت:
- ثريا جون! جون مادرت ولمون كن دست
از سرمون بردار!
- اِ نميشه كه! بايد بياين اين خانم مظفري رو ببينين تا بفهمين زن يعني چي؟
با غيظ گفتم: " يعني چي؟ "
- يعني خانم مظفري همه چيزش بيسته! ماهه به خدا. قيافش، هيكلش، حرف زدنش، راه رفتنش، اخلاقش رو كه ديگه نگو! يه خانم به تمام معنا! يه مادر خوب!
خندهام گرفت. بيشتر اما از روي حرص نه شادي. واقعا كه تصورات ثريا چقدر به حقيقت نزديك بود؟! با لبخندي عصبي كه ميخواستم نارحتيام را پنهان كند، گفتم:
- كي اين چاخانها رو برات گفته؟
با تعجب نگاهم كرد:
- چاخان؟! به جان خودم اگه حتي يه كلمه اش هم چاخان باشه! عين حقيقته، بايد ببينيش تا باور كني، باور كن نيمي از علاقه من به هنر پيشه شدن به خاطر علاقه ايه كه به اين خانم مظفري دارم.
سميه پرسيد:
- مگه تو ميخواي هنر پيشه بشي؟
- آره مگه چي كم دارم كه نتونم؟!
- ولي آخه...! چرا؟!
- براي اينكه ميخوام مثل اون باشم.
- مثل كي؟
- مثل خانم مظفري ديگه!
- كه چي بشه؟
ثريا سرش را تكان داد: " كه خوشبخت بشم! "
توي دلم گفتم: " اي احمق زود باور! ". ديگر طاقت نياوردم. بلند گفتم:
- تو از اون چي ميدوني؟
ثريا و بقيه بچهها از لحن تند من تعجب كردند. ثريادر حالي كه پلك چشم هايش را به هم ميزد، رو به من برگشت:
- خيلي چيزها ميدونم.
- مثلا چي؟
- مثلا همه فيلمهايش را ديدم.
- اونها يه مشت فيلمه! دروغه. هيچ كدومش مظفري نيست. هيچ كدومش زندگي اون نيست، فقط يه نقشه. زندگي خودش سخت تر و داغون تر از اين حرفهاست.
ثريا ناراحت شد:
- نه! اينطور نيست!
فرياد كشيدم:
- چرا همينطوره! تو از زندگي اون هيچي نميدوني.
ثريا گفت:
- چرا ميدونم! من تمام مصاحبه هايش رو خوندم. اون توي زندگي خصوصيش هم خوشبخته. اون يه دختر هم داره! من حتي حرفهاي شوهرش رو هم خوندم. اون هم از زرنگي زنش راضي بود. به اون افتخار ميكرد! اسم دخترش هم...
دوباره اون خاطرات لعنتي جلوي چشمهايم زنده شد. يك چيزي توي شقيقه هايم كوبيده ميشد. صداي فريادها و گريههاي مادر توي سرم ميپيچيد. ميپيچيد و ميپيچيد. دستهاي عصباني بابا جلوي چشم هايم تكان ميخورد اتاق تكان ميخورد! ميپيچيد! ثريا فرياد ميكشيد. فرياد كشيدم:
- اونها همه اش يه مشت اراجيفه!
دروغه! اتاق دور سرم چرخ ميخورد. دلم مالش ميرفت. ثريا گفت:
- نه دروغ نيست!
سرم همراه اتاق چرخ ميخورد. صدايم كمي آهسته تر شد. انگار با خودم حرف ميزدم.
- چرا هست!
- كي ميگه؟!
- من!
مقداري زرداب ميان گلويم امد. احساس تهوع كردم. به زحمت جلوي خودم را گرفتم. ثريا با ناباوري پرسيد:
- مگه تو كي هستي كه راجع به زندگي خصوصي ديگران اينطور قضاوت ميكني؟
- ديگران؟!... من دخترش ام!
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨﷽✨
دو چیز شما را تعریف میڪند:
بردبارے تان ، وقتی هیچ چیز ندارید
و نحوه رفتارتان ، وقتی همه چیز دارید
تنها دو روز در سال هست ڪه نمیتونی هیچ ڪارے بڪنی؛ یڪی دیروز و یڪی فردا
دو شخـص به تـو می آمـوزد:
یڪی آمـوزگـار، یڪی روزگـار
اولی به قیمت جـانش، دومی به قیمت جـانت
آدما دو جور زندگی میکنن :
یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میڪنن، یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میڪنن
همه يادشون ميمونه باهاشون چيڪار ڪردے،
ولـى يادشون نميمونه براشون چـڪار ڪردے
خیلی جالبه
🍁🍂🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل شكسته هميشه برايمان كافيست
هميشه گريه ي بي انتهايمان كافيست
شكسته بالي مارا كسي نميفهمد
همين نرفتن كرب و بلايمان كافيست
براي اينكه شب جمعه كربلا بروم
دعاي خير حضرت آقا رضايمان كافيست
شب جمعه حرمو
دوست دارم...🌱
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_ارباب❤️
هیچوقت خدا رهات نمیکنه.mp3
933.7K
▫️ کلید تمام خیرات در دنیا و آخرت
👤 حجةالإسلام عالی
🌸التماس دعای فرج ان شاءالله🌸
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
#جرعهای_از_معرفت
💠آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
🔸در حدیث آمده است که در آخر الزمان قلب مومن آب می شود گفتند: چطور؟
فرمودند: «منکر را می بیند و قدرت بر تغییر ندارد»
🔸دختران بد حجاب را می بیند و قلب او از غصه می سوزد ولی قدرت بر تغییر ندارد می بیند که سگ را بغل گرفته و تذکر می دهد ولی در جواب او می گویند:
من روزی سه بار آن را می شویم غافل از این هست که نجس العین که پاک نمی شود!!!
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
🌸 آیة الله نصرالله شاه آبادی نقل می کنند، مرحوم والد می فرمودند:
« در نوافل شب، به مقام شامخ #حضرت_زهرا سلام الله علیها توجه کنید و بدانید که استمداد گرفتن از آن حضرت، موجب ترقی و قرب معنوی می شود و خداشناسی انسان را زیاد می کند. همچنین قبل از اذان صبح، صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها را بفرستید.»
🌸التماس دعای فرج ان شاءالله🌸
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁برای فردایت
✨مسیری روشن و زیبـا
🍁آرزو میڪنم
✨آنچنان ڪه به اشتباه
🍁به ڪسی اعتمـاد
✨و تڪیه نڪنی ،
🍁"جز خدا "
✨اوست ڪه عاشقانه
🍁دوستمان دارد...
شبتـون آرام و در پناه خدا✨🍁
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»
🌷 آرامش یعنی؛
✨قایق زندگیتان را،
🌷دست کسی بسپارید که،
✨صاحب ساحل آرامش است...
🌷 امروز از خدای مهربان ...
✨قشنگترین، آرامشبخشترین،
🌷و بهترین جمعه را برایتان آرزومندم
🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی ❤️
❤️خـدایـا🙏
🍁در این آدینه زییای پاییزی
✨پناه دوستانم باش
🍁در هیاهوی روزگار
✨تنهایشان مگذار
🍁و صندوقچه زندگی شان را
✨پرکن از خبرهای خوب
🍁اتفاق های خوب و
✨یهوی های دوست داشتنی
❤️آمیـــن
🌷🍃
#سلام_امام_زمانم🥀
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که یک لحظه ما را فراموش نمیکنی و دستان مهربانت همیشه پشت و پناه ماست...
📚زیارت امام زمان در روز جمعه_مفاتیح الجنان
🌷🍃
انسان ها در کنار هم معنا می یابند
تو به تنهایی بی معنایی
تو وقتی معنا میابی که در کنار یک نفر دیگر باشی
در کنار استاد معنای شاگرد میگیری
در کنار فروشنده معنای مشتری
در کنار مادر معنای فرزند
در کنار مادربزرگ معنای نوه
در کنار شریک زندگی معنای همسر
و هزاران معنای دیگر که تو در برابر دیگران میگیری
مهم نیست که دیگران با یکدیگر چگونه رفتار می کنند
مهم این است که دیگران در برابر تو چگونه رفتار می کنند
و این بستگی دارد که تو چگونه خودت را در یک رابطه معرفی میکنی
اگر تو خودت را در رابطه محترم معرفی کنی چیزی جز احترام دریافت نمی کنی
و اگر در رابطه عشق ببخشی چیزی جز عشق دریافت نمی کنی
همه چیز به خودت بستگی دارد این خودت هستی که انتخاب میکنی چگونه باشی و دیگران چگونه با تو رفتار کنند 🍁
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─