پیام بعثت.mp3
6.83M
#تلنگری
#استاد_شجاعی 🎤
🌟 بعد از قرنها جدایی انسانها از مقام وحی؛
خداوند در بیست و هفتمین شب از ماه عظیمالقدر رجب، دوباره جریان وحی را به زمین، آغاز میکند... ولی بعنوان آخرین جریان وحی !
پس وحی بر رسولاللهص، باید کاملکنندهی همهی جریانهای وحی تاریخ باشد و تفاوتی با بقیهی پیامبران داشته باشد!
تفاوتی که بتواند تمام تاریخ را از جریان وحی بینیاز کند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
➕ تو هم باید مبعوث بشی!
➕ تو هم باید دریافتکنندهی وحی باشی!
➕ تو هم باید به مقام رسالت برسی!
➖ یعنی چی؟! چهجوری؟!
ویژهی عید #مبعث 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🍳#نان_رز🥨🥖
-50 گرم کره ذوب شده
-شیر (200 میلی لیتر
-1 تخم مرغ
-15 گرم مخمر خشک
-500 گرم +/- آرد
-3 قاشق غذاخوری شکر
-1 قاشق غذاخوری کاکائو
-کمی نمک.
برای پر کردن ، به دلخواه شما از شکلات نوتلا ، شیر جوشانده غلیظ شده ، مربا ، آجیل ، میوه های خشک و غیره استفاده می کنیم.
برای خمیر ، تمام مواد را به جز کاکائو و آرد مخلوط کنید. آنها را به 2 قسمت تقسیم می کنیم. کاکائو را به یک قسمت اضافه کنید ، 2 خمیر مختلف را مخلوط کرده و ورز دهید. ما اجازه می دهیم آنها در یک مکان گرم بالا بیایند.
ما کیک را جمع می کنیم ، دوباره اجازه می دهیم تا بالا بیاید ، حدود یک ساعت و نیم روی آن را با فیلم مواد غذایی می پوشانیم.
سپس با زرده ، که با کمی شیر رقیق شده ، چرب کنید.
ما آن را برای حدود 25-30 دقیقه به اجاق گرم با درجه 180 درجه می فرستیم.
👩ترشی فلفل
مواد لازم:🍋
🔸فلفل سبز تند ۵۰۰ کرم
🔸سرکه ۱ لیتر
🔸نمک به مقدار لازم
🔸سیر ۱ بوته
🔸ترخون و نعناع چند شاخه
🍱طرز تهیه:🍱
برای تهیه ترشی فلفل در ابتدا سه لیتر آب رو با سه قاشق نمک مخلوط می کنیم و می جوشونیم .آب جوشیده رو می گذاریم سرد بشه فلفل ها رو هم می شوریم و سه روز توی این آب نمک می زاریم بمونه.بعد از سه روز فلفل ها رو آبکش می کنیم تا آبشون گرفته بشه سیر رو حبه حبه پاک می کنیم .نعناع و ترخون رو هم پاک می کنیم و می شوریم و می گذاریم حتما آبشون بره و خیس نباشه . ظرف مناسب شیشه ای رو در نظر می گیریم و یک ردیف فلفل در اون می زاریم و بقیه اقلام رو یک ردیف دیگه می گذاریم به همین ترتیب تا تمام فلفل ها و موادمون درش پر بشه . بعد شیشه رو با سرکه پر می کنیم یک روز درش رو باز می گذاریم و بعد از یک روز درش رو محکم می بندیم و بعد از حدود پانزده روز ترشی ما آماده است.🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این «به علاوه» میتواند آینده صد سال ایران را متحول کند. اگر ما موقعیت ایران خود را که در مرکز جهان است را درک کنیم، همانطور که اجداد ما درک کردند.
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#عید_مبعث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه حرفهای حقی...
بیاید تغییر رو از خودمون شروع کنیم
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#داستان
مشـــارطه، مـــــراقبه و محــــاسبه
ایشان می فرمودند: انسان باید در اولین ساعات روز، آنچنان به خود آمادگی دهد که بتواند همواره از تهاجم شیطان و اوهام نفسانی خود محفوظ بماند.
او باید با خود چنین شرط کند که امروز یکی از روزهای زندگی توست که سپری می شود؛ در این روز باید چنان مراقبت کنی که خلاف رضای خدا از تو سر نزند و باید تصمیم قاطع بگیری که عمل ناهنجاری انجام ندهی.
پس از این تصمیم اوّلی در ابتدای روز، باید در تمام طول روز مراقب شرط خود باشد تا بتواند آن را با موفّقیّت به انجام برساند. مرحوم علّامه می فرمودند: مراقبه از باب مفاعله است که همیشه بین دو فردی که مقابل هم هستند، صورت می پذیرد؛یعنی خدا مراقب شماست و شما هم باید مراقب خدا باشید و مطابق رضای او کاری کنید.
پس از طّی این دو مرحله، نوبت به حسابرسی می رسد که سومین مرحله است؛ بدان معنا که در آخرین ساعات، به فکر بنشیند و تمامی حرکات و فعالیتهای روزانه خود را مورد دقّت و حسابرسی قرار دهد، لحظه لحظۀ آن را از نظر بگذراند و از خودش بپرسد و ببیند در مقابل سرمایه ای که امروز از کف داده است، چه به دست آورده است.
در این مرحله، شخص باید رفتن،آمدن، نشستن، خوردن، گفتن، نوشتن، برخوردها و خلاصه همۀ حرکات خود را زیر ذره بین قرار دهد و خوب و بد آنها را از هم جدا کند. هرجا خلافی از او سر زد، استغفار نماید و تصمیم بر جبران بگیرد و هر موفقیتی که شامل حالش شده است، خدا را در مقابل آن نعمت سپاس گوید.
علامه (ره) می فرمودند: کسی که زندگی خود را به این حال ادامه دهد، به زودی از کمالات فراوانی برخوردار خواهد شد که موفقیت او را در کمتر کسی می توان یافت و برتری روحی او، قابل مقایسه با هیچ یک از سایر مردم عادی که شب و روز خود را بی حساب و کتاب می گذرانند نخواهد بود.
❄️🌨☃🌨❄️
✨﷽✨
#پندانه
✅ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﭘﻠﯽ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ …ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮐﻤﮏ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ …ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ …
✍ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎﺗﺘﻮﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!!ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺷﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﺗﻮﻥ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!!ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ .
🔹ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﺗﻮﺍﻧﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .…ﺑﻴﺮﻭﻧﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ …ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﺷﻨﻮﺍﺳﺖ .
🔺دﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ! ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺖ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ
🔅امام علی علیه السلام فرمود:
ناامیدی، صاحب خود را می کشد.
❄️🌨☃🌨❄️
پروانه های وصال
#ولایت 5 ✅🌺 البته این ولایت که گفته میشه از ولایت #پیامبر اکرم روحی فداه شروع میشه و در ولایت #اه
#ولایت 6
⭕️ بعضی ها هم ولایت اهل بیت (ع) رو قبول دارن اما حاضر نیستن #ولایت_فقیه که "دستور مستقیم امام" هست رو بپذیرن.
💢 احساس سنگینی میکنن روی قلبشون
😒
✅ این که آدم دستور ولایت فقیه رو بخواد بپذیره لازمه که خیلی #خودسازی کنه.
🔸 چرا؟
⭕️👈 چون به میزانی که #آلودگی_روحی داشته باشیم نسبت به اولیای الهی #نفرت پیدا میکنیم....
🌹
پروانه های وصال
کنم دستمو بردم توش ودنبال کلید ها گشتم ..با کالفه گی از ته کیفم برداشتمش ودررو باز کردم واسمم مهم ن
دستمو گرفت وگفت :بریم صبحونه بخور ..دق میدی منو آخر ..بیس سالته ها مثل گربه میدوه
واویزون در ودیوار میشه ...
ارسن هم میخندید به تشبیه های مامان .سارا هم با بیلچه اش برام شکلک درمیاورد ...
مامان ادامه داد :سپیده کی یکم تغییر میکنی ..سکته دادی همه رو ولت کنند از دیوار راسته میری
بالا ها ..
غر زدم :مامان حاال که خوبم خواهشا تمومش کنید ...ارسن رو صندلی نشست وگفت :راست
میگی مامان ...یکبار ازدرخت تو حیاط رفته بود باال فقط واسه این که یک گیالس بکنه ...
برگشتم عقب وگفتم :وقتی دوتا مهندس حرف میزنند یک کارگر بدبخت نمیاد بگه بیلم کجاست
؟؟..
مامان سریع گفت :ســـپیده !!؟؟
ابروی داد باال وگفت :تنت میخواره نه ؟؟...
با حرص گفتم :اره قربونت بخوارون ..روانی ...
سارا ماگ قهواش رو برداشت وگفت :انقدر خوشم میاد از دعوا جان من ادامه بدینش ...
ارسن نگاهش کرد وگفت :مامان شهره ..نمیخوای این زلزله رو از سرت بازکنی ؟؟..حسام
خواستگارش شده ...
من وسارا همزمان گفتیم :کی ؟؟...
مامان خندید وگفت :حسام دیگه ....پسر همکار بابات که بوتیک داره ...
باز همزمان گفتیم :حرفشم نزنید ...
ارسن خندید وگفت :ای جانم ...چی میشه دوتا سنجد داشته باشیم...چه هماهنگ ..خوشم امد ...
مامان چپ چپ نگاهم کرد ..سری تکون دادم که سارا گفت :میدونید من واون چقدر اختالف
سنی داریم ..من بیست سالمه واون سی ویک ..حرفشم نزنید ...
منم ناخود اگاه ازدهنم پرید بیرون _آره بهتره با یک کسی ازدواج کنی که حداقل هفت سال
اختالف سنی باهاش داشته باشی ..بیشترش خوب نیست ..مزخرفه ...خودت اذیت میشی
مامان اخمی کرد ورفت سمت گاز سارا زبونش رو گاز گرفت ...خودمم تازه فهمیدم چی گفتم
..ارسن نفس عمیقی کشید وگفت :سارا نمیخوای بیشتر فکر کنی ؟؟..
سارا یکم ازقهوه اش خورد نگاهش رو من بود ..سری تکون داد وگفت :نمی دونم بعدا میگم ...
حاال درست خوشم نمیاد ازش اونم بخاطر رفتارش اما ..وای چه بد گفتم ...رفتم سمت در که
مامان گفت :بیا صبحانه کجا داری میری
دستی تو موهام کشیدم وگفتم :صبحانه نمی خوام میرم دوش بگیرم ..ممنون
زودی رفتم تو اتاق ودرروقفلش کردم ...واسه این که حرفم دروغ نباشه خودمو انداختم تو حمام
ودوش گرفتم ...
با ضربه ای که به در اتاق خورد ..حوله رو پوشیدم وبند جلوش رو بستم رفتم سمت در اتاق با
چرخش کلید دررو باز کردم ..سارا پشت در اتاق بود ..تا منو دید سریع گفت :خاک توسرت سپیده
زدی حال یارو روگرفتی ..خیلی دمق شده ..برو از دلش دربیار ..
اخم کردم وگفتم :نمی خواستم تو هم اشتباه من رو بکنی ...یعنی گاهی از لحاظ این اختالف سنیه
که خیلی از من بزرگتره اذیت میکنه ..
سارا رو تخت نشست وگفت :خوب هرچی باید زمانی به من این حرف رو میزدی که نباشه ..ناقال
خبریه .میگفت دوتا سنجد داشته باشیم ..من دارم خاله میشم نه ؟؟..
خنده تلخی سر دادم وگفتم :سارا یک چیزایی رو باید بهت بگم دلم میخواد با کسی حرف بزنم
..نیاز دارم به کمک ..نمی دونم باید چیکاری بکنم ؟
سارا اخم کرد وگفت :زدت ..اذیتت کرده ..بگو برم موهاشو بکشم ..
لبخندی زدم وگفتم :نه باباچه زود قضیه رو جنایی میکنی
تکیه داد به باالی تخت وگفت :خوب بگو چی شده ؟؟...
نفس عمیقی کشیدم وگفتم :سارا ...طاها اسم اصلیش ارسن هست ..دقیق نمی دونم اماامثل این
که از ارمنی های مسیحی بوده خانواده اش اما یک چند نفراز خانواده اش مسلمون شدن ..اما اون
همچنان پای عقاید خودش هست .نمی دونم چه مشکلی هست که هنوزم نسبت به من شک داره
..بخدا خسته شدم دیگه ...
بهش نگاه کردم چشماش اندازه نعلبکی گشاد شده بود وتعجب کرده بود حسابی
متوجه شدم داره مسخره بازی درمیاره ..لنگ کفشم رو پرت کردم سمتش وگفتم :ببند اون دهن
وامونده رو فقط میگی غاره ...
خندید وگفت :خوب حالا میخوای چیکار کنی ؟؟..
_به جون خودم نمی دونم ..سارا کمکم میکنی تا این بچه رو بندازم ..
بلند گفت:چـــــی ؟؟؟...
سریع گفتم :هیش ..کمکم کن ....
سارا یهوبا خروش گفت :میفهمی چی میگی ؟؟..تو ازبین بردن یک بچه کمکت کنم ..عمرا ..خودت
میدونی و شوهرت
با حرص گفتم :خیلی خوب میتونی بری ...
سارا هم اخم کرد وگفت :سپیده میفهمی چی میگی اون بچه چه گناهی داره ..
مشت زدم رو تخت وگفتم :اون هنوزیک لخته خونه ..زیاد شکل نگرفته ...خواهش میکنم ...
سارا سری تکون داد وگفت :متاسفم ..نیستم..تو کشتن یک بچه وای نه اصال ...
از در که رفت بیرون روی تخت دراز کشیدم ..لرزکردم رفتم زیر پتو ..چیکار کنم خدایا ..
یهو ارسن آمد داخل اتاق وگفت :میشه بشینی باهات حرف بزنم ...
۶۰
پروانه های وصال
دستمو گرفت وگفت :بریم صبحونه بخور ..دق میدی منو آخر ..بیس سالته ها مثل گربه میدوه واویزون در ودیوار
با کسلی روی تخت نشستم وگفتم: بگو ...میخوای بری ؟؟..
لبه تخت نشست وگفت :اهوم میخوام برم ...نیاز دارم به ارامش ..تا با خیال راحت برم ...
به باالی تخت تکیه دادم وگفتم :خب من چیکارکنم ...
نزدیکم آمد وگفت :قول بده بالی سرخودت واین بچه نمیاری ...خودم اخالقام رو میدونم اما
خواهشا تو لج نکن ..
کاله افتاده رو سرم کردم تا آب موهام روبگیره همین طور هم گفتم :ارسن میدونی چی داری میگی
؟؟..اصلا
بالیشت رو گرفت وگفت :میشه واضح حرف بزنی ...خواهشا حرف ازاین که حرومزاده است هم
نزن ..حداقلش اینه که اون زمانی که این بچه تشکیل شده تو نمی دونستی ازعقایدم ..چی سخته
؟؟..
سرمو انداختم پایین ..اینو دیگه راست میگفت ..ولی مگه من چند سالمه ..نگاهش کردم وگفتم
:زایمان ودردش ...
یکم نگاهم کرد..بعد بلند خندید وبغلم کرد وگفت :میدونستم کاری نمی کنی ..دیشبم ازچیزای
دیگه ای عصبی بودی میخواستی سر این موجودی که هنوزم شکل نگرفته خالی کنی ...خب ترس
نداره که ...
با اخم زدم تو شکمش وگفتم :اِترس نداره ...ببخشید مامان جون سابقه چندتا شکم داری ؟؟..
خندش بیشتر شد وگفت :سپیده چی میگی ...ازدست تو ..خوب میریم پیش یک دکتر بهتره زیر
نظر یکی باشی ...
یک سوال خیلی ذهنم رو گرفته بود با جدیت گفتم :تو که تنها درباره به وجود اوردنش تصمیم
نگرفتی یعنی با برنامه ریزی بود یا یهویی ...
خندید وگفت :یهویی نبود خوشگله ...میدونستم از االن قبول نمی کنی ..خواستم بذارمت تو عمل
انجام شده ...
وای که رو نقطه جوش بودم ...مشت زدم توشکمش وگفتم :خیلی بدی ..بدجنسی ...خودخواهی
..اصال حاال که اینجور شد من نمی ذارم باشه ..جونمو که از سرراه نیاوردم واسه جناب عالی بچه
بیارم ...نمی خوام بمیرم که ...
سریع گفت :هیس میفهی چی داری میگی ؟...سپیده بمیری یعنی چی ؟؟..تو هم مثل بقیه بچه ات
رو دنیا میاری ...
با هق هق گفتم :بدم میاد ازت..بروبیرون ..خیلی خود خواهی ..تا عمر دارم ازاین بچه متنفرم برو
بیرون ..حیف که از عذابی که واسه سقط بچه هست میترسم واگرنه تا حاال صدباره ها مینداختمش
...با جیغ بلند گفتم :بــــرو بیرون عوضی ..خودخواه ...
سرمو گذاشتم روی پاهام که در اتاق باز شد ومامان نگران گفت :خیلی عذر میخوام اما میشه بگید
چی شده ؟؟...سپیده چیکار شدی ؟؟.. نمیشه سخته ...
ابروی داد بالا وگفت :چی سخته ؟؟..
بالیشت رو پرت کردم تو صورتش وگفتم :خیلی چیزا...
۶۱
پروانه های وصال
با کسلی روی تخت نشستم وگفتم: بگو ...میخوای بری ؟؟.. لبه تخت نشست وگفت :اهوم میخوام برم ...نیاز دارم
بالیشت رو گرفت وگفت :میشه واضح حرف بزنی ...خواهشا حرف ازاین که حرومزاده است هم
نزن ..حداقلش اینه که اون زمانی که این بچه تشکیل شده تو نمی دونستی ازعقایدم ..چی سخته
؟؟..
سرمو انداختم پایین ..اینو دیگه راست میگفت ..ولی مگه من چند سالمه ..نگاهش کردم وگفتم
:زایمان ودردش ...
یکم نگاهم کرد..بعد بلند خندید وبغلم کرد وگفت :میدونستم کاری نمی کنی ..دیشبم ازچیزای
دیگه ای عصبی بودی میخواستی سر این موجودی که هنوزم شکل نگرفته خالی کنی ...خب ترس
نداره که ...
با اخم زدم تو شکمش وگفتم :اِترس نداره ...ببخشید مامان جون سابقه چندتا شکم داری ؟؟..
خندش بیشتر شد وگفت :سپیده چی میگی ...ازدست تو ..خوب میریم پیش یک دکتر بهتره زیر
نظر یکی باشی ...
یک سوال خیلی ذهنم رو گرفته بود با جدیت گفتم :تو که تنها درباره به وجود اوردنش تصمیم
نگرفتی یعنی با برنامه ریزی بود یا یهویی ...
خندید وگفت :یهویی نبود خوشگله ...میدونستم از االن قبول نمی کنی ..خواستم بذارمت تو عمل
انجام شده ...
وای که رو نقطه جوش بودم ...مشت زدم توشکمش وگفتم :خیلی بدی ..بدجنسی ...خودخواهی
..اصال حاال که اینجور شد من نمی ذارم باشه ..جونمو که از سرراه نیاوردم واسه جناب عالی بچه
بیارم ...نمی خوام بمیرم که ...
سریع گفت :هیس میفهی چی داری میگی ؟...سپیده بمیری یعنی چی ؟؟..تو هم مثل بقیه بچه ات
رو دنیا میاری ...
با هق هق گفتم :بدم میاد ازت..بروبیرون ..خیلی خود خواهی ..تا عمر دارم ازاین بچه متنفرم برو
بیرون ..حیف که از عذابی که واسه سقط بچه هست میترسم واگرنه تا حاال صدباره ها مینداختمش
...با جیغ بلند گفتم :بــــرو بیرون عوضی ..خودخواه ...
سرمو گذاشتم روی پاهام که در اتاق باز شد ومامان نگران گفت :خیلی عذر میخوام اما میشه بگید
چی شده ؟؟...سپیده چیکار شدی
۶۲
🌙⭐️
🔹#نماز_شب در سیره شهدا
بچــھ هـٰارو با شوخـے بیدار مےکرد
تا نمـٰاز شـب بخونـن...
مثلـا یکـے رو بیـدار مےکـرد و مےگفت:
[ بابا پـاشو من میخوام نمازشب بخونم،
هیـچ کس نیست نگام کنـھ :|
یا مےگفت:
پاشـو جونِ مـن؛
اسـم سـھ چھـٰارتا مومـن رو بگو
تو قنوت نماز شب کـم آوردم!
#شھـیدمسعـوداحمـدیـٰان🌹
🌸✨…
ــ﷽ ــ
دربارهی استغفار و بابهای باز آسمان در این ماه گفتیم، حیف است ندانید ڪه هرشب نزدیڪ سحر فرشتھای به طور مخصوص برای مستغفرین، یعنــے خودِ خودِ ما ندا میدهد و میگوید بلند شوید…😢
"گویـی خدا در آسمان را باز میکند و مارا به آغوش خود میخواند":)
میفرماید: فرصت هارا دریاب ڪه میگذرند…🕟
•
.
▫️توصیھی آیتالله حقشناس
برای #بیدار_شدن_سحر و لبیڪ گفتن به این ملڪ داعی، این است ڪه
۱- شبھا قبل از خواب تسبیحات حضرت زهرا'سلاماللهعلیها' را بگوییم
۲- و قدری قرآن بخوانیم ڪه انشاءالله و به امید او بتوانیم سـحـر بیدار شویم🌿
⚘️ #أین_الرجبیون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🍁شب بخیر یعنی
💫سپردن خود به خدا
🍁و آرامش در نگاه خدا
🍁یعنی سیراب شدن در
💫دستان و آغـوش پُرمهر خُـدا
🍁شب بخیر یعنی
💫شڪوفایی روزت سرشار
🍁از عشـق به خُـدا
شبتون آرام و در پناه خدا🍁
. 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برکت💐
🗓 امروز دوشنبه
☀️ ١ اسفند ١۴٠١ ه. ش
🌙 ٢٩ رجب ١۴۴۴ ه.ق
🌲 ٢٠ فوریه ٢٠٢٣ ميلادی
🌸🍃