🌷 ۱۴ نکته ازسوره حجرات:
🌷۱.لاترفعوا اصواتکم....صداتون رابلندنکنید
🌷۲.فَتَبَيَّنُوا:
اخبارفاسقین رابدون تحقیق باورنکنید
🌷۳.فَأَصْلِحوُا....بین مومنین،اصلاح کنید
🌷۴.وَأَقْسِطُوا:....باعدالت،نظردهید
🌷۵.لَا يَسْخَر:....مسخره نکنید
🌷۶.وَلَا تَلْمِزُوا:طعنه نزنید. عیب جویی نکنید.
🌷۷.وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَاب:لقبهای زشت ندهید
🌷۸.اِجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ:
از گمانهای بد دوری کنید
🌷۹.وَلَا تَجَسَّسُوا....سوال بی فایده نکنید
🌷۱۰.وَلَا يَغْتَب......غیبت نکنید
🌷۱۱.باارشترین شما،باتقواترین شماست.۱۳حجرات
🌷۱۲.رشدیافتگان،عاشق ایمان وازگناه بیزارند.۷حجرات
🌷۱۳.اسلام آوردنتان رامنت نگذاریدخدالطف کرده که هدایتتان کرده.۱۷حجرات
🌷۱۴.بعضی اعمال بد، اعمال خوب راازبین میبرد.۲حجرات
❄️🌨☃🌨❄️
پروانه های وصال
#ولایت 10 🔷 ببینید خداوند متعال برای اینکه برنامۀ مبارزه با نفس رو به ما بده، با اینکه میتونه خودش
#ولایت 11
وسیلۀ ابلاغ
🔷 ایمان و تقوا به تنهایی کافی نیستند؛ چون هنوز «مَن» باقی مونده.
⭕️ اینکه یه نفر صرفاً اهل نماز و روزه باشه زیاد معلوم نمیشه که چقدر تونسته «منِ» خودش رو از بین ببره...
✅ برای اینکه معلوم بشه که انسان چقدر از نفس خودش گذشته،
👈 «خداوند متعال دستورات خودش رو از طریق خلیفه الله #ابلاغ میکنه».
🚫 یه اتفاق تلخ این بین می افته ؛ ↘️
و اونم اینه که اگه کسی "ظاهراً اهل دین و خداپرستی" باشه
اما در واقع اهل #هواپرستی باشه🔞👿
در زمان مواجه شدن با دستورات #ولی_خدا، ازش #تنفر پیدا میکنه.......
☢
پروانه های وصال
وارد خونه شدودررو یواش بهم زد...زیر چشمی به ساعت نگاه کردم ..یک نصفه شب بود ...همراه خودش بوی سیگار
خوبی داشتم ..تصمیم داشتم هرچی شد سخت نگیرم ...دیگه به کار های سارا کاری نگیرم وفعال
هم باشم تا بچه ام به دنیا بیاد ..متوجه ارسن بودم که هرچیزی رو که میگفت بخوریم یا کاری
کنیم یک نفردیگه رو هم که به قول خودش سنجد بود رومیگفت تا کم کم باهاش کنار بیام که یک
نخودی داره تو وجودم رشد میکنه ...
سرمو گذاشتم روسینه اش وروقلبش رو بوسیدم ..خیلی ناخود اگاهانه ..بدون هیچ فکری گفتم
:خیلی دوست دارم ...
دست بزرگ ومردونه اش رو روی سرم گذاشت ...
نگاهش کردم وگفتم :هنوزم دلخورهستی ؟؟...
لبخندی زد وگفت :نه ..خوش حالم که ارومی ...ومنو هم اروم کردی ...
خب حقش بود ...ادامه دادم: سیگار چقدر ارومت میکنه ..که همیشه دستت هست ..
لبخندی زد وگفت :چیکار کنم دیگه وقتی خانوم اونطوری می کنه ..بد نیست ..اروم میکنه دیگه
..پاشو بریم داخل ..
بلند شدم که پهلوم درد گرفت ..دستمو گذاشتم روش ..وای خدا ..یهو یک جیغ بنفش کشیدم
...ودوزانو افتادم ..ارسن نگران قدم برداشت ...
هنوز داشتم جیغ میزدم ...واشک میریختم ...
دیدم ارسن یکچیزی رو ازم جدا کرد پرتش کرد داخل دریا ..هنوز تیر میکشید ودرد میکرد ....
لباسم رو داد باال ..رد خون مردگی روش بود ...با هق هق گفتم :چی ..بود ؟؟..ای ...
ردش رو بوسید وگفت :یک بچه خرچنگ بود ...
بدجور ردش میسوخت ودرد میکرد ...شانس خوشگل منه که این جور اتفاق ها واسه من میفته ....
۷۶
پروانه های وصال
خوبی داشتم ..تصمیم داشتم هرچی شد سخت نگیرم ...دیگه به کار های سارا کاری نگیرم وفعال هم باشم تا بچه
یواش رفتم داخل خونه که ارسن امد سمتم وگفت :خیلی درد میکنه ؟؟..
اشک توچشمام جمع شده بود ..سرتکون دادم ..رفت سمت اشپزخونه وگفت :تا تودوش بگیری
یخ میارم بذاری ارومشه دردش ...
رفتم داخل حمام ..دلم ضعف میرفت وقتی دستم روروش میذاشتم ..یک تی شرت ابی پوشیدم با
شلوارکی که تا زانوم بودوسفید رنگ ..رفتم داخل اشپزخونه ..دیدم کیسه یخ رو میزه وخوابش برده
..اخی چقدر خسته بوده...دربرابر وسوسه اذیت کردنش کوتاه امدم ..رفتم بال سرش ودستمو بردم
داخل موهاش وپشونیش رو بوسیدم ..
لبخندی زد وگفت :مامان کوچولو ..خوبی ؟؟.
دستش رو گرفتم وگفتم :مگه خواب نبودی ..
لبخندش جا خوش کرده بود ...بلند شد وگفت :چرا خواب بودم ...میرم دوش بگیرم بهتره اینو
بذاری رو تا کمتر شه دردش ..
سری تکون دادم وگفتم :باشه ...
*
داشتم میرفتم بیرون باید واسه مجلس سارا لباس مناسبی میخریدم که خودم اذیت نشم ...ارسن
رفته بود شرکت ...پالتوی خاکستری رنگم رو پوشیدم ورفتم پایین از پله ها ...نمی دونم چرا گاهی
نفسم تنگ میشد ..مخصوصا اگر یکم بیشتر داخل حمام میبودم ..بااین که نه از اب خیلی گرم
استفاده نمی کردم ..نه چیز دیگه ای ...پشت ماشین نشستم ...با این که دلم نمی خواست
توجشن عقدی خواهرم باشم اما نمی شد ...دیگه واقعی این حس بهم داده میشد که من غریبه ام
..با این که نظرم همیشه پرسیده میشد ..اما میگفتم "نمی دونم خودتون بهتر میدونید تا من
..خودت فکر کن ببین به چه وسایلی احتیاج داری ..
زمانی هم که این جوری میگفتم سریع میگفت :من از قصد اونجوری نکردم ..ناراحت یک چیز
دیگه بودم ...عکس العمل من هم لبخندی بود واین که حق داشتی بهتره بحث نکنیم خودت همه
چی رو انتخاب کنی ...
نمی خواستم دوباره سنگ رو یخ بشم ..دوباره اون نگاه دشمن بارش رو ببینم واین که بازم
مشکالتم رو به رخم بکشه ...
امروز چه ورجه وروجه میکرد ...خودشو میزد به درو دیوار ...خندم گرفته بود ..دستمو از رو فرمان
برداشتم وگفتم :اروم بگیر عروسی خالته...توچرا ذوق کردی انقدر داری اذیت میکنی
این چند وقته هم مثل ادم رفتار میکردم با ارسن ...اما خب اگر یکم اذیتش نکنم که روزم شب
نمیشه ...با همه این اتفاق ها هنوزم دوسش داشتم ...بدجنس صدام میزنه ننه سپیده ..ای حرص
میخورم ..جلو همه هم اینو میگه ...
داخل پاساژ شدم وکاله سوسنی رنگم رو بیشتر کشیدم رو پیشونیم که سردرد نشم ..برف میومد
ریز وخیلی اروم وخوشگل ...کاش ارسن هم میومد ...
تمام ویترین ها رو با دقت نگاه میکردم بلکه یک چیز شیک ومناسب وضعیت خودم پیدا کنم...تو
این سه ماه که گذشته بود اصال جواب افشین رو نمی دادم ...خیلی زنگ میزد
یک پیراهن کرمی رنگ که تا روی زانو بودوقسمت باالتنه اش تنگ میشد وبعدش ازاد وطرح دار
میشد به چشمم خورد ..خدا کنه به من بخوره ...داخل شدم ..فروشنده یک خانوم میانسال بود از
چهره اش مهربونی وخوش کالمی میبارید ..اصال بنظرمن میشه از روی چهره ادم ها اخالقشون رو
فهمید ..سالم کردم که گفت :خیلی خوش امدی ..
لباس پشت ویترین رو نشون دادم وگفتم :میخوام پرو کنم لباس رو ...
لبخندی زد وگفت :میارمش خانومی ..."مکثی کرد وادامه داد :خانومم حامله ای ؟؟..
به صفحه گوشی نگاه کردم ..ساعت 6بود ..لبخندی زدم وگفتم :بله ..دنبال یک لباس راحت هم
هستم ...
با خوش رویی لباس رو داد وچراغ اتاق پرو رو روشن کرد برام ..تشکری کردم که خندید وگفت
:الهی ..چه مامان بانمکی میشی تو ..تصورت کردم ..وای ..انشااهلل سالم باشه ...
لبخندی زدم وبازم تشکر ورفتم داخل اتاق ...
لباسه خیلی بهم میومد ..اما رنگش رو دوست نداشتم ...یک لحظه دلم گرفت ..کاش مامانم میومد
..با این که میدونست همیشه دوست دارم باشه مخصوصا که اینطوری بود وضعیتم ..نمی امد
..دریغ میکرد اون نگاه های مهربونش رو ازم ..دربرابر چیزی هم که بهش میگفتم جواب میداد
خجالت بکش بچه ات داره میاد ..واونوقت من باشم ..
چه دلیل مسخره ای برای خودم یک پوزخندی زدم ..ادم تا دنیا دنیاست ..مادر چندتا بچه هم که
بشی ..بازم دلت بهونه میگیره که پیش یک نفر که تموم جودش معجزه ای بنام ارامش رو داره
باشی ..
لباس رو روی میزش گذاشتم که لیوان چاییش رو گذاشت وگفت :پسندتون شده ؟؟..
کارت عابرم رو دراوردم وگفتم :بله فقط رنگ های دیگه ای هم داره ؟؟..
رفت سمت رگال وگفت :ازاین کارم فقط رنگ صدفیش مونده ومشکیش ...
صدفی رو انتخاب کردم ورفتم تا یک تل یا کلیپسی بخرم تا باهاش ست بشه ..خیلی خسته شده
بودم ...
داخل خونه شدم ویک راست رفتم سمت شومینه ....یخ کرده بودم ...بهتر بودیک چیز گرم بخورم
۷۷
پروانه های وصال
یواش رفتم داخل خونه که ارسن امد سمتم وگفت :خیلی درد میکنه ؟؟.. اشک توچشمام جمع شده بود ..سرتکون داد
...خداروشکر خونه جدیدمون ..خیلی کوچولو ونقلی بود ومن خودم بشخصه اصال نگران تنها بودن
نبودم ..اما برخالف خونه قبلی ..به قول سارا مثل بز میترسیم ...یکم شیر گرم کردم ..
بخار ازش بلند میشد ومن کنار شومینه ..ارامش داشتم ...یکم دیگه بیرون میموندم منجمد میشدم
..صدای چرخش کلید امد ..لبخندی زدم ورفتم سمتش ..برگشته بود وداشت دررو میبست که تا
جایی که شیکمم اجازه میداد نزدیکش شدم وگفتم :سالم بابای بچه ...
لبخندی زد وگفت :ای جان ..عاشق این جور استقباالم ...سالم به ننه سپیده ...
باز رواعصابه ..پاش رو ازدستی لگد کردم وگفتم :خیلی بدی این درست نیست ..چون چیزی
نیست که من باهاش جوردیگه ای صدات بزنم ..اسم مادر معادل داره که میشه ننه ..اما بابا میشه
پدر وجوری نیست بشه اذیتت کرد ..باها ت قهرم یکباردیگه بگی ...
صورتم با دستش قاب گرفت وگفت :چه اخمی ..
ازلحنش خندم گرفته بود باهمون جدیت گفتم :همیچین االن حساب میبری دیگه؟!! ..
خندید بلند ...ودستش رو گذاشت رو شکمم وگفت :بله خیلی حساب میبرم ...
شکمم رو بوسید ...ورفت تا لباس عوض کنه ...ذوق داشتم لباسم رونشونش بدم ..
تند رفتم تو اتاقم .لباس رو پوشیدم ...یک تل خیلی خوشگل که گل زیبای نقره ای رنگی رو هم
داشت روی موهای فرفریم گذاشتم ویکم کرم مخصوص مو زدم که خوش حالت شه ..کفش های
لج دارش رو هم پوشیدم ..رفتم بیرون دیدم رو مبل نشسته ..وداره کانال های تلویزیون رو باال
پایین میکنه ...رفتم جلوش وگفتم :ارسن پسند هستم ؟؟...
ابروهاش رفت باال ...نمه نمه یک لبخند خوشگل زد ویهو کشیدم سمت خودش وگفت :خیلی بهت
میاد ماه باید جلوت لنگ پهن کنه ...خیلی عروسک شدی ننه سپیده ...قربون اون شیکم قلمبتونم
خودم برم که برجسته شده وازروی لباس هم میشد فهمیدننه شدی ...زیبایی انچنانی نشدی !!.اما
ارسن کشی ...عاشق ساده بودنم ...نمی خوای که صورتت رو بدی رنگ ووارنگش کنند .. همین
طوری نازی ...اونجوری بزرگتر نشونت میده ومن بدمیاد ...مثل موقع عروسیمون باش ...
لبخندی زدم وگفتم :باشه ...
صورتش رو اورد جلو با مزه گفت :ننه جون بدجوری دلبر شدی ....
خندیدم..که بوسیدم وصدای خندیدنم خفه شد ...
یهو خودم نفس کم اوردم وکوچولوی درونمم شروع کرد خوشو زدن به درودیوار .دستم روقفسه
سینه ام رفت ...تند تند نفس عمیق کشیدم که ارسن گفت :خوبی ؟؟..چی شد ؟؟..
بازم یک نفس عمیق دیگه وگفتم :گاهی اینطوری میشم ..
بلند شد وگفت :میرم اماده شم بریم دکتر ...
سریع گفتم :نمی خواد ..گاهی اینطوری میشم ...
همون طور که میرفت گفت :معنی نداره ..کال نباید اینجوری بشی ..
هرچی بهش گفتم ..قبول نکرد ..نشسته بود که نوبتمون بشه ....با صدای منشی که اعالم کرد
فامیلم رو بلند شدم ورفتم داخل ....دکترم خانوم زند بود یک خانوم میانسال ..بعد از سالم رو
صندلی نشستم که گفت :چه مشکلی داری سپیده خانوم گل ؟؟..مامان خوبن ؟؟..
لبخندی زدم وگفتم :ببخشید دیگه ازاونجایی که زیر نظر خودتونم گفتم بیام ...مامان هم خوبن
مرسی ...که ارسن سریع گفت :چرا خانومم میگه نفسش تنگ میشه ؟؟..مشکلی هست ؟
۷۸
✅ مثبت اندیشی چیست و چگونه حاصل میشود؟
⬅️ مثبت اندیشی هم مثل هر کار ذهنی دیگه ای یک کار تمرینی است و با تمرین مداوم و مرور زمان حاصل میشه.
⬅️ با راهکارهای ساده ای که در زیر نوشته شده👇👇
1⃣ فکرایی که حس بد بهت منتقل میکنه رو از خود دور کن.
2⃣ همیشه سعی کنید نیمه پر لیوان رو ببینید.
3⃣ به جاهایی که از اونجا خاطره خوبی دارید بريد و به اهداف شیرین زندگی فکر کنید.
4⃣ خاطرات بد رو ذهن خودتون بیرون بریزید.
5⃣ هنگامی که عصبی هستید یا نگران به چیزهای مهم زندگیتون فکر نکنید.
6⃣ وقتی در کاری شکست ميخوريد بیشتر به جای این که خودتون رو سرزنش کنید به علت شکست فکر کنید و اون نقطه ضعف رو از بین ببرید این کار حس خوبی به شما ميدهد.
💚لحظه هاتون سرشار از انرژی مثبت💚
❄️🌨☃🌨❄️
آیت الله خویی ره:
🌷اهدای ثواب نمازشب به حضرت ام البنین سلام الله علیها جهت برآورده شدن حاجات سخت مفید و مجرب است.
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ چرا از نماز شب محروم می شویم؟⁉️
🍃 امام صادق علیه السلام فرمودند:
همانا شخص گناهی مرتکب می شود و بر اثر آن از نماز شب محروم می شود، قطعاً تاثیر کار بد در انجام دهندهی آن از تاثیر کارد در گوشت سریعتر است.
📚 اصول کافی، ج۳، ص۶۷۵
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏
🌸در این شب زیبای
🎉میلاد حضرت ابوالفضل(ع)
🌸دعا میکنم
🎉امام حسین علیه السلام
🌸ضامن دعاهاتون
🎉حضرت ابالفضل العباس
🌸مشکل گشاتون
🎉حضرت امام سجاد
🌸مرهم درد هاتون
🎉و مهدی زهرا
🌸صاحب دلتون باشد...
#شب_زیباتون_بخیر🌸
#عیدتون_مبارکــــــــَ🎉
🌺 #میلاد_حضرت_عباس(ع)