eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ نابغه‌ای که در برنامه «محفل» با تسلط کامل بر تمام صفحات قرآن باعث تحیر همه شد..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجرای بی نظیر ، زیبا و عالی به زبان شیرین فارسی اسما زیبای خداوند را تا حالا فقط عربی شنیدیم... حالا به زبان شیرین فارسی بشنويم.... لطفا منتشر فرمائید تا همه در این ماه مبارک رمضان لذت ببرند التماس دعای زیاد🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
با خنده گفتم :یک چیزی کم داری؟ .. با اخمش پررنگ تر شد وگفت :درست حرف بزن .. خندیدم وگفتم :خوب مرتی
تو چشمام رو پاک کردم وگفتم :طاها خفه شدم از خنده ... خندید وگفت :از کی تاحاال با خنده خفه میشن ؟؟.. مشت زدم توبازوش واروم خندیدم ..از بس خندیده بودم کل ماهیچه های صورتم درد گرفته بود...که باز جدی گفت :اما این که شوخی بود اما جدی بخوری رگ سگی بودنم بد میزنه باال .. حرفی نزدم که راه انداخت ماشین رو وگفت :جوجه چی میخوای بدونی از خکد ءذشته ۷۰۰
پروانه های وصال
تو چشمام رو پاک کردم وگفتم :طاها خفه شدم از خنده ... خندید وگفت :از کی تاحاال با خنده خفه میشن ؟؟..
نمی دونستم بگم یانه؟ ..دلو زدم به دریا وگفتم:از موقع حامله بودنم ..عکسی یا فیلمی هست ؟؟..یعنی زمان به دنیا امدنش .. صورتش تو هم شد ..مکثی کرد وگفت :اره هست .. بعد محکم چشماش رو فشار داد ..سریع گفتم :چی شدی ؟؟خوبی ؟؟.. لبخندی زد وگفت :باورت میشه من با بیمارستان هماهنگ کرده بودم موقع به دنیا امدن محمد رو فیلم بگیرن خودشون ..اما نکه خودم فریادهات رو شنیده بودم ...ببین اصال یکبارم نگاه نکردمش خودم وبه تو هم اصال وجود همچین چیزی رو نگفتم که هی بخوای ببینیش وحال منو خراب ...به حدی حالت بد بود که خودت متوجه این موضوع نشده بودی ... شیطون نگاهم کرد وگفت :دور بچه رو تا چند سال اینده خط قرمز بکش به دو دلیل ..یکی این که من نمی خوام چون ... دیدم داره باز فاز منفی میره اخم کردم واونم بامزه ازتواینه به عقب که کسی نبود نگاه کرد وگفت :شما گوشاتون رو بگیرین ..میخواهیم اختالط کنم با زنم ..متوجه هستین بازنم ... خندیدم زنم رو با حرص میگفت که ادامه داد :دومینش هم این که نمی خوام سختی کشیدنت رو ببینم ..یکبار بود برا هفت پشتم بسه ..خودت باش کافیه ..اون موقع هم حامله ات کردم چون نمی خواستم که ازپیشم بری .. عجب موذی بود ها ... مکثی کردم وگفتم :طاها یک چیزی رو بگم ؟.. بامزه خم شد سمتم وگفت :چون تویی دوچیز بگو.. لبخندی زدم وگفتم :خیلی دوست دارم .. نیشش تا بنا گوش باز شد وگفت :بعد از دوست دارم یک کار شیرین هم میکردی قبال ها .. گنگ نگاهش کردم که خندید واشاره کرد به صورتش .. خندیدم وگفتم :زشته بی تربیت ..عقب مسافر نشسته ..مگه خودت نگفتی ساکت باشن ... بلند خندید وگفت :اززبون کم نیاری یک وقت ..ابرو دادم باال وگفتم :خیالت راحت ..نه اصال .. *** ساعت نزدیک های 21شب شده بود که طاها نگه داشت وگفت :چی میخوری شام بگیرم ؟.. مکثی کردم وگفتم :جوجه کباب .. گونه ام رو بوسید وگفت :صبرکنی میام ... تا پیاده شد ..چشمام رو بستم وخداروشکر کردم واسه این حس خوش بختی که داشتم ...با صدای گوشیم چشم باز کردم ..به شماره نگاه کردم محمد حسین بود ..جواب دادم که صدای گرفته اش امد که گفت :تبریک میگم خانوم .. صدای گرفته اش حالمو گرفت وگفتم :اول سالم بعد کالم .سالم خسته نباشی ..... بازم با مکث گفت :خسته ام ..خیلی زیاد ...چطوری بنظرت رفعش کنم.. لب گزیدم ..نمی دونستم واقعا چی باید بگم ...طاها انتخاب دلم بود ..حرف قلبم بود ...اروم گفتم :یک دوش ابگرم بگیر وبخواب .. با حرص گفت :اگه روح خسته باشه؟ ..اگه قلبت خسته باشه از تپیدن ؟ چشم بستم وموندم چی جواب بدم که گفت :میخندی برام ؟؟.. یک قطره اشک سر خورد رو گونه ام وبا بغض گفتم :به چی بخندم ؟.. بازم با حرص گفت :به حال من .. دیگه شمار اشکام از دستم در رفت ..گفتم :محمد .. سریع گفت :جان محمد .ببین انشااهلل خوشبخت باشی باهاش ..هرزمان مشکلی بود بهم بگو ..همچنان رفیقت هستم ها ...مطمئن باش حسابی مراقبت میمونم .. با بغض ادا مه دادم :می بخشی ؟ گرفته خندید وگفت :کاری نکردی ببخشم ارزوم خوشبختیت بود ..چه درکنار خودم که یک عمر تو حسرتش میمونم چه درکنار طاها ..توبخند ...خوش حال باش ..ما هم میگذرونیمدیگه نتونستم خوددار بمونم هق هقم بلند شد که گفت :واسه کی داری گریه میکنی طاها چیزیش شده ؟ سریع گفتم :نه .. _خودت حالت بده ؟ خفه گفتم :نه .. با داد گفت :واسه کی داری حرومشون میکنی هان ؟...اگه واسه منه که لعنت به من که زنگ زدم ... جوابی نداشتم که بدم ... با خشم گفت :گریه نکن زنگ نزدم که ...لعنت به من .. بعد صدای بوق ممتد بود .. صداش بغض داشت ...کاش هیچ وقت توزندگیم نبود ..محمد رو دوست داشتم اما نه به عنوان همسر ..قلبم قبولش نکرد ..عقلم گفت نه ..اما این حالش ..خودمو مقصر میدونم ...تماس محمد رو پاک کردم واشکام رو هم همین طور میباریدن ..دست من نبود ... دلم هوای مامانم رو کرد همون مامانی که مدرک مرگ منو درست کرده بود با خواهرم که سهمی از ارث نداشته باشم ..همون مامانی که کم مهری میکرد اما به وقتش بهترین بود .مثل شمال که واقعی بود گریه کردنش برام ... صورتم رو تو دستام گرفتم که طاها نشست ونگران گفت :چت شده ؟؟..سپیده جان ؟.. از پشت چشمای دید تارشده واسه اشکام گفتم :میبریم پیش مامانم ؟؟.. دقیق نگاهم کرد وزیر لب گفت :اون مادر چی داره که ولش نمی کنی ؟...چقدر سراغت رو میگیره که تو باز براش بال بال میکنی ...الیق .. سریع گفتم :به مادر من توهین نمی کنی ها .. پیشونیم رو بوسید وگفت :نه عمرم ..اما میدونی که نیستن ..با سارا رفتن کیش ..میخوای ببرمت ۷۰۱
پروانه های وصال
نمی دونستم بگم یانه؟ ..دلو زدم به دریا وگفتم:از موقع حامله بودنم ..عکسی یا فیلمی هست ؟؟..یعنی زمان
اونجا سرمو گذاشتم رو شونه اش وگفتم :نه نمی خوام زیر لب زمزمه کرد :کاش نمی رفتم ..چی شد یهو؟ .. سربلند کردم نگاهش کردم وگفتم :ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم .. دقیق کشیدم رو پای خودش نشوندم وگفت :ناراحت؟؟!! ..حالمو جدی خراب میکنی ..مطمئنا بهانه مامان یکمش بوده ..مگه نه ؟؟... یک نفس عمیق کشیدم وگفتم :نه...طاها خیلی دوست دارم .. سرمو روسینه اش گذاشتم که روسرمو بوسه بارون کرد ومحکم گرفتم تو اغوشش .... **** از پنچره به اسمون ابی نگاه میکردم که کنار مردم ..داشتم میرفتم سمت حرم ..تازه رسیده بودیم ..طاها حتی نذاشت وسایل برداریم ازدیشب تا حاال یک کله امد تا االن که ساعت 1صبحه ورسیدیم مشهد ..چشماش قرمز شده بود ....از چادر فروشی های دور حرم یک چادر مشکی اماده خریدم ..ازاین مدل کش دارها بود ..تو اتاق پروجلوی اینه قدیش ایستاده بودم وخودمو برنداز میکردم که گوشیم زنگ خورد ..محمد حسین بود ..تماس رو وصل کردم که گفت :فقط زنگ زدم بگم خوشبخت باشی دفعه قبل گفته بودم ؟؟نه فکر نکنم ... .. دلم تنگه صداته اما حرفی نزن ...چیزی نمی خوادبگی ..مهم خوشبختیته بانو ....امدم جواب بدم که قطع کرد که از پشت سر گفت :ماه شدی ... لبخندی زدم وفکر محمد حسین رو زدم کنار ..مهم االن همسرم بود مَرد زندگی من طاهایی بود که گفته بودبهش بگم مثل قدیم طاها .... ..خب پس مورد تایید اقامون بود ..بالبخند برگشتم به پشت سرم ..حضور خانوم فروشنده رو نادید گرفتم ..ودر باز اتاق پرو هم باعث میشد به اون طرف دید نداشته باشه ..رو انگشت های پا بلند شدم وچشمای قرمز شده از خسته گیش رو بوسیدم ..خانومه ریز خندید ورفت ومنم دوباره چشماش رو بوسیدم وگفتم :اقا مون خیلی خسته است نه ؟؟.. با لبخند نادر خوشگلی گفت :االن در رفت ... با لبخند از مغازه بیرون امدیم تا چشمم به گند طالیی رنگ افتاد همزمان باهم سالم دادیم به اقا وقدم تند کردیم که طاها گفت :این که االن مسلمونم ..این که االن تو اینجای معنویم مدیون حاج محمدم ..یکی از دوستای پدرت بود ..انقدر با من سرکله زد وسوال های مطرح کرد که نتونستمجوابی پیدا کنم که قانع کننده باشه حتی واسه خودم ..چه برسه به حاج محمد ..در عوض اون انقدر برام گفت ..هرسوالی رو که میپرسیدم از خدا ودین اسالم انقدر جالب توضیح میداد که کم میاوردم ..تو همین یک هفته ای که توشرکت بابات بودم این اتفاق شیرین برام افتاد ..تا قبلش شاکی بود از مرگ پسرمون اما شاید یک حکمتی بود .... ساکت داشتم به حرفاش گوش میدادم ..حس خیلی خوبی رو داشتم ...ارامش روحی خاصی ...یک ماه ازاون روز میگذشت که رفته بودم شرکت ..مامان وسارا رو هم اصال ندیده بودم ..اصال هیچی واسم مهم نبود ..دستمو دور بازوش حلقه کردم ونامحسوس بازوی ورزیده اش رو بوسیدم که دستی به گردنش کشید بامزه گفت :الاله اال اهلل ..ببین جوجه کاری میکنی که خودت اذیت شی بعدش .. خندیدم وگفتم :اقا حنات دیگه رنگی نداره بی خودی رجز نخون ... سرخوش خندیدوچشمکی زد ورفت سمت بازرسی ورودی حرم قسمت مردونه ومنم رفتم قسمت زنونه ... باهم.. کنار هم ..هم قدم باهم ..شونه به شونه هم ..خیره به اون گنبد طالیی پر ارامش ..در حالی که تموم حس خوب وخوشبختی االنم رو با اشکی که به زاللی احساسم بود می ریختم وسپاس گذاری میکردم از خدا واسه این ارامش وخوشبختی در کنار مَردم طاهای من ..همزمان با طلوع خورشید وخیره به اون گنبد طال زندگی دوباره ای رو باهاش شروع کردم ...شروعی دوباره ............ پایان نجوا تموم شد اما من دست از سر شما که بر نمی دارم ..مثل رمان های قبل که دلم تنگه برا شخصیتاش ..دلم واسه همه شخصیت هام تنگ میشه ..... ۷۰۲
👈 خدایا شکرت که امروز به من فرصت دادی تا از زندگی‌ام لذت ببرم. 👈 خدایا شکرت که به من و خانواده‌ام سلامتی دادی. 👈 خدایا شکرت هر روز نعمت‌های بیکرانت را وارد زندگی‌ام می‌کنی و یک نگاه قشنگ بهم می‌بخشی. 👈 خدایا شکرت که هر لحظه مرا به مسیر درست و راه راست هدایت می‌کنی. 👈 خدایا شکرت که ایمان و باورم را روز به روز قوی‌تر می‌کنی. 👈 خدایا شکرت که از جایی که فکرش رو هم نمی‌کنم به من کمک می‌کنی. 👈 خدایا شکرت به خاطر قدرت شجاعت و اعتماد به نفسی که دارم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸لحظه افطار 🤍لحظه میهمانی 🌸خالق یکتاست 🤍لحظه لبخند میزبان 🌸لحظه لطف و عنایتش 🤍لحظه نهادن 🌸دستان پر مهرش برسرمان 🤍 خـدایا🙏 🌸دراین لحظه نورانی 🤍دل بندگانت را شاد 🌸خیر و برکت را نصیب 🤍همه بگردان🙏 🌸بهار رمضان مبارک 🤍 طاعاتتون قبول درگاه الهی 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 ✍ اول، رضایت خدا 🔹روزی یکی از اولیاءالله را دیدم و از او خواستم حقیر را موعظه‌ای کند. 🔸فرمود: وقتی برای کودک خود کفشی می‌خرم، اول رضای خدا را در نظر می‌گیرم و می‌گویم خدایا شاهد باش که این کودک هرچند پسر من است، ولی به تو از من نزدیک‌تر است و مخلوق توست؛ و من با خریدن این کفش می‌خواهم ابتدا پسرم را به‌خاطر تو و بعد به‌خاطر خودم شاد کنم. 🔹آری چه زیباست همه کارهای ما برای خدا باشد. حتی زمانی که به نزدیکان خود نیکی می‌کنیم و این عمل مورد رضایت حضرت حق است. 🔸وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ؛ و (جست‌وجوی) رضایت خداوند از تو (در هر عمل خیری ای انسان) بالاترین رضایت (مدّ نظرت) برای تو باشد (که بیشترین سودمندی دنیا و آخرت را برای تو به دنبال دارد)/توبه:به دنبال دارد، 🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خداوندا... 🌸دوستانی دارم آیینہ تمام نمای مهر ✨رسمشان معرفت 🌸ڪردارشان جلای روح ✨و یادشان صفای دل 🌸پس آنگاہ ڪہ دست نیاز ✨بہ سوی تو میاورند 🌸پرڪن از آنچہ ڪہ ✨در مرام خدایی توست شبتون آروم و رویایی🌙 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨به نام خداوند نیکوسرشت 🌸که او در جهان بذرنیکی بکشت ✨خدایا... 🌸صبحمان را ✨با نام تو آغاز می‌كنیم 🌸نام تو آرامش ✨لحظه‌‌‌هايمان است 🌸و می‌دانیم امروز بركت و شادی ✨را مهمان لحظه‌‌هايمان خواهی كرد 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌸🍃
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 🗓 امروز  سه شنبه ☀️  ٨   فروردین   ١۴٠٢   ه. ش   🌙 ٦   رمضان    ١۴۴۴  ه.ق 🌲   ٢٨    مارس   ٢٠٢٣    ميلادی 🔸اذان صبح       ۴/٣٢ 🔹اذان ظهر        ١٢/٠٩ 🔸اذان مغرب     ١٨/۴٠ 🌸🍃
‍ خدایا🙏 در اولین سه‌شنبه ماه رمضان 🍃 دستمان را پُر کن و دلمان را خالی دستمان را از مهربانی👐 و دلمان را از کینه💕 بارالها 🙏 دراین هیاهوی روزگار دوستانم رایاری کن دستی به زندگیشان بکش وغرق درخوشبختی کن🙏💕 آمین یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 🙏 ای مهربان ترین مهربانان 🙏 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗جان را تو 💫صفا ده به صفای صلوات 💗همراه ملک شو به نوای صلوات 💫برهرچه خدا، 💗قیمتی داد ، ولـی 💫گلزار بهشت است بهای صلوات 💗خواهی که شود 💫مشکلت آسان بفرست 💗بر چهره ی دلربای 💫محمد مصطفی (ص ) صلوات 🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🌸🍃
www.sibtayn.com - www.sibtayn.com.mp3
14.96M
ترتیل جزء ششم قرآن با صدای استاد عبدالباسط 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســــلام 🕊صبح سه شنبه تون بخیر 🌸امـروزتـان شـاد 🕊آرزومندیم 🌸سرای قلبتون پراز عشق 🕊مهربانی روشنی زندگیتون 🌸راهتون سـبز و پـرگـل 🕊لبتون همیشه خنـدون 🌸و دعای خـیر 🕊همراه زندگیتون باشـه 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊هنگام نیایش که ✨بلرزید دل و بغض و صدایت 🕊آرام روان گشت ✨دلت سوی خدایت 🕊رفتى به در ✨خانه آن قاضى حاجات 🕊یاد آر مرا ✨ملتمس لطف و دعایت التماس دعا 🌸 🌸🍃
نیایش صبحگاهی 🌼🍃 🌼 خدایا ! 💫خودت گفتی، 🕊بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را... 💫پس قلب مرا 🕊به نور خودت روشن و گرم کن. 💫زنگار يأس و نا اميدی را از دلم بزدای. 🌼 خالقا 💫هيچ دانا و توانایی جز تو برای ياری ندارم 🕊و ندانم ، پس دستم بگير و 💫خود گره از كارم بگشای... 🕊و  اجابتمان کن 🌼 آمیـن 🌸🍃