✨﷽✨
🔴 داستان سید مهدی قوام و زن فاسد
✍در زمان طاغوت که فسق و فجور و فساد همه جا را فرا گرفته بود، یک شب آقا سیدمهدی قوام منبری میرود در همان بالاشهر تهران؛ به ایشان پاکتی پر از پول میدهند. در حال رفتن به منزل، در مسیر یک زنی را میبیند، وضعیت نامناسبی داشته و معلوم بوده اهل فساد و فحشا است!آقا سیدمهدی به یک پیر مردی میگوید: برو آن زن را صدا کن بیاید!
آن مرد تعلل میکند و میگوید: وضعیت آن زن و بی حجابی اش مناسب نیست او را صدا بزنم. خلاصه با اصرار سید و با کراهت می رود و او را صدا می زند که آن آقا سید با شما کار دارند!زن می آید، آقا سیدمهدی از آن زن می پرسد: این موقع شب اینجا چه می کنی؟!زن می گوید: احتیاج دارم، مجبورم!سید آن پاکت پر از پول را از جیبش در می آورد و به زن می دهد و می گوید: این پول، مال امام حسین - ع - است، من هم نمی دانم چقدر است؛ تا این پول را داری، از خانه بیرون نیا!
مدتی از این قضیه می گذرد، سید مشرف می شود کربلا. (در آنجا)زنی بسیار مجبه را می بیند با شوهرش ایستاده اند. شوهر می آید جلو و دست سید را می بوسد و می گوید: زنم می خواهد سلامی به شما عرض کند!زن جلو می آید و سلام می کند و می گوید: آقا سید!من همان زنی هستم که آن پاکت را در آن شب به من دادید؛ ایشان هم شوهر من است که با هم مشرف شده ایم زیارت؛ من آدم شدم!
🌸🌸🍃
📚خدا رو چ دیدی شاید شد...
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد».
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت...
« خدا رو چه دیدی شاید شد ».
وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره.
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت.
👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!
«خدا رو چه دیدی شاید شد»
🌸🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چگونه حال و هوای معنوی ماه مبارک رمضان را در طول سال حفظ کنیم؟!
▫️حجت الاسلام و المسلمین #لقمانی
#ماه_رمضان
پروانه های وصال
#نهال_ولایت 4 ☢ بسیاری از اوقات اگه هدف ، خوب تعیین بشه 👇 🔹راه آسون خواهد شد 🔸پیچیدگی هاش برطرف خو
#نهال_ولایت 5
🔷 الان برای دولت ها برنامه ریزی مثلاً پنج ساله تصویب میکنن.📄
🔺بعد میگن مجلس شورای اسلامی هم ميخواد برنامه بریزه باید بر اساس اون برنامه پنج ساله باشه!
آقا برنامه پنج ساله چیه؟!😤
بريم اوضاع رو درست کنيم! 👌
✅ ببین تا شما #برنامه مشخص نکنی که بین همه اهدافِ خوب ، کدوم هدف رو باید براش برنامه ریزی ویژه بکنید، کارها درست نميشه🔺
✔️ "هدفگذاری کردن و تعیین هدف" خیلی مهمه.
⭕️ بعضی ها اصلا بی هدف زندگی مشترک تشکیل میدن...
بی هدف همسر انتخاب میکنن! 🙄😒
🔷 حالا ما در مورد "بد هدف ها" صحبت نميکنیم، اون که جریان جدایی داره
🚫 بعضی ها هم بد هدف نیستن ، بی هدف هستن.....
👈 آدم خوبی هستن و هدفِ بدی ندارند ولی هدفِ خوبی هم ندارند....
❎ : میگن آدم بالاخره باید زندگی کنه و زندگی تشکیل بده و ازدواج کنه!
👆 اینها رو بهشون میگن بی هدف زندگی کردن.....📛
🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۲۰ سال حبس و یک میلیون دلار جریمه بخاطر استفاده از فیلتر شکن در آمریکا برای دسترسی به برنامه تیک تاک!
⭕️ در چین نیز کاربرانی که از ویپیان استفاده میکنند بین ۵۰ تا ۵۰۰۰ یوان جریمه شده و ۳ تا ۷ روز بازداشت میشوند.
پ.ن
ایا مردم این کشورها به این جریمه کردن ها میگن مسخره بازی؟
اما بعضی از مردم ما به جریمه کردن کشف حجاب شده ها میگن مسخره بازی بعد فیلمم میگیرن برای رسانه های دشمن میفرستن میگن ما همچی قوانین مسخره ای داریم در این حد نادان هستند
بعد حالا همین افراد اگر بابت فیلتر شکن هایی که الان دارن مفتکی استفاده میکنن میرن برای رسانه های معاند مطلب و محتوا میفرستن اگر بابت فیلتر شکن جریمه میشدن دیگه چی میگفتن؟
حتما تعداد لگد پراکنی ها چند برابر میشد
اگر بابت استفاده از برنامه های فیلتری کسی رو حبس کنن که دیگه واااویلااا ایران میشه تیتر سرفصل اول همه روزنامه های جهان و مریخ
اما الان امریکا و چین از این جریمه های سنگین برای مردمشون لحاظ میکنن انگار نه انگار نه مردمشون اعتراض دارن نه منو تو و عنترنشنال دارن که گیر بدن بهشون و اتیش بیار معرکه بشن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلایل مسلمان شدن و انتخاب حجاب خانم پاریس
واکنش #مصطفی_امامی مجری تلوزیون به سفر رضا پهلوی به اسرائیل:
من به عنوان یکی از هموطنهاتون عرض میکنم که شما خیلی غلط کردی به نمایندگی از من رفتی اسرائیل!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️دعوا سر چفیه آقا😍
روا بود که گریبان زهجر پاره کنم
دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت گریه نوزاد موقع به دنیا آمدن به روایت تجربه گر
نوزادی که هنوز کارنکرده و سختی نکشیده چرا باید گریه کنه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سارن، خواننده ایرانی ساکن ترکیه ست که زمان اغتشاشات، فراخوان و کلی محتواهای ضدمنافع ملی گذاشت تا بتونه به براندازی حکومت کمک کنه.
🔹️الآن یه ویدئو گذاشته که باید خونهش رو تحویل بده چون از پس افزایش اجارهش برنمیاد!
میگه هزینههای درمانی توی ترکیه سرسام آوره!
طوری که رفته یه سرم زده و حدوداً براش ۱۱ میلیون تومن آب خورده!
مگه فقط جمهوری اسلامی بد نبود؟ مگه فقط هرچی گرونی و بدبختیه واسه ایران نبود؟
🔺️پس بهتره اول به فکر براندازی حکومت ترکیه باشین!
#خارج_بدون_روتوش
پروانه های وصال
میتوانست بگوید پسر بدی نیست... اما خوب اخلاقیات به خصوصی داشت که سورن هیچ کدام انها را نمیپسندید.اهی
شمیم گفت:برو شمیم...شمیم صدایش را کلفت کرد و گفت:گزیده خبرها کلید طالیی حسین تهی به سرقت رسید
جایزه ی در نظر گرفته شده برای یابنده مبلغ ۶۰ میلیون تومان می باشد و ترانه ادامه داد:دل من قفل شده و معطل
یه کلیده یکی اونو دزدید و رفت بگو بینم اونو کی دیده جمع یکصدا:دل من قفل شده و معطل یه کلیده یکی اونو
دزدید و رفت بگو بینم اونو کی دیده دلم و قفل کرد و رفت یه جایی خاک کرده مموری قلبم و قبل رفتنش پاک
کرده نمیدونم اون کی بیا چشماشم مشکی بیا ما دوتا آدم بودیم انگار تو کشتی نوح اگه اون نیاد یه وقت مرگ دلم
صد در صد حتما این مسئه از پرونده ی قتل بد تره اون مثه نگهبانه نگهداره این دله صاب مردست ولی دلم جوونه
شیطونی نمیکنه انگار که سالخوردست....هانیه جلو امد و گفت:بچه ها.... بچها... یه لحظه....ترانه:اه پارازیت...هاینه
لبخندش را فرو خورد و گفت:اهنگ درخواستی داریم از اقای راننده... فرمودن اهنگهای قدیمی هم بلد هستید ایا؟
ترانه با صدای بلند خندید و خودش را روی سحر انداخت و بعد سیخ نشست و با صدای بلند گفت:چی دوست دارین
اقای راننده؟ مرد راننده که پیر مرد خوش مشربی بود.... با لنگ قرمز کثیفی عرق روی پیشانی اش را پاک کرد و
گفت:هر چی... اما اینی که میخونی اصال خوب نیست...ترانه:چشم اقای راننده... مخلصم...مرد راننده با صدا خندید ...
خانم دلفان هم لبهایش به لبخندی کج شد و یکی از دخترها که شاهد این لبخند نایاب بود با لحن پاچه خواری فریاد
زد: به افتخار خانم دلفان بزن کف قشنگه رو.....دخترها با جیغ و ستو همراهش شدند و کمی بعد که جو ارام شد....
ترانه سطل را از سحر گرفت و صدایش را صاف کرد و گفت:اینم به افتخار اقای راننده...و صدایش را صاف کرد ... با
انگشتهایش ضرب گرفت...یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه ممل فشفشه بود از رو سر کاله میزد جیب و رو هوا
میزد ببین از کجا میزد زندگی زیر و رو خیلی داره بچه ها همه باهم .... و اقای راننده هم با انها همراه شد:اره والله
روز بیچاره ها شام تاره همه یکصدا:جون اقا این فشفشه جیبش رو از پول پر نمیکرد نون فقیر و بی پولو اجر نمیکرد
یه روز اخه یه ده تومن کارشو پاس داد .... از غیرت و مردونگی یارو رو انداخت...بر اسمون و بر زمین میخندیم من
هم به اونو هم به این میخندم دیگه چه غم دارم اوستای هر کارم من که در این دنیا بی کار و بی عارم.... ....زندگی
زیر و رو خیلی داره جمع یکصدا:اره والله روز بیچاره ها شام تاره جمع یکصدا:جون اقا یادت میاد اون شب که من با
چشم گریون یک شاخه گل دادم به تو مثل یه انسون حالا هیچ راه فراری نیست از این بند فهمیدم اون گل بهتره از
این گلو بند.... دخترها ترانه را تشویق کردند و اقای راننده از اینه به دختر موطلایی خیره شد و گفت:ممنونم
دخترم... منو بردی تو اون روزا...ترانه تعظیمی کرد و گفت:خواهش دارم....بعد از چند اهنگ درخواستی غمگین و
شاد.....بالاخره به اردوگاه رسیدند.اما جالب اینجا بود که با پنج اتوبوس راه افتاده بودند و حاال جلوی دروازه ی اردوگاه یازده اتوبوس ایستاده بود.
۲۸
پروانه های وصال
شمیم گفت:برو شمیم...شمیم صدایش را کلفت کرد و گفت:گزیده خبرها کلید طالیی حسین تهی به سرقت رسید جایز
خانم دلفان پیاده شد... جلوی اردوگاه همهمه بود... چند مرد خانم کشور را احاطه کرده بودند و خانم دلفان هراسان به این سو و ان سو میرفت...ترانه:چی شده؟ پریناز:نکنه باید برگردیم؟ سحر:به
قول ترانه میتونی خفه بشی... ایرادی نداره... فاطمه:بچه ها اونجا رو...و همه مسیری را که فاطمه گفت تعقیب
کردند... شش اتوبوس شامل عده ای از پسرها بود که انها هم متعجب به اتوبوس دخترها خیره شده بودند.ترانه:ما
باید با اینا یه جا بخوابیم؟ شمیم ضربه ای به سرش زد و گفت: خاک تو سرت... مگه میشه؟ و ترانه و پریناز همزمان
گفتند: اگه بشه... چی میشه... دخترها خندیدند و یک به یک از اتوبوس پیاده شدند.دخترها خندیدند و یک به یک
از اتوبوس پیاده شدند.خانم دلفان مثل مرغ سرکنده این سو و ان سو میرفت...دخترها کنار اتوبوس ایستاده بودند و اتوبوس پسرها را دید میزدند و به صداهایی که انها در می اوردند میخندیدند.صدای خانم کشور که با لحنی عصبی و
پرخاشگرانه صحبت میرکرد به گوش رسید:ولی اقای محترم.... ما ساختمون و اجاره کردیم... با اموزش و پرورش
هماهنگ کردیم... بنا بود امروز فقط بچه های مدرسه ی ما باشند... و کاغذی را به مردی که رو به رویش ایستاده
بود،داد...مرد که ارام تر از خانم کشور بود ...گفت:حالا از ما چه توقعی دارید؟ما تلفنی هماهنگ کردیم...همان هنگام
یک دسته پسر به سمت دخترها امدند... یکی از انها پرسید:شما هم اومدید شبانه روزی؟ ترانه:علیک سلام....پسری
دیگر به سر دوستش ضربه ای زد و گفت:خاک تو سرت... و خودش جلو امد و گفت:سالم عرض شد خانمهای
محترم....ترانه با خنده گفت:اُهُ...چه لفظ قلم....دخترها خندیدند و پسرها با حرص نگاهشان میکردند.شمیم از پسری
که هم قد خودش بود پرسید:کالس چندمی هستید؟ پسر اول:دوم...پریناز:چه مقطعی؟؟؟ پسر
دوم:دبیرستان....ترانه:اووووووخی.....ناسی..... از ماها کوشولوترین....پسرها شروع به سر و صدا کردند و دخترها
میخندیند...ترانه:بچه ها.... خوب راست میگم... ماها سومیم... بله قراره دو دوشب و دو روز اینجا باشیم....پسر
اول:چه باحال ماهم همینطور....پسر دوم:پس دوست باشیم...پریناز:فدای تو بشم... باشه دوست باشیم... اخه تو که
هنوز پشت لبتم سبز نشده...پسر دوم سرخ شد... پسر اول خندید و گفت:مال من سبز شده ها ببین...پریناز:از ادمای
سیبیل کلفت خوشم نمیاد...پسر ها هووو کردند و همان هنگام خانم کشور رو به مرد مقابلش گفت:میبینید هنوز
هیچی نشده... چطوری دارن باهم خوش و بش میکنن؟؟؟چطوری میخواین دو شب اینا رو تحت الحفظ نگه دارین؟
مردی که مدیر دبیرستان پسرانه بود و کمالی نام داشت گفت:خانم کشور... اونقدر ها هم سخت نیست... پسرها بچه
های تیز هوشان هستند... همه خانواده دار و اصیل... مشکلی پیش نمیاد... من بهتون قول میدم...خانم کشور پشت
چشمی نازک کرد...و اقای کمالی ادامه داد: اینجا اردوگاه بزرگی هست.... چهار تا ساختمان خوابگاه داره... پس
خودتونو عصبانی نکنید.... نه مامیتونیم برگردیم.. نه شما...بچه ها سر خورده میشن.... نگاه به چهره های بشاششون
بکنید... چطور راضی میشید؟ خانم کشور سری به نشانه ی تایید حرفهای اقای کمالی تکان داد و گفت:حق با
شماست.... به سمت خانم دلفان رفت و دخترها به صف شدند...پشت سر هم و به دنبال خانم کشور و خانم دلفان
....مربی پرورشی و چند تن دیگر وارد محوطه ی اردوگاه شدند... اردوگاه بزرگی بود و سطح زمین از برف پوشیده
شده بود.... مثل یک باغ بزرگ...وخیابانی که میان این باغ قرار داشت... ساختمان خوابگاه ها خیلی دور بود و باید
مسافتی را طی میکردند تا به انجا برسند.... طبیعت زیبایی بود با درختان سر به فلک کشیده ی برهنه که با شکوفه
های برفی تزیین شده بودند... دخترها پشت سرهم راه میرفتند و با شوق و ذوق به برفهای سفید و یکدست نگاه
میکردند...ترانه رو به دخترها گفت:چه برف بازی بکنیم ما... و کوله اش را روی شانه جا به جا کرد.پسرها هم
درست در موازات انها با فاصله پشت سر مدیر و ناظم و چند تن دیگر قدم برمیداشتند....یکی از انها به شمیم
گفت:بارت سنگینه بده من...شمیم حرفی نزد و ساک و کوله اش را از این شانه به ان شانه کرد....پسر دیگری رو به
ترانه همین حرف را زد و ترانه با خوشحالی کیف و دو ساکی که با خودش اورده بود را پسرک داد.و دستهایش را از
هم باز کرد و با لبخند گفت:سنگین بودا... و رو به پسرک که مبهوت او را تماشا میکرد و انتظار نداشت که ترانه
چنین کاری بکند و تعارفش را بپذیرد تشر زد: چرا واستادی... بجنب....و پسرک تکانی به خود داد و هلک و هلک
۲۹
پروانه های وصال
خانم دلفان پیاده شد... جلوی اردوگاه همهمه بود... چند مرد خانم کشور را احاطه کرده بودند و خانم دلفان
با کوله پشتی و ساک خودش به اضافه ی دو ساک و کوله ی ترانه راه افتاد.... از شدت سنگینی بار ها که روی شانه
هایش بود دو ال دو ال راه میرفت....سحر:ترانه........پسر مردم و کشتی....ترانه رو به پسر ک گت:اسمت چیه؟؟؟
پسرک عرق ریزان و نفس نفس زنان گفت:....ترانه:داری میمیری؟ شمیم سقلمه ای به پهلویش زد و
گفت:ترااااانه...ترانه:عب نداره...تمرینه واسه پس فردا که زن گرفتی... خواستی باراشو ببری و بیاری... بعد ماه عسل
باید هشت تا هشت تا چمدون بیاری ببری....پسرها خندیدند.حامد از ذوق لبخندی به لب اورد و ترانه پاتک زد و
گفت:نیشتو ببند... چه ذوقم میکنه... کی به تو زن میده....و اینبار پسرها با شدت بیشتری قهقهه زدند.حامد نگاهش
کرد و گفت: حیف که ...ترانه فوری گفت:حیف که چی؟؟؟ حامد: ضعیفه ای.... و نفهمید کی ترانه درست مقابلش
قرار گرفت .... درست هم قد هم بودند... ترانه با اخم گفت:چیم؟؟ حامد با تته پته گفت:هیچی...میگم این.... به کیف
گردنی ترانه اشاره کرد و گفت:اگه سنگینه اینم بده....ترانه دماقش را باال کشید و گفت:نیست...و به داخل صف
برگشت... خانم دلفان خط و نشان کش نگاهش کرد...ترانه اهمیتی نداد....پریناز که به هن هن افتاده بود....
گفت:چه سرباالیی تندیه... پس کی میرسیم....و به ترانه نگاه کرد که دستهایش را در پشت کمر قالب کرده بود و با
نگاهش از طبیعت برفی لذت می برد...پریناز با غیظ رو به صف پسر ها گفت:واقعا که....کاش یه ذره شماها غیرت
داشتید.... از رفیقتون یاد بگیرید....نمیبیند چهار تا خانم محترم این همه وسیله دستشونه... به عقل ناقصتون نمیرسه
باید بیاید کمک؟؟؟ مثال تیز هوشان درس میخونید؟؟ پسرها که به رگ غیرتشان بر خورده بود.... یک به یک از
صف خارج شدند و به سمت دخترها امدند و ساک و وسیله هایشان راگرفتند....سحر رو به پسری که موی دماقش
شده بود گفت:من کمک احتیاج ندارم... ممنونم...اما پسرک سمج بود گفت:بذارید کمکتون کنم....سحر نگاهی به
ترانه کرد و ترانه موضوع را گرفت و رو به پسر گفت:ببین.... این کمک نمیخواد... و بعد ادامه داد: دورو بر این نپر...
این یکم مشکل...... و انگشت اشاره اش را به شقیقه اش زد و ادامه داد:مغزی داره.... میدونی؟؟؟ ناراحتی های روحی
روانی و اینا... دو بار خود کشی کرده... چهار بارم تو تیمارستان بستری شده... حاال برو کنار....ترانه انقدر جدی گفته
بود که پسرک از ترس رنگش مثل گچ شده بود و اب دهانش را فرو داد وعقب عقب رفت و وارد صف خودشان
شد.سحر با حرص به ترانه گفت: من دیوونم؟؟؟ ترانه چشمکی زد و گفت:سخت نگیر.... ودو اب نبات چوبی با طعم
توت فرنگی و پرتغال را از کیف گردنی اش در اورد و رو به حامد گفت: حامد؟؟ حامد با اخم نگاهش کرد و
گفت:هوووم؟؟؟ ترانه:هوووم ...نه بله... من ازت بزرگترم.... باید احترام بذاری.... پرتغالی یا توت فرنگی؟؟؟ حامد
دهن کجی کرد و چیزی نگفت...ترانه: کدوم؟؟؟ حامد باز چیزی نگفت...ترانه با لحن بازار گرمی گفت:پرتغالیش
ترشه.... و توت فرنگیش شیرینه...حامد باز هم حرفی نزد....ترانه ادامه داد:تازه وسطشونم ادامس داره... لیموییش
از همه خوشمزه تره... اما پرتغالیش ترش تر و ملس تره... خوب کدوم؟؟؟ حامد اب دهانش را قورت داد وباالخره
گفت:پرتغالی....ترانه:غلط کردی.... پرتغالش مال منه.... توت فرنگی و اگه بخوای میدم به تو...حامد خنده اش
گرفته بود....اما چیزی نگفت...ترانه:بیا......... و اب نبات را به سمتش گرفت... اما نگاه خصمانه ی حامد را بر خود
دید... متوجه شد دستهایش بند است و نمیتواند اب نبات را بگیرد....ترانه:هی وای من.... دستات بنده... خو... عیب نداره.... وکاغذ دور اب نبات را جدا کرد . به سمت حامد رفت و در یک حرکت ناگهانی اب نبات چوبی را در دهانش
کرد...حامد چشمهایش چهار تا شد....ترانه به صف بازگشت... و باز نگاه خانم دلفان رویش ثابت بود...حامد با
دندانهایش اب نبات را به گوشه ی دهانش فرستاد و کمی مک زد و طعم ترش پرتغال را زیر زبانش حس
کرد....متعجب به ترانه نگاه کرد و ترانه چشمکی را حواله اش کرد...حامد لبخندی زد و ساک ترانه را که کمی به
زمین کشیده میشد را باالتر گرفت.سحر خسته و کالفه گفت:چرا نمیرسیم....خسته شدم...ترانه:اون موقع که ناز
میکنی... فکر عاقبت کار و هم بکن...سحرشکلکی در اورد ... که از دید همان پسری که یکبار به سراغش امد پنهان
نماند...گفت:هنوزم کمک نمیخواید؟ سحر اب دهانش را فرو داد و به ترانه نگاه کرد.... اهسته گفت:نه ممنون...ترانه
سقلمه ای به او زد که ساک سحر از دستش افتاد و پسر جلو دوید و ساک سحر را هم برداشت... خانم دلفان با
۳۰
✅ باید همیشه به یاد داشته باشی که ماندگارترین چیزها در ذهن ، آنهائیست که وانمود به فراموش کردنشان میکنی. هرچقدر بیشتر بخواهی چیزی را فراموش کنی، بیشتر در ذهنت با آن بازی میکنی ...
✅ برای فرار کردن از چیزی، نباید آن را فراموش کنی، خودشان کم کم فراموش میشوند، میروند ...سعی برای فراموش کردن چیزی، درست مانند فرار کردن از سایهات است. تو نباید از سایهات فرار کنی ، نمیتوانی که فرار کنی ! وقتش که برسد، خودش کم کم میرود ، فراموش میشود ...
📚بعد از ابر
👤بابک زمانی
🍃🌺🌸🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداحافظ اي ربّناي غروب
خداحافظ اي رزق و روزي ِ پاك
خداحافظ اي جمع ِ افلاك و خاك
خداحافظ اي لحظه هاي سحر
خداحافظ اي ماه چشمان ِ تر
خداحافظ اي بغض افطارها
خدا حافظ اي ماه ِ ديدار ها
خداحافظ اي ختم ياسين و نور
خداحافظ اي ماه ِ عشق و سرور
خداحافظ ای ماه رو راستی
خداحافظ ای بی کم و کاستی
خداحافظ اي قدر زلفت دراز
خداحافظ اي اشتياق ِ نماز
خداحافظ اي لحظه هاي دعا
خداحافظ اي ماه ِ ارض و سماء
خداحافظ اي ماه ِ صبر و رضا
تو ای ماه آرامش مرتضي
خداحافظ ا ی گرمی آفتاب
خداحافظ اي خوابهايت ثواب
خداحافظ ای بهترین سرنوشت
تو پای مرا می کشی تا بهشت
خداحافظ ای ماه تقدیر من
سحرهای تو صبح تطهیر من
خداحافظ اي بركت سفره ها
خداحافظ اي ماه ِ خوب خدا
التماس دعا 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهی!
💗فطرمان را فاطر،
🌸ایمانمان را فاخر
💗و روحمان را طاهر بفرما ...
🌸تطهیر در چشمه
💗زلال رمضان
🌸برکیمیاى وجود شما مبارک
💐عید سعید فطر مبارک 💐
#عید_فطر🌸🍃