eitaa logo
پرورستان
1هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
5هزار ویدیو
24 فایل
📌 در این انقلاب آنقدر کار هست که می توان انجام داد بی آنکه هیچ پست، سمت، حکم و ابلاغی در کار باشد. شهید بهشتی ⁉️🔍 پاسخگویی به شبهات: @moalemkhorasan @Moalemsadeh 📥 ارسال نظرات و پیشنهادات: @Moalem_jahadi @montazer1146 لینک کانال: shad.ir/parvarestan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📌سفردانشجویی مادر همینطور که قرآن را بالای سرمحمدتقی گرفته بود اشاره کرد که رَد شود و بلافاصله زمزمه ای کرد ... _مادر! بچه که نیستم ، ۲۵ سالمه ، جنگ هم که نمیرم ، سفر دانشجویی کربلاست. _می دونم ، دارم برات حرز امام جواد رو می خونم ، می دونی که آرومم میکنه . و بار دیگر بلندتر خواند : 《یا نورُ یا برهان ، یا مبین و یا منیر . یارب اِکفنی الشّرور و آفات الدُهور و اَسئلک النَجاه یوم یُنفخُ فِی الصور 》 برو پسرم ، بعد خدا سپردمت به جوان ترین امام شیعه . به کسی که هم اسمشی ، هم سنشی و از خراسان پدرش میری ، به کاظمین که رسیدی از طرف من هم عرض ادب کن و بگو : ◇یا جواد الائمه ادرکنی◇ @bazgoft_media
با اینکه در آخرین روزهای تابستان هستیم اما باز هم هوای شهریور گرمه ، حالا خدارو شکر هوای روستا از خود قم خنک تر هست . امروز آقا، برای مطالعه و بحث با چند نفر از طلبه ها جلسه دارن. من هم از صبح مشغول رسیدگی به درختان باغ هستم . این سال ۱۳۲۰ ، عجب سالی شد. از پایتخت خبرهای خوبی نمی رسید . می گفتند شاهنشاه بعد از به تخت نشاندن ولیعهد ، داره از ایران میره . من از آقا شنیدم که به خاطر ترس و وحشتی که از رسیدن ارتش روس ها به تهران و دستگیری و محاکمه اش در ایران داره ، فرار رو بر قرار ترجیح داده . آقا در این زمینه خیلی باهوش هستن ، میگن برای اینکه از افشای خیلی از اقدامات پنهان انگلستان در ایران جلوگیری بشه ، با توطئه ی خود انگلیسی ها و با هزینه ی همون ها فرار کرده . البته بگم ، آقا میگن ، بعیده که به این زودی از ایران رفته باشه. برای آقا و میهمانان شون چایی میبرم . در همین لحظه بود که متوجه ی صدای اتومبیلی شدم .تعجب کردم .در این روستا که کسی با اتومبیل رفت و آمد نمی کنه . با صدای در ،که خیلی محکم کوبیده میشد به طرف در باغ رفتم . چند نفر با لباس های یک شکل و اسلحه کنار در بودند ، و به شخصی که معلوم بود آدم مهمی هست گفتند" اعلیحضرت اجازه بدین از امنیت باغ مطلع بشیم بعد شما تشریف فرما بشین ." اعلیحضرت؟؟؟ یعنی ممکنه ؟ شاهنشاه اومده ؟ نه بابا ، اینجا کجا و شاهنشاه کجا ؟ مگه نمیگن شاهنشاه از ایران رفته ؟ از صدای اتومبیل و صحبت های ما ، آقا و طلبه ها هم به در باغ اومدن . آقا فرمودن ؛ با کی کار دارین ؟ شماها کی هستین؟ یکی از اون افراد با صدای طلب کارانه ای گفت " امروز شاهنشاه افتخار دادن و به باغ شما ورود می‌فرمایند،زودتر مقدمات تشریف فرمایی اعلیحضرت رو فراهم کنید ." آقا بلافاصله فرمودن : " شاهنشاه ، کدوم شاهنشاه ؟ بی خود. هیچ اجازه ای داده نمیشه . بالاخره فراری پیدا شد . می گفتم هنوز کار داره تا ارباباش،بتونن فراریش بدن . هرچه زودتر از اینجا برین . وگرنه با مردم آبادی قبل از رسیدن اربابای انگلیسی تون ، حساب تون رو می‌رسیم . اینجا هیچ جایی برای خائنین نیست ." آقا این جملات رو اونقدر محکم و قاطع گفتن که دیگه تهدیدهای اونها هم نتونست موثر باشه و خیلی زود ، برای حفظ جان رضاخان، از آبادی ما رفتن . بعد از رفتن اتومبیل ، با خودم گفتم آقا عجب شجاعتی دارن، الحق که شاگرد آقا سید روح الله خمینی هستن . راستی اسم آقای دانای من ، آیت الله صدوقی هست . @bazgoft_media
بافریادهای بلند کاپیتان ، همه دور صفحه ی رادار جمع شدیم. سرگردِ مسئولِ رادار رو به کاپیتان راجرز گفت : کاپیتان! هواپیما مسافربری است و در مسیر عادی خود ادامه مسیر می دهد . فعلا تهدیدی برای ما وجود ندارد . اما کاپیتان با خشم رو به سرگرد گفت : "مگر نمی بینی ما وارد آبهای ایران شده ایم . پس این هواپیما هم می تواند یک خطر برای ما باشد . " و بعد بی توجه به صحبت های سرگرد دستور آماده سازی موشک های هدایت شونده را صادر کرد . روی ناو شلوغ شده بود . با دقت به صفحه رادار نگاه کردم . یک هواپیمای مسافربری بود .ساعت روی رادار 10:22 دقیقه را نشان می داد که صدای مهیب اصابت دو موشک به هواپیما بلند شد . باورم نمی شد با این دقت هواپیما را زدیم . یکی از بچه ها فریاد میزد : زدیمش ، درست خورد به هدف . فریاد شادی همه ی سربازان و تفنگ داران نیروی دریایی در اتاقک ها و روی ناو بلند شد . ما همچنان در خلیج فارس پیش می رفتیم . در حالی که تکه هایی از لاشه ی هواپیما و اجساد مسافران روی آب دیده می شد . حالا دیگر هواپیما از صفحه ی رادار محو شده بود . با خبری که به پایتخت مخابره کرده بودیم ، مقامات آمریکایی اعلام کردند که یک فروند هواپیمای اف - 14 ایران را در خارج از آبهای ایران مورد هدف قرار داده ایم . اما همه با اطمینان می دانستیم ، هواپیما نظامی نبود و هم اینکه ما در آبهای ایران بودیم . ساعتی بعد خبر دیگری به ما مخابره شد . "یک فروند هواپیمای مسافربری با شماره پرواز 655 همراه با 290 مسافر از بندر عباس به مقصد دوبی به دلیل اصابت دو موشک هدایت شونده از ناو وینسنس آمریکا هرگز به مقصد نرسید . و در خلیج فارس سقوط کرد . " روزها بعد ما به آمریکا برگشتیم ،طی مراسمی به همه ی ما سربازان ناو جنگی وینسنس ، مدال مبارزه اهدا شد . دو سال بعد هم کاپیتان سی راجرز مدال لژیون لیاقت را دریافت کرد . ما همه قهرمان شدیم . اما هیچ وقت در رسانه های آمریکا به 66 کودکی که در این پرواز قربانی شدند و ما آنرا هدف قرار داده بودیم ، اشاره ای نشد ... @BAZGOFT_MEDIA
خانه ی ما تا منطقه ی نظامی عسکر زیاد فاصله ندارد .اصلا از محیط آنجا خوشم نمی آید ، پر از نگهبان است .می گویند شخص مهمی را تازه به عسکر آورده اند . با برادرانم عثمان و راشد ،امروز به اطراف آنجا رفتیم . پدرم می گفت آن شخص امام شیعیان است و به دستور متوکل به سامرا احضار شده و حالا به عسکر انتقال داده شده است . زندگی در عسکر بسیار دشوار است .بخواهی در یک منطقه ی نظامی زندگی کنی با زندان هیچ فرقی ندارد . برای یک لحظه چهره ی نورانی اش را دیدم . آمده بود داخل حیاط عسکر . رو به کوفه ایستاده بود و خیلی با ادب مطالبی شبیه زیارت نامه می خواند . از مردی که ردایی سبز داشت وپشت دیواری پنهان شده بود پرسیدم : این شخص کیست و چه می خواند ؟ مرد با مهربانی و آهسته گفت : "ایشان آقای ما علی النقی ، حضرت هادی هستند . امام دهم ما شیعیان . امروز عید غدیر است؛ روز امام شدن حضرت علی علیه السلام .امام هادی زیارت غدیریه را رو به حرم مولایمان امیرالمؤمنین می خوانند . " مشغول صحبت بودیم که خادم امام شیعیان آمد و آهسته به مرد گفت : امام به شیعیان خود گفته اند هر سؤالی داشتند به شما مراجعه کنند و حضرت خواسته اند برای حفظ جانتان زودتر از عراق بروید . حتی توصیه کردند برای زیارت جدشان علی بن موسی الرضا عازم ایران شوید . وقتی مرد رفت، خادم پرسید : "او را شناختی؟ او همان کسی که امام هادی به ایشان فرمودند : "یا اباالقاسم! تو به حق ولی ما هستی... تو همان دینی را که پسندیده ی خداست، انتخاب کرده‌ای... خداوند تو را با گفتار ثابت در دنیا و آخرت تثبیت کند" عصر پدرم خبری آورد : ماموران در جستجوی یکی از افراد برجسته ی مکتب امام دهم شیعیان هستند ، نامش عبدالعظیم حسنی است . @bazgoft_media
امروز به استکهلم رسیدیم .هنوزتاعیدقربان چند روزی باقی بود. به دعوت زهره؛ دوست خانوادگی مون به سوئد اومدم تا ازنزدیک دانشگاه بزرگ استکهلم رو ببینم .و تصمیم بگیرم تقاضای پذیرش رو قبول کنم یا نه ؟ دیروز که از دانشگاه برمی گشتم، همسایه شون رو دیدم.یک زن غمگین و پژمرده . اززهره در موردش پرسیدم ... میگفت از پناهجویان مسلمان هستند .و حدود ۶ سال پیش اداره امور اجتماعی سوئد دختر یک ماهه شون ؛ مریم رو به این دلیل که صلاحیت داشتن کودک رو ندارن ازشون میگیره . و نکته ی وحشتناک اینجاست که حق حضانت مریم رو به دو همجنس گرای مرد میده. از این حرف خیلی ناراحت شدم. زهره می گفت : آمارهمراهی سوئددر حمایت از همجنسگراهاوحشتناک هست . و توی کلیساهاشون کشیش ها رسما ازدواج همجنس گراهارو قانونی، انجام میدن . باید می دونستم سوئد کشوری هست که داره به نابودی میره و خانواده جایگاهش رو از دست داده . در مراکز اصلی شهر پرچم همجنس گراها بیشتر از پرچم کشور سوئد بود . چهارشنبه بود و عید قربان . با زهره به مسجد مرکزی شهر رفتیم. جلوی مسجد شلوغ بود و نیروهای پلیس در اطراف مسجد بودند . گویا مردی رو اسکورت کرده بودند.مرد قرآن در دست داشت و با صدای بلند شعارهایی میداد. ناگهان مرد همان جلوی مسجدشروع کردبه پاره کردن صفحات قرآن. فریاد یاالله و وا محمداه مسلمانان و نمازگزاران مسجد بلند شد .گستاخی مرد ادامه داشت و در نهایت بی شرمی قرآن را به آتش کشید . چند نفر از مسلمانان به سمتش حمله کردند اما پلیس به آنها دستبند زد و بازداشت شون کرد. من و زهره گریه می کردیم ، تمام بدنم میلرزید ، کاش به جای قرآن جانهای ما را به آتش می کشید.نمازگزاران مسجد با صدای بلندالله اکبر می گفتند . زنان شیون می کردند و مردان بر سر می زدند .مسلمانان به سمت آن دیوانه حمله کردند اما در نهایت امنیت، پلیس اورا برد . زهره همین طور که گریه می کرد گفت : " این اولین بار نیست ...بارها این اتفاق افتاده ، اما فقط کافیه به پرچم کثیف همجنس بازان نزدیک بشی ... این آزادی بیان سوئد هست ..." خیلی مسخره بود.حالم بد بود .خیلی بد . سوئد کشوری ست که ازدواج در آن به آرامی در حال مرگ است . و این دروغ بودن آزادی ، عدالت ، احترام به حقوق بشر ، احترام به عقاید و مبارزه با نژاد پرستی شان را نشان می دهد،که همان شعار غرب است. در فرودگاه، به زهره گفتم ؛ نمی توانم در کشور دروغگوها درس بخوانم. @bazgoft_media
مراسم حج پایان یافته است . کم کم زائران خانه ی خدا به شهر و دیار خود باز می گردند .سال ۱۲۹ هجری قمری است . بحبوحه ی انتقال قدرت از امویان به عباسیان . خانه ی ما در ابواء است .ابواء یک روستا ی بزرگ است سر راه مکه به مدینه . روستای ما افتخارات زیادی دارد : یکی از افتخارات روستای ما ، وجود مزارخانم آمنه بنت وهب ؛ مادر گرامی پیامبر خدا در روستاست . همچنین اولین غزوه از غزوات پیامبر در همین جا اتفاق افتاده. آیه ی تیمم هم در یکی از سفرهای پیامبر در روستای ما نازل شده است . امروز ۲۰ ذی الحجه است و ما میهمانان عزیزی داریم ، امام ششم شیعیان با همسرشان حمیده خاتون پس از انجام مناسک حج به‌روستای ما آمده اند. گویازمان تولد فرزندشان نزدیک است . عاشقان و دوستداران امام صادق علیه السلام از همه ی روستا و روستاهای اطراف به دیدار ایشان می آیند . امام در تدارک میهمانی هستند تا برای تولد فرزندشان اهالی روستا و دیگر زائران خانه ی خدا را اطعام کنند ‌ . ساعاتی پیش فرزند مبارکشان به دنیا آمد . امام نامشان را موسی بن جعفر گذاشتند. همه ی اهالی ابواء سه روز ميهمان حضرت صادق هستیم . چه مولود خجسته و مبارکی داریم امروز . @bazgoft_media