🔸 ننه خانم🔸
همه جا پر بود از سربازان روسی که بهشان سالدات میگفتند.
دل بزرگ میخواست تا بتوانی از خانه بیرون بروی. زنی با قامت بلند در لباس محلی گیلان این جسارت را کرد.
صدایش میکردند «ننه خانم»
خیلی وقت بود که تحت تعقیب روسها بود و هر بار مثل بز کوهی از دستشان در میرفت.
با دلهرهای سنگین همراه کودکی که پشتش بسته بود، از مسیری جنگلی گذشت. سالها بود در مبارزات نهضت جنگل همراهشان بود.
ناگهان در کمین چند سرباز روس گیر افتاد.
ننه خانم که جز به فرار و نجات جان کودکش فکر نمیکرد، خودش را پشت گمار* جا داد. پارچه ای در دهان کودک فرو کرد تا صدایی ازش درنیاید ولی کودک نتوانست ساکت بماند و به گریه افتاد. سربازان با شنیدن صدا، ننه خانم رو پیدا کردند.
زیبارو بود و چشمان تجاوزگران با دیدنش برق میزدند. مردی قوی هیکل و سپیدروی با هوس به ننه خانم خیره شد. مرد به ننه نزدیک شد و کودک را از دستش گرفت و به سمت گزنههای کنار جاده پرت کرد.
چند مرد دیگر که همراه او بودند به این ماجرا با لذت نگاه میکردند. آنها منتظر سهم خود از این هوس بودند
که ننهخانم با غیظ چاقوی تیزی که در شال کمر خود داشت بیرون آورد. ننه، قابله بود و این چاقو ابزار کارش برای بریدن بند ناف. ناگهان آن روح لطیفِ مادرانه به یک شیر زنِ مبارز تبدیل شد و در درگیری سه نفر از آن مردان را به هلاکت رساند. اینقدر این ماجرا سهمگین بود که بقیهی مردان پا به فرار گذاشتند.
با رفتنشان ننه خانم به زانو بر زمین نشست و آرام شد.
با صدای «خانمها بفرمایید به اتاق بعدی تا بقیهی روایت نهضت جنگل را برایتان بیان کنم»
به خود آمدم اینجا خانهی پدری یونس استادسرایی، رهبر نهضت جنگل هست با کلی خاطره که بین آجرک های سرد و نمور نهفته است.
الهام هاتف| رشت
۸ آذر ۱۴۰۳
#روایت_حماسه #میرزای_گیلان
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
#روایت_حماسه #میرزای_گیلان
کتاب «سلفی با میرزا» نوشته سرکار خانم طاهره مشایخ
🔸درختان رشید🔸
مجلسی برپا شده برای جنگلبانی که #رشید جنگلهای گیلان است و به قول خانم نکویی بیست و دو سال قبل به قرب رسیده. مجلس رونمایی از مستند درختانِ رشید. کجا؟ خانه میرزا!
چرا آنجا؟ چون میرزا هم نگهبان جنگل بود و از ظلم حاکمان و استعمار و زور بیگانگان به جنگل پناه برده بود و با یاران جنگلیاش برای حماسهآفرینی چنگ و دندان تیز میکرد.
وارد خانه میرزا میشوم. درست در روزی که فردایش یازدهم آذر است و این تاریخ خاص حداقل در این دو سه سال اخیر برای من بسیار متفاوت بوده.
با دیدن تابلوهای جوانی و کمی تا حدودی میانسالی میرزا چشمهایم تر میشود.
میانسالی! مگر میرزا یونس استادسرایی به وقت شهادت چند سالش بود؟
هولتر سوت میکشد. نفسزنان خودم را از دو سه پله بالا میکشم تا روی صندلیهایی که در ایوان خانه میرزا برای مهمانان چیده شده بنشینم. سوت معمولی تبدیل میشود به سوت اخطار. باید زودتر جایی مستقر شوم تا کارش را به خوبی انجام دهد.
من مهمان خانه میرزا شدهام!
ناخودآگاه سرم را بالا میبرم و کجکج به تلار نگاه میکنم. چشمم به کتانیهای ارسلان که از نردهها آویزان شده میافتد. هولتر کارش شروع شده و درد در بازوی چپم میپیچد. من سرم بالاست و به تذکرهای سوتکشان هولتر توجه ندارم که به من هشدار میدهد تکان نخورم. از آسمان به زمین میآیم. مشفرخنده را میبینم که لچک به سر با لباس گلدار در حیاط میچرخد و به دخترها میگوید: «میرزا بوشو جنگل، جنگل خُسه میرزا.»
هولتر سوت پایان کار را میکشد و دوباره به آسمان آبی میروم...
«پرنده کوچکی که توی آسمان آبی اوج گرفته بود»
کمتر از یک ساعت بعد، هولتر را از بازو باز کردهام و از سوت و دردش خلاص شدهام. متخصص قلب از داروها و مراقبتها میگوید. اما رشید غفاری قلب مرا تسخیر کرده. روح به قرب رسیدهاش کلمهها را در ذهنم میچیند و طرح رمان جدیدی در ذهنم شکل میگیرد.
«سِلفی با میرزا» را با جان نوشتم. آن روزهایی که در جستجوی کلمات و اصطلاحات گیلکی اشک میریختم که چرا گیلکی بلد نیستم تا کلماتش مثل موم در مشتم باشد و فرهنگ و زبان را در هم بیامیزم.
طاهره مشایخ| رشت
۱۰ آذر ۱۴۰۳
#روایت_حماسه #میرزای_گیلان
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🌀🌻 ایستگاه صلواتی ابتکاری اهالی سلیمانداراب رشت در پذیرایی از زائران سردار جنگل‼️
#اختصاصی
🔹 بستهای که در یک ایستگاه صلواتی سالگرد شهادت میرزا کوچک جنگلی، در سلیمانداراب رشت ارائه میشد و حاوی واویشته بج و یک کاغذ بود!
🔹 داخل بستهها برگهای گذاشته بودند و موضوع را شرح میداد: این تنقلات ساده و معروف گیلانی روزگاری قوتِغالب رزمندگان جنگل و میرزا کوچکخان بود که بهخاطر ماندگاری بالا بهعنوان جیره همراه استفاده میشد. یکی از نقشهای زنان گیلانی در پشتیبانی از نهضت جنگل، تولید و آمادهسازی این جیره بود.
🔴 «برشته بج» شما را یاد چه روایتی میاندازد؟ برای ما تعریف کنید😊
📥 ارسال روایت : (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
091156156501
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
#روایت_حماسه #میرزای_گیلان
📸 رقیه رجبی | آستانه
۸ آذر ۱۴۰۳
📍 رشت، استادسرا _ خانه پدری میرزا کوچک خان جنگلی
پس از باران | روایت گیلان
#روایت_حماسه #میرزای_گیلان 📸 رقیه رجبی | آستانه ۸ آذر ۱۴۰۳ 📍 رشت، استادسرا _ خانه پدری میرزا کوچک
🔸میرزا🔸
شبهای زمستانی و سرد، بعد گذراندن روزی پر از شور و شادی کنار بچههای کوچک و بزرگ همسایهها برمیگشتم خانه. ۶ یا ۷ سالم بود و کلی ذوق داشتم برای شبهایی که قرار بود از تلوزیون ۱۴ سیاه و سفید که فقط دوتا کانال داشت، فیلم مورد علاقه آقاجان را ببینیم. توی اتاق کاهگلی که با سوختن هیمههای ریز و درشت داخل بخاری گرم میشد و حس شادی را چند برابر میکرد.
آقاجان تا قبل شروع فیلم مدام از رشادتهای مردی تعریف میکرد و بیصبرانه منتظر پخش فیلم بود. من درکی از کارهای آن مرد توی فیلم نداشتم، همین که قرار بود همراه آقاجان که همیشه اخبار گوش میداد یا قصههای ظهر جمعه محمدرضا سرشار، فیلم ببینم انرژی میگرفتم.
مرد فیلم ریش وموهای بسیار بلند داشت. کلاه مشکی ساده روی سرش بود و شالی بر کمر و چکمه های چرمی که دورش با بند بسته بود؛ و تفنگی بر دوش. مرد بالای ایوان کنار پلکانی که به حیاط ختم میشد، ایستاده بود و برای بقیهی جنگلیها حرف میزد.
آنقدر فیلمش را دوس داشتم که چند بیت از شعر آخر فیلم را حفظ کرده بودم ودر بازی های خود آن را میخواندم. با اینکه دختر بودم، همیشه نقش میرزا را بازی میکردم ومیخواندم:
میرزا میرزا تی شال تی کمر دود میرزا میرزا
چقدر جنگل خوسی مردم واسی
می جانه جانانه تر گما میرزا کوچیک خانه
حالا بعد از سی و اندی سال از آن روزهای زیبای کودکانه قرار بود برای اولین بار خانه میرزاکوچکخان را ببینم. دوباره همان ذوق کودکی در من زنده شد. نمای بیرون خانه از خیابان، لبخند را بر لبهایم نشاند. نگاه بر سر در خانه میرزا دلم را غنج داد انگار که سالها این خانه را میشناسم. سنگفرشهای حیاط وگلدان های کنج نردهها، چشمها را به میهمانی رنگها ونقشها بردند وقتی که از ر وبه رو به خانه نگاه کردم، همان جایی بود که میرزا را سالها پیش در فیلم دیده بودم.
و تصویرش برایم ابدی شد. ایوانی که حالا شیشه بند شده. با افتخار از پلهها بالا رفتم از اتاق به اتاق دیگر و روایت راوی وعکسهای رو دیوار مرا به گذشته و روزهایی میبرد که راوی برای ذهنم تصویر میکرد. عکس به عکس تا اینکه رسید به عکسی که در داستانش مبهوت شهامت زنی شدم که کودکی به پشت بسته بود به نام ننه خانوم! وای ننه خانوم .ننه خانوم.
زنی قوی و مادری دلسوز که همیشه فرزندی به کمرش بسته بود. از قضا قابله محل هم بود. ننه خانوم زیبا بود. به لفظ مردم گویا خدا با دستانش اورا نقاشی کرده. دوره سالداتها بود که وارد گیلان شده بودند و این تجاوز غیر آب وخاکِ وطن شامل نوامیس هم شده بود و روستای ننه خانوم هم از این بلای سالدات ها بینصیب نبود. هربار که سالداتها می آمدند ننه خانوم فرار میکرد. یکبار که کل خانه را محاصره کردند ننه خانوم با همان وضع که کودکی به پشت داشت سمت گمار(بوته های تمشک وگزنه وعلف های هرز قد کشیده)های دور و بر خانه رفته ومخفی میشود. بخاطر اینکه صدای کودکش درنیاید گوشه چادر شب خودش را به دهان کودکش میکند اما به هر دلیل، صدای بچه درآمد و او را پیدا کردند. یکی از همان مردها باخشمی که به خاطر این تعقیب و گریزها داشت به سمتش رفته، بچه درآغوش ننه خانوم رو با شدت کشیده وبه میان گمار پرت میکند. ننه خانوم از ظلمی که نگران بچه شد وحال درد وسوزش و گریه کودکش را دید، چاقو را از گوشه چادرکمری که بسته بود درآورد و به سمت مرد حمله کرد. او را از پا درآورد و پس از آن دو مرد دیگر را نیز که به سمتش آمدند به روزگار مرد اول درآورد بقیه سالداتها با دیدن این صحنه پا به فرار گذاشتند. ننه خانوم که قابله بود، آن روز از چاقوی تیزی که برای بریدن بند ناف فرزندان سرزمینش استفاده میکرد وابزار طبابتش بود، به عنوان اسلحه برای حفظ ناموس و دفاع از مظلوم، استفاده کرد. راوی گفت و من در آن روزگار در حال تماشای کار ننهخانوم بودم.
تنها زمان معلوم میکند که چاقوی ننه خانوم کجا ابزارطبابت است وکجا اسلحه دفاع!
افتخار به ننه خانوم و شجاع بودنش سراپای مرا فرا گرفته.
احسنت به ننه خانوم های سرزمینم. چه آنها که دیده شدند و چه آنها که در گرد و غبار تاریخ از دیدهها پنهان ماندند.
✍رقیه رجبی | لاهیجان
۱۰ آذر ۱۴۰۳
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
هدایت شده از حوزه هنری گیلان
✅ 🎭 برنامه اجرای نمایش «همه مادران ما» در مساجد و حسینیههای استان
🗓 از 12 تا 18 آذرماه
📌 تئاتر بچههای مسجد حوزه هنری انقلاب اسلامی گیلان
🆔 @artguilanews
🌐 artguilan.ir
🛒bazarmaj.com
پس از باران | روایت گیلان
✅ 🎭 برنامه اجرای نمایش «همه مادران ما» در مساجد و حسینیههای استان 🗓 از 12 تا 18 آذرماه 📌 تئاتر ب
🔸 همه مادران ما🔸
🔹صندلیها چیده میشود، اینجا مسجد است و قرار است در آن نمایشی اجرا شود. نمازگزارها از اهمیت هنر پچ پچ میکنند و با ذوق منتظرند. زورکی از من میخواهند که صف اول بنشینم.
در صحنه اول چند خانم با چادر مشکی و یک دختر با مانتو سفید حضور دارند. گفتار راوی که شبیه رجز است با موسیقی زمینه سریال مختارنامه توأمان میشود، با بغضی ریز که فریاد میزند «همه مادران ما...»
شاه بیت راوی سخن از حضرت زهراست، داستان رنگ فاطمیه میگیرد و بلافاصله اولین زن فرمانده سپاه مرضیه حدیدچی را در زندان ساواک معرفی میکند، تازه میفهمم آن دختر با مانتوی سفید بهدار ساواک است. حرض و حرارت کارگردان در هدایت بازیگرها از پشت صحنه هم حس میشود، ناگهان صحنه تغییر سریع به خود می گیرد. صدای پر صلابت «مرضیه حدیدچی» با الله اکبر گفتن دختران، مسجد را به شور می آورد. هنوز درگیر نمای قبل بودم که خانمی با چادری سفید به کمر و چوبدستی بلند در دست با لهجه عشایر قشقایی از مبارزه با انگلیسیها و در آوردن لج رضاقلدر در ماجرای کشف حجاب سخن میگفت، بدون دروغ با همه ادعایم حتی اسمش را هم نشنیده بودم «بیبی قدمخیر قلاوند شیرزن لر».
🔹 اصلا نفهمیدم کی به نیمه نمایش رسیدیم، روایت فاطمیه نقطه مرکزی داستان مادران است، آن هنگام که دیالوگ بازیگر نوجوان با ته لهجه گیلکی روضه درب و مسمار میخواند... وای از آن انتخاب سوزناکی که کارگردان با صدای مهدی رسولی در موسیقی زمینه انجام میدهد، که مثل روضه شب شهادتی فضای مسجد را به شعف آورد. «یکمی حرف بزن علی نمیره... حرف رفتن نزن علی میمیره...» حالا صدای گریه یواش یواش بلند میشود، هنوز ضرب آهنگ نمایش با شتاب به ماکسیمُم نرسیده بود که صحنه نمای آخر به خود گرفت آنجا که یکی از دختران، لبخوانی شده از همسر «شهید حمزه جهاندیده» شکوه را در نمایش به قله رساند... وای از تصور این همه حس غرور و افتخار که در صدا و تصویر بود، کلام با نفرین صهیونیستها به پایان میرسد. اما داستان مادران ما همانی که در دامانشان میرزاکوچکها و نهی قنادها پروراندند همان است...
درود بر همه مادران امت و در راس آنان ام الحسنین صدیقه طاهره سلام الله علیها.
👈 روایت امام جماعت مسجد چهلتن رشت از اجرای نمایش همه مادران ما
۱۳ آذر ۱۴۰۳
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸اینجا معمولیها را میخرند🔸
اینجا یکی آمده بود که چادرش مشکی بود، پوشهای به چهره داشت و نگاهش به زمین بود و میگریست.
اینجا یکی آمده بود که موهای
رنگشدهاش را بافته بود و قسمتی از آن از زیر شالش پیدا بود.
اینجا یکی با فرزند توی گهواره آمده بود به یاد گهوارهای رباب ... اشک میریخت و یاحسین (ع) میگفت ...
و دیگری، آن دیگری با دختر سه ساله چادر به سرش روضه رقیه (س) را مجسم راه میبرد و بر سر میزد ...
آی شهدا ... اینجا #گیل_زنانی هستند که کمرشان خم شده از انتظار، چادرِکمری بسته و خسته از روزگاری که چشم به راهِ آمدن فرزندشان بودهاند و هماره در تشییع پیکرهایی شرکت میکنند و خون میگریند که مبادا استخوانهای فرزندشان باشد و نشناسندش و او را گمنام راهیِ خاک کنند.
شهدا، آی شهدای گمنام چشمتان روشن که امروز مادری شما را در آغوش میکشد که مهربانتر از مادر خودتان است، مادری که سالهاست به انتظار شما نشسته تا شما را بر سر سفرهای بنشاند که فرزندانش روی آن نشستهاند.
به مهمانی فرزندان زهرا(س) خوش آمدید شهدای عزیز و گمنام.
#شهید_گمنام
✍ فاطمه احمدی| رشت
۱۵ آذر ۱۴۰۳
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
#برگی_از_تاریخ
ماجرای جوکهایی که برای رشتیها ساختند چه بود؟
این موضوع تاريخچه طولاني ندارد و به دوره رضاشاه بر ميگردد. زماني كه رضاشاه در مقام سردار سپه بود و مقدمات به قدرت رسيدن خود را فراهم ميكرد جهت بهرهبرداري از احساسات مذهبي مردم در مراسم سينهزني تاسوعا و عاشورا شركت ميكرد. در اين مراسم قزاقها و تعدادي از طرفداران سردار سپه شعار ميدادند:
اگر در كربلا قزاق بودي / حسين بيياور و تنها نبودي.
اما مردم گیلان که سرکوب نهضت جنگل و شهادت میرزا کوچک خان جنگلی(بریدن سر میرزا) را در یاد داشتند، فريب تبليغات دروغين قزاقها را نخورده و میگفتند:
اگر در كربلا قزاق بودي/ عبا و كفش،از حسين ربودی.
و در جريان كشف حجاب نیز می خواندند:
اگر در كربلا قزاق بودی/ حجاب را از سر زينب ربودی.
ميگويند رضاشاه از آن موقع كينه رشتيها را به دل گرفته و همه جا با توهين از آنها ياد ميكرد و زمينه ساز ساختن جوكهائی مستهجن، مبتذل و توهينآميز عليه آنها شد.»
📚 از قاجار به پهلوی، دكتر محمدقلي مجد
✍ مهدی کاسی | رشت
۱۶ آذر ۱۴۰۳
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸بابای قهرمانش🔸
امروز سوریه سقوط کرد، اما
من تا ابد جلوی محمدحسین، محمد طاها و همهی بچههایی که پشتشان بیتکیه ماند از حضور پدری که نشد داشتنِ آرزوهایی بلندتر از کوه، ارادهای راستتر از نِی، سیرتی سپیدتر از برف یاد فرزندانشان بدهند و
زنانی که آغوششان از مرد جگر دار و جرئتمند خالی شد تا چراغ حرم آلالله کم سو نماند و
مادرانی که صنوبرِ مکیده از شیره جانشان را برای لگدمال نشدن خاکمان، پیشاپیش سپر کردند
سربه زیر
دست به سینه
و
دو زانو خواهم نشست.
پ ن: عکس اول را سال ۱۴۰۰ که محمدحسین رضی کلاس اولی بود، مادرش برایم فرستاد
و عکس دوم وضعیت امشب حرم نوهی سه سالهی حضرت زهراست...
#سوریه
#مدافعین_حرم
#شهیدجمال_رضی
✍ حمیده عاشورنیا | رشت
۱۹ آذر ۱۴۰۳
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran