#قصة_العشق
#ذبح_نفس
💬 از موازينى نقل است كه از
ابوبكر بن خبّاز شنيدم كه مىگفت:
🕋 روز عيد قربان نزديك جمره بودم
درويشى را ديدم كه در دست
كوزه ای داشت و [مستانه] مىگفت:
❣يا سيّدى!
تُقرّب النّاسُ إليك
بِذَبآئِحهم وَ قرباناتهم
و لستُ أملكُ الّا نفسى
❤️🔥 اى مولاى من!
مردم با حيوانهاى سربريده
و قربانىهاشان به تو نزديك میشوند
و من چيزى غير خودم را مالك نيستم
⚡️ پس فرياد بلندى زد و مرد⚡️
📚 پاسداران حریم عشق ج۲ ص۱۵۸
#قربان #عید_قربان
________________
💠 داستانهایی از حالات عاشقان
و دلدادگان عشق الهی
🔥@pasdarane_harime_eshgh
پاسداران حریم عشق
#قصة_العشق #ذبح_نفس 💬 از موازينى نقل است كه از ابوبكر بن خبّاز شنيدم كه مىگفت: 🕋 روز عيد قربان ن
خویـــش را فربه مـینماییــم از پـی قـربان عید
کان قصـابِ عاشقان بس خـوب و زیبا میکشد
#مولانا
هدایت شده از 💞هوای عاشقی💞
تو که در روز #عرفه،
دل را به #کربلا فرستادی،
باید خودت را #قربان محبوب کنی!
پس باور کن که
#عید_قربانِ تو، در پیش است!
#تردید نکن!
جان برای به جانان دادن است...
مبارکت باشد؟!
یا هنــوز #جان_ناقابل خود را بیشتر دوست داری؟!
#شهادت
#شهود
#فنا
#قربانی_عشق
🔰خنجر شوق بر حنجر نفس
عيد قربان!
جلوه گاه تعبد و تسليم ابراهيميان حنيف است. فصل قرب يافتن مسلمانان به خداوند، در سايه #عبوديت است.
اگر ابراهيم خليل، در اجراى فرمان پروردگارش، خنجر بر حنجر اسماعيل مىنهد، اگر اسماعيل ذبيح، پدر را در اجراى #امر_خدايى، تشويق و ترغيب مىكند، اگر شيخ الانبياء در نهادن كارد بر حلقوم فرزندش، لحظه اى ترديد و توقف نمىكند؛ همه و همه، نشانه مسلمانى آن پدر و پسر و شاهد صداقت در عقيده و #عشق ، و وفادارى در قلمرو بندگى است.
🔸️عيد قربان!
مجراى فدا كردن عزيزترين برای خدا است.
🔹️عيد قربان!
مجراى فيض الهى و بهانه عنايت رحمانى به بندگان مومن و مسلم و مطيع است.
قربانى تو چيست؟
در راه خدا، چه چيز فدا مى كنى؟
با چه وسيله، به پروردگارت، تقرب مىجويى؟
و كدام فديه را به قربانگاه صدق، عشق، اخلاص و وفا مىآورى؟
مگر خليل الرحمان چه كرد؟
تو نيز اگر پيرو مشى و مرام ابراهيمى، نبايد هيچ چيز از آنچه دارى و به آن دلبسته اى، همچون زن و فرزند، مال و منال ، پول و پس انداز، خانه و خادم ماشين و مسكن ، و... حجاب چهره جانت، #مانع_بندگى و فرمانبرداريت شود و آنگاه كه پاى دين و خدا به ميان آيد، بسادگى و بصراحتى ابراهيمى و بصداقتى اسماعيلى درگذرى و #امر_مولا را مقدم بدارى.
#شهید_آوینی #عید_قربان
________________
💠 داستانهایی از حالات عاشقان
و دلدادگان عشق الهی
🔥@pasdarane_harime_eshgh
#آیات_معرفتی
#تذکر_سلوکی
#احکام_باطنی
🔰وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِينَ.
💠 و در دل خویش پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس، بدون صدای بلند، یاد کن و از غافلان مباش.
📖 سوره اعراف آیه ۲۰۵
#یاد_خدا
____________
💠 داستانهایی از حالات عاشقان
و دلدادگان عشق الهی
🔥@pasdarane_harime_eshgh
پاسداران حریم عشق
#آیات_معرفتی #تذکر_سلوکی #احکام_باطنی 🔰وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً وَدُونَ
#قصة_العشق
#آیةالحق_سعادتپرور
🔰 رازهای توحیدی علامه
🔅 بنده پس از اینکه دستورات سیر و سلوک را به طور کامل از خدمت #علامه_طباطبایی استفاده کردم و مدتها گذشت و نوع شاگردان سلوکی که سالهای اول به خدمت علامه رسیده بودند، همه رفته بودند و اغلب احساس کرده بودند که دیگر نیازی نیست به عنوان سیر و سلوک در خدمت علامه طباطبایی – رضوان خدا بر او باد- باشند.
🔆 در چنین زمانی بنده دریافتم علامه طباطبایی معارف و رازهایی آسمانی از فتوحات معنوی و کمالات انسانی دارند و از افشا کردن آن پرهیز میکنند.
💫 با این اندیشه تلاش کردم که بدانم چگونه میتوانم علامه را به سخن بیاورم و زمینه ای فراهم کنم تا ایشان رازهای توحیدی خویش را بازگویند و موفق شوم از خرمن مشاهدات توحیدی ذاتی و واردات الهی ربانی آن حضرت بهره ببرم.
⚡️ چنین شد که هر روز سوالاتی را آماده می کردم و به محضر علامه طباطبایی شرفیاب می شدم و با این سئوالات علامه را به سخن در می آوردم و آنچه را می فرمودند به جان دل دریافت می کردم و مطالب ایشان را پس از آن نشست ها به دقت می نوشتم.
✨ در همان حال سعی می کردم سخنان ارزشمند مرحوم علامه طباطبایی را با آنچه اوحدی از اهل معرفت گفته و نوشته بودند تطبیق دهم؛ چرا که علامه ابا داشت در این مسائل از اصطلاحات اهل معرفت استفاده کند.
💎رَه چنان رو که رهروان رفتند...
❤️🔥پاسداران حریم عشق❤️🔥
پاسداران حریم عشق
#قصة_العشق #آیةالحق_سعادتپرور 🔰 رازهای توحیدی علامه 🔅 بنده پس از اینکه دستورات سیر و سلوک را به
#آیةالحق_سعادتپرور
💠 ملازمت با استاد
🌱 بنده در مدت سی سال که در خدمت علامه بودم، دوبار جلسه درس ایشان را ترک کردم
و آن دوبار نیز یک بار به خاطر ازدواج یکی از دخترانم بود که مجبور شدم به تهران بروم و چاره ای نبود
و یکی بار نیز در زمستانی به منزل علامه طباطبایی می رفتم، برف سنگینی باریده بود و دیدم سیدی با زحمت مشغول پارو کردن برف های پشت بام منزل خویش است.
با خود فکر کردم به یقین حضرت استاد راضی است که من جلسه نروم و به این سید پیر کمک کنم. به همین دلیل آن جلسه را نرفتم و به آن سید پیر کمک دادم.
🦋 رَه چنان رو که رهروان رفتند...