قسمت سیزده : اولین رمضان مشترک
تمام روزهای من به یه شکل بود ... کم کم متوجه شدم متین نماز نمی خونه ... نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم ... با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم ... توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟ ...
اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود ...
اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید ... من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم ... اما بیدار نشد ...
یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم ...
- متین جان، عزیزم ... پا نمیشی سحری بخوری؟ ... غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ ...
با بی حوصلگی هلم داد کنار ...
- برو بزار بخوابم ... برو خودت بخور حالت بد نشه ...
برگشتم توی آشپزخونه ... با خودم گفتم ...
- اشکال نداره خسته و خواب آلود بود ... روزها کوتاهه ... حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد ...
و خودم به تنهایی سحری خوردم ...
بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم ... چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم ... نشسته بود صبحانه می خورد ... شوکه و مبهوت نگاهش می کردم ... قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم ...
چشمش که بهم افتاد با خنده گفت ...
- سلام ... چه عجب پاشدی؟ ...
می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد ... فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید ...
- م ... م` ...
همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت ...
- جان متین؟ ...
رفت سمت وسایلش ...
- شرمنده باید سریع برم سر کار ... جمع کردن و شستنش عین همیشه ... دست خودت رو می بوسه ...
همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش ... اما اون روز خشک شده بودم ... پاهام حرکت نمی کرد ...
در رو که بست، افتادم زمین ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت چهاردهم: پایه های اعتماد
تلخ ترین ماه عمرم گذشت ... من بهش اعتماد کرده بودم ... فکر می کردم مسلمانه ... چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم ... اما حالا ...
بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش ... تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم ... پدرم حق داشت ...
متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش ... من به سختی توی صورتش لبخند می زدم ... سعی می کردم همسر خوبی باشم ... و دستش رو بگیرم... ولی فایده نداشت ...
کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم... و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلوزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد ... و من رو هم به این کار دعوت می کرد ...
حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم ... اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه ... هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش ...
- سلام متین جان ... خوش اومدی ... چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟ ...
- امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم ... قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت ... اما حالا که کاملا بلدی ...
رفت توی اتاق ... منم پشت سرش ... در کمد لباس های من رو باز کرد ...
- هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس ... هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن ...
سرش رو از کمد آورد بیرون ...
- امشب این لباست رو بپوش ...
و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم ...
#رمان
@payame_kosar
بارالهــا
با هرچه عشق
نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود
راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست
که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو
میتوان گشود
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
@payame_kosar 🖤
▪️شهادت امام سجاد(ع) تسليت باد.
من هرگز محل قطعه قطعه شدن فرزندان فاطمه دركربلارابيادنمي اورم الااينكه از شدت گريه درحال خفه شدن هستم .
📒بحار الانوار، ج ۴۶
😭🌷😭🌷😭🌷
@payame_kosar
امروز سجاده عشق به عزلت میرود، از آن روی که سجاده نشین اش راه آسمان پیش گرفته و ردای ملکوت به تن کرده است.
او بود که« زینت عبادت کنندگان» لقب گرفت.
سجاد (ع)، همان بیمار واقعه کربلا بود و ذخیره حسین (ع) شد؛ برای روایتگری نهضت عاشورایی که صحنه زیبای برتری خون بر شمشیر است.
امروز آسمان غمگین پر كشيدنِ بزرگ مردی است كه در ساليان دراز، غم عظيم واقعه سنگین عاشورا را لابه لای بغض های مناجات شبانه اش، به آسمان هديه كرد و کوه صبری بود از مصیبت های کربلا...
زین العابدین (ع) گر چه زهر هجر نوشید و بسیار جفا دید اما پس از شهادت خیل عظیم دوست داران و شیعیانش نگذاشتند غربت بر پیکر مطهرش بنشیند.
@payame_kosar
⚜خودش قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که فردا فقط با یک گلوله شهید🕊 میشوم و حتی ساعت شهادت خودش را به دوستان خود گفته بود.
#ستاره ها
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊صحبتهای شهید صدر زاده شب قبل از عملیات😭😭
#ستاره ها
@payame_kosar
صد باریکلا به پسر گلمون آقا امیر محمد پورقاسمی 😍
ممنون که قصه رو خوب گوش دادی 🌹
#قصه نهم
#مسابقه
@payame_kosar
صد باریکلا به آقا سید گل سید محسن موسوی😍
ممنون که قصه رو خوب گوش دادی 🌹
#قصه نهم
#مسابقه
@payame_kosar
نیایش خانم چاه افضلی هزار آفرین دخترم 😍
ممنون که قصه رو خوب گوش دادی 🌹
#قصه نهم
#مسابقه
@payame_kosar
آقا سید گلمون سید ابوالفضل موسوی صدباریکلا پسرم😍
ممنون که قصه رو خوب گوش دادی 🌹
#قصه نهم
#مسابقه
@payame_kosar
⚫️ تلخترین شبها⚫️
رهبر انقلاب دام ظله العالی :
در یازدهم ماه محرم یکی از عظیمترین فاجعههای تاریخ اسلام به وقوع پیوست.
▪️ کسانی از خاندان نبوت اسیر شدند که عزیزترین و شریف ترین انسانهای تاریخ اسلام بودند.
▪️ زنانی در جمع هیأت اسراء وجود داشتند که شأن شرف آنها در جامعه اسلامی آن روز نظیر نداشت
▪️ و کسانی این عزیزان را به اسارت گرفتند که از خبیث ترین و پلیدترین انسان های زمان خودشان بودند.
📗 ۱۳۶۸/۰۵/۲۳
@payame_kosar
صد باریکلا به هنرمند گلمون فاطمه خانم محمدی دینانی 😍
ممنون که قصه رو خوب گوش دادی 🌹
#قصه نهم
#مسابقه
@payame_kosar
صد باریکلا به هنرمند گلمون کوثر خانم خدایی 😍
ممنون که قصه رو خوب گوش دادی 🌹
#قصه نهم
#مسابقه
@payame_kosar
اگر میخواهے بدانےخدا از تو راضی است یا نه،
به #دلت مراجعه كن!
ببین در زندگی از خدا راضی هستی؟
اگر راضی هستی؛ بدان كه خدا هم از تو راضی است
و اگر در گوشه دلت از خدا ناراضی هستی،
متوجه باش كه خدا هم از تو ناراضی است..!
#حاجآقامجتهدیتهرانی
@payame_kosar
🔺تازه مسلمان آمریکایی: قیام امام حسین(ع)
سراسر یقین و ایمان بود.
@payame_kosar
شرح راهبردی11.mp3
12.47M
#شرح_راهبردی_زیارت_عاشورا
قسمت یازدهم
تلخ ترین روز های تاریخ چه روز هایی است؟
ارسال پاسخ تا17 عصر فردا به آیدی @Montazer_250
#مسابقه
@payame_kosar
-376758525_-214526.mp3
11.98M
قصه دهم...
🕊 کبوتران خوش آواز 🕊
بخش دوم
🏴🥀سلام بچه های عزیز🖐🏻
📖🔊حالا که داستان امشب رو گوش کردید نقاشی داستان رو بکشید و عکسش رو تا ساعت ۱۷ فردا به آیدی@nodbeydel ارسال کنید.. 🕊📷
همچنین منتظر بموووونید تا فردا ادامه داستان رو با هم بشنویم..🗣
#مسابقه
@payame_kosar