26.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 همینجوری که انار دون میکنی
یاد کن از اون دونه انارایی که توو جبههها
یکی یکی روو زمین افتادن
تا شب ما صبح بشه
◇ همینجوری که انار دون میکنی
توو دلت بگو این دونهدونهش به نیت ظهور
بعد برو به اهل خونه تعارف کن و بگو
بفرما انار بهشتی!
دیدی وقتی بزرگ میشی
به خیلی از کارای بچگیت
میگی مسخره بازی ؟
و حرص میخوری که چرا
همچین کاری کردی ؛
دقیقا ًهفت ثانیه بعد ِ
مرگهم همینه . .
لحظاتی که همهی خاطرات ِ
زندگیت میاد جلو چشمت
اگه راهو غلط رفته باشی
واست سنگینه و شرمندهی
اعمالت میشی ؛
مراقبت کن از همین حالا
تا شرمساری ِاون سمت
فشار و عذاب بهت نده رفیق 🙂🙂🙂
💠یکی از خصوصیات اخلاقی
#شهید_قاسم_غریب
این بود که تکبر ومنیت وجود نداشت. و در کارهایش اخلاص داشتند و پیرو ولایت بودند و تا جایی که میتوانستند به دیگران کمک میکردند.
#یادش_گرامی🌹
هدایت شده از فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
از همگی التماس دعای فراوان دارم
برای سلامتی مادر شهید مدافع حرم قاسم غریب دعا کنید 🙏🙏🙏🙏🙏🙏
اجر همگی با سید الشهدا❤️🙏
یکی از روحانیون مورد اعتماد مؤلف، از قول دوست روحانی خود، نقل کرد و گفت،
من از حرم مطهر خارج شدم؛ ناگهان به خانمی -که قبل از من از حرم خارج شده بود - در مسیر راه، برخوردم و دیدم همینکه از بست و محیط بارگاه خارج شد، چادرش را از سر برداشته، داخل کیف دستی خود گذاشت.
من که گستاخی او را نتوانستم تحمل کنم گفتم: خانم! حجاب در حرم باید باشد؟
او کمال و احترام و ادب گفت: آقا! من مسلمان نیستم. پرسیدم: پس چه آیینی داری؟ گفت: نصرانی هستم.
گفتم: پس در حرم چه می کردی؟
گفت: آمده بودم از حضرت رضا علیه السلام تشکر کنم. پرسیدم برای چه؟
گفت : پسرم فلج بود. هر چه او را برای معالجه نزد پزشکان بردم، سودی نبخشید؛ بالأخره با همان حال به مدرسه رفت.
همکلاسی هایش او را به معالجه تشویق کردند. او در جواب آنان گفته بود مادرم مرا برای معالجه نزد پزشکان متخصص برده؛ اما سودی نبخشید است.
همکلاسانش گفته بودند. برو به مادرت بگو؛ تو را به حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام ببرد تا شفا بگیری.
همینکه پسرم از مدرسه بازگشت. گریان گفت: مادر! گفتی مرا پیش همه پزشکان برده ای.
اما هنوز مرا به مشهد امام رضا علیه السلام و نزد آن امام علیه السلام که همکلاسانم می گویند مریضها را شفا می بخشد نبرده ای.
گفتم: پسرم! امام رضا مسلمانان را ویزیت می کند؛ به خاطر اینکه ما نصرانی هستیم تو را ویزیت نخواهد کرد.
اما او با اصرار تمام می گفت: تو مرا ببر؛ مرا هم ویزیت می کند؛ ولی من انکار می کردم و باز او اصرار، بالأخره گریان به بستر خود رفت.
چون نیمه شب فرا رسید صدا زد مامان! بیا! من با شتاب رفتم. گفت: مامان! دیدی آن آقا، مرا هم ویزیت کرد! او، خودش به خانه ما آمد و گفت: به مادرت بگو هر که در خانه ما بیاید او را ویزیت می کنیم.
دوستان را کجا کنی محروم؟ - تو که با دشمن این نظر داری.
✍🏻پنجاه و سه داستان از کرامات حضرت رضا علیه السلام
نویسنده : موسی خسروی