eitaa logo
دل باخته
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
دل باخته
💢 #حماسه_بدر ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی یاد بادا زان دفاع بی نظیر زان مقدس روزهای دلپذیر یاد باد از آن همه عزّ و شرف زان همه رزمنده ی پاک و دلیر...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 سختی ها و دشواری های طاقت فرسای رزمندگان در به روایت 🎙 سید اهل قلم : راه حق ، محفوف در بلایا و دشواریهاست و اگر نه اینچنین بود ، کربلا را ، کرب و بلا ، نام نمی نهادند. آن که با پای اختیار ، قدم در طریق کربلا نهاده است ، میداند که اسرار ، جز بر سرهای بریده ، فاش نخواهد شد. آنکه با پای اختیار ، قدم در طریق بلا نهاده است می داند که خون ، حرمِ سرِّ سیّدالشّهداست ... واین نه رازی است که بر اغیار فاش شود.... 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطره_ای شنیدنی از سردار دلاور در : 🖌... وقتی به خط مقدم رسیدم دیدم که علیرضا با همرزمانش راه را بر تانکهای عراقی بسته و از جلو آمدنشان جلوگیری می کنند . سردار حسن باقری فرمانده دلاور گردان به شهادت رسیده و علیرضا فرماندهی گردان حضرت ولیعصر (عج) را بر عهده داشت ، سردار مهدی زین الدین فرمانده دلاور لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) پشت بیسیم به علیرضا می گفت : ما شما را به حساب شهید گذاشته ایم ، لااقلخ جاده را قطع کنید تا عراق پیش روی نکند . نیروها و تانک های دشمن به حدی جلو آمده بودند که تانکهای تی ۷۲ به کنار کانال رسیده و آر پی جی هم به بدنه شأن کارگر نبود . علیرضا در جواب سردار زین الدین گفت که آقا مهدی ! شما مختاری هر کاری می توانی انجام بده و جاده را از پشت ببنید ، ما به کمک خدا اینجا می مانیم ‌. سپس رو به من کرد و گفت خلیل نارنجک داری ؟ گفتم نه دو تا نارنجک انداخت و ازم دور شد . لحظه بعد یکی از بچه ها به نام سعید مقدم زخمی شد و او را به پشت جبهه منتقل کردیم که یک گلوله توپ افتاد و من هم زخمی شدم . علیرضا با شنیدن زخمی شدنم ، بلافاصله آمد و گفت خلیل تو برو پشت من هم بلافاصله برگشتم خط دوم و در پشت کانال نشسته بودم که ناگهان دیدم چشمان پاسداری را بسته اند و با خود می برند . برادرم علیرضا بود که مجروح شده و به کمک دوتا بسیجی داشت به سمت عقبه می رفت ، جلو رفته و علیرضا را از دست شأن گرفته و به سمت عقبه شروع به حرکت کردم . در آن لحظه من به روحیه شکست ناپذیر او برای بار دیگر پی بردم ، تانکهای دشمن در آن لحظه که هرگز فراموش نمی کنم ، کاملا بر خط مسلط شده و با دوشکا ما را مورد هدف قرار داده بودند ، فقط گلوله بود که مثل باران بر سرمان می بارید و تیر و ترکش زوزه کشان از هر طرف مان رد می شد ، وقتی گلوله های توپ و خمپاره به کنارمان اصابت می کردند ، چون چشمان علی زخمی بود و جائی را هم نمی دید و دستش هم از ناحیه مچ شکسته بود ، پایم را به پاش قلاب می کردم و هر دو بر زمین می افتادیم و بر روی زمین می خوابیدیم ، این عمل بیست بار تکرار شد ولی او با آن دست شکسته اصلا نشد که چیزی بگوید و ابراز ناراحتی کند ، هیچ چیزی نگفت ! ما تا ۷ الی ۸ کیلومتر پیاده آمدیم تا اینکه رسیدیم به چندتا هلی کوپتر که از ترس هواپیماهای عراقی روی جاده نشسته بودند . هلی کوپترها مملو از مجروح و نیرو بود و اصلأ جائی برای سوار کردن علی نبود ، به ناچار علی را پشت تویوتایی سوار کردم که به سمت عقبه می رفت ‌، حال علی هیچ خوب نبود و مدام استفراغ خونی می کرد . خلبان یکی از هلی کوپترها با دیدن اوضاع وخیم علی ، سراسیمه آمد و عده ای را از هلی کوپتر پیاده کرد و علی را سوار کرده و به سمت اهواز پرواز کردیم . خلاصه با هزار مکافات به اهواز رسیده و علی را شتابان به بیمارستان بردم ، وقتی دکتر چشمانش را باز کرد ، خون از یک چشم علی فوران کرد و دکتر گفت که یک چشمش تخلیه و نابینا شده .‌.‌ با وجود اینکه که ۴ ساعت یا بیشتر طول کشید تا او را به بیمارستان برسانم یک بار هم از او نشنیدم که بگوید بازو یا چشمانم درد می کند و دلاورانه با حفظ روحیه بالا تا هنگام بستری شدنش ساکت و صبور ایستاد . 🖍خاطره از بسیجی جانباز 🌸 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #چشمان_زخمی ✍ خاطره_ای شنیدنی از سردار دلاور #شهید_علیرضا_مولایی در #عملیات_خیبر : 🖌... وقتی به
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی پیر ما گفت شهادت هنر مردان است عقل نامرد در این دایره سرگردان است پیر ما گفت که مردان الهی مردند که به دنبال رفیق ازلی می‌گردند...
💢 📸 جشن میلاد حضرت امام زمان (عج) به همراه مراسم تجلیل از پیر غلام حسینی ابوالشهیدین حاج محمدعلی نقدی پدر شهیدان والامقام علی اکبر و علی اصغر نقدی ⭕️ زمان : سه شنبه ۱۶ اسفندماه ۱۴۰۱ ، ساعت ۲۰/۳۰ ⭕️ مکان : زنجان ، خیابان سعدی جنوبی ، مسجد شهید آیت الله مطهری (مسجد یری پایین) ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات _ روستای حریبه 🔹🔸با شهادت مظلومانه پیک دلاور گردان و مجروحیت تعدادی دیگر از رزمندگان ، دوباره دیوار عزم و اراده بعضی ها ترک خورده و در کمال سکوت از همانجا به عقب بازگشتند،نفرات گردان مدام در حال کاهش بود و هر چه هم جلوتر می رفتیم بر حجم گلوله باران و آتش بی امان عراقیها افزوده می شد. اما با این وجود به راه خود ادامه داده و پشت سر گام های بلند و سریع فرمانده غیور تیپ اول لشگر سردار دلاور حاج میرزاعلی رستمخانی به سمت روستای حریبه می رفتیم. نیم خیز و شتابان در حال عبور از پشت سیل بند کوتاه رودخانه بودیم و گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا گروه گروه در اطراف مان فرود آمده و بصورت پی در پی منفجر می شدند. در هرچند قدم مجبور به خیز زدن می شدیم و ترکش های ریز و درشت زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند. به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد. باور کردنی نبود ! دشمن زبون بقدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی آسفالت اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری مراسم جشن بود و قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند. کم کم منازل روستای حریبه دیده شده و خبر از رسیدن به منطقه درگیری می دهد. آتش‌باران هوایی و زمینی دشمن بقدری پرحجم و گسترده شده که مدام از نیروهای گردان کاسته می شد. تعدادی زخمی و شهید می شدند و عده ای هم پیکر زخم خورده آنان را به عقب منتقل می کردند. تعدادی هم با عقب ماندن عمدی از ستون ، یواشکی دور زده و عزم عقبه می کردند. گردان دواطلبان حالا تبدیل به گروهان شده و فقط پنجاه یا شصت نفری پشت سر سردار رستم خانی راه می رفتیم. خلاصه زیر بارانی از آتش و گلوله و ترکش به ورودی روستای حریبه رسیده و سردار رستم خانی سریع ماموریت گردان را تشریح و از رزمندگان خواستند که با احتیاط و هوشیاری وارد روستا شده و ضمن انهدام سنگرهای کمین و تیربار دشمن ، یک به یک خانه ها را پاکسازی و خود را به بچه های درگیر در کنار اتوبان برسانند. ماموريت اصلی گردان ، کمک به نیروهای درگير در کنار اتوبان بصره به العماره و حفاظت و پاسداری از خط پدافندی و مقابله با حملات تانک ها و نيروهای عراقی بود. دو گردان خط شکن از لشگرهای ۳۱ عاشورا  و ۸ نجف اشرف اصفهان ، مرحله سوم عمليات را حوالی سحر ، آغاز و پيروزمردانه تا اتوبان بصره به العماره پيشروی و درست کنار اتوبان پدافند کرده و به اميد رسيدن نيروهای کمکی مشغول نبرد با قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده و کماندوهای دشمن بودند. با برادران دلاور محرمعلی الماسی و مهدی حیدری و اصغر کاظمی و پیرمحمدی و تنی چند از رزمندگان باغیرت اردبیل و تبریز بعنوان سرستون نیروهای گردان ، وارد روستا شده و بلافاصله هم با سنگرهای کمین دشمن درگیر و نبردی بسیار نزدیک و خانه به خانه با عراقی ها آغاز شد. اولین سنگر تیربار با نارنجک و شجاعت مثال زدنی برادر اصغر کاظمی منهدم و با شتاب به راه خود ادامه دادیم. به یک سه راهی رسیده و از پنجره خانه ایی به سمت مان تیراندازی گردید. رگبار متوالی تیربار و کلاش اجازه جابجایی به کسی نداده و به ناچار هر کدام در شکاف دری پناه گرفته و مشغول تبادل آتش شدیم. برادر الماسی از شلوغی درگیریها استفاده کرده و تند و سریع خود را به زیر پنجره رسانیده و با پرتاب نارنجک سنگر را خاموش کرد. دوباره شروع به حرکت کرده و در پناه دیوارها و درب خانه ها به سمت پایین روستا رفتیم. هنوز چند قدمی از محل درگیری دور نشده ‌بودیم که دوباره آماج گلوله و موشک آر پی جی قرار گرفته و چند نفری از همقطاران بشدت زخمی شدند. چندتا عراقی از پشت بام خانه ای در روبرو به سمت مان شلیک میکردند. زخمی ها را به جایی امن کشیده و در پناه تیراندازی هم‌رزمان به همراه برادر الماسی خود را به محل استقرار نیروهای عراقی رسانیده و با پرتاب چند نارنجک به پشت بام خانه ، باعث ترس و فرار عراقی ها شدیم. با پایان درگیری و تیراندازی‌ها رزمندگان زخمی ، توسط تعدادی از دوستان شان به عقب منتقل شده و ما هم بدون توقف به راه خود ادامه دادیم. حالا فقط ما بچه های زنجان مانده بودیم و یک روستای غریب و ناشناس با انبوهی از نیروهای پیاده و کماندو دشمن ، همگی چشم انتظار رسیدن بقیه نفرات گردان بودیم و با هر قدمی که به جلو بر می‌داشتیم بر نگرانی و اضطراب مان افزوده می شد. به میانه های روستا رسیده و متاسفانه باز هم خبری از بقیه نیروهای گردان نشد . بیشتر نگران شده و از ادامه مسیر منصرف و همانجا در شکاف درب ها سنگر گرفته و منتظر رسیدن بقیه یاران شدیم ... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 گردهمایی رزمندگان دفاع مقدس 📽 به یاد رفقای شهید ، به یاد هم‌رزمان دلاور ، به یاد همسنگران عاشق ، به یاد انسان های پاک و مخلص دور قبور مطهر شهدای والامقام جمع شده و یاد و نامشان را گرامی می داریم. زمان : پنجشنبه ۱۸ اسفندماه ۱۴۰۱ ، ساعت ۱۰:۳۰ صبح مکان : چهارراه پایین ، مزار شهدای پایین ⭕️ بانی مراسم : سردار جانباز حاج سید سعید سید سیوانی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 گردهمایی رزمندگان زنجان 🌺 بسم رب الشهدا و صدیقین رزمندگان ، جانبازان ، آزادگان ، خانواده های معظم شهدا ، فرزندان شهدا ، جوانان ، نوجوانان و دوستان عزیز سلام ، سلاام ، سلااام روزگار غریبیست!!! شاید بپرسید چرا ؟ سینه مالامال درد است ، ای دریغا مرهمی دل زتنهایی به جان آمد ، خدا را مرهمی مرور خاطراتم در خلوت تنهایی ام ، آرامشی به همراه دارد که با واژه های هر چند ناب ، نمیتوان آنها را به تصویر کشید و زیبایی آنها را در معرض نمایش گذاشت !!! هر چند در کنار این آرامش ، سوز و گداز وصف ناپذیری بر آن سایه افکنده است. سوز و گداز گذر ایام و ایام عجین با سوز و گداز !!!! چه میتوان گفت و زیباتر اینکه، چگونه میتوان گفت ؟ چگونه میتوان از آرمانهای شهدا گفت؟ چگونه میتوان از فداکاریهای شهدا گفت ؟ چگونه میتوان از لحظه های نابی سخن گفت که در ذهن تاریخ این ملت بزرگ ، با خون جوانان فداکار ، رنگ جاودانه گرفته است ؟ چگونه میتوان از زیبایی‌های حماسه و ایثار سخن گفت تا بر قلب‌ها نشیند و بر ذهن ها جای گیرد؟ چگونه میتوان از واپسین لحظه های  ایثارگرانی سخن گفت که در مقابل سیل هجوم اجنبی ایستادند تا درس ایستادگی در مقابل تهاجم را ، بر برگهای تاریخ خونبار ایران به زیبایی ترسیم کنند؟ چگونه ؟ چگونه ؟ چگونه ؟ پاسخ این چگونه ها را فقط باید از شهدا آموخت . از رسم مردانگی شان... ازمرام ظلم ستیز یشان.. از حماسه مقاومتشان... از غیرت جاودانه شان... از صداقت خالصانه شان... از تواضع بی مثالشان... از سخاوت کریمانه شان... از قلب مهربانشان... ودر یک کلام ؛ از مرگ شرافتمندانه شان ، مرگی که "شهادت" نام گرفت و مزاری که مفتخر به نام  "مزار شهدا" شد. همزمان با پایان زمستان سوزناک و آغاز بهار دل انگیز ، اندک اندک جمع مستان ، خود را آماده دیدار می‌کنند. دیداری که هم ساده ، هم صمیمی و هم روح‌نواز است و صد البته مرهم درد!!!!!!!! برمن چه سخت میگذرد این غروب ها جای برادران غیورم چه خالی است... زمان : ساعت ۱۰/۳۰ صبح پنجشنبه ۱۸ اسفندماه ۱۴۰۱ مکان : مزار شهدای پایین در انتظار تان لحظه شماری میکنم. دست همه شما را می‌بوسم. 🌸 ارادتمند - سید سعید سید سیوانی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 گردهمایی رزمندگان زنجان 🌺 بسم رب الشهدا و صدیقین رزمندگان ، جانبازان ، آزادگان ، خانواده های مع
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد. بیا عاشقی را رعایت کنیم ز یاران عاشق ، حکایت کنیم از آن‌ها که پیمانۀ «لا» زدند دل عاشقی را به دریا زدند ببین خانقاه شهیدان عشق صف عارفان غزل‌خوان عشق چه جانانه چرخ جنون می‌زنند دف عشق با دست خون می‌زنند به رقصی که بی‌پا و سر می‌کنند چنین نغمۀ عشق سر می‌کنند : بزن زخم ، این مرهم عاشق است که بی‌زخم مردن غم عاشق است...