پلاک ۱۳
متوجه شدهم که وقتی دارم متنی رو ویرایش میکنم، ناخودآگاه اوایلش نسبت به ایرادها سختگیرترم. بهمرور که با متن ارتباط میگیرم، خصوصاً اگه طولانی باشه، اشتباهها به راحتیِ اول متن به چشمم نمیان و خودم باید با هوشیاری سعی کنم دقیق باشم و متن رو چند بار مرور کنم.
شاید علتش این باشه که کلام و لحن نویسنده یا گوینده دستم اومده و کمکم دیگه فضا برام غریب نیست که سر تمام ایرادها خودکار حساس بشم. خلاصه، گویا اُنس -با همهٔ خوبیهاش- یه لبهٔ خطرناک داره همیشه؛ حتی در مواجهه با متن!
@pelak13
پلاک ۱۳
ای پسر ابیقحافه! آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری و من از ارث پدرم محروم باشم؟! آیا آگاهانه
... یا میگویید «اهل دو دین از هم ارث نمیبرند» و من و پدرم را اهل یک دین نمیدانید؟!
یا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمویم آگاهترید؟!
اینک این تو و این شتر! شتری مهارزده و رحل نهادهشده.
برگیر و ببر.
با تو در روز رستاخیز ملاقات خواهد کرد...
چه نیکداوریست خداوند
و چه نیکووعدهگاهیست قیامت.
و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زیان میبرند
و پشیمانی به شما سودی نمیرساند.
و برای هر خبری قرارگاهیست؛
پس خواهید دانست که عذاب خوارکننده بر سر چه کسی فرود خواهد آمد
و عذاب جاودانه چه کسی را شامل میشود.
#خطبه_فدکیه | ۱۶ ☘
@pelak13
پلاک ۱۳
اینجا که ایستادهام، دقیقاً نیمهٔ پاییز است. همان هوای خنکی که دوستش دارم، همان رنگ برگها... فصل پاییز یادآور پایانهاست و من یک لحظه، بهجای فکر کردن به تمام توهمها، به نیمهٔ زندگانیام فکر میکنم. به اینکه الان به آنجا رسیدهام یا نه. راستی چه کسی میداند نیمهٔ عمرش کجاست؟ مگر قول دادهاند به فلانسالگی برسم؟
مرگ آن تلنگر همیشگی و دوستداشتنی و ترسناکیست که رنگ واقعی زندگی را دوباره نشان میدهد. یادآوری مرگ به انسان یادآوری میکند که شادی و غم دنیا اهمیت زیادی ندارد. البته شادی و غم دنیا، خودشان هم در تلاش هستند این را به من بگویند؛ با اینهمه گذرا بودنشان. اما کجاست گوش شنوا و چشم بینایی... .
@pelak13
+ خانم آرایشگر رو نگاه کردم و از خودم پرسیدم بگم یا نه؟ به خودم جواب دادم چی میشه حالا؟ و بهش گفتم عینک جدید مبارک! ذوق کرد و گفت تو تنها کسی بودی که بهم اینو گفتی! ❤️
+ معلم کلاس پنجممو دیدم. با خودم گفتم یعنی اصلاً منو یادش هست که احوالپرسی کنم؟ به خودم جواب دادم حالا من که یادمه! رفتم جلو سلام کردم، بغلم کرد و بله که یادش بود، بعداز ۱۷ سال...! ❤️
+ وقتی به آدما حس خوبی میدیم، اون حس خوب میره ضرب در هزار میشه و زود برمیگرده پیش خودمون...
+ اما یه بخش غمانگیز هم هست! معلمم گفت مدیر دبستانم از دنیا رفته... بیشتر از ۱۰ سال پیش... اونقدر دلم گرفت که انگار همین الان... پس اِنّا لله و اِنّا الیه راجعون... خیلی دوستش داشتم، خیلی کاربلد بود و مدیریتش عالی بود و هوامونو خیلی داشت... هروقت یادش میفتادم براش آرزوهای خوب میکردم و دلم خوش بود که گوشهای از این شهره...
اما خب...
اولاً متوجه شدم چقدر مرگ دستوپای آدمو توی ارتباط گرفتن باز میکنه... وقتی بود، هرچقدر توی دلم براش دعا میکردم متوجه نمیشد ولی الان متوجه میشه حتماً... ❤️
ثانیاً خدایا بابت نفس کشیدن آدمایی که دوستشون داریم هر گوشهای از این جهان که هستند، شکرت... حتی اگه نمیبینیمشون، اگه زودبهزود یادشون نمیفتیم و فقط یه گوشه از خاطراتمونن و نفس کشیدنشون دلگرمیه... ❤️
~ اگه دوست داشتید، ممنون میشم برای خانم مروّج عزیزم یه فاتحه بخونید 💔
@pelak13