امروز (یا درواقع دیروز) از مسألهای دلگیر بودم و ایدهای نداشتم که برای رفع آن چه کنم. کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» به من چشمکی زد و وقتی بدون اطمینان شروعش کردم، حالم خیلی بهتر شد؛ که خواندنش را ادامه دادم. چه جالب، برای رفع دلگرفتگی میتوان کتاب خواند! چون به تو میگوید مسائل خیلی بزرگتر، جالبتر و مهمتری هم در جهان وجود دارد که به آنها فکر کنی. اگر مسیر درستی داشته باشد، میتواند تو را از باتلاق دلگرفتگیهای بیهوده نجات دهد ..... 💙🌱
#حمدا_لله
@pelak13
مدتیه داره صدای یه آهنگ با فلوت میاد، نمیدونم از کجا! حالا جُدا از اعصابخردی بابت ممتد بودنش، دوست دارم برم خاموشش کنم و به طرف بگم اینقدرم غمگین نباش بابا، میگذره 😐❤️
پلاک ۱۳
به سمت مهران
نوشته «به سمت مهران»...؛ زائر است و به سمت کربلا میرود.
به آن روزها فکر میکنم که به سمت مهران میرفتیم.
به کاظمین، سامرا، نجف، کربلا...
به اینکه حیف شد نجف کم ماندیم چون خیلی شلوغ بود.
اما به جای آن، کربلا بیشتر بودیم؛ یعنی پنج روز عملاً برای کربلا ماند.
بهتزدهام.
من پنج روز پشت سر هم کربلا بودم؟!!
انگار خواب بود...
انگار بهشت بود...
یادم میآید در مسیر پیادهروی، موکبدارها صدایمان میزدند «زایر»؛ دقیقاً «یاء» تلفظ میکردند، نه «همزه» (زائر).
بیشتر از همه میگفتند «زایر مای بارد»... / زائر، آب سرد :)
حالا برای من، «زایر مای بارد» یکجور روضه است.
یک غزل دلتنگی...
یک قصیده دوری... ❤️
#سفربخیر_زائر_امام_حسین_دلم ❤️
@pelak13