eitaa logo
پلاک ۱۳
102 دنبال‌کننده
705 عکس
139 ویدیو
7 فایل
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درَم... ✨❤️ + اگر نکته‌ای هست: @ftm_omt
مشاهده در ایتا
دانلود
20140609151522-9927-16.pdf
حجم: 255.9K
این مقاله‌ای که مطلبشو گذاشتم هست، اگر دوست داشتید
پلاک ۱۳
‏من آدم رقابت نیستم. رقیب که می‌بینم این‌طوری می‌شم که بفرمائید مال شما. Yashar 🗣 @tootiter
من این‌طور متوجه شدم که پس این ویژگی بد نیست، به شرط این‌که باعث رخوت و در جا زدن نشه، و برای خودت مسیر پیشرفت ترسیم کرده باشی. و اون قسمتش که با اشخاص رقابت نمی‌کنی خوبه. حالا فعلاً نتیجه‌م اینه 😅❤️
اگر ممکنه دعای نور رو برای عزیز دلی که تب داره بخونید... یه دنیا ممنونم 🥲❤️
در حالی که هنوز دو ماهشم نشده، سرم زده 😢💔 میشه براش حمد شفا بخونید؟ ممنونم 😢❤️
پلاک ۱۳
در حالی که هنوز دو ماهشم نشده، سرم زده 😢💔 میشه براش حمد شفا بخونید؟ ممنونم 😢❤️
بهش میگم توی بیمارستان خودتم کنارش تخت داری بتونی استراحت کنی؟ میگه استراحت نمی‌خوام ... «مادر» 💚
🤍
پلاک ۱۳
🤍
میگه که: هر زمان خواستم بگم دوستت دارم، پرسیدم «حالت چطوره؟» و من خیلی «حالت چطوره؟» ... @pelak13
خاطره‌ای از یکی از شاگردان علامه طباطبایی 🙃💚 @pelak13
پلاک ۱۳
خواهرزادهٔ شمارهٔ ۳ که به دنیا آمده بود، تا شب بیمارستان بودم. خب، بهترین دلیل بیمارستان رفتن این است که آدم قدم نو رسیده‌ای داشته باشد. واقعاً خوشحال بودم. نزدیک‌های غروب بود که رفتم داخل حیاط، نشستم روی صندلی و منتظر بودم سماور بوفه به جوش بیاید تا آب جوش بگیرم. دلم گرفته بود. نمی‌دانستم چرا، حال همه که خوب بود؟ شاید به‌خاطر غم‌هایی که در فضای بیمارستان پراکنده بود...؟ یا شاید...؟ نمی‌دانم. فقط دوست داشتم زودتر بیمارستان بودن تمام شود و با سلامتی همه به خانه بروند. این از این. چند روز پیش، گفته بود برنامهٔ «محفل» که دم افطار پخش می‌شود را دوست دارد. برای آن‌ها می‌شد قبل از اذان، برای ما بعد از اذان. گفتم من هم می‌بینم و دوستش دارم. امشب وقتی محفل را می‌دیدم، تمام ذهنم آن‌جا بود که او لابد الآن برنامه را نمی‌بیند. نمی‌دانم مشغول چه کاری است، ولی تلویزیون‌دیدن از آخرین گزینه‌ها باید باشد. شاید هم در بیمارستان همان شبکه را روشن کرده باشند. ولی به هر حال بیمارستان است. سر افطار هر یک لقمه را که می‌خوردم، یک لقمه بغض را هم با آن فرو می‌نشاندم. وقتی در برنامه شوخی می‌کردند، تمام لبخندهایم رنگ‌پریده بود. آخر سر، سورهٔ حمد را قرائت کردند، و من گذاشتم پای این‌که حمد شفاست، آیه‌آیه‌اش را خواندم و چشمم تر شد. چقدر بد که نمی‌توانم بروم کنار بوفهٔ بیمارستان بنشینم و یک لیوان آب جوش بگیرم.... اما قلبم همان‌جاست، تکیه داده به همین میله‌ها، خستگی خواهر بزرگه جان و دست کوچک خواهرزادهٔ شمارهٔ ۴ را بغض‌آلود نگاه می‌کند، و سورهٔ حمد می‌خواند... خدا همیشه مرا بی‌هوا بغل کرده... می‌دانم... اما مگر می‌شود بغض نکرد 🥲 خدای بزرگ و عزیز، برای تمام شب‌هایی که محفل را بدون بغض تماشا کردیم، ممنونم. این بار هم تو اشک‌هایمان را بخندان ❤️ + و إذا مَرِضتُ فَهُوَ یَشفینِ ❤️ ... @pelak13
هدایت شده از پلاک ۱۳
و پیرمرد در آغوش صبح نیشابور هزار غصه ناگفته را بغل کرده شروع کرد و به من گفت از خدا که خدا بدون واسطه او را کجا بغل کرده شکست شاخه ی گردو و من نیفتادم خدا همیشه مرا بی هوا بغل کرده درخت بید که افتاده و نمی افتد فرشته اش به دو دست دعا بغل کرده خدا توکل آبادی است اگر هنوز قنات گل شده را روستا بغل کرده درست آن طرف تپه ی سلام کسی است که هرکسی که زمین خورده را بغل کرده 💙
🍃❤️🍃 @pelak13