هدایت شده از MESBAHYAZDI.IR
🔺️ (ادامه)
🔸️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مات و مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوبلباسی. عطرهای دمدستیشان را آنجا میگذاشتند. صدای اذانشان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغض صدایشان ترکید. به پهنای صورت اشک میریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر میکنم این «علی علی» گفتنهای ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتنها ما را رها نمیکند. ما را ول نمیکنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش میآیند و جواب این «علی علی» گفتنها را میدهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری میکنند.»
🔸️بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمانمان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم، بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید میدانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمانمان را امانت دهیم. این علی علی گفتنها آنجا کار خودش را میکند.»
🔸️مشغول نماز مغرب شدیم. نماز عجیبی شد. ادعا ندارم همیشه با ایشان بودهام و حالاتشان را دیدهام، اما در سنوسال خودم و در موقعیتهایی که با حاجآقا ارتباط داشتم، کمتر چنین نمازی از ایشان دیده بودم. با حال و پر اشک. بین هر آیه سوره حمدشان گریه میکردند.
🔸️بین دو نماز بحث را ادامه دادند و تأکید کردند روی اینکه آدم ایمانش را بسپارد به دست آنها، آنها شب اول قبر برگردانند.
🔺️خاطره ای از نوه آیت الله مصباح یزدی(قدس سره)
#خاطره
#امام_علی
🌙 @mesbahyazdi_ir
پلاک ۱۳
🔺️ (ادامه) 🔸️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چ
ولی کاش اینو حتماً بخونید 🥺❤️
هدایت شده از طوطی تر
بچه ها اگه کسی بهتون گوش نمیده، باهاش حرف نزنید! شاید کلیشه ای به نظر بیاد ولی خیلی مهمه، حرف زدن با فردی که علاقه ای به موضوع مورد علاقه ی شما نداره هم باعث میشه حس کنید اون موضوع احمقانه اس و هم اون فرد فک میکنه شما احمقید. حتی اگه مهمترین فرد زندگی تونه!
قرار نیس افراد مهم زندگی تون بتونن توی تک تک موضوعات مهم ساپورتتون کنن، گاهی باید بگردید و شخصیو پیدا کنید برای اشتراک گذاری لحظات خاص زندگی تون، لحظاتی که هرکسی درکش نمیکنه.
•شیمبله•
🗣 @tootiter
پلاک ۱۳
بچه ها اگه کسی بهتون گوش نمیده، باهاش حرف نزنید! شاید کلیشه ای به نظر بیاد ولی خیلی مهمه، حرف زدن با
جملهٔ آخر، یعنی «لحظاتی که هرکسی درکش نمیکنه»، دقیقاً خیلی از حرفاییه که اینجا میزنم 🧡 ممنونم که آدمای امنی هستید... 🧡
@pelak13
حالا عکس که جُدا. 💚
ولی من تازه با این گروه آشنا شدهم، خیلی کارشون درسته، اگر تمایل داشتید، لینکش:
https://eitaa.com/joinchat/2873557323Ca4263eb8b4
هدایت شده از استاد علی صفایی حائری
📜 #متن |🔰دل های شکسته
❤️🩹 اگر بچۀ شما هنگام شستن قورى، آن را بشكند و در جواب شما كه مى پرسى: قورى كو؟ با قدرت جواب دهد كه شكستم!
❤️🩹 هنگامى كه مى گويى چرا شكستى؟ مى گويد: خب، ديگر شكست! در اين صورت او را رها نمىكنى و بر او سخت مىگيرى.
❤️🩹 ولى اگر ببينى كه با شكستن قورى، همۀ وجود او شكسته است و نمى تواند سرش را بلند كند؛ يعنى تفريط كرده، ولى احساس شكستگى و شرمندگى مى كند، تو با او چه مى كنى؟
❤️🩹 تنبيه براى اين است كه او بشكند. تندى براى اين است كه بفهمد بدى كرده است، ولى وقتى كه او خود شكسته است، حتى به او پاداش هم مى دهى و از او دلجويى هم مىكنى و به او مىگويى عيبى ندارد.
❤️🩹 ما با مكتبى روبرو هستيم كه از تفريط، اميد مزد و پاداش دارد و از طاعت هاى چند هزار ساله، انتظار هبوط و رجم.
❤️🩹 با اين تحليل، خيلى از چيزها به هم مىخورد.مسائل شكل جديدى مىگيرد و وضعيت ديگرى مىطلبد؛ كه از تو، نه طاعت و نه عصيان، كه انكسار و شكستگى مىخرند.
❤️🩹 ...و خدا در دلهاى شكسته جاى دارد!
❛❛ عینصاد
📚 #اخبات | ص ۴۷
#⃣ #بریده_کتاب #سیر_و_سلوک
🎧 نسخهٔ کتاب صوتی 👉🏻
📱نسخهٔ کتاب الکترونیکی 👉🏻
📖 نسخه کتاب چاپی 👉🏻
👤: @ad_Einsad
میخواستم گردگیری کنم. یکم در رو نگاه کردم، کثیفه؟ به نظر نمیاد. سعی کردم دقیقتر نگاه کنم. بازم حس نکردم کثیف باشه.
با خودم گفتم خب، حالا هرچی! دستمال رو خیس کردم و کشیدم روی در. چقدر دستمال سیاه شد و در سفید! اصلاً بهش نمیومد که اینقدر خاک گرفته باشه.
حکایت دل ماست و استغفار. گناه؟ اوممم. خب نمازمو که خوندهم، روزهمم گرفتهم. ینی استغفار لازمه؟ ینی روی دلم گرد و غباره؟
آره. هست. استغفار هم لازمه. معلومه که اگر لکهٔ روی در بزرگ باشه، خیلی به چشم میاد، مثل بعضی از گناهها. اما خیلی چیزها هستند که به چشم نمیان و مثل گرد و غبارن... تازه وقتی دستمال رو روشون میکشی میبینی چقدر دستمال سیاه و دلت سفید شد...
/ آخرین روزهای ماه دلتکانی! /
@pelak13
وقتی توی چای داغ، نبات بندازی، ۲ راه داری. راه اول اینه که تند تند با قاشق انقدر هم بزنیش که نباتش حل بشه. خب حالا حل شد. چای به این داغی رو چطور میخوای بخوری؟
راه دوم اینه که یکمی صبر کنی. هم نبات برای خودش آهستهآهسته حل میشه، هم چای یکم از داغبودن میفته و وقت خوردنش میشه! بدون سر و صدا، بدون زحمت، بدون عجله.
حکایت بعضی از کارهای ماست...
و صبر نداشتن هامون.
@pelak13