eitaa logo
پلاک ۱۳
101 دنبال‌کننده
705 عکس
140 ویدیو
7 فایل
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درَم... ✨❤️ + اگر نکته‌ای هست: @ftm_omt
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
تجربه‌ی جدیدی که امروز داشتم، باعث شده بی‌نهایت فکر از سر و کول مغزم بالا برود! و باید قبل از این‌که دیر شود، بنویسم... امروز برای اولین بار، به‌عنوان یک بزرگ‌تر همراه دختران محصل شدم‌‌‌. بازه‌ی سنی‌شان بین ۱۲ تا ۱۷ سال بود. برای اولین بار تجربه کردم صدایم بزنند "خانم". خانم ِ خالی، نه خانم ِ ا ... . آب‌بازی کردنشان، فوتبال و والیبال و بدمینتون بازی کردنشان را تماشا می‌کردم. با خودم می‌گفتم چه زود گذشت روزهایی که ما آب‌بازی می‌کردیم و معلم‌هایمان، تماشا. من البته معلمشان نیستم. قرار است پیشرفت تحصیلی دو، سه نفرشان را به‌عنوان پشتیبان پیگیری کنم ان‌شاءالله. باری، این تغییر نقش یکباره، برایم عجیب بود، و اگر بخواهم صادق باشم، باید بگویم که شیرین هم! همیشه از ارتباط با کوچک‌تر از خودم ترس داشتم، چون تجربه‌ی کمی داشتم، فامیل‌ها اکثراً از من بزرگ‌ترند، دوست‌هایم اکثراً یا همسن و یا بزرگ‌ترند، و خلاصه به‌عنوان یک فرزند آخر، در ارتباط با بزرگ‌ترها ورزیده‌ترم! اما حالا اعتراف می‌کنم شیرینی این ارتباط هم رفت زیر دندانم. همه چیز آن‌طور که تصور می‌کردم نبود. یکی از بچه‌های من، به‌شدت بازیگوش بود. در حالی که من می‌خواستم از او رشته‌اش و علایقش را بپرسم، داشت روسری دوستش را می‌کِشید‌. وقتی پرسیدم که آن نیم‌ساعت، یک‌ساعتمان را حرف بزنیم یا بازی کنیم؟ مصمم گفت: "بازی کنیم"! گفتم خب، ما با هم باشیم؟ گفت من با دوستمم. در حالی که پشتیبان دوستش یک‌نفر دیگر بود! خلاصه در کار این دانش‌آموز ماندم، رو به آن یکی کردم و گفتم "شما چطور؟" گفت بنشینیم. پس در نهایت، شاگرد بازیگوش در زمین چمن با بقیه‌ی بچه‌ها بازی کرد و من و شاگرد دومی، کنار زمین نشستیم. به لطف خدا، شاگردی که کنارش نشستم، خودش اهل صحبت‌کردن بود. هر سؤالی می‌پرسیدم را مفصل جواب می‌داد. این باعث شناخت بهتر و بیشتر می‌شود. برخلاف آن شاگرد بازیگوش که از خودش اطلاعات زیادی نمی‌داد. احساس کردم شاگرد بازیگوش، حوصله‌ام را ندارد. سعی کردم به پر و پایش نپیچم. نتیجه؟ خودش کم‌کم گرم شد :) آمد و گفت شما چرا اینجایید؟ برایش توضیح دادم. چیزی نگفت، اما دقایقی کنارمان ماند. همین هم موفقیت بزرگی بود! :)) گفتم از خودتان بگویید. علایق، تفریحات، ترجیحات، حتی چیزهایی که بدتان می‌آید. مختصر جواب دادند و انگار که به آن فکر نکرده بودند یا شناخت زیادی از این بُعد شخصیتشان نداشتند. متأسفانه یادم نمی‌آید وقتی در این سن بودم چه ایده‌ای راجع به شخصیت خودم داشتم که بتوانم مقایسه کنم. شاید هم خوشبختانه! باید بنشینم و روی یک برگه، هرچه از هرکدامشان دیدم را بنویسم... آدم‌ها را باید از نشانه‌هایی شناخت که در کلامشان هست اما وقتی دارند خودشان را معرفی می‌کنند، نمی‌گویند! البته الآن هر نظری بدهم قضاوت زودهنگام است و باید صبور باشم... ❤️🌱
چه نیازی‌ست به اعجاز؟ نگاهت کافی‌ست تا مسلمان شود انسان، اگر انسان باشد ❤️🌱
صبح شده! خیر است...
بیا نجنگیده نبازیم... 🌱 صبح بخیر 💛
خدایا امشب ما رو سه بار ببخش 🙄 یه بار برای نعمت‌هایی که یادمون هست ولی درست بلد نیستیم شکر کنیم یه بار برای نعمت‌هایی که یادمون میره هستند و شکر نمی‌کنیم یه بار هم برای نعمت‌هایی که اصلاً نمی‌فهمیم نعمتند و بابتشون غر هم میزنیم 😶 شب بخیر 🌱 💚
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالی خیال وصل‌ات... 💛🌱
ولی ترکیب عطر بارون و هوای خنک پاییزی یک ترکیب بهشتیه قطعاً ✨😍💛
آسمان تو چه رنگ است امروز؟ 🧡
رسول مهربانی: نِعْمَتَانِ‏ مَجْهُولَتَانِ‏ الْأَمْنُ وَ الْعَافِيَة دو نعمت است که ناشناخته است... امنیت و تندرستی. + الخصال، شیخ صدوق، ج ۱، ص ۳۴ 💚
پلاک ۱۳
و پیرمرد در آغوش صبح نیشابور هزار غصه ناگفته را بغل کرده شروع کرد و به من گفت از خدا که خدا بدون واسطه او را کجا بغل کرده شکست شاخه ی گردو و من نیفتادم خدا همیشه مرا بی هوا بغل کرده درخت بید که افتاده و نمی افتد فرشته اش به دو دست دعا بغل کرده خدا توکل آبادی است اگر هنوز قنات گل شده را روستا بغل کرده درست آن طرف تپه ی سلام کسی است که هرکسی که زمین خورده را بغل کرده 💙