eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تخیلات برخی از دختران مذهبی.m4a
6.61M
۳ حاج آقا یعنی عکس شهدا رو هم نبینیم؟!😰 لطفا "فقط دختران مذهبی" گوش بدن!👌 البته بدون لوس بازی!😒 حاج آقا حسینی 🔷 @IslamLifeStyles @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
همراهان اگه نیاز دارید به پاسخ به شبهات وشایعات فضای مجازی وارد این کانال بشین👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/420937729C78db0c2618 شبهات قدیمی وجدید وتوی این کانال میتونید ببینید وپاسخ بگیرین خود بنده هم یکی از خادمان کانال هستم در کنار اساتید افتخار همکاری دارم بهتون پیشنهاد میکنم عضو بشین
هدایت شده از کانال آنتی‌شبهه
متن شبهه 👇♨️ جنازه جوانان آزادی خواه تهرانی در آبان ماه ۹۸ که با دستان بسته در کانال فاضلاب به شهادت رسیدند، به کدامین گناه؟! پاسخ ✅👇 عکس فوق مربوط به سال 2013 (1391) شهر حلب سوریه می باشد که گروههای تروریستی "جبهه النصره" دهها نفر از شهروندان را پس از ربودن به صورت دست جمعی اعدام کرده اند و اجساد آنها را در رودخانه "قویق" واقع در منطقه "بستان القصر" شهر حلب انداخته اند. ✅ با آگاهانه بپذیریم 👇 http://eitaa.com/joinchat/420937729C78db0c2618
پاسخ به شبهات وشایعات فضای مجازی👆
در مورد چت با نامحرم یا استفاده از استیکر برای نامحرم همچنان منتظر پیامها وتجربه های خوبتون هستیم @Modafeaharem8
شهیدی ک نماز نمیخواند🤔 تو گردان شایعه شد نماز نمی خونه گفتن .. تو که رفیق اونی..بهش تذکر بده.. باور نکردم و گفتم .. لابد می خواد ریا نشه.. پنهانی می خونه.☺️ وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون.. بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! 😳توی سنگر کمین.. در کمینش بودم تا سرحرف را باز کنم .. گفتم بهش ک.. ـ تو که برای خدا می جنگی.. حیف نیس نماز نخونی…😁 لبخندی زد و گفت .. یادم می دی نماز خوندن رو☺️ ـ بلد نیستی ؟😳 ـ نه..تا حالا نخوندم😢 همان وقت داخل سنگر کمین.. زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن..تا جایی که خستگی اجازه داد.. نماز خواندن را یادش دادم توی تاریک روشنای صبح.. اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد آرام که کف قایق خواباندمش.. لبخند کم رنگی زد.😔 با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد . . . و با لبخند به شهادت رسید.😔🌹 اری.. مسیحی بود که مسلمان شد و بعد از اولین نمازش به شهادت رسید...😓 @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
╔═════ ೋღ بِسْمِ رَبِّ الزَّهراءِعَلَيْها السَّلام❤️🌸 آغازمی ڪنيم 🌸 لَبَّیڪ ِ یا زینب🙏🌺🍃 🌸ღೋ ═════╗
#از_جنس_ابراهیم_هادی_باشیم😔 💝ابراهیـم‌ همیشہ‌ میگفـت : . تا وقتے ڪہ زمانِ‌ #ازدواجتون نرسیـده دنبالِ #ارتباطِ_ڪلامی با #جنس_مخالف نرید ؛😱 چون آهسته آهسته خودتون رو بہ #نابودے میڪشید !😫 . #شهیدابراهیم‌هادی . .#ارتباط_با_نامحرم . #تلنگر 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 😕 فضا، فضای مجازی است❕ ☝️ ولی #نامحرم، نامحرم #واقعی است‼️ . ✌️ برایش تک‌تک حرفها و شکلکها #حقیقی است... 💘 روی قلبش اثر میگذارد... . 🚫 " حیای حقیقی" را قربانی "فضای مجازی" نکنیم. . 🚫 " حیای حقیقی" را قربانی "فضای مجازی" نکنیم. #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
در مورد چت با نامحرم اگه مطلب یا تجربه ای دارید برامون بفرستین امروز اتفاقاتی افتاد که حس کردم چقدر
ارسالی اعضا 🌸🌸🌸 سلام و احترام خانومی هستم 30 ساله ،متاهل ،مذهبی و کاملا متعهد مقید به رعایت حد و حدود روابط زن ومرد نامحرم چه در دنیای واقعی چه دنیای مجازی به شعر و مشاعره خیلی علاقه مندم یه جورایی دیوانه شعرم اونم اشعاری در وصف اهل وبیت کار اجرا میکنم و از این اشعار در اجراهام استفاده میکنم. دو سال پیش به طور اتفاقی با یک گروه مشاعره در تلگرام آشنا شدم که مدیر اون گروه یه خانوم همسن خودم و اتفاقا همشهری خودم هستن برخورد کردم. با خانوم مدیر دوست شدم و ی الفت عجیبی بین ما ایجاد شده،طوریکه امسال اربعین با همدیگه رفتیم پیاده روی اربعین. ایشون در روابطش با نامحرم خیلی حساس نبود اما از زمان آشنایی با من الحمدالله خیلی تغییر کرده کلا فضای گروه هم خیلی سنگین و محترمانه هست گروه فقط مشاعره اس و چت به هیچ وجه در حد یک سلام کوتاه فرستادن اشعار سبک و بی مفهوم هم کلا ممنوع و ارسال کننده ریمو میشه من خودم شخصا تلاش میکنم خیلی کم مشاعره کنم و مشاعره ام فقط با خانومهاست و الحمدالله آقایون گروه با شناخت شخصیت من خیلی احترام میزارن... در این گروه خانومها و آقایون کنار هم فقط مشاعره دارن بدون چت و بدون شوخی و خنده نمیگم مزاحم پی وی نداشتم در این گروه داشتم ولی جواب نمیدادم به هیچ وجه اونها هم میرن. قبل از اربعین بود ..... مشغول مشاعره بودیم که ی نفر تو گروه به من گفت صحبت خصوصی دارم میشه بیام پی وی و من در گروه اعلام کردم خیر نمیشه هر صحبتی داری به مدیر گروه بگین به من اطلاع میده ایشونم گفت خصوصیه منم گفتم حرف خصوصی با کسی ندارم ایشونم رفت. رفت تا دو روز پیش... من هر روز صبح ی شعر در مورد امام زمان گروه میفرستم و عرض سلام میکنم خدمت حضرت امروز به محض ارسال شعرم اون آقا اومدن پی وی سلام کردن و عذرخواهی بابت اومدن به پی وی رفتم به مدیر گفتم ایشون اومدن پی وی من و گفتم قبلا هم تو گروه تقاضای پی وی کردن مدیر گفت تا الان تو گروه موردی نداشته آدم محترمیه جواب بده ببین چیکار داره..... منم برای اولین بار جواب یه نامحرم رو پی وی دادم. فقط نوشتم سلام...بفرمایید... به محض ارسال پیام من شروع کرد از من تعریف و تمجید کردن شما خانوم نورانی هستی در گروه چند ماهه زیر نظر دارمتون بسیار معتقد و با وقار هستین و الی آخر..... نوشتم سوالتون؟؟؟؟ نوشت اصل بده بگین چند سالتونه و چ شهری هستین منم گفتم لزومی نمی بینم خودمو به شما معرفی کنم نوشت خواهش میکنم... نیازه بدونم گفتم برای چی نیازه بعد دوباره شروع کردن به نوشتن و رک وراست گفت شیفته من شده شیفته رفتار و اخلاق خوب و باورها و اعتقاداتم. و میخواد بیشتر با من آشنا بشه. منم سریع نوشتم متاهلم..... ایشون چند تا ایموجی فرستاد که یعنی خجالت کشیده و ناراحته😓😓😓 و بعد نوشت انگار دنیا رو سرم خراب شده😔😔😔 و خیلی پریشونم😭😭😭 بعد ایشون نوشت شما اشعاری در وصف اهل وبیت میفرستین گروه که من خیلی دوست دارم میشه اون اشعار رو پی وی من هم بفرستین من هم برای شما مطالب مفید میفرستم. جواب دادم به هیچ وجه گفت شرعا اشکالی نداره همون موقع هم شعری فرستاد گروه که مضمونش این بود بوسیدن از پشت شیشه حلاله و حرام نیست زیر شعرشم نوشت حاشیه دیگه بسه واین ایموجی رو گذاشت👈😊 این شعرشون👇👇 مرا پنجره بین من و توست مرا بوسه بزن بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز... حاشیه دیگه بسه😊 واقعا عصبانی شدم و بهشون گفتم شخصیت واقعی خودتون رو با این شعر نشون دادید من اهل این روابط نیستم فهمیدم ایشون اصلا قصد خواستگاری و ازدواج نداره و این سیاستش بود برای باز کردن گفتگو به محض اینکه گفتم اهل این روابط نیستم ایشون جبهه گرفت و عصبانی شد و گفت شما داری به من توهین میکنی من هم دنبال رابطه نیستم.... من فقط نوشتم ادامه این گفتگو جایز نیست شروع کرد از من انتقاد کردن که شما متکبری و تکبر باعث خسران دین میشه و من یاد این کلام مولا افتادم که فرمودند زن مسلمان با محارم مهربان و با نامحرم متکبر است و من کمی دلم آروم گرفت که رفتارم درست بوده هرچی نوشت سکوت کردم و هیچ جوابی ندادم چون متوجه شدم تموم تلاششو داره میکنه تا منو تحریک و عصبی کنه تا جوابشو بدم و همین باب گفتگو رو باز کنه اون روزاصا گروه مشاعره نرفتم تا حدودای 10 شب گروه رو باز کردم دیدم مدیر(دوست صمیمی) گروهه رفتم بهش سلام کردم ی شعر براش فرستادم ی هو دیدم دوباره اون آقا اومد پی وی من و شروع کرد به توبیخ من که چرا تو گروه عمومی با مدیرگرم میگیری.... این مدیر دوست خوبی نیس برای شما و ... نوشت تو دروغ میگی دوستدار اهل وبیتی توفقط ادعایی و این سیاستته و داری نقش بازی میکنی برو رفتارتو درست کن.... در صورتیکه من خیلی مواظب رفتارم تو گروه هستم خیلی سنگین و با وقار سلام و احوال پرسی میکنم و خیلی ایموجی هم استفاده نمیکنم... باز هم جوابشو ندادم. خواستم بلاکش کنم که خودش
پی ویوش و حذف کرد کلا منو ،شعورمو،شخصیتمو،برد زیر سوال و من برای اینکه میدونم از قصد اینا رو میگه تا من باهاش چت کنم نمیتونم جوابشو بدم در ثانی ایشون مرده و ممکنه در چت عصبانی بشه و ی حرف زشت بزنه و حرمت منو بشکنه پس محکوم به سکوتم چون مقصر خودمم که جواب سلام یه نامحرم رو پی وی دادم... خیلی پر حرفی کردم.... خلاصه مطالب گفته شده و تجربه من از اولین گفتگو با نامحرمم که در حد چند جمله کوتاه از طرف من بود اینه: اگه به خواستشون تن بدی که همون رابطه پی وی هست تا ی مدتی خوبی و بهترینی البته تا زمانیکه براشون جذابیت داری این پرسه رو طی نکردم اما چنین افرادی رو دیدم. اما اگه به خواسته اشون تن ندی کلا تو رو میبرن زیر سوال و کاملا طلبکارت میشن که اصا چرا جواب منو دادی. و خیلی راحت بهت میگن مقدس نما.... پس رابطه با نامحرم از ههمون ب بسم الله کاملا اشتباهه ن کاری به شرع دارم ن دین فقط جواب سلام نامحرم در پی وی منجر میشه به هزار تا صفت ناعادلانه و مظلومانه به تو که اگر زن نجیب و باحیایی باشی حتی اجازه دفاع هم به خودت نمیدی چون نمی خوای حرمتت شکسته بشه. اول که اومد پی وی من 《به به》 بودم که چ خانوم خوبی هستی.... اما خواسته اشو که نپذیرفتم شدم 《اه اه》 شما چقد بدی.... 👌پس اگر برای شخصیت خودتون ارزش قائلید.... جواب نامحرم در پی وی👈 اکیدا ممنوع✋ دو روزیه در گروه خیلی فعالیت ندارم و تصمیم گرفتم از گروه بیام بیرون اما خب خیلی سخته من دوساله این گروهم و خیلی دوسش دارم تقریبا به گروه و خانومهای گروه وابسته شدم. اگرم موندم سعی میکنم فعالیت نداشته باشم من خیلی مواظب بودم و خیلی رعایت کردم اما بازهم این اتفاق افتاد خدا رو شکر ختم بخیر شد تو دامی که پهن شد نیفتادم اما خب خیلی هم ناراحتم که چرا ی نفر خیلی راحت به شخصیت من توهین کرد و قضاوتم کرد..... تمنای دعا دارم از همه عزیزان.... دعا کنید عاقبت بخیر بشیم در این دنیای هزار رنگ پر فتنه 🙏
980218-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-03-18k.mp3
8.78M
🔉 #گناه_چیست؟ توبه چگونه است؟ (۳) 📅 جلسه سوم | ‌۹۸/۰۲/۱۸ 🕌 تهران، مسجد امام صادق(ع) #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
اثـرِ چت با نامحرم مثل بعضی تصادفهاسـت همان موقع تو را نمیکشد..! اما بعد از مدتی، به یکباره، حتی با یک ضربه کوچک همه چیزت را میگیرد❗️ مراقب داشته هایت باش..... #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
29.mp3
7.23M
نکته ای مهم در تربیت فرزندان #فواید 🤔 ناسازگاری و دعوای👊 فرزندان #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
╔═════ ೋღ بِسْمِ رَبِّ الزَّهراءِعَلَيْها السَّلام❤️🌸 آغازمی ڪنيم 🌸 لَبَّیڪ ِ یا زینب🙏🌺🍃 🌸ღೋ ═════╗
#آیا می دانید "حیا" چیست ؟🤔 #حیا آن است که :↓ وقتی در هنگام ضرورت بیرون #می روید، چشمان خود را به پایین بدوزید🙈 #حیا آن است که :↓ وقتی در هنگام ضرورت با #نامحرم سخن گفتید ، صدای خود را نازک نکنید 😔 #حیا آن است که :↓ -در جلو نامحرمان نخندید💔حیا آن است که باحجاب باشیم🍃 ـــــــــــــــــــــــــــ✨🌸✨ #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
داخل گردان شایـعه شــده بـود کـه نمــاز نمی‌خــواند! مرتـضی رو کــرد به مــن و گفت: «پسره انگار نه انگار که خدایی هســت، پیغمبری هســت، قیامتی …، نماز نمی‌خـــونه…» باور نکردم و گفتم : «تهمت نزن مرتضی. از کجا معلـــوم که نمی‌خــونه، شاید شما ندیدیش. شایدم پنهونی می‌خونه که ریا نشه.» اصغر انگار که مطلبی به ذهنش رسیده باشد و بخواهد برای غلبه بر من از آن استفاده کند، گفت: «آخه نماز واجب که ریا نداره. پس اگه این‌طور باشه، حاج‌‌آقا سماوات هم باید یواشکی نماز بخونه. آره؟» مشهدی صفر با یک نگاه سنگین، رو به اصغر و مرتضی کرد و گفت: «روایت هست که اگه حتی سه شبانه روز با یکی بودی و وقت نماز به اندازه دور زدن یه نخل ازش دور شدی، نباید بهش تهمت تارک‌الصلاه بودن را بزنی. گناه تهمت، سنگین‌تر از بار تمامی کوهه.» اصغر میان حرف مشهدی صفر آمد و گفت: «مشتی، من خودم پریروز وقت نماز صبح، زاغشو چوب زدم، به همین وقت عزیز نمازشو نخوند…» گفتم: «یعنی خودت هم نماز نخوندی؟» اصغر جواب داد: «مرد حسابی من نمازمو سریع خوندم و اومدم توی سنگر، تا خود طلوع آفتاب کشیک‌شو کشیدم.» مشهدی صفر سرفه‌ای کرد و دستانش را بر روی زانوهایش گذاشت، بلند شد و هنگام خارج شدن از سنگر گفت: «استغفرالله ربی و اتوب الیه….» سپس، به سرعت از سنگر دور شد. اصغر کوتاه نیامد و رو به من اظهار کرد: «جواد جون، فدات شم! مگه حدیث نداریم کسی که نمازشو عمداً ترک کنه، از رحمت خدا بدوره؟» در جوابش گفتم: «بابا از کجا می‌دونی تو آخه؟! این بدبخت تازه یه هفته است اومده، کم‌کم معلوم میشه دنیا دست کیه…» آدم مرموز، ساکت و توداری بود. انگار نمی‌‌توانست با کسی ارتباط برقرار کند. چند باری سعی کردم نزدیکش شده و با وی ارتباط برقرار کنم، اما نتوانستم این کار را انجام بدهم. تنها توانستم اسمش که «کیارش» بود را یاد بگیرم و دریافتم که داوطلب به جبهه آمده است. هنگام غذا خوردن، از آشپزخانه غذایش را می‌گرفت و در گوشه‌ای از خاکریز، به تنهائی مشغول غذا خوردن می‌شد. به هیچ وجه با جمع، کاری نداشت. تنها برای رزم شب و صبحگاه، همراه با سایر رزمندگان دیده می‌شد. اغلب دژبانی را برمی‌گزید و به کمین‌ها نمی‌رفت. حاجی فرستاده بود دنبالم. رفتم سمت سنگر عملیات. پتو را که کنار زدم، دیدم کیارش هم توی سنگر نشسته. سلام کردم و وارد شدم. حاجی طبق عادت همیشگی‌اش که موقع ورود همه، تمام‌قد می‌ایستاد، جلوی پایم تمام‌قد بلند شد و گفت: «خوش اومدی آقاجواد، بشین داداش.» به سمت کیارش رفته و دستم را به سوی وی دراز کردم و گفتم: «مخلص بچه‌های بالا هم هستیم، داداش یه ده ‌تومنی بگیر به قاعده دو تومن ما رو تحویل بگیر.» این رزمنده دستم را با محبت فشار داد، در حالی که سرخ شده بود، گفت: «اختیار دارید آقاجواد! ما خاک پای شماییم.» رو کردم به حاج اکبر و گفتم: «جانم حاجی، امری داشتید؟» حاج‌آقا در جوابم بیان کرد: «عرض شود خدمت آقاجواد گل که فردا کمین با آقاکیارش، ان‌شاءالله توی سنگر حبیب‌اللهی. گفتم در جریان باشید و آماده. امشب خوب استراحت کنید، ساعت سه صبح جابجایی نیرو داریم. ان‌شاءالله به سلامت برید و برگردید.» در حالی که سعی داشتم تعجب، خوشحالی و اضطرابم را از حاج اکبر و کیارش پنهان کنم: از در سنگر بیرون رفتم. توی دلم قند آب شد که بیست‌وچهار ساعت با کیارش، تنها توی یک قایق هستیم؛ هر چند دوست داشتم بدانم، چه‌طور حاج اکبر راضی شده که کیارش را توی تیم کمین راه بدهد؟ فرصت خوبی بود تا سر از کارش در بیارم. این پسر که نه بهش می‌آمد بد و شرور باشه و نه نفوذی، پس چرا نماز نمی‌خونه؟ چرا حفاظت تأییدش کرده که بیاد گردان عملیات؟ خلاصه فرصت مناسبی بود تا بتوانم برای سؤال‌هایی که چهار، پنج روزی ذهنم را سخت به خودش مشغول کرده بود پیدا کنم. 👇👇👇
زمان اعزام به کمین فرا رسید. با یکدیگر به سوی سنگر کمین رفتیم، بیست‌وچهار ساعت مأمور شدیم؛ با چشم خودم دیدم که نماز نمی‌خواند. توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم. هر چه تقلا کردم تا بتوانم حرفم رو شروع کنم، نشد. هوا تاریک شده بود و تقریباً هجده ساعت بدون حرف خاصی با هم بودیم. کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم که بالاخره دلم را به دریا زدم. و گفتم: «تو که واسه خاطر خدا می‌جنگی، حیف نیس نماز نمی‌خونی؟! اشک توی چشم‌های قشنگش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «می‌تونی نماز خوندن رو یادم بدی؟» گفتم: «یعنی بلد نیستی نماز بخونی؟» در جوابم گفت: «نه تا حالا نخوندم…» طوری این حرف را رُک و صریح زد که خجالت کشیدم ازش بپرسم برای چی؟ همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره‌ دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر بعدی با قایق پارویی آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره‌ای توی آب خورد و پارو از دستش افتاد. ترکش به قفسه سینه و زیر گردنش خورده بود، سرش را توی بغلم گرفتم.‌ با هر نفسی که می‌کشید خون گرم از کنار زخم سینه‌اش بیرون می‌زد. گردنش را روی دستم نگه داشته بودم، ولی دیدم فایده‌ای نداشت. با هر نفس ناقصی که می‌کشید، هق‌هقی می‌کرد و خون از زخم گردنش بیرون می‌جهید. تنش مثل یک ماهی تکان می‌خورد. کاری از دستم ساخته نبود و فقط داشتم اسم خانم حضرت زهرا(س) را صدا می‌زدم. چشم‌های زاغش را نگاه می‌کردم که حالا حلقه‌ای خون تویشان جا گرفته بود. خِرخِر می‌کرد و راه نفسش بسته شده بود. قلبم پاره‌پاره شده بود. لبخند کم‌رنگی روی لبانش مانده بود. در مقابل نگاه مطمئن، مصمم و زیبایش، هیچ دفاعی نداشتم. کم آورده بودم، تحمل نداشتم. آرام کف قایق خواباندمش و پارو را به دست گرفتم که دیدم به سختی انگشتش را حرکت داد و روی سینه‌اش صلیبی کشید و چشمش به آسمان خیره ماند. منبع : حیدر کرار http://eheyat.com/?p=61364 @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
🌸🌸ارسالی اعضا 🌸🌸 ما توی جمع رفقا یه دوره قرآن داریم که جمعمون هم صمیمانه هست☺️یعنی باهم مسافرت میریم و... هفته ای یکبار ما این برنامه رو داریم متاسفانه قبلاخانم ها و آقایون باهم یک جا می نشستند😕ینی اوایل ورود ما به جمع دوره قرآن! خب طبیعتا آقایون باهم شوخی میکردن و تو شوخی های خودشون خانوما روهم قاطی میکردن مثلا یه تیکه مینداختن به شوهره که خانومه یه چیزی بگه😕😑 خب این قضیه خیییلی هم طبیعی بود واسه خودشون ولی وضعیت قابل قبولی برای من نبود😔 اوایل اصلا بامردهاشون صحبت نمیکردم اگر هم چیزی میگفتم فقط درحد سلام☺️ باخودم میگفتم حالا بقیه خانوما اینقدرشوخی میکنن و زبون میریزن میگن خانوم فلانی(شوهرم)زبون نداره😒 ولی باز میگفتم به خودم اشکال نداره اونی که باید بدونه میدونه که چقدرهم شاد شنگولم ولی نه واسه نامحرم😌 خلاصه که یه مدتی میرفتیم و اوضاع به همون منوال گذشت... کم کم دیدم بعضی از آقایون که باخانومای دیگه شوخی میکردن یا تیکه مینداختن بهشون دیگه به من تیکه نمیندازن اونا که قبلا بامن شوخی میکردن و جوابی از طرف من دریافت نمیکردن حالا دیگه فهمیده بودن نباید بامن شوخی کنن اوناهم فهمیده بودن که حرف زدنشون بامن فقط باید درحد یه سلام باشه نه بیشتر😏😌 خیییلی خوشحال میشدم از این بابت😃 حتی شوهرم هم هردفعه که میرفتیم دوره قرآن یا کلا تو جمع رفقا بعد که دور همی مون تموم میشد بهم میگفت آفرین خانوم،احسنت خانوم،و...دیدم که فلان جا جواب ندادی‌و...😉😘منم که😄😅😌 @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
╔═════ ೋღ بِسْمِ رَبِّ الزَّهراءِعَلَيْها السَّلام❤️🌸 آغازمی ڪنيم 🌸 لَبَّیڪ ِ یا زینب🙏🌺🍃 🌸ღೋ ═════╗
980219-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-04-18k.mp3
9.55M
🔉 ؟ توبه چگونه است؟ (۴) 📅 جلسه چهارم | ‌۹۸/۰۲/۱۹ 🕌 تهران، مسجد امام صادق(ع) @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
🌸🌸ارسالی اعضا 🌸🌸 سلام تو گروههای مختلط میرفتم بگو و بخند خیلیا میومدن پیوی ولی محل نمیدادم تااینکه یه جوون اومد پیوی و طوری شروع کرد به چت کردن که جذبش شدم کم کم طرز حرف زدنش عوض شد جونم و عزیزم و عشقم الحمدلله به لطف خدا نمازمو میخونم تو مسجد بودم که سخنران گفت مراقب تیرهای شیطان باشیم اون از راههایی وارد میشه که خیلی راحت توجیه میشی که من گناهی نکردم فکرم رفت سمت همین رابطه که خودم داشتم اومدم خونه بهش پیام دادم که این رابطه گناهه و من دیگه نیستم مودبانه حلالیت خواستم و خداحافظی کردم و دیگه جواب پیاماشو ندادم اصلا پیاما رو باز نمیکردم و به لطف خداوند نجات پیدا کردم از رابطه گناه آلود @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌸🌸ارسالی اعضا 🌸🌸 ما توی جمع رفقا یه دوره قرآن داریم که جمعمون هم صمیمانه هست☺️یعنی باهم مسافرت میریم
🌸🌸قسمت دوم ارسالی اعضا 🌸🌸 چند وقت گذشت رفتار من همون رفتار قبلی بود تا اینکه باردارشدم و به بهانه اینکه میخوام راحت باشم،دراز بکشم یا...وقتی هم بچه به دنیا اومد به بهانه شیر دادن و خوابوندن و... میرفتم تو اتاق 😉 و بقیه خانوما هم میومدن😊 اینطوری از جمع آقایون جدا شدیم 🙏🏻 خیلی خوشحال بودم که بانی خیر شدم😃😊 اینطوری هم مجلسمون بی گناه بود و هم سالم🙂 با اومدن یکی از رفقا به شهرمون که تو قم زندگی میکردن و طلبه هم هستن کم کم به تعداد نفرات دوره قرآنمون اضافه شد و روش برگزاری هم پذیرایی ساده و جدابودن خانوما و آقایون هست☺️ خدارو شکر مجالس خوبی داریم و همه رو مدیون حضرت زهرا و امام زمان هستیم😍❤️🌹 @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️