#شهدِشهادت 🌿'
﴿ صل الله علیڪ یا فاطمة الزهراۜ ﴾
شهدا ؛ فرزندان حضرت زهراۜ ♥️✨
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🔔🔔 #خبرفوری/ هدیه دولت رئیسی به مردم به مناسبت شب یلدا اعلام شد
🔹 پرداخت سود سهام عدالت ۲ برابر سال گذشته
🚨 مبلغ واریزی سود سهام عدالت + تاریخ واریز در 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4274389061Cdc72d4217b
https://eitaa.com/joinchat/4274389061Cdc72d4217b
#زیربارانودعایآمدنت
من آمدنت را باور دارم.
مثل خورشید 🌤
مثل نوری که هر صبح
از لابهلای شاخههای پر برگ وبار،
راهش را پیدا میکند.
مثل زلالی آب،
که همیشه حقیقت را میگوید.💧
تو همینقدر نزدیکی!
همینقدر آمدنی!
قسم میخورم که
از این باور دست نخواهم کشید،
قسم به عشق...
و قسم به زیباترین فعل دنیا:
آمدنت...
#سلامامامزمانم❤️
#اللهمعجللولیکالفرج 🌼
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📸#ببینید | #عکسنوشته
🟢شهید مدافع حرم #سید_سجاد_روشنایی
های ای یاران دیروز
و آشنایانِ غریبهشده!
به گــــوش باشیــــد که
فردای قیامت باید جوابگویِ
خون شهدا و امام شهدا باشید!
مگر نشنیدید که امام خمینی(ره) ... !
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 آیه ۱۴، ۱۵، و ۱۶ سوره #حشر چی میگه!؟
معنی شون رو بخونید،
ببینید چقدر زیبا گفته 👌
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ࢪفت...
جنگیـد...
شهیـد شـد...
گمنام شـــــد...
به امیـد اینڪه من و شما راهشو ادامہ بدیم(:
ڪجاے ڪارامون با ادامہ دادن راه شهـدا جوࢪ دࢪ میاد؟؟🙂💔
#شھیدانہ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
<🌼>
"مالڪیتآسمـٰانرا
بہنـامِڪسانینوشتـہاند
ڪہبہزمیـندلنبستـہاند"
#داداشابراهیم
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
.
👆 شهیدی که گمنام بود و گمنام رفت و گمنام ماند...
#یادشهداباذکرصلوات
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
✨🌺✨🌺✨
🌺✨🌺
ماجرای خواب امام رضا و عزاداری4بانوی آسمانی در شهادت سرلشکر خلبان احمد کشوری
✅راویتی خواندنی از مادر بزرگوار شهید احمد کشوری
شبی در خانه به خواب رفته بودم که در عالم رؤیا دیدم در باز شد و آقایی با چهره ای نورانی و قد و قامتی خوش وارد اتاق شد. با خود گفتم: «این مرد نورانی بلند بالا چه کسی میتواند باشد؟!»
ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!»
از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پرونده ای دیدم. رو به من کرد و فرمود:
«این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش میافزایم.»
گویا همان روز احمد میخواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسههای مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم.
احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت:
«باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمیبینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.»
با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت:
«پسرم کمر مرا شکستی؟»
دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی بیتاب بود و بیقراری میکرد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهره های نورانی آمدند و در اتاق نشستند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت: «بپوش، مگر نمیدانی احمدت شهید شده است؟»
شروع کردم به گریه و بیقراری کردن و احمد را صدا میزدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری میکردند!»
دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید.
برای حفظ روحیه بچههای ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:«این خلبان احمد بوده است. بی تابی های پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد.
همچون سایر مادران گریه امانم را بریده بود؛ اما بر اساس وصیت احمد خودم را پاییدم و گفتم راضی ام به رضای خدا .
احمد که همه عمرش را مدیون ضمانت امام رضا(ع) میدانست، با فراغ بال در آسمانها میخرامید و جولان میداد.
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
✍سر مزار امیــر نشستــه بـودم ڪه یڪ جوون اومد گفــت:
شمابــا این شهید نسبتــے دارین؟گــفتم:بــله!من بــرادرش هستــم.گــفت: راستش من مــسلمون نــبودم بـنا بــه دلایلے بـه زور مسلمــون شدم، اما قـلبـا اسلام نــیاوردم...یه روز اتفاقــے عڪس بــرادرتون رو دیدم حالــت عجیـبے بــهم دست داد.انگـارعڪسش بـاهام حرف مــیزد.بادیدنش عـاشــق اسلام شدم وقلبـا ایـمان اوردم...
📜خاطره ای از زندگی شهید امیر حاج امینی
#راوی:برادر شهید
#یادشهداباذکرصلوات
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa