eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.4هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
8.6هزار ویدیو
151 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
یک سقف یک آرزو ... روزگار ، شوخی‌ هایشان را خرید..! و آرزوهای آمیخته با خنده‌هایشان را برآورده کرد. حالا که بر مزار سیدعلی می‌روی و به سوله‌ ساکت گلزار شهدا که دیگر ، رواق حـرم سید شده است نگاه می‌کنی، به یاد آرزوی شوخی‌وار او می‌ اُفتی که گفته بود : " ای کـاش روی قبر ما هم سایبانی و گنبدی بسازند" 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حاج قاسم با این‌ها می‌جنگید... 🔹 روایت تکان دهنده سردارِ شهید از وقتی که داعشی‌ها گوشت فرزند را به خورد مادر می‌دادند! 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
624.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹خوشا آنان که با عزت زگیتی بساط خویش برچیدندو رفتند 🌹 ز کالاهای این آشفته بازار شهادت راپسندیدند و رفتند _حاج _قاسم _سلیمانی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود 1 و 45 بود و به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود. دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم. شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت. و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد. بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم. این لحظه‌ای بود که به او سخت علاقه‌مند شدم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️ سر نوکر به فلک! 🔹 واکنش رهبر انقلاب به یکی از اشعار شهید محمدخانی (عمار) که توسط مادر بزرگوار وی در حضور رهبر انقلاب خوانده شد... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 مصاحبه شنیدنی با رزمنده نوجوان، شهید حسن ذاکری، اعزامی از استان هرمزگان، جزیره قشم را ببینید که برای خودش یک کلاس ایثار و عرفان است. 🎙ما به ندای امام خمینی (ره) لبیک گفتیم و پاسدار خون شهدا هستیم... 👆مرد بودن به قد و هیکل گنده و زور و بازوی قوی نیست؛ به وجود و معرفت انسانهاست! 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
✌️ اینم به عشق فرمانده لشکر! می‌گفت: داشتم تو جاده می‌رفتم، دیدم یه بسیجی کنارِ جاده داره می‌ره، زدم کنار سوار شد، سلام و علیک و راه افتادیم، داشتم می‌رفتم با دنده ۳ و سرعت ۸۰تا، بهم گفت: اخوی شنیدی فرمانده لشکرت گفته ماشین‌ها حق ندارن از ۸۰تا بیشتر بِرن؟! یه نگاه بهش کردم و زدم دنده چهار و گفتم اینم به عشق فرمانده لشکر :)✌️😃 تو راه که می‌رفتیم دیدم خیلی تحویلش می‌گیرن!! می‌خواست پیاده بشه بهش گفتم: اخوی خیلی برات درِ نوشابه باز می‌کنن لااقل یه اسم و نشانی بهم بده شاید یه جایی به‌دردت خوردم؛ یه لبخندی زد و گفت: همون‌که به عشقش دنده چهار رفتی...🙂✌️ 🦋 لبخندهای خاکی 🌷 🌷 یاد شهدا با هدیه 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹 🌹حاج قاسم سلیمانی: من معتقد هستم امام زمان (عج) که ظهور بکنند حکومتی که ایجاد می‌کنند و قله‌ی آن حکومت، آن دوره‌ای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخش‌ها و حالاتش اتفاق افتاد... 🔹مهرماه ۱۳۹۵ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹تا از خود بُبریدم، من عشق تو بگزیدم خود را چو فنا دیدم، آهسته که سرمستم 🌹شهید والامقام محمودرضا عندالله 🌱ولادت: ۱۳۴۴/۳/۲۳ ، نظام آباد تهران، میدان تسلیحات 🕊شهادت: اول بهمن ۱۳۶۶، عملیات بیت المقدس دو، منطقه ماووت رزمنده گردان عمار از لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص)، مسئول تبلیغات گردان مسئول پایگاه های تابستانی مسجد جامع فاطمیه مسئول انجمن فرهنگی مسجد جامع فاطمیه مربی پرورشی مقاطع ابتدایی و راهنمایی کارمند اداره گزینش وزارت دفاع 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
2.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 پدر شهید آقازاده: هر کجا جبهه باشد هم خودم می‌روم هم فرزندانم 🔹پدر سردار شهید علی آقازاده که دو فرزند خود را در دفاع از حرم حضرت زینب(س) و یکی دیگر از فرزندان خود را در دفاع مقدس تقدیم انقلاب کرده می‌گوید: هر کجا جبهه باشد هم خودم و فرزندانم می‌رویم و رهبر را تنها نمی‌گذاریم. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
♨️رمان (بر اساس واقعیت) 📌زندگی در خیابان 🍃شب رفتم خونه ... یه سری از وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون .. شب ها زیر پل یا گوشه خیابون می خوابیدم ... دیگه نمی تونستم سر کار پاره وقتم برم ... می ترسیدم فرارم رو از پرورشگاه به پلیس گزارش کرده باشن ... 🍃اوایل ترس و وحشت زیادی داشتم ... شب ها با هر تکانی از خواب می پریدم ... توی سطل های آشغال دنبال غذا و چیزهای دیگه می گشتم ... تا اینکه دیگه خسته شدم ... زندگی خیلی بهم سخت می گذشت ... . 🍃با چند تا بچه خیابون خواب دیگه مثل خودم آشنا شدم و رفتیم دزدی ... اوایل چیز دندون گیری نصیب مون نمی شد ... ترس و استرس وحشتناکی داشت ... 🍃دفعات اول، تمام بدنم به رعشه می افتاد و تکرر ادرار می گرفتم ... کم کم حرفه ای شدیم ... با نقشه دزدی می کردیم ... یه باند تشکیل دادیم و دست به دزدی های بزرگ تر و حساب شده تر می زدیم ... تا اینکه یه روز کین پیشنهاد خرید اسلحه داد و کار توی بالای شهر رو داد ... . 🍃من از دزدی مسلحانه خوشم نمی اومد ... کارهای بزرگ پای پلیس رو وسط می کشید ... توی محله های ما به ندرت پلیس می دیدی ... اگر سراغ قاچاقچی ها هم نمی رفتی امنیتش بیشتر بود ... اما اونجا با اولین صدایی پلیس می ریخت سرت و اصلا مهم نبود چند سالته ... . 🍃بین بچه ها دو دستگی شد ... یه عده طرف منو گرفتن ولی بیشتری رفتن سمت کین ... حرف حالی شون نبود ... در هر صورت از هم جدا شدیم ... قرار شد هر کس راه خودش رو بره ... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
♨️رمان (بر اساس واقعیت) 📌این تازه اولش بود 🍃یه سال دیگه هم همین طور گذشت ... کم کم صدای بچه ها در اومد ... اونها هم می خواستن مثل کین برن سراغ دزدی مسلحانه، یه عده هم می خواستن برن سراغ پخش مواد ... از دزدی های پایین شهر چیز خاصی در نمی اومد ... . 🍃برادر جاستین توی یکی از باندهای مواد بود ... پول خوبی می دادن ... قرار شد واسطه دبیرستان ها بشیم ... پلیس کمتر به رفت و آمد یه نوجوون بین بچه های دبیرستانی شک می کرد ... . 🍃همون روز اول به همه مون چند دست لباس جدید و مرتب دادن ... و من بعد از چند سال، بالاخره جایی برای خوابیدن پیدا کرده بودم ... جایی که نه سرد بود نه گرم ... اما حداقل توی روزهای بارونی خیس نمی شدم ... . 🍃اوایل خیلی خوشم اومده بود اما فشار روانی روز به روز روم بیشتر می شد ... کم کم خودم هم کشیده شدم سر مواد ... . 🍃بیشترین فروش بین بچه ها مال من بود ... خیلی از کارم راضی بودن ... قرار شد برم قاطی بالاتری ها ... روز اول که پام رو گذاشتم اونجا وحشت همه وجودم رو پر کرد ... یه مشت آشغال هیکل درشت که همه بدن شون خالکوبی بود و تنها دمخورشون مواد، مشروب و فاحشه ها بودن ... اما تازه این اولش بود ... . 🍃رئیس باند تصمیم گرفت منطقه اش رو گسترش بده ... گروه ها با هم درگیر شدن ... بی خیال و توجه به مردم ... اوایل آروم تر بود ... ریختن توی یکی از خونه های ما و همه رو به گلوله بستن ... بچه های گروه ما هم باهاشون درگیر شدن ... درگیری به یه جنگ خیابونی تمام عیار تبدیل شده بود ... منم به خاطر دست فرمونم، راننده بودم ... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa