عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
#هو_العشق🌹 #پلاڪ_پنهاݩ #قسمت70 #فاطمه_امیری_زاده ــ حواستون هست چی میگید؟لجبازی؟آخه کدوم لجبازی؟ب
#هو_العشق🌹
#پلاڪ_پنهاݩ
#قسمت71
#فاطمه_امیری_زاده
محمد نگاهی به کمیل که سرش را بین دو دستش گرفته بود انداخت و خندید:
ــ یعنی فدای دختر خواهرم بشم که تونسته اطلاعاتیه مملکتو اینطوری بهم بریزه
ــ خنده داره؟بهتون میگم از دیشب اعصابم خورده،نتونستم یه لحظه با آرامش چشمامو روی هم بزارم
ــ کمیل نبایدم بتونی،دیشب نزدیک بود سمانه رو بدزدن ،به فکر چاره ای باش،با حرفایی که امیرعلی گفت،شک نکن که کار همون گروهکه،
کمیل سری تکان داد و گفت :
ــ آره کار اوناست،اما چرا هنوز از سمانه دست برنداشتند و بیخیالش نشدند خودش جای بحث داره
ــ من یه حدسی میزنم.
ــ چه حدسی
ــ اونا تورو شناسایی کردن
کمیل با ابروان بهم گره خورده گفت:
ــ خب
ــ اونا بعد اینکه متوجه میشن دختر خالت تو دانشگاه هست بشیری رو کنار میزنن و سمانه رو توی تله میندازن،و اینکه چرا صغری رو انتخاب نکردند اینو نشون میده که اونا از علاقه ی تو به سمانه خبر دارند
عصبی از جایش برخاست و غرید:
ــ یعنی چی؟
ــ آروم باش،این فقط یک حدس بود،اما میتونه واقعیت باشه،پس بدون یکی که خیلی بهت نزدیکه رابطه اوناست
ــ یعنی یکی داره به ما خیانت میکنه
محمد سری تکان داد و گفت:
ــ دقیقا،بیشتر هم به تو
ــ دارم دیونه میشم ،یعنی به خاطر من سمانه رو وارد این بازی کثیف کردند
ــ متاسفانه بله
ــ وای خدای
محمد کنار کمیل ایستاد و دستی روی شانه اش گذاشت و بالحن آرامی گفت:
ــ فقط یه راه حل داری
ــ چیکار کنم؟یه راهی جلوم بزارید.
ــ با سمانه ازدواج کن
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
#هو_العشق🌹
#پلاڪ_پنهاݩ
#قسمت72
#فاطمه_امیری_زاده
ــ چی؟
ــ حرفم واضح نبود
کمیل حیرت زده خنده ای کرد!
ــ حواستون هست چی میگید؟من با سمانه ازدواج کنم؟
محمد اخمی کرد و گفت:
ــ اره،هر چقدر روی دلت و احساست پا گذاشتی کافیه،اون زمان فقط به خاطر اینکه بهش آسیبی نرسه و کارت خطرناکه ،اون حرفارو زدی تا جواب منفی بده،اما الان اوضاع خطرناک شده تو باید همیشه کنارش باشیو این بدون محرمیت امکان نداره.
تا کمیل خواست حرفی بزند ،محمد به علامت صبر کردن دستش را بالا اورد:
ــ میدونم الان میگی این ازدواج اگه صورت بگیره به خاطر کار و این حرفاست،اما من بهتر از هرکسی از دلت خبر دارم ،پس میدونم به خاطر محافظت از سمانه نیست در واقع هست اما فقط چند درصد
کمیل کلافه دوباره روی صندلی نشست و زیر لب گفت:
ــ سمانه قبول نمیکنه مطمئنم
ــ اون دیگه به تو بستگی داره،باید یه جوری زمینه رو فراهم منی،میدونم بعد گفتن اون حرفا کارت سخته اما الان شرایط فرق میکنه اون الان از کارت باخبره،در ضمن لازم نیست اون بفهمه به خاطر تو در خطره
ــ یعنی بهش دروغ بگم تا قبول کنه با من ازدواج کنم؟
ــ دروغ میگی تا قبول کنه ازدواج کنه،اون اگه بفهمه فکر میکنه تو به خاطر اینکه عذاب جدان گرفتی حاضری برای مراقبت از اون ازدواج کنی و هیچوقت احساس پاکتو باور نمیکنه
کنار کمیل زانو زد و ادامه داد:
ــ این ازدواج واقعیه از روی احساس داره صورت میگیره،هیچوقت فک نکن به خاطر کار و محافظت از سمانه داری تن به این ازدواج میدی،تو قراره بهاش ازدواج کنی نه اینکه بادیگاردش باشی
نگاهی به چهره ی کلافه و متفکر کمیل انداخت و آرام گفت:
ــ در موردش فکر کن
سر پا ایستاد و بعد از خداحافظی از اتاق خارج شد.
کمیل کلافه دستی به صورتش کشید،در بد مخمصه ای افتاده بود نمی دانست چه کاری باید انجام دهد،می دانست سمانه به درخواست خواستگاریش جواب منفی می دهد،پس باید بیخیال این گزینه می شد و خود از دور مواظبش می شد.
با صدای گوشیش از جایش بلند شد و گوشی را از روی میز برداشت با دیدن اسم امیر سریع جواب داد:
ــ چی شده امیر
ــ قربان دختره الان وارد دانشگاه شد ،تنها اومد دانشگاه،از منزل شما تا اینجا یه ماشین دنبالش بود،الانم یکی از ماشین پیاده شد و رفت تو دانشگاه،چی کار کنیم
کمیل دستان مشت شده اش را روی میز کوبید!
ــ حواستون باشه،من دارم میام
گوشی راقطع کرد و از اتاق خارج شد،با عصبانیت به طرف ماشین رفت،
فکر می کرد بعد از صحبت ها و اتفاق دیشب سمانه دیگر لجبازی نکند اما مثل اینکه حرف در کله اش فرو نمی رفت،و بیشتر از ان ها تعجب کرده بود که چرا از سمانه دست بردار نبودند.
در آن ساعت از روز ترافیک سنگین بود و همین ترافیک او را کلافه تر می کرد،مشتی به فرمون زد و لعنتی زیر لب گفت.
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
#هو_العشق🌹
#پلاڪ_پنهاݩ
#قسمت73
#فاطمه_امیری_زاده
سریع از ماشین پیاده شد،ماشین بچه ها را در کنار دانشگاه دید،امیر به محض دیدن کمیل به سمتش آمد.
ــ سلام قربان
ــ سلام
ــ یکی پیاده شد رفت داخل،سمت دفتر بسیج دانشگاه
ــ من میرم داخل ،به امیرعلی زنگ بزن خودشو برسونه
ــ بله قربان،همراهتون بیام؟
ــ نه لازم نیست
کمیل دستی به اسلحه اش کشید،تا از وجودش مطمئن شود،از حراست دانشگاه گذشت و به طرف دفتر رفت،طبق گفته ی حراست دفتر دانشگاه بعد از اون اتفاق دفتر را بستن،نگاهی به در باز شده ی دفترانداخت،مطمئن بود کسی که وارد دفتر شده کلید همراه داشته،نگاهی به اطراف انداخت،بعد اینکه از خلوت بودن محوطه مطمئن
شد ،وارد دفتر شد ،نگاهی به اطراف انداخت چیز مشکوکی ندید اما صدایی از اتاق اخری می آمد،آرام به سمت اتاق حرکت کرد،نگاهی به در انداخت که روی آن فرماندهی نوشته شده بود،اسلحه اش را در آورد به سمت پایین رفت،در را آرام باز کرد،نگاهی به اتاق انداخت که با دیدن شخصی که با اضطراب و عجله مشغول برداشتن مدارک از گاوصندوق است،اسلحه را به سمتش گرفت و گفت:
ــ دستاتو بگیر بالا
دستان مرد از کار ایستادند و مدارکی که برداشته بود بر روی زمین افتادند .
ــ بلند شو سریع
مرد آرام بلند شد
ــ بچرخ ،دارم میگم بچرخ
با چرخیدن مرد،کمیل مشکوک چهره اش را بررسی کرد ،به او نزدیک شد ،عینکش را برداشت و ریشی که برای خود گذاشته بود را از روی صورتش کند،تا میخواست عکس العملی به شخصی که روبه رویش ایستاده نشان دهد،صدای قدم هایی را شنید.
سریع دستش را دور گلوی مرد پیچاند وآن را به پشت در کشاند،و کنار گوشش زمزمه کرد:
ــ صدات درنیاد والا همینجا یه گلوله حرومت میکنم
صدای قدم ها به اتاق نزدیک شدکمیل حدس می زد که شاید همدستانش به دنبالش آمده باشند ،با وارد شدن شخصی به اتاق کمیل اسلحه را بالا آورد اما با دیدن شخص روبرویش که با وحشت به هردو نگاه می کرد،با عصبانیت غرید:
ــ اینجا چیکار میکنید؟؟
سمانه با ترس و تعجب به سهرابی که بین دستان کمیل بود خیره شده بود،نگاهش یه اسلحه ی کمیل کشیده شد از ترس نمی توانست حرفی بزند ،فقط دهانش باز و بسته می شد اما هیچ صدایی از آن بیرون نمی امد،با صدای کمیل به خودش امد.
ــ میگم اینجا چیکار میکنید
تا میخواست جواب کمیل را بدهد،صدای سهرابی نگاه هر دو را به خود کشاند،سمانه با نفرت به او نگاهی انداخت.
ــ تو کی هستی؟سمانه رو از کجا میشناسی
کمیل از اینکه سهرابی اسم سمانه را به زبان اورده بود عصبی حصار دستش را تنگ تر کرد و غرید:
ــ ببند دهنتو
سمانه با وحشت به صورت سهرابی نگاهی انداخت،با اینکه او متنفر بود ولی نمی خواست به خاطر اون برای کمیل دردسری بشه.
ــ ولش کنید صورتش کبود شد،توروخدا ولش کنی آقا کمیل
کمیل او را هل داد که بر روی زمین زانو زد و به سرفه کردن افتاد،
میان سرفه هایش با سختی گفت:
ــ پس کمیل تویی؟کمیل برزگر،پس اونی که رئیس کمر همت به نابودیش بسته تویی
کمیل که نگاه ترسیده ی سمانه را بر خود احساس کرد،برای اینکه سهرابی را ساکت کند تا بیشتر با حرف هایش سمانه را نترساند،غرید:
ــ ببند دهنتو تا برات نبستمش
سریع سویچ های ماشین را از جیب کتش دراورد و به طرف سمانه گرفت:
ــ برید تو ماشین تا من بیام ،درادو هم قفل کن
سمانه با ترس به او خیره شده بود که با تشر کمیل سریع سویچ را از دستش گرفت و نگاه نگرانی به آن دو انداخت و از اتاق خارج شد.
کمیل نگاهش را از چارچوب در گرفت و به سهرابی سوق داد:
ــ میدونم فکرشو نمیکردی گیر بیفتی ولی باید خودتو برای همچین روزی آماده میکردی
سهرابی پوزخندی زد و بدون اینکه جوابی به حرف کمیل بدهد،گفت:
ــ رابطه تو و سمانه چیه؟حالا دونستم چرا رئیس اینقدر اصرار داشت بشیری رو بزنیم کنار،اونا میخواستن با نابودی سمانه از تو انتقام بگیرن
کمیل با صدای بلند فریاد زد:
ــ اسمشو روی زبون کثیفت نیار
سهرابی که از اینکه کمیل را عصبی کرده بود ،خوشحال بود،نیشخندی زد و ادامه داد:
ــ بیچاره سمانه،اون ارزشش بیشتر از این چ..
با مشتی که بر صورتش نشست مهلت ادامه حرفش را کمیل از او گرفت:
ــ خفه شو عوضی،به خدا بخواید بهش نزدیکش بشید میکشمتون
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
╔═════ ೋღ
بِسْمِ رَبِّ الزَّهراءِعَلَيْهِ السَّلام❤️🌸
آغازمی ڪنيم 🌸
لَبَّیڪ ِ یا زینب🙏🌺🍃
🌸ღೋ ═════╗
راهکاری برای تقویت رابطه مادر ودختر😊🌸🍃 قسمت دوم🌺
روابط يک دختر با مادر مي تواند تاثير گذارترين رابطه در تمام زندگي او باشد و تمامي روابط او با ديگران حتي رابطه با همسرش را تحت تاثير قرار دهد. رابطه بين مادر و دختر هم زمان با رشد دختر متحول مي شود و مادر بلوغ، نوجواني، جواني و تبديل شدن دختر خود را به يک زن مستقل تجربه مي کند. اين تغييرات مي تواند به اختلاف نظرهاي کم يا زياد بين آن ها منتهي شود.
برای شروع یك ارتباط خوب و درست ابتدا باید از خودتان شروع كنید تا متوجه شوید كه شما از چه شخصیتی برخوردار هستید و چه كارهایی میتوانید انجام بدهید تا یك ارتباط خوب میان شما و دخترتان برقرار شود. سپس باید بدانید دخترتان دارای چه شخصیتی است. آیا درونگراست یا برونگرا؟ البته دخترتان چه درونگرا باشد و چه برونگرا شما باید به شخصیت او احترام بگذارید و او را همان گونه كه هست دوست بدارید. متاسفانه یكی از مهمترین دلایلی كه باعث بهوجود آمدن خدشه در رابطه میان مادر و دختر میشود این است كه آنها به لحاظ شخصیتی با هم متفاوت هستند و به این علت مدام با یكدیگر جر و بحث و بگومگو میكنند. اگر شما اجتماعی و دخترتان كمرو و خجالتی است به این ترتیب شما باید قبول كنید كه دخترتان شخص درونگرایی است. اما اگر به این نكته توجه نكنید و مدام با او بگو مگو كنید در نتیجه در ارتباط خوب میان شما خدشه وارد میشود. پس به شخصیت او احترام بگذارید و با او رفتار مناسب
داشته باشید.
بعضي از دختران شکايت مي کنند که مادر فقط انتظار اطاعت محض دارد و بعضي از مادران شکايت مي کنند که دخترشان هرگز متوجه منظور آن ها نمي شود.در همين ارتباط دکتر محمد قاضي عضو هيئت علمي دانشگاه تهران و مشاور خانواده به خراسان مي گويد: طبيعي است که دختران تمايل دارند به مادر نزديک و شبيه او شوند و در مقابل پسرها نیز، همين احساس را نسبت به پدر دارند. اما اين قاعده هميشگي و بدون استثنا نيست. يعني گاه رابطه پدر- دختر در يک خانواده بهتر از مادر- دختر است. در بسياري از خانواده ها دختر راز دل خود را به پدر مي گويد نه به مادر، برعکس آن هم وجود دارد يعني پسر با مادر راحت تر است و مي تواند با او ارتباط بهتري برقرار کند. در اين ميان تفاوت نسلي و فراموش کردن نيازهاي نسل جديد از سوي مادر به برقراري رابطه صحيح از هر دو سو لطمه مي زند.میگنا دات آی آر.گاه مادر فراموش مي کند که نيازهاي واقعي دختر جوانش چيست و زماني که با بي اعتنايي و بي توجهي با او برخورد مي کند، دختر به سمت پدر گرايش پيدا مي کند. مادر در اين جا با درک نکردن شرايط روحي و رواني دختر، در واقع او را از خود مي راند.
از طرفي گاه مسئله حسادت و رقابت به تيره شدن روابط بين مادر و دختر مي انجامد. حسادت گاه به دلايل شخصيتي يا خانوادگي در مادر مشاهده مي شود و هستند دختران خوب و ممتازي که مادر به جاي حمايت، به آن ها حسادت مي کند. گاهي مادر بيش از حد اقتدار طلب است و با اين که عطوفت مادري دارد اما در عين حال خواستار تسلط کامل بر خانواده، همسر و دختر خود است. چنين مادراني نمي توانند دختران خود را جذب کنند زيرا دختر در چنين شرايطي به سمت پدر گرايش پيدا مي کند. آزاد انديشي و وسعت نظر پدر از يک سو و اقتدار طلبي مادر از سوي ديگر، دختر را به سمت پدر سوق مي دهد. البته تعداد بچه هاي خانواده، تعداد دختر و پسر و سن والدين، تحصيلات و فرهنگ خانوادگي در بروز اين حالت تاثيرگذار است، اما در مجموع کم نيستند دختراني که با پدر خود بسيار راحت تر از مادرشان هستند و پدر سنگ صبور آن هاست.
ادامه دارد...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
rabete dokhtar v pesar.rafiei.mp3
3.06M
✅نکات اخلاقی
🔴بسیارمهم...و آموزنده...
موضوع:💕 رابطه دختر و پسر 💕
🎵 حاج آقا رفیعی 🎵
🔵کلید واژه ها:
۱.ارتباطات در فضای مجازی...
۲.حیا و عفاف...
۳.و...
#حاج_آقا_رفیعی
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
🔴 دویچه وله| انجمن آلمانی "دیوان" (DIWAN) جایزه موسوم به «آزادی فرهنگی» را به "گلشیفته فراهانی" و "زهرا امیرابراهیمی" دو هنرپیشه ایرانی مقیم اروپا اهدا کرد.
بنا به ادعای انجمن یادشده، این جایزه به ایرانیانی تعلق میگیرد که فعالیتهای هنری/ فرهنگیشان در ایران برای آنها پیامد سختی داشته، ولی توانستهاند در مهاجرت نیز راه خود را ادامه دهند.
◀️ ذکر این نکته مهم است این دو بازیگر در طول سالهای فعالیتشان در داخل کشور، با محدودیت خاصی مواجه نبودهاند و بنا به میل خودشان از ایران خارج شدند.
گلشیفه فراهانی چندین بار گفته است دلیل خروج من از ایران، به این دلیل بوده است که میخواستم آزادانه #برهنه باشم، او چند سال پیش تابو شکنی کرد و عکس تمام برهنه رو خود را منتشر کرد!!
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
سلام عزیزان
مدیر کانال هستم
شیرازیم
همگی برای رفع گرفتاری مردم شیراز از سیل دعا کنید
امن یجیب بخونید اجرتون باامام زمان