eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
7.3هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 شهیدی که ۶ سال در سوریه بارها مجروح و جانباز شد 🔷️ از ابتدای حضور مدافعان حرم در سوریه که در واقع ابتدای تجاوز تکفیری‌ها به مردم سوریه بوده است، در آنجا حضور داشت. ◇ یک مستشار زبده نظامی که کار آموزش و فرماندهی بسیج مردمی در این مناطق را بر عهده داشت. ◇ توان بالای رزمی او و آمادگی جسمانی‌اش باعث شده بود، کسی حریفش نشود. سال‌ها برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در سوریه ایستادگی کرد و ترس و واهمه از لشکریان مدافع حرم بر دل دشمن تکفیری انداخت. ◇ طی این سال‌ها بسیاری از دوستان و همرزمانش را از دست داد. شهادت آن‌ها را دید. در مراسم تشییعشان شرکت کرد و بدون آن‌ها به میدان مبارزه بازگشت. ◇ سال‌ها طول کشید تا به جمع یاران شهیدش پیوست. شهید هادی زاهد متولد 1357 اصالتاً اهل ساوه و ساکن تهران بود که در روز یک شنبه 16 آبان ماه 95 براثر انفجار مین در حلب به شهادت رسید. شهیدمدافع‌حرم 🍃🌹 @pelak_shohadaa
با خودم گفتم: خوبه یک سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره حالش بهتر بشه. همین کار را هم کردم. با چیزهایی که توی آشپزخانه داشتیم، یک سوپ ساده و مختصر درست کردم. از حالت نگاهش معلوم بود خیلی ناراحت شده است. گفت: چرا برای من سوپ درست کردی؟ گفتم: حاجی آخه شما مریضی، ناسلامتی فرمانده‌ی لشکرم هستی؛ شما که سرحال باشی، یعنی لشکر سرحاله! گفت: این حرفا چیه می‌زنی فاضل؟ من سؤالم اینه که چرا بین من و بقیه‌ی نیروهام فرق گذاشتی؟  توی این لشکر، هر کسی که مریض بشه، تو براش سوپ درست می‌کنی؟ گفتم: خوب نه حاجی! گفت: پس این سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذایی رو می‌خورم که بقیه‌ی نیروها خوردن. شهید🌹🕊 @pelak_shohadaa
💢سربازی امام زمان (عجل الله فرجه) 🔹برای اینکه سرباز امام زمان(عج) بشی باید: ایمان به خدا، ایمان به آخرت – نیت درست. به هردلیلی که اومدی توی نیروی انتظامی فقط سرباز امام زمان (عج) باش و هرکاری میکنی برای امام زمان (عج) انجام بده و در کارها به رئیس و روسا تکیه نکن. آنها عوض می شوند و فقط برای امام زمان (عج) می‌باشد. 🔹 دست‌نوشته شهید محمّدامین الله‌دادی 🔹شهید الله دادی از نیروهای پلیس تکاوری شهر رودبارجنوب پانزدهم خرداد 98 در درگیری با اشرار مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید. @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇💌همسر شهید نوید صفری: آقا نوید خیلی به شهید رسول خلیلی ارادت داشت. یک روز سر مزارش می رود و می بیند شهید خلیلی متولد سال ۶۵ است و چند ماه از او کوچک‌تر است. به آقا نوید تلنگر می خورد که این آدم که کوچکتر از تو است، ‌عاقبت به خیر شده. حال آقا نوید منقلب می شود. مناجات‌هایش با شهید خلیلی را هم نوشته است، انگار که شهید خلیلی روبرویش نشسته و دارد با او درد دل می کند! ✓رفیق شهید؛ شهیدت میکند...🕊 شهید‌🕊🌹 @pelak_shohadaa
🟡 زنگ زد به منزل ما و برای ساعت شش قرار گذاشت که دنبال من بیاید و به جایی برویم. 🟢درست رأس ساعت شش زنگ خانه ما را زد! رفتم دم در و دیدم آقا ابراهیم است. با تعجب گفت: چرا حاضر نیستی؟ 🔵گفتم: من فکر کردم شما هم مثل بقیه رفقا وقتی قرار می‌گذاری با تأخیر حاضر می‌شوی! عصبانی شد. و گفت: یعنی چی؟ انسان باید هر طور شده به قول و قرارش عمل کنه. نشنیدی خداوند می‌فرماید:👇 ✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ... ای کسانی که ایمان آورده اید؛ به پیمان‌ها ( و قرارها و قراردادهایی که می‌بندید) وفا کنید. (مائده/١) @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ خون شده بود..😱😰 که دیگر از نفس افتادم... دختربچه ای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگه هایی از خون به زردی میزد.. و مادرش طوری ضجه میزد که دلم از هم پاره شد...😢😰 قدم هایم به زمین قفل شده.. و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود.. 😱😢 و پیکرهایی که دیگر چیزی از آنها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال میرفتم...😰😭 تمام تنم میان دستانش از وحشت میلرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی میچرخید و میترسیدم پیکره پاره اش را ببینم... که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه حضرت زینب(س) کاری کند... ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان میکشید،.. میخواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش میکردم تا مصطفی را پیدا کند که را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد...😱😭😰 به پهلو روی زمین افتاده بود،.. انگار با خون غسلش داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا میکشید،.. با یک دستش به زمین چنگ میزد تا برخیزد و توانی به تن زخمی اش نمانده بود.. که دوباره زمین میخورد... با اشکهایم به حضرت زینب(س) و با دستهایم به ابوالفضل التماس میکردم نجاتش دهند.. و او برابر چشمانم در خون دست و پا میزد...😭 تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم..💨🚑 تا بدن نیمه جانش را به اتاق عمل⛔️ بردند... و تازه دیدم بیمارستان روضه مجسم شده است...😰😰😰 جنازه مردم روی زمین مانده... و گریه کودکان زخمی و مادرانشان دل سنگ را آب میکرد... چشمم به اشک مردم بود و در گوشم.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa