🌹ماشا الیلیکینا
زیبایی ماشا برای همه آشکار است...استیل دخترآنه و بور او همه نگاه ها را جذب می کند!
این دختر روسـی می گوید از جلوه های کاذب که همان بی حجآبی و آرآیش است بدش می آید و الان خوشبخت است...
می گوید: حتی لحظه ای به ذهنم خطور هم نمیکرد که روزی به حج بروم و از بهترین و گواراترین آب، یعنی آب زمزم بنوشم.
یک روز مطلع شدم که یکی از نزدیکترین دوستانم بر اثر یک حادثه در شهری دیگر به حالت کما رفته است. من نمیدانستم که چطور میتوانم به او کمک کنم. آن روز برای اولین بار نماز خواندم و دست به دعا برداشتم و از خدای بزرگ کمک خواستم.
روز بعد همان دوستم با من تماس گرفت و گفت: « در آن حالات بیهوشی من تو را میدیدم و تو خیلی زیاد به من کمک کردی! »، من در آن لحظه بسیار گریستم؛ زیرا برای اولین بار در زندگیام بود که چیزی از خدا میخواستم.
من پنج زبان اروپایی بلد هستم و در حال حاضر در مدرسه و دانشگاه تدریس میکنم. ضمناً برخی از نتهای مجاز شرعی را نیز مینویسم
آن جلوهها، پس از مسلمان شدن، برایم بیارزش و منفور هستند.
و می گوید از اینکه عکس های بی حجابش در همه جا است ناراحت نیست... دوست دارد مردم ببینند که در هر سطحی باشند باز هم می توانند به اسلام روی آورند و با حجاب شوند..!
📝 امضا: ماشا الیلیکینا...باحجاب شدم تا به خدا برسم!
از لاک جیغ تا خدا
@banomahtab
هدایت شده از بایگانی مطالب
سیاه آرام من (چادرم عشقم)🌺🌺🌺
من نمی دانم چطور می شود که یکهو مهر یک چیزی به دل آدم می افتد مهر یک دوست که تا قبل از این که دوستش داشته باشی گمان می کردی محال است که این چنین دلت هوایی اش شود اما مهرش به دلت که افتاد 🌺🌺🌺یکهو فهمیدی خیلی دوستش داری، کلی برایم پیش آمده که یکهو مهر یک دوست که فکرش را نمی کردم این حد دوستش بدارم ،به دلم بیافتد اما آن بالایی که بخواهد نشدن ها بوی شدن به خودش می گیرد؛حالا برخی می گویند حسشان به این چادر حس خوبی نیست من دعا می کتم مهرش به دلشان بیفتد و عاشق شوند ...🌺🌺🌺
گاهی می نشینم و فکر می کنم به حضرت فاطمه سلام الله علیها به این که حالا که چادرش به سرم است که شک ندارم خودش کمکم کرد از کودکی یکهو دلم چادر بخواهد چقدر از رفتارم راضی ست؟!نمی گوید حجابت که زهرایی ست حواست باشد رفتارت زهرایی شود.
مادرِ مهربانم،یا زهرا مددی کن یک نگاهی سوی من بینداز مبادا بیازارمت،کمکم کن در راهی قدم بگذارم که رضایت فرزند تو را به همراه داشته باشد تو را به حق چادرم قسم،به حق پاکی همان بچگی هایم که دلم هوای حجابی شبیه حجاب شما را کرد، کمکم کن شرمنده تان نشوم.
پی نوشت: چادرسیاه روی سرت،مثل اینكه … آه مهتاب می شوی وسط یك شب سیاه
از لاک جیغ تا خدا
@banomahtab
از لاک جیغ تا خدا
اگر از حجابت خسته شدی،اگه میپوشی ولی دوستش نداری، اگر حجاب نداری
ولی ته دلت دوست داری حجاب کنی
اگه...
یازهرا بگو بیا اینجا👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
از لاک جیغ تا خدا اگر از حجابت خسته شدی،اگه میپوشی ولی دوستش نداری، اگر حجاب نداری ولی ته دلت دوس
لینک کانال ونشر بدین
باذکر یا زهرا🙏🌺
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
#ارسالی شما😍
من توی اینستاگرام مسیح علینژاد دیدم که دخترای دبیرستانی در اعتراض به حجاب اجباری بدون مقنعه کنار تخته کلاسشون می ایستن و عکس میگیرن
من و دوستام هم گفتیم بیایم دقیقا مثل کار خودشون رو باحجاب انجام بدیم
از لاک جیغ تا خدا
@banomahtab
متن ارسالی از اعضاکانال
از لاک جیغ تا خدا
🌺🙏🌺🙏🌺🙏🌺🙏
اسمم فائزه هست و الان 29 سالمه و ماجرای اصلی مال سال 87 هست که دانشجو بودم.
تو خانواده خیلی مذهبی به دنیا اومدم. اما خودم خیلی مثل بقیه مذهبی نبودم. نماز گاه گاهی میخوندم. حجاب معمولی هم داشتم. قرآن هم میخوندم.
داستان از جایی شروع شد که بعد از دوران دبیرستان تحت تأثیر محیط و دوستان بد قرار گرفتم. و افتادم در دام ارتباط های تلفنی و پیامکی با پسرهای مختلف.
یک اکیپ 4 نفره بودیم که به قول خودمون پسرها رو سره کار می گذاشتیم و سرگرم می شدیم. تا اینکه دانشگاه قبول شدیم و با هم رفتیم دانشگاه. دیگه تو دانشگاه مدل لباس پوشیدنمون تغییر کرد. شده بودم دختری که رنگ لنز چشمم با رنگ موهام و رنگ مانتو و کفشم و کیفم ست میکردم. موهامو هر روز یک مدل میزدم. آستین مانتو همیشه کوتاه شلوار 90 سانتی. خلخال به پام می بستم. خلاصه اعجوبه ای شده بودم. که تو خونه دیگه خانواده محلم نمیدادن. تردم کردن. جواب سلام نمی دادن. میگفتن مایه آبرو ریزی هستم براشون.
منکه از خانواده هم ترد شده بودم خودمو با تفریحات با دوستام سرگرم کردم. دختر و پسر باهم میرفتیم کوه قلیون میکشیدیم. ارتباط با پسرها فقط در حد تفریحات گروهی و خوشگذرانی بود نه بیشتر
سال 87 بود که یک شهید گمنام آوردن تو دانشگاه و یک روایتگر هم آورده بودن که صحبت میکرد. هنوزم حرفاش تو ذهنم هست. یادمه که میگفت آی خانمی که آستین مانتوهت تا آرنج بالا هست این شهید هم دستاش از آرنج قطع شده. خانمی که خلخال به پا بستی تا توجه همه رو جلب کنی این شهدا با پای خودشون با میل خو شون رفتن برای دفاع از کشور و آرامش الانه شما. اون حرف میزد و من از درون تخریب میشدم حس میکردم داره منو میبینه و بمن میگه. تنها کاری که تونستم بکنم این بود که یکی از همکلاسی هام که چادری بود رفتم کنارش بهش گفتم میشه یک گوشه از چادرت رو بنذازی روی من؟ و رفتم زیر چادر همکلاسیم
مدام تو ذهنم به حرفتی روایتگر فکر میکردم. فردای اون روز که خواستم برم دانشگاه اومدم آرایش کنم. روژ گونه رو برداشتم بزنم حرفای راوی اومد تو گوشم آی خانمی که صورتتو واسه خوشگلی سرخ میکنی صورت حضرت زهرا (س) هم سرخ شد اما با ضرب سیلی تو کوچه جلو پسر کوچکش. دستم لرزید وسایل آرایشی رو گذاشتم زمین و اون روز بدون آرایش و با یک لباس موجه رفتم دانشگاه
همه تعجب کرده بودن و ازم میپرسیدن چی شده فکر میکردن حالم بده. یا مریض شدم. اما تو دلم تصمیم بزرگی گرفته بودم کم کم رفتارام عوض شد دیگه تفریح مختلط نرفتم دوستام عوض شدن بیشتر با چادری هم که میدونستم کدوماشون معتقد هستن میگشتم. کم کم تغییر کردم. هوس کردم چادر بپوشم. و رفتم چادر خریدم و پوشیدم و پیش خدای خودم توبه کردم و از اون شهیدگمنام تشکر میکردم که اومد تو دانشگاه.
بعد از دانشگاه و اتمام درسم بهم پیشنهاد دادن برم حوزه علمیه. اولش نمیخواستم برم اما بعد با خودم گفتم برم ببینم چه محیطی هست و رفتم ثبت نام کردم. مدیر حوزه بهم گفت آدرس و کروکی خونه بکش بیان برای تحقیقات محلی. یهو دلم لرزید آدرس دادم و برگشتم خونه. شب که شد من موندم و خدا تنهای تنهای. متوسل شدم به حضرت زهرا(س) که آبرومو بخره. که بیان تحقیق حتما میفهمن چجور دختری بودم خیلی گریه کردم التماس خدا . حضرت زهرا کردم. چند هفته بعد تماس گرفتن گفتن قبول شدم. و رفتم حوزه علمیه و طلبه شدم. سال اول گذشت سال دوم طلبگی تو حوزه یک لحظه سر گذاشتم رو میز خواب دیدم همه طلاب اومدن خونمون جشن میلاد امام موسی الکاظم رو گرفتن
برای مدیر حوزه تعریف کردم. جالب اینجا بود که همون روز هم میلاد امام کاظم بود. مدیر بهم گفت خونتون کجاست آدرس بده بیاییم اونجا جشن بگیریم. گفتم مگه نیومدید تحقیق مگه آدرس رو نمیدونید.
مدیر گفتن چندین بار اومدیم اما انگار اون آدرس که دادی وجود نداشت. از هر کسی میپرسیدیم میگفتن نمیشناسن آدرس که دادم گفتن اتفاقا تا نزدیک این محله میومدیم ولی انگار یک چیزی مارو برمیگردوند عقب.
اینا رو که شنیدم نشستم زمین و گریه کردم که خانم فاطمه الزهرا چجور آبرومو خرید خدا چقدر بزرگه که فرصت جبران بهم داد.
والان سال چهارم حوزه هستم و تمام زندگیمو و قف تبلیغ دین کردم.
از پدر و مادرم هم حلالیت گرفتم
الحمدلله عنایت خداوند و حضرت زهرا شامل حالم شد.
منتظر متن های زیبای شما ودلنوشته هاتون هستیم🙏
از لاک جیغ تا خدا
@banomahtab
هدایت شده از عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
منتظر دلنوشته های شما هستم
باعنوان :
عاشقانه های من وچادرم
@rahane20
آی دی جهت ارتباط👆👆👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
💢نامحـ↯ـرم،نامحـ↯ـرم است💢
⇦چه در دنیای #حقیقی
|⇦چه در دنیای #مجازی📲
◆ #یادمان_باشد⇣
⇠ فاطمـ♡ــه (س) از
"نابینـا" رو پوشاند...✅
.
.
.
✨علی (ع) فرمود:
نابینایی در خانه #حضرت_زهرا_(س) وارد شد
حضرت خود را پشت پرده یا دیوار پوشاند.
💫پیامبر (ص) فرمود چرا با این که #نابینا تو را نمیبیند از وی #حجاب میگیری❓
عرض کرد: #اگر_او_مرا_نمیبیند_من_که_او_را_میبینم_و_او_نیز_بوی_مرا_استشمام_میکند.
💠«فقال رسول الله(ص): اشهد انک بضعه منی»
پیامبر(ص) در تایید رفتار حضرت زهرا فرمود:
گواهی میدهم که تو حقا پاره تن من هستی. 🌟💫🌟
بحارالانوار ، ج 43، ص 191
از لاک جیغ تا خدا
@banomahtab