هدایت شده از بایگانی مطالب
متن ارسالی اعضا✨✨✨
داستان تحول من ✨✨✨قسمت پنجم
خیلی اونشب بهم خوش گذشت بعد مراسم شوهر نرگس خانم اومد دنبالمون
باماشین ومنو رسوندن خونه 🍁🍁🍁
توی راه خیلی با هم صحبت کردیم
بهم گفت اگه الان چادر نپوش بیا هر هفته اینجا جلسه
بعد که کاملا قوی شدی وواقعا از ته دل اشتیاق پیدا کردی اونوقت سرت کن
چون این امانت مادرمونه
اگه کردی سرت مسئولیتت خیلی بالا میره
دیگه نباید برش داری ها
پس بذار حسابی قوی شو اونقدر برات مهم بشه که هیچ نگاهی وهیچ طعنه ای اذیتت نکنه
خدای نکرده پشیمون نشی از سرت برش نداری✨🌸✨🌸
حرفاش خیلی حالم وخوب میکرد
فرداش دوستم پریسا دوباره زنگ زد ومن بهانه آوردم وگفتم نمیتونم برم🍁🍁🍁
خیلی اصرار کرد ومن حقیقت وبهش گفتم
گفتم من میخوام چادر بپوشم وگفتم که رفتم یه هیئت و...
شوکه شده بود😄😊🌸
نمیدونست چی بگه . پریسا ونغمه دوستای خیلی صمیمی من بودن
بقیه خیلی صمیمی نبودیم
بواسطه دوست های دیگه باهم آشنا شده بودیم واکیپ تشکیل داده بودیم🍁🍁🍁
توی این هفته مدام منتظر بودم که شنبه بشه ومن باز برم جلسه رهپویان
وقتی رفتم دیدم همه توی صف ایستادن
از نرگس پرسیدم این صف چیه
گفت اینجا کارتشون ومهر میزنن برای سفر مشهد تابستونا وعید ها میبرن مشهد
دوسه هفته دیگه هم قراره ببرن ✨✨✨
ادامه دارد...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
درایتا
هدایت شده از بایگانی مطالب
متن ارسالی اعضا✨✨✨
داستان تحول من✨✨✨قسمت ششم
به نرگس گفتم میشه منم بیام گفت گمان نکنم اولویت با اوناییه که مهر کارتشون بیشتره 😢✨
خیلی دلم میخواست برم
رفتم ثبت نام کردم وکارت گرفتم خدا را شکر یه عکس توی کیف پولیم گذاشته بودم
اون هفته وهفته بعدش کارتمو مهر کردم ✨🌸
ثبت نام مشهد شروع شد . دل توی دلم نبود مدام گریه می کردم والتماس امام رضا می کردم
نرگس تدارکات بود یعنی وقتی مراسم شروع میشد آب خنک میگذاشتن جابه جای حسینیه
جارو میزدن وکارهای اینمدلی انجام میدادن 🍁🍁🍁🍁
ازش خواستم منم تدارکات شم معمولا سخت عضو میگرفتن اما خدا خواست وقبول کردن
روز آخر ثبت نامها با نرگس رفتیم حسینیه دل تو دلم نبود
قلبم تند تند میزد✨✨✨✨
خدا را شکر هنوز جا داشتن وثبت نام کردم خیلی خوشحال شدم
داشتم بال در می آوردم ✨✨✨✨
رسیدم مشهد بردنمون توی یک حسینیه
نصف شبها همرو بیدار میکردن دست جمعی میرفتیم حرم خیلی حس خوبی بود یه مداحی را همه باهم آرام ویک صدا زمزمه میکردن و راه میرفتن تا برسن حرم
هیچ وقت حال اون لحظات وفراموش نمیکنم🙏😊✨✨✨✨
مامانم یواشکی پول داده بود به نرگس
اونجا بهم گفت و رفتیم باهم چادر خریدیم
یه چادر شبیه چادر نرگس
ادامه دارد...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
در ایتا
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهم مهم مهم ✨✨✨
روش جدید اتاق فکرهای آمریکا واسرائیل در براندازی ایران😱
تهاجم فرهنگی یعنی چی👆👆👆
حتما ببینید ونشر دهید✨✨✨
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
هدایت شده از بایگانی مطالب
متن ارسالی اعضا ✨✨✨✨
داستان تحول من✨✨✨قسمت هفتم
نیمه شب که رفتیم حرم . نرگس ودوتا از دوستاشون جلو گنبد امام رضا(ع)
😭😭😭🙏🙏🙏
چادرم وسرم انداختن 😊😭🙏
نرگس بوسیدم وگفت این تاج بندگی توئه
این یادگار مادرمون هست مبارکت باشه عزیزم
انگار بال در آورده بودم بی اختیار اشک میریختم
پاهام سست شد نشستم زمین
سجده شکر کردم🙏😭❤️
یادم به دعای مادرم افتاد
اونشب توی حرم 🌸🌸🌸🌸
چادرم واز دعای مادرم دارم
ممنون خدای خوبم .❤️ممنون امام رضا .❤️ممنون امام زمان .❤️
ممنون حضرت زهرا.❤️🌸 ممنون مامان خوبم❤️ ممنون نرگس عزیزم❤️
✨✨✨✨✨✨✨✨
یکی دوسال بعد با برادر نرگس ازدواج کردم
اون هم از بچه های جلسه هفتگی رهپویان وصال بود
تواعتکاف صیغه عقدمون خونده شد توسط استاد عزیزم سید عزیزی که
کانون را راه اندازی کرده بود 🌹🌹🌹
شب شهادت حضرت زینب (ع)🙏🙏🙏
اعتکاف که تمام شد با رضا همسرم رفتیم حرم شاه چراغ✨✨✨
توی صحن وقتی سلام دادیم وخواستیم اذن دخول بخونیم رضا نشست
گوشه چادرم وگرفت وبوسید 😭🙏
بهت زده شدم ازم تشکر کرد بخاطر حجابم
ومن هم از خدا واز امام رضا واز مادرم🙏😊✨✨✨✨
پایان❤️✨🌸
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
در ایتا
به سانِ #حَــرَم باش بانو !
مردمان را دیده ای ؟!
مقابل حرم ها ...
دست ب سینه میگذارند !
سر پایین می اندازند ..
کمر خم میکنند ...
سرتا پا میشوند احترام
و مست عظمتِ حرم ...
ادمی هر جنسی که باشد؛
مقابل هر حرمی ک بایستد ...
ناخوداگاه عزت میگذارد!
احترام تقدیم میکند ...
بانو!
تو نیز برای شهرت
حَرَم باش ...
یک #حرم_نجابت ...
یک #حرم_حیا ...
مردانِ شهرت را وادار کن
چشم ب زمین بدوزند !
روحشان تعظیم کند ...
و مقابلت تمام قد بایستند به نشانه احترام!
بانو !
#پوششت
#رفتارت
#کلامت
و قدم برداشتن هایت
در شلوغی شهر
کاش آنگونه باشد؛
که لرزه بیاندازد
بر تن بولهوسان ....
بانو حرم باش ؛ حرم ...
یک حرم #حیا ؛
یک حرم #غرور ؛
یک حرم #نجابت ...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab